آنچه امروزه بیش از هر چیز، قلب بشریت معاصر را کدر و جریحهدار میکند، صحنههای روانخراش نهادن کارد بر گلوی گرم انسانی بسته دست و پا، در انظار وجدانهاست. این جنایت دهشتناک با سوء استفادهی رذیلانه و عامدانه از نام اسلام صورت میگیرد.
با دیدن این تراژدی تکاندهندهی عصر ما، هر بینندهیی از خود سوال میکند آیا ریختن خون انسان به قساوت بارترین شیوه، ناشی از طینت دین اسلام است؟ آیا اسلام آنگونه که بنیادگرایان میگویند و به آن عمل میکنند، دین خشونت و خونریزی است؟
این سوال را در گوشهی ذهن داشته باشید تا دوباره به آن بازگردیم.
خطر بنیادگرایی رژیم حاکم بر ایران:
آنچه تحت عنوان «داعش» نامیده میشود، پدیدهیی خلق الساعه و مجرد از پیشینهی بنیادگرایی مذهبی نیست، بل، خود مدلول و معلول پدیدهی دیگری است که مقاومت و مردم ایران به مدت 35 سال با آن چنگ در چنگاند. این پدیده را اکنون آمریکا و اروپا کم کم – و چه دیر- دارند تجربه میکنند.
در ۲۳ آذر ۱۳۸۲ رئیس جمهور برگزیدهی مقاومت، خانم رجوی در پیام خود به گردهمایی ایرانیان در لندن، هشدار داد: «بگذارید از سوی مقاومتی که افشاگر منحصربه فرد پروژه های اتمی و تسلیحات ممنوعه کشتار جمعی رژیم آخوندها بوده است؛ با صراحت از همین جا به دنیا اعلام کنیم که خطر روزافزون دخالتها و توطئهها و تروریسم رژیم ملایان در عراق اکنون صد بار از خطر اتمی این رژیم بیشتر است. تکرار میکنم، خطر روزافزون دخالتها و توطئهها و تروریسم رژیم ملایان در عراق اکنون صد بار از خطر اتمی این رژیم بیشتر است».
آن زمان این هشدار گوش شنوایی نیافت. منافع ناشی از معاملات کلان با این رژیم، اجازهی پژواک به این کلام حق را نمیداد. امروزه سیاستمداران و تحلیلگران منصف میگویند اگر آمریکا و کشورهای اروپایی دست به اقدام نظامی علیه دیکتاتور خونریز سوریه زده و به اپوزیسیون مشروع آن یاری میرساندند، بنیادگرایی اینگونه امکان رشد و گسترش نداشت. از این واقعیت میتوان این نتیجه را گرفت: همانطور که جهان در برخورد با بنیادگرایی حداقل یکسال تأخیر دارد، در برخورد با سرمنشأ و سلسله جنبان آن ۳۵ سال از مقاومت ایران عقبتر است؛ و به همان میزان به این اختاپوس مهیب، امکان نفس کشیدن و گستراندن بازوان خونآشامش را در جغرافیاهای دیگر داده است.
ام القرای بنیادگرایی
همانطور که مقاومت ایران به زبانهای مختلف و در مناسبتهای گوناگون گفته است، قلب بی تپش و منجمد اختاپوس بنیادگرایی در تهران میزند. این ایدئولوژی ویرانگر و بغایت ضدبشری، چیزی جز عکس برگردان تئوری «ولایت فقیه» نیست. «دولت اسلامی شام و عراق»، نام دیگر «دولت جمهوری اسلامی» است. همان آرم خرچنگ نشان - که مانند خرچنگ سالیان سال است بر پرچم سه رنگ ما، به جای شیرو خورشید افتاده و خون ملت ایران را میمکد- بر پرچم سیاه داعش نیز دیده میشود. در هر دو باصطلاح دولت، یک اودولجان عمامه یا دستار به سر، فتوای قتل و رجم و تجاوز میدهد. او برای «بریدن و داغ کردن انسان»، ابایی ندارد خود را، در قرن بیست و یکم، بیشرمانه «خلیفه» نیز بخواند. ترویج سیاهی، عزا و ماتم، تیرخلاص زدن، سربریدن، پشم و پشک، نکبت و نحوست وجه مشترک هر دو «خلیفه» است. البته پرواضح است که «داعش»، یا نامهای دیگری از این سنخ، انگشت کوچک این رژیم هم محسوب نمیشوند. شاگردان نوآموخته، و طوطیان مقلدی هستند که «آنچه استاد ازل گفت بگو، میگویند».
