دکتر بهروز پویان، کارشناس علوم سیاسی از تهران
برتولت برشت در نمایشنامه "زندگی گالیله" از قول او، پس از کوتاهآمدن از موضع علمیاش مبنی بر چرخش زمین به دور خورشید در دادگاه تفتیش عقاید میگوید: «اگر من مقاومت میکردم، طبیعیون میتوانستند چیزی نظیر سوگند بقراطی طبیبان بهوجود آورند و عهد کنند که علم خود را منحصراً وقف رفاه و صلاح انسان کنند، در وضع کنونی بهترین چیزی که میتوان آرزو کرد وجود نسلی از کوتولههای مخترع و مبدع است که حاضر باشند برای هر کاری اجیر بشوند». در اینجا بحث برشت بهطور مشخص بر روی "سر موضع بودن"متمرکز است. همان مسأله مهمی که مرز میان"فیلسوف مفسر جهان"را از"فیلسوف تغییر دهنده جهان" جدا میکند. کشف حقیقت و ماندن بر سر موضع دفاع از آن همان پیوند تئوری و عمل است که خلق یک دستگاه ارزشی جدید را امکانپذیر میکند. در فقدان این اتحاد میان تئوری و عمل، هر گونه ایده نویافتهای در خدمت نظام ارزشی کهنه قرار میگیرد تا بهعنوان ابزاری جهت بسط و امتداد خود بهرغم به سرآمدن دوره تاریخیاش، از آن استفاده کند. بر سر موضع حق بودن، همان گوهر کمیابی است که هزار هزار مجاهد به جرمش به چوبههای دار سپرده شدند. اما چگونه است که این گوهر کمیاب به مجاهدین که میرسد، یک رسم پذیرفته شده میشود؟ برشت معتقد است که اگر گالیله بر سر موضع مانده بود، هر چند که توسط کلیسا شکنجه و کشته میشد، اما میتوانست خصلت رهایی بخشی ایدههایش را ضمانت کند. آنگاه همه کسانی که در آن حوزه علمی وارد میشدند به دستگاه ارزشی تازهای پا میگذاشتند که حقانیت و بقای خود را در عنصر کلیدی "فدای حقیقت"تضمین کرده بود و این تنها به"سر موضع ماندن" گالیله بستگی داشت. اما گالیله بر سر موضع نماند، و بنابراین ایدههایش که قرار بود بشر را از قیود افکار و ارزشها و رسوم اجتماعی و سیاسی کهنه و بردهساز رها کند، تبدیل به ابزاری برای تحکیم همان مناسبات کهنه اما در شکلهای جدید و تازه شد. به عبارتی آن ایدههای نو، امکان بقای رسوم کهنه را در دنیای جدید فراهم کرد.
از اینرو خلق دستگاه ارزشی تازه نیازمند اتحاد تئوری و عمل بهویژه در فرد و افرادی است که خالق آن ایدههای نو هستند. اینکه مجاهدین هزار هزار بر سر موضع ماندند اما حاضر به انکار حقیقت نشدند، دلالت بر این دارد که جملگی دستگاه ارزشی سراسر متفاوتی از نظام ارزشی کهنه دارند، که این دستگاه ارزشی نتیجه پیوند تئوری و عمل نزد واضع جهان بینی مجاهدین است. به عبارتی "بر سر موضع ماندن" عنصری بیرون از دستگاه فکری و ارزشی مجاهدین نیست که بهعنوان یک تاکتیک در یک مقطع توصیه شود، بلکه جانمایه این نظام فلسفی-ارزشی است.
