مجاهدین خلق با تمام قوا و هست و نیست خود در حال «اقدام» به سرنگونی «نظام ولایتفقیه» هستند.
مجاهدین سالهاست این مهم را تدارک دیدهاند. آنها نمیخواهند فرصت تازهای را که تقابل جامعه جهانی، با دخالتهای منطقهای و برنامه موشکی و سیاست صدور بنیادگرایی و تروریسم رژیم حاکم بر ایران بوجود آورده، از دست بدهند. آنها به تجربه به این نتیجه رسیدهاند که برای اینکار باید روی مردم و «نیروهای» آماده که شعارشان از جمله، «میتوان و باید» است حساب کنند و به این میدان سرنوشت وارد شوند
. آنها مثل همیشه در کارشان جدی هستند و «دیگران» را هم به جدی بودن تشویق میکنند، چون به توان انسانها برای غلبه بر ضعفها و کاستیهای خود آگاهند. پس، همراهی نیروهای مختلف با خود را در این مهم، ارج مینهند.
این تعریف، نمایی از یک کلیت انقلابی و مسئول است که به نظر من مجاهدین خلق در آن تعریف میشوند. ضعف احتمالی کلام در بیان این واقعیت، چیزی از آن حقیقتی که هست را تغییر نمیدهد.
امروزه روندهای «سیاسی» که با تکیه بر «قدرت نظامی» بشکل «تهدید» رونمایی میشوند را باید جدی گرفت. اگر بپذیریم که «جنگ ادامه سیاست است با وسایل دیگر»، هم سیاست و هم تهدیدات و هم اقدامات جنگی را میتوان یک روند قلمداد کرد که در خدمت هدفی مشترک بکار گرفته میشوند و البته خصلت طبقاتی دارند. یعنی این مجموعه بطور خاص در خدمت منافع عالی حاکمان است و هر جزء آن که نمود بیرونی پیدا میکند به موقع خود مهم است و باید جدی گرفته شود. وظیفه نیروهای انقلابی در درجه اول استفاده صحیح از خُلل و فُرج و شکافهای بوجود آمده در تضاد منافع بالاییها، برای برآورده کردن منافع مردم در جهت آزادی و عدالت اجتماعی است.
این واقعیت تلخ که سیاست صدور تروریسم و بنیادگراییِ «نظام ولایتفقیه» در چهار دهه گذشته، خسارات جبران ناپذیری بر مردم منطقه خاورمیانه وارد کرده، در معرض دید همگان است، پس باید هرچند دیر، به آن خاتمه داده شود. این ضرورت باعث چرخش سیاست منطقهای آمریکا گردیده و تهدیدات نظامی و کلامی مقامات این کشور خطاب به رژیم نیز، واقعیاتی عینی هستند که باید مهم و جدی تلقی شوند.
علت اصلیِ استفاده «خمینی» از «سیاست جنگی» و بعد، «نعمت الهی» خواندن جنگ ایران و عراق را باید در همین مقوله جستجو کرد. خمینی در پی صدور اندیشه ارتجاعی خود بود و در این راه، جنگ را انتخاب و به کل منطقه خاورمیانه و بخصوص به کشورهای عمدتا مسلمان نشین، کشاند. هدف او ایجاد یک «امپراطوری اسلامی» با محتوای بسیار عقب مانده و ارتجاعی بود. بازماندگانش در این راه همچنان بر طبل جنگ میکوبند و جنایت میآفرینند.
در چنین شرایطی، بیشتر از همیشه، میتوان لزوم نبرد برای رهایی مردم و به زیر کشیدن «نظام ولایتفقیه» را مشخص کرد. ضرورت اینکار از آنجاست که چنین رژیمی بجز تباهی و فقر و فساد و جنگ و کشتار برای بشریت، ارمغانی نداشته است و ادامه یابی آن با هیچ منطق انسانی، نمیخواند. نتیجه اینکه، سرنگونی این رژیم در کلیت آن، برای مبارزین و آزادیخواهان و مدافعان حقوق بشر امری حیاتی است و عرصه اصلی این چالش، داخل ایران، و ابزار اصلی اینکار هم، مردم و سازمانها و نهادهای مختلف اجتماعی و سیاسی هستند که در ایران و برای ایران این مبارزه را پیش میبرند.