اگر سربریدن گوسفندوار انسانی در انظار، تکاندهنده و درعین حال وهنی به ساحت بشریت است - که هست- در امالقرای بنیادگرایی و حیات خلوت آن، یعنی ایران، آخوندها، دیرگاهی است به هزاران جنایت شنیع از این نوع مشغولاند. چشم درآوردن، سنگسار، ضرب حتی الموت، قطع انگشت، چوب در آستین کردن و وارونه نشاندن بر چارپا، سالیان است که کسوت قانون به خود پوشیده. بدتر اینکه در چارراهها و پیش چشمان معصوم کودکان به اجرا درمیآید. چگونه است که جهان متمدن این صحنهها را برمیتابد و در برابر آن دم برنمیآورد؟
مشخصة بنیادگرایی ستیز با هویت انسانی انسان
ضدیت با انسان و کرامت انسان و هر چیزی که انسانی است از قبیل عشق، صلح، مقاومت، فداکاری، نوعدوستی و گذشت، بخشش، نیز دانش و دستاوردهای علمی انسان، آثار باستانی و نمادهای فرهنگی، بناهای تاریخی، زیبایی و هنر خصیصهی مشترک بنیادگرایی است. کشتن، ویران کردن، انتشار ویروس هراس و نفرت تنها هنر بنیادگرایان است.
از منظر این ایدئولوژی مادون برده داری، انسان موجودی خطاکار، دامن آلوده و دوسیه سیاه است. به دلیل خوردن از گندم یا سیب ممنوع از بهشت رانده شده و مغضوب خداوند واقع گردیده است. انسان هنگامی میتواند از این گناه جامه بپیراید که خونش ریخته شود. از این دیدگاه هر چیز جهان کنونی ما شیطانی و آلوده است. با این تلقی، نَفَس انسان در زندگی دنیایی حرام است و باید به این نفس خاتمه داد. کشتن و کشته شدن ثواب است. آنکه بیشتر میکشد و بیشتر انتقام میگیرد، به خدای شکنجه گر و عبوس این ایدئولوژی نزدیکتر است. در جهانی که همه گناهکارند، طبعا منفجر کردن ماشین انفجاری در میان مردم مباح است؛ زیرا آنکه گناهکار است به سزای خود میرسد و اگر بیگناه باشد به بهشت میرود!!
یادمان باشد نخستین مروج این تلقی از گناهکاری و بیگناهی، خمینی، لاجوردی و شکنجهگران و سردمداران این رژیم بودند. در دههی ۶۰ وقتی کسی را اشتباه اعدام میکردند، تکیه کلام آنان به طنز این بود، که «اگر اشتباه او را کشته باشیم به بهشت خواهد رفت!».
زن ستیزی، خصیصهی بارز بنیادگرایی
از دید بنیادگرایان، عاملی که باعث اغوای آدم و رانده شدن او از بهشت گردید، همسر او «حوا» میباشد. او بود که مانع از سعادت و آرامش جاودانی و آسودن انسان در جنت گردید، از این رو وجود زن را معادل گناه مجسم میدانند. زنده به گور کردن، تازیانه زدن، حبس کردن و زجر دادن. محروم کردن از حقوق و ارث، رفتار حیوانی با او، در این ایدئولوژی نه تنها مجاز، که ثواب است. قرآن چهارده قرن پیش، در آیهیی موجز، واکنش بینادگرایان را نسبت به متولد شدن نوزادان دختر اینگونه بیان میکند: بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ کظِیمٌ (حجر/۵۸) «وقتی یکی از آنان را به تولد دختری مژده میدهند، رویش از شدت خشم به سیاهی میگراید و سخت غضبناک است...».