خلق دستگاه فلسفی-ارزشی مدرن ایران
آنچه حنیفنژاد و سایر اعضای مرکزیت مجاهدین در به عهده گرفتن اتهامات سایر اعضای سازمان و پذیرش خطر اعدام انجام دادند یک محاسبه و تاکتیک سیاسی نبود، بلکه دلالت بر این داشت که عنصر "فدا"و"سر موضع بودن" بهعنوان یک عنصر محوری وارد این ایدئولوژی شده است و همین امر این حقیقت را فریاد میزد که این ایده را دیگر نمیتوان با هیچ تهدید و تطمیعی از میان برداشت. مسعود رجوی بهعنوان یکی از همان اعضای مرکزیت نیز به همان شیوه عمل کرد اما روند حوادث بهویژه تلاشهای دکتر کاظم رجوی موجب شد تا بماند و این ایده نخستین را تا سطح یک دستگاه فلسفی- ارزشی تازه بالا بکشد. وقتی مسعود رجوی با نوشتن تبیین جهان ایده اولیه را در قالب یک دستگاه فلسفی جدید عرضه کرد، اکنون دیگر همه چیز به او بستگی داشت تا بقای مجاهدین ضمانت شود.
اگر مسعود همچون "فیلسوفان مفسر جهان" با اولین فشار از ایدههایش عقب مینشست و با هر مصلحتاندیشی، بیآن که این دستگاه فلسفی را بهعمل منطبق با آن پیوند بزند، سر موضع نمیماند، بیشک در یکی از هزاران طوفان سهمگینی که بر سر راه مجاهدین وجود داشت، بنای فلسفی – ارزشی تازهاش بنیانکن میشد و نهایتاً برخی از عناصر این دستگاه فلسفی ابزاری در دست ارتجاع حاکم برای بقای خود در روند تکامل اجتماعی قرار میگرفت و جانمایه پوسیده خود را در شکلهای تازه بازسازی میکرد. اما مسعود بهعنوان یک "فیلسوف تغییر دهنده" بر سر موضع ماند و پیوند تئوری و عمل را به خلاف بسیاری فیلسوفان و روشنفکران، محور دستگاه فلسفیاش کرد تا هر آنکس که به این دستگاه فکری و فلسفی و ارزشی تازه وارد میشود، عنصر "فدا"را بهعنوان یک ارزش ذاتی در نظر بگیرد.
مسعود در سخنرانیاش در خردادماه ۱۳۵۹ در امجدیه تهران گفت:"ستارگان ما برآنند تا در فلک اجتماعی و سیاسی این میهن طرحی نو دراندازند، طرحی عاری از طبقات، عاری از بهره کشی، عاری از جهل، نادانی، اختناق و زنجیر". میتوان این عبارت را مانیفست مسعود بهشمار آورد. او در این گزاره هم علیه نظام سیاسی، اجتماعی و ارزشی پیشین موضع میگیرد، هم بدیل آنرا معرفی میکند، هم بر عزمش برای تحقق این بدیل سخن میگوید. عناصری که مسعود در این گزاره هدف قرار میدهد، سه عنصر استثمار، ارتجاع و استبداد است و این دقیقاً سه تضاد تاریخی جامعه ایرانی است و بدیلی هم که برای آن ارائه میکند، صورتی آرمانی از جامعه رها شده از این عناصر اسارت ساز تاریخی است، با این تفاوت که این صورت آرمانی، جامعه آرمانی فیلسوفان مفسر جهان نیست، این چشمانداز یک فیلسوف تغییر دهنده جهان است. بنابراین پیوسته برای رسیدن به آن چشمانداز بهطور مرحلهای تلاش و مبارزه میکند. اگر سه عنصر استبداد، استثمار و ارتجاع را تضادهای پایدار و پیوسته تاریخ ایران بدانیم، میتوان گفت فلسفه مسعود، مرز میان ایران مدرن و ایران پیش از مدرن است.
به عبارتی صورتبندی اجتماعی و سیاسی ارائه شده در دستگاه فلسفی و ارزشی مسعود، بدیلی برای یک صورتبندی اجتماعی و سیاسی کهنه چند هزار ساله است و انتخاب میان دستگاه فلسفی مسعود و نظام ارزشی کهنه و منسوخ شدهای که تاکنون رایج بوده است، خواه تحت سلطه شاه، خواه تحت سلطه شیخ، انتخاب میان ایده و سبک زندگی مدرن و ایده و شیوه زیست پیش از مدرن است. با این تحلیل مسعود شاخص و معیار زمانه ماست. او و دستگاه فلسفیاش پیامآور حرکت به سوی آینده و رها شدن از همه قیود اسارت بار فکری، اجتماعی و سیاسی است. رهایی از عادتها، خرافات، نادانی، رسوم بردهساز، مناسبات اجتماعی و سیاسی بنده ساز و تندادن به تقدیر و زندگی خودبهخودی.