این مقدمه سهل و آسان که در طی چهل سال حاکمیت آخوندها بر ایران بارها و بارها به اشکال گوناگون گفته و شنیده شده است، تنها اهمیتی که دارد، رسیدن به ضرورت پاسخ دادن دوباره به این سئوال ساده است که: برای سرنگونی این رژیم چه متدی را باید به کار گرفت و نقش و وظیفه هر کس در این مورد چه میتواند باشد؟
به این سئوال پاسخهای مختلفی داده شده است. هرکس به زعم خویش پاسخ را در چیزی دیده و می بیند که به ذهنش میرسد. بنابراین، همچون گذشته رسیدن به یک راه حل جامع و فراگیر، با تکرار مکررات میسر نمیشود. اما باید قبول کرد که خارج از این تفکرات و تلاطمات جاری در ذهن، تقویت مبارزات مردم در داخل کشور هم در توان و هم از وظایف حساس و تاریخی هر ایرانی است
کسانی که به این منطق اعتقاد دارند، باید تمامی تلاش خود را برای تحقق سرنگونی تام و تمام این رژیم متمرکز کنند. این ادعا، برای آن دسته از کسانی که از الان به فکر «بعد از سرنگونی رژیم» هستند، قانع کننده نیست، اما خارج از ذهن آنها، این یک واقعیت تجربه شده در صحنه سیاسی ایران است و وزارت اطلاعات رژیم به ویژه در سالهای 1362 تا 1367 روی بی اثر کردن این وظیفه تاریخی، با تعبیر «البته خمینی»، تلاش میکرد. مضمون سیاسی این اقدامات، ضدیت با شورای ملی مقاومت بود که اسناد و شواهد آن در «ماهنامههای شورا» در آن سالها، ثبت و در اختیار نسل جدید میباشد.
اگر تفکر یک فرد آزادیخواه و مبارز، در بندِ هراس و ترس از روی کار آمدن و کارکرد نظام یا رژیم یا سیستم بعدی باشد، حاصل کار بجز انفعال و دست روی دست گذاشتن و منتظر نتیجه کار ماندن، چیز دیگری نخواهد بود و یک فرد مبارز و عدالت خواه را از گردونه مبارزه به گوشه عُزلت میبرد.
بیعملی، با گفتن اینکه شاه رفت و خمینی که بدتر از او بود روی کار آمد، به سخره گرفتن تکامل تاریخ و بطور خاص سختی و پیچیدگی مبارزات مردم برای آزادی است و در شان یک فرد مبارز و عدالت خواه جدی نیست. این استدلال، نه راه حل، بلکه زهری است که در کام خود و مردم میریزند.
مجاهدین در آرایش جدید، نیروهای جوان و همراهان تازه خود در داخل و خارج ایران را به اشکال نو و منطبق با شرایط جدید تربیت، سازماندهی و هدایت میکنند. شناخت کافی از ضعفها و همچنین تواناییهای مخرب و ضد انسانی رژیم دارند و در این اوضاع و احوال نامتعین که پیچیدهترین سیاست چهل سال اخیر در رابطه با ایران در جریان است، راه و چاه را محک درست میزنند.
منطق مبارزاتی آنها در این مقطع بواقع بی نظیر است. کسانی که با آنها از دور یا نزدیک آشنا هستند با اندکی تامل در حرکات و رفتار و روشهای مبارزاتی آنها به این مهم میرسند که اگر مجاهدین توانسته اند در مدت کوتاهی بعد از انتقال موفق خود از زندان لیبرتی به اروپا، تا این اندازه اوضاع را کنترل و به سود خود برگردانند، پس، از قدرت و توانایی تشکیلاتی و فکری ممتازی در هماوردی با رژیم حاکم بر ایران برخوردارند که سازمانها و جریانات دیگر ایرانی متاسفانه از آن بی بهره، یا کم بهره هستند.