در این زمینه نیاز به بحث مطول نیست. کارنامهی عملکرد زن ستیزانهی آخوندها. طی ۳۵ سال سیاه، پیش روی ماست. بیهیچ تردید اگر تمامی آحاد جامعه صد واحد طعم تلخ حاکمیت بنیادگرایی مذهبی را چشیدهاند، زنان هزاران واحد آن را با تمام وجود خود حس کردهاند؛ به همین خاطر در رویارویی با این رژیم، پتانسیل انفجاری دارند. از آنجایی که تحت ستمترین بودهاند برای رهبری و پرچمداری این مرحلهی تاریخی شایستهتریناند.
علاج بنیادگرایی مذهبی
اقدامات نه چندان کافی جهانی در قبال بنیادگرایی، نشاندهندهی رسیدن کارد به سطح پوست و نه حتی استخوان جهان آن سوی آبهاست. البته باید تصریح کرد نه ناوهای هواپیمابر، نه هواپیماهای نامرئی استلث، نه بمبهای هدایت شونده، نه هواپیماهای بی سرنشین حامل بمب، نه تفنگداران کارکشتهی دریایی و نه هیچ نیروی نظامی دیگر، نمیتوانند از پس بنیادگرایی مذهبی برآیند. هر کدام از بازوان مخوف این اختاپوس قطع شود، بازوی دیگری به جای آن میروید. تخم اهریمنی این پدیدهی شوم، نه تنها در «هلال شیعی»، نه تنها در خاورمیانهی آشوب زده، نه تنها در کشورهای مذهبی یا مستعد برای جذب مذهب، بلکه در تمام قاره ها پراکنده شده است.
باید اذعان کرد، نبرد با بنیادگرایی مذهبی پیش و بیش از آنکه یک نبرد نظامی باشد، یک نبرد ایدئولوژیک است. پادزهر بنیادگرایی اسلامی، اسلام ضدبنیادگرایی است.
تا امروز آخوندها استمرار حکومت ننگین خود را مدیون سردرگمی، و سازش جهان در برخورد با بنیادگرایی هستند. ارباب قدرت و سیاست بازان، از قِبَلِ معامله با آخوندها، سودهای کلان به جیب زدهاند. قیمت این تعامل را قبل از هر چیز مردم و مقاومت ایران با گوشت و پوست پرداخته و بازهم میپردازند. اما اگر آمریکا و اروپا روزی تصمیم گرفتند با آخوندها از در ستیز درآیند، اگر آنها در جنگ با بنیادگرایی جدی هستند. اگر آن را خطر اصلی، و اصلی ترین خطر جهان امروز به شمار میآورند، ناگزیر باید بر درِ مقاومت ایران را دقالباب کنند؛ زیرا به قول رئیس جمهور برگزیدهی مقاومت« در وضعیت ژئوپلیتیکی، اکنون باز هم مثل روزگار جنگ هشت ساله، یعنی دوران جنگ ضدمیهنی خمینی، سد سدید در برابر ارتجاع و صدور بنیادگرایی، همانا مجاهدین خلق ایران هستند. به همین خاطر رژیم به شکل جنون آمیزی در پی زدوبند و توطئه و تروریسم علیه مجاهدین در خاک عراق است؛ تا شاید بتواند آنها را ناگزیر از ترک این کشور کند و بعد، طعمه خود را بدون هیچ رادع و مانع ایدئولوژیکی و سیاسی به ویژه از نوع ایرانی و شیعی، فرو ببلعد».