بسیاری برآنند که ایدههای علمی و فلسفی مدرن با نگاه تازهای که به عنصر "حرکت"و"رهایی انسان" داشتهاند با ایدههای علمی و فلسفی پیش از مدرن متمایز میشوند. بر این اساس دستگاه فلسفی مسعود که مبتنی بر حرکت تکاملی در ساحت اجتماعی و سیاسی است، بدون تردید درگاه ورود ایران به دوران مدرن تاریخ خودش است. چنین ایدهای هیچ نسبتی با ایستایی و عقبگرد ندارد. پیوسته مرزهای تازهای از افق اجتماعی و فردی انسان را درمینوردد. جنبههایی از وجود انسان را کشف میکند که هرگز در رویای نگرشهای ایستای پیشین وجود نداشته است. ایدههای بسیار پیشتازانه، متهورانه و انقلابی مریم رجوی که پیامآور رهایی انسان از بندها و زنجیرهای فردیت و جنسیت است، نتیجه منطقی بسط تکاملی دستگاه فلسفی مسعود است. چنین انقلاب عظیم فکری و انسانی، تنها در زمینه چنین دستگاه فلسفی تکامل گرایی امکانپذیر است. از اینرو، این دستگاه فلسفی پیوسته زاینده و بالنده است. تنها نیروهای میرا و ضدتکاملی و ضد حرکت و ضد آینده هستند که از دستگاه فلسفی مسعود هراسان و گریزانند، چرا که در این دستگاه فلسفی، جایی برای موجودیت آنها نیست. اما نیروهای بالنده و انطباق پذیر با روند تکامل اجتماعی و سیاسی، از آنجا که کشف و بروز ظرفیتهای انسانی و اجتماعی خود را تنها در این دستگاه فلسفی امکانپذیر میبینند، به استقبال آن رفته و میروند.
میگویند ابوسعید ابوالخیر در جایی خطابه آغاز میکرد و جمعیت زیادی منتظر بودند، فردی در انتهای جمعیت ایستاده بود، برای اینکه کلام ابوسعید را بهتر بشنود فریاد زد: آنها که جلوتر هستند یک قدم جلوتر بروند تا ما هم نزدیکتر شویم. ناگهان در این لحظه ابوسعید از جایگاهش پایین آمد. دلیل را پرسیدند، گفت: همه آنچه میخواستم بگویم را این فرد گفت. از جایی که هستید یک قدم جلوتر بروید. و این از پیام های محوری فلسفه مسعود است. یک گام به جلو. خروج از وضعیت ایستا و تلاش و حرکت به سوی آینده. و در این راه از هیچ طوفانی نهراسید. عنصر "فدا"که مسعود با پذیرش آن، خلق دستگاه ارزشی تازهاش را امکانپذیر کرد، ضامن همین حرکت رو به جلو است. در این دستگاه فلسفی- ارزشی، فنا و نیستی و بنبست جایی ندارد. هر حرکتی در هر سطحی، با پذیرش عنصر"فدا" عین بقا و بالندگی است. همه قیود و زنجیرهای اسارت در این مسیر مقهور اراده آزاد انسان برای رسیدن به چشمانداز فرداست. نمونه عینی و عملی این شیوه زیست، خود مسعود رجوی، بهعنوان خالق این دستگاه فلسفی و ارزشی، و مریم رجوی بهعنوان شاخصترین نتیجه بسط تکاملی این دستگاه، و همه مجاهدین پایدار و سر موضع و پیوستگان و وابستگان آنها در سراسر جهان و رویش دمادم نسلهای تازه این دستگاه فلسفی در قالب کانون های شورش و انقلاب است.
بهروز پویان – تهران فروردین ۱۴۰۱