در برههای از تاریخ هر ملتی، انسان بر سر دوراهی، حفظ جان و یا دفاع از آزادی حتی به قیمت جان، قرار میگیرد. این دوراهی سرنوشت ساز و جواب به آن عصارهی انسان و تاریخ و تمدن انسانی است. با جنگ اوکراین این سوال، در فرای مقاومت مردم اوکراین، برای هر انسانی که وجدانش نمرده است نیز مطرح می شود: حفظ جان و یا حفظ آزادی حتی به قیمت جان. یک انسان میبایست فقط حافظ جانِ عزیزش باشد و یا از تقدس آزادی و اصالت آن دفاع کند؟
جنگ اوکراین و مقاومت زنان و مردان این کشور بار دیگر موضوع زندگی را از حیطهی مادی، که در غرب طرفداران بسیاری دارد، به گسترهی معنوی کشاند. حفظ جان و حفظ آزادی حتی به قیمت جان؛ این سوالی است که تاریخ در مقابل ما میگذارد و جواب آن زندگی و کیفیت زندگی ما را رقم می زند و ما را در برابر دادگاهِ وجدانمان قرار می دهد. کسانی که به مذهب و روز قیامت معتقد هستند حسابرسی انتخابشان را به آن روز موکول می کنند، با این همه هیچ انسان با حیثیتی از جواب دادن به این سوال معذور نیست. آیا میبایست برای حفظ جان مردم اوکراین دعا کرد و فقط سعی کرد که آنها جانشان را به در ببرند و یا میبایست به مقاومت آنها برای حفظ آزادی شان، به هر نحوی، کمک کرد؟ با شکست مقاومت اوکراین مردم این کشور، حتی در صورت مصالحه با نیروی تجاوزگر، چه آیندهای خواهند داشت؟ آیا برای انسان میتواند موضوعی بیشتر از حیثیت و میل به عدالت و آرزوی آزادی، که عمدتاً راه به رفاه مادی هم میبرد، اهمیت داشته باشد؟
در سرود «بلّا چاو» می شنویم که: یک صبحی به هنگامیکه بیدار شدم٫ اشغالگران را یافتم٫ ...٫ ای پارتیزان مرا با خود ببر٫ چراکه دارم دق می کنم٫ ...٫ اگر من به عنوان پارتیزان مُردم٫ تو می بایست مرا به خاک بسپاری٫ ...٫ در سایه ی یک گل زیبا به خاک بسپاری٫ ...٫ و مردمی که می گذرند٫ ...٫ به من خواهند گفت چه گل زیبائی٫ ...٫ این گل پارتیزان است...٫ که برای آزادی جان داد.
چرا می گوید «دارم دق می کنم»؟ شاید به خاطر آنکه «یک صبحی به هنگامیکه بیدار شدم٫ اشغالگران را یافتم»، باشد؟ دق کردن او دقیقاً به خاطر از دست رفتن آزادی، که خود جان زندگی است، میباشد و به همین خاطر است که از پارتیزان میخواهد تا او را به همراه خود ببرد و خود او به نوبه خود یک پارتیزان می شود و جانش می دهد تا گل زیبای آزادی بروید. در این سرودی است برای زنده گی و نه برای مردن، زندگی در آزادی.
ویتو مَنکوزو می گوید: امروز بیش از هر زمانی وظیفهی طرح سوالهای اصولی و رادیکال به عهدهی اندیشه گذاشته شده است. ما باید در مورد «وجود» خودمان را مورد پرسش قرار بدهیم. سوالی که مقاومت ایران از ۳۰ خرداد سال ۱۳۶۰ در مقابل خود قرار داده و به طور روزمره و در عمل و با پرداختن سنگینترین بها به آن جواب داده و در قفای آزادی رفته تا زنده بماند.