اسلام، دینی بنیادگرا، یا ضد بنیادگرایی؟
بازمیگردیم به سوال نخستین، آیا اسلام آنگونه که بنیادگرایان میگویند و به آن عمل میکنند، دین خشونت و خونریزی است؟
قبل از پاسخ به این سوال، لازم است به سوال دیگری پاسخ داده شود. چرا اسلام موضوع بنیادگرایی شده است؟ جواب بسادگی این است، بخاطر اینکه ایدئولوژی برتر و مکملتر است. در جهان افول و غروب ایدئولوژیها و فلسفهها، اسلام هنوز پویایی و دینامیزم دارد. پیام رهایی بخش و ظلم ستیزانهی آن با اقبال روزافزون تودههای تحت ستم و مشتاق از چهارگوشهی دنیا مواجه است. به موازات سرخوردگی از سایر دستگاههای فکری- فلسفی، و تک قطبی شدن جهان، محبوبیت اسلام رو به فزونی گذاشته است. طبعا پدیده هر چه عالیتر باشد، بیشتر در معرض تهدید است. آنگونه که خمینی اسلام و انقلاب را در ایران به سرقت برد، اخلاف او در صدد هستند به بهار عرب و جنبش آزادیخواهانهی خلقهای خاورمیانه نیز دستبرد زده و جریانات بنیادگرا را بر آن حاکم سازند. این همان چیزی است که خامنهیی آن را «عمق راهبردی» رژیمش مینامد و صورت خود و آخوندهای دانه درشتش را میخواهد با آن سرخ نگهدارد.
اسلام، دینی است که پیام جهانی آن همزیستی صلحآمیز جامعهی انسانی و رستگاری بنی نوع انسان است، آیینی است که پیامبر آن، مبشر عشق و نوعدوستی است. اسلام حقیقی، نه تنها دین بنیادگرایی نیست بلکه در طینت خود عمیقا علیه بنیادگرایی از هر نوع است. صرفا مروری گذرا بر برخی آیات، ما را به سرعت به این معنا راهنمون میشود.
پرهیز از تعصب و دعوت به شنیدن آراء و عقاید مختلف:
فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِک الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِک هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (زمر- ۱۷ تا ۱۸).
«بشارت ده بندگان مرا آنان که نظریات گوناگون را میشنوند و بهترینشان را پیروی میکنند آنان هدایت یافتگانند و آنان صاحبان خرد و ژرف اندیشاناند».
نفی اجبار در پذیرش مذهب:
لاَ إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی (بقره- ۲۶۵).
«نیست اجباری در دین همانا بازشناخته شده است هدایت از راه گم کردگی».
حرام کردن قتل نفس:
مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیاهَا فَکأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعاً (مائدة – ۳۲).
کسی که انسان بیگناهی را بکشد مانند آن است که همهی بشریت را کشته است، و کسی که انسانی را زنده کند مانند آن است که همهی بشریت را زنده کرده است.
این آیا همان چیزی نیست که منشور حقوق بشر، بعد از قرنها به آن راه برده است؟ آیا این تصریح درست درنقطهی مقابل کشتارهای کور بنیادگرایان و ایدئولوژی نفرت انگیز سر و دست بریدن قرار ندارد؟ آیا این آیه ناظر بر جایگاه بیبدیل انسان در جهان آفرینش و ارزشمندی حیات او نیست؟ آیا آنان که کبادهی اسلام را بر دوش میکشند از این حقیقت بویی بردهاند؟ آیا آنان که بسادگی خوردن لیوانی آب، دست به کشتار جانهای مقدس میزنند، از این آیه برخود نمیلرزند؟
برآشفتن و هشدار نسبت به زنده بگور کردن دختران:
بِأَی ذَنبٍ قُتِلَتْ (تکویر- ۸).
به کدامین گناه کشته شد؟!
ولاَ تَقْتُلُواْ أَوْلاَدَکم مِّنْ إمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُکمْ وَإِیاهُمْ (انعام- ۱۵۱).
نکشید فرزندانتان را از شدت تنگدستی، ما آنها را روزی میدهیم.
فراخوان به وجه مشترک و هدف تمامی آیینها، و اجتناب از فرقه گرایی مذهبی که خواست بنیادگرایی است:
قُلْ یا أَهْلَ الْکتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کلَمَةٍ سَوَاء بَینَنَا وَبَینَکمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِک بِهِ شَیئاً وَلاَ یتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (آل عمران ۶۴).
«بگو ای اهل کتاب بیایید بگراییم به کلمهی مشترک بین ما و شما اینکه نپرستیم خدایی را جز خدا و همتا قرار ندهیم برای او چیزی را و نگیرد برخی از ما برخی را اربابی جز خدا، اگر روی گرداندند پس بگویید گواه باشید به اینکه ما مسلمانانیم».