مجاهدین هست ونیست خود را بر روی سفره خالی مردم ریخته و با آنها ترکیب شدهاند تا به امر حیاتی سرنگونی رژیم جامه عمل بپوشانند. آنها در این راه به کمکهای مالی زیادی نیازمندند و برای آن دست به دامن مردم میشوند و در این راه موفقند، چون مردم به آنها و پروژه ای که ارائه می دهند پاسخ مثبت داده اند. گوشه ای از این بده بستانِ مردمی و با شکوه، در تازه ترین برنامه «همیاری با سیمای آزادی» خود را نشان داد.
سئوال مهمی که اکنون در برابر هر ایرانی اعم از «سیاسی» یعنی مدعیان مبارزه با رژیم برای برقراری آزادی در ایران، و یا «غیر سیاسی» یعنی کسانی که با گفتن «من سیاسی نیستم» در بیشتر امور مبارزاتی صاحب نظر و حتی موضعگیری های لحظه ای میکنند، اینست که خارج از حاشیه سازی های معمول، کمک به مجاهدین در این امر خطیر و بودن در کنار و همراه با آنها درست است، یا ایفای نقشی فرعی و خنثی، جدا از مجاهدین، در انتظار معجزه ای از خارج یا تحولی مطلوب که هیچگاه بدست نخواهد آمد؟
این سئوال بطور مشخص همانطور که اشاره شد آنهایی را که به فکر «بعد از رژیم» هستند، و همه چیز را به آن حواله می دهند، نه گرم میکند و نه سرد. از آنها انتظار نمی رود که پا در این راه بگذارند چون در طلب «جامعه ایده آل» خود، هر چیز مثبتی را هم نفی میکنند که این عادت بسیار نکوهیده ایست، اما انتخاب این «بیعملی» را خود کرده و قضاوت مردم تحت ستم ایران را وقعی نمینهند.
از اینجا سئوال مهم دیگری مطرح می شود که وظیفه سازمانها، نیروها، افراد و مبارزین سیاسی در خارج کشور چیست و باید روی چه چیزی متمرکز باشد؟
جواب به این سئوال هم بارها داده شده است. بطور خلاصه و روشن یک بار دیگر باید گفت: مبارزات خارج کشوری زمانی مشروعیت دارد که تماما در خدمت مبارزات مردم در داخل ایران و وصل کامل به آنها باشد و گرنه ارزش و برآیند و نتیجه مهمی ندارد. «کارهای فرهنگی» یا «فرهنگ سازی» که در بیشتر مواقع بعنوان مهمترین کار مبارزاتی توسط برخی از «فعالان» در خارج کشور مطرح می شود، اموری لازم هستند که باید در خدمت هموارتر کردن امر سرنگونی رژیم ضد فرهنگ حاکم بر ایران باشند و گرنه هیچ تاثیر مثبتی در راستای همان ادعا هم نخواهند داشت و بیشتر، توجیه بیعملی صاحبانش است.
در حال حاضر سرنگونی رژیم همانگونه که تصویر شد، مهم ترین وظیفه هر ایرانی در خارج کشور است. هرکس با هر توانی که دارد باید در این مسیر قرار بگیرد. یکی از کارهای ضروری و لازم، ایزوله و افشا و رسوا کردن تلاشهایی است که برعلیه سازمانهای انقلابی مانند سازمان مجاهدین خلق ایران صورت می گیرد. این کار از آن جهت مهم است که رژیم همچون گذشته، عمده فعالیتهایش در خارج کشور را برای خاموش کردن صدای آزادیخواهانه آنها اختصاص داده و امکانات زیادی را در اختیار عواملش برای این امر گذاشته است.
اگر هدف، سرنگونی رژیم با تمام جناحهای آن باشد، تقویت سازمان مجاهدین خلق در این مقطع حساس، وظیفه ای انقلابی و انسانی است به دوش همه ما.