۱۴۰۱ فروردین ۱, دوشنبه

نوروز؛ آیین یا تجلی زیستن؟


                                   طرحی از سبزه نوروزی...

بهار، زیستنی است یا آمدنی؟ نوروز، بودن است یا شدن؟ بهار، سیر است یا صیرورت؟ نوروز، روز را زیستن است یا روزگار را از «بودن» تا «شدن» پیمودن؟ نوروز و بهار، آیین هستند یا انتخاب شدنی؟

نوروز و بهار، در زمرهٔ فلسفی‌ترین رخدادها و معناهایی هستند که به چراییِ «بودن» ما پاسخ می‌دهند. در این چرایی و پاسخ آن، با چشم‌انداز نوعی زندگی از گذشته تا به امروز تأمل می‌کنیم.

فرود آمدن کاروان زمان بر آستان نوروز، حکایتی‌ست از هزار و یک شب‌های رازآمیز و خاطره‌آمیز زمین و انسان، اما نامکرر. اعجابناک و پرسش‌انگیز همین است که نامکرر است؛ اگر چه ورق خوردن مکرر تقویم باشد که بر گرد نقطهٔ پرگار زمان می‌گردد. و اعجاب‌انگیزیش از پس آمدنها و رفتن‌هایش در شوق بی‌مثال وصال ما به آن است؛ و این شوق وصال، بهار را و نوروز را جامهٔ عشقی انسانی می‌پوشاند؛ چرا که تنها عشق است که رهایی می‌بخشد.

خصلت عشق، انفجاری‌ست؛ چون لحظهٔ ناگهانی گشودن شیپور بنفشه. مثل فریاد شوق‌آمیز لحظهٔ تحویل سال نو. این‌گونه است که نوروز و بهار فقط آمدنی نیستند، بلکه زیستنی‌اند. و زیستن، بهار را و نوروز را جامهٔ انسانی می‌پوشاند. این‌گونه است که نوروز و بهار، پاسخ فلسفی‌شان را در پیوند با انسان می‌یابند؛ آنگاه که زیستنی می‌شوند، آنگاه که صیرورت بودن تا شدن می‌گردند، آنگاه که فقط آیین نیستند بلکه انتخاب شدنی‌اند.

بهاری که انسان می‌سازد، گلی‌ست که از سیم خاردار رد می‌شود. عطر و شمیمی‌ست که حصارها را می‌شکند.

نوروزی که آدمی شوق وصالش را صیقل می‌زند، دفتر آرزوی شهری‌ست که حتی اگر شلاق بخورد، آرزوها و شوق وصالش را خط نمی‌زند.

بهاری که انسان می‌سازد، پرنده‌یی است که هرگز به قفس عادت نمی‌کند و بر لوح رؤیاهای دست‌بند زده‌اش، ضربدر قرمز نمی‌کشد.

نوروزی که دنبال انسان نو می‌گردد، بارانی‌ست که لب سنگ خارا را می‌گشاید و از آن بنفشه می‌رویاند.

بهاری که انسان را می‌سازد، بالی‌ست که پروازش را چرا و دلیل نیست.

بهاری که در انسان زندگی می‌کند، صدا و کلمه‌یی است که به عصر نور پیوسته و هیچ پستوی ممیزی‌گذاری را توان شکستنش نیست.

انسان عجین گشته با پیام بهار و نوروز، به ارثیه‌های عاشقی‌اش در زمین و زمان دست یافته است که هیچ دیکتاتور و سارقی را نوان رهزنی آن نیست.

چنین فلسفه‌یی از بهار و نوروز، از میان تعریف‌ها و تبیین‌ها راه افتاده و عینیت مادی و واقعی و ملموس در حیات یک خلق، یک مقاومت با جنبش‌ها و قیام‌هایش یافته است.

بهار مقاومتی که در ۴۳سال گذشته از اوین، قزل‌حصار، عادل‌آباد، وکیل‌آباد، گوهردشت و... گذشته، شوق به هم رسیدن پویندگان آزادی‌ست که هیچ قیچیِ «ترور» و هیچ حلقهٔ «دار» ی توان توقفش را نداشته است.

نوروز مقاومت و قیامی که در ۴۳سال گذشته هفت‌سینش را برنچیده، رویش ناگزیری‌ست که تابلوهای «ممنوع!» را تسخیر کرده است.

بهار مقاومت و قیامی که در ۴۳سال گذشته هرگز به خزان نگراییده، اندیشه‌یی‌ست که زنجیر می‌گسلد.

نوروزی پیوسته در تجلی، همان استمرار بهار مقاومت و قیامی‌ست که مدام در لحظهٔ رویش ناگزیر بوده است.

نوروز این ۴۳سال، همان ماهیِ برون‌جسته از تنگ‌های هفت‌سین‌ها بوده و هست که تمام آب دریای مقاومت و قیام برای آزادی را به درون تنگ فروردین و بهاران ریخته است تا بهار ــ حتی اگر لاله‌پوش و شقایق‌خون ــ دلتنگ نباشد.

سالیان متمادی‌ست که فلسفهٔ نوروز و بهار در خیابان و کوی و برزن تعبیر می‌شود و به‌نوشته‌های نویدبخش «توانستن»، بر دیوارهای کوی و برزن تجلی می‌یابد.

سالیان متمادی‌ست که نوروز و بهار از نماد طبیعت و هفت‌سین به واقعیت نوعی زندگی پای نهاده‌اند. در این پای نهادن است که فلسفهٔ وجودی و نمادینشان را پاسخ می‌یابند تا در قاب یک آیین، ساکن نشوند.

اگر نوروز یک شوق وصال و بهار یک امید و تجلی رویش است، باید با این شوق و با این تجلی زیست تا به فرهنگ نوروز و بهار در ما بالغ گردند. این بلوغ باید از طبیعت به حیات اجتماعی ما راه یابد و لاجرم در ضرورت ناگزیر آزادی و برابری متبلور شود.

در آغاز چهل‌و چهارمین بهار مقاومت برای آزادی، تبلور این بلوغ برای میهن ما ذوب کردن زمستان دیکتاتوری ولایت فقیهی است. این پاسخی شایسته به تجلی یافتن نوروز و بهار در حیات اجتماعی ما می‌باشد تا نوروز را از سکون در قاب یک آیین برهانیم