آیا در چهارده قرن پیش، این میزان از دموکراتیسم، بردباری دینی و آزاد اندیشی در ترویج عقیده متصور است؟
بخشش، گذشت و رحمت، پیام عمومی اسلام:
وَیسْأَلُونَک مَاذَا ینفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ (بقرة- ۲۱۹).
و میپرسندت چه چیزی را انفاق کنیم؟ بگو عفو و بخشش.
وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَالَمِینَ (انبیاء- ۱۰۷).
و نفرستادیمت جز رحمتی برای جهانیان [خطاب به پیامبر].
نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (حجر- ۴۹).
آگاهی ده بندگانم را که بتأکید من بسیار آمرزندهی مهرسرشتم.
با این توصیف از خدا و فرستادهاش، اسلام کی و کجا آیین خشونت و خونریزی بوده است؟ مگر محمد (ص) نبود که بعد از فتح مکه در اوج قدرت، بزرگ دشمنان خونیاش، مانند ابوسفیان را بخشید و به آنها گفت: «بروید شما آزاد شدگانید». او کسی است که عشق را برای بنی نوع انسان به ارمغان آورد و به پاس این رسالت عظیم، «حبیب الله»، یعنی «عشقِ خدا» لقب گرفت. بیهوده نیست تمام سوره های قرآن بجز سورهی توبه -که حامل پیام مشخصی است- با «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» شروع شده است. مدارا، تسامح و خوشخویی از صفات بارز پیامبر خاتم است. قرآن در این باره به او میگوید:
“به سبب رحمت خداست که تو با آنها اینچنین خوشخوی و مهربان هستی اگرتند خو و سخت دل بودی از گرد تو پراکنده میشدند پس برآنها ببخشای و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنها مشورت کن.
فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ (آل عمران- ۱۵۹).
براستی اگر غبار دانه و شائبهیی از آنچه آخوندها میگویند بر دامن پیراستهی «آن نگار به مکتب نرفته» نشسته بود؛ اگر نام او در تاریخ آغشته به رجس خشونت و خونریزی بود؛ آیا آیین جاودانهاش اینچنین زنده و تأثیرگذار باقی میماند؟ آیا نام و سنت او از دیروزهای مه آلود به امروز و از امروز به فرداهای دور امتداد مییافت؟ هرگز. تاریخ در داوری خود سرسخت است و سره را از ناسره تشخیص میدهد.
سخن در این باب زیاد است و از حوصلهی این مقاله خارج، بنابراین به مشتی نمونهی خروار اکتفا میکنیم.
مجاهدین آنتی تز و یگانه هماورد بنیادگرایی مذهبی:
در قسمتی از این مقاله گفتیم نبرد با بنیادگرایی مذهبی پیش و بیش از آنکه یک نبرد نظامی باشد، یک نبرد ایدئولوژیک است. پادزهر بنیادگرایی اسلامی، اسلام ضدبنیادگرایی است. آخوندها و یک دوجین «اره و اوره و شمسیکوره» های دست سازشان بیش از هر چیز از اسلام حقیقی در هراسند. انفجار در بارگاه امام رضا (ع) و نیز انفجار حرمین شریفین در عراق، بخوبی مؤید این امر است.
سوال نهایی این است که در زمانهی ما چه جریانی این اسلام ضد بنیادگرا را نمایندگی میکند؟
به اعتقاد من، سازمان مجاهدین خلق ایران. اگر به قول خانم رجوی این سد سدید در برابر مطامع آخوندها نبود، بنیادگرایی مذهبی نه تنها عراق که سراسر خاورمیانه را درنوردیده و علاوه بر خاور دور و نزدیک دامنهی سلطهی خود را به قارههای دیگر نیزکشانده بود. این یک ادعا نیست واقعیت محض است. کافی است در عالم فرض، مجاهدین را از صحنهی سیاسی ایران حذف کنیم، آیا ارتجاع هار مذهبی، در انتشار ویروس بنیادگرایی مانع و رادع دیگری در مقابل خود داشت؟ چرا سایر جریانات نتوانستند مانند مجاهدین در برابر این رژیم تاب بیاورند. مگر برخی از آنان هواداران و امکانات بیشتری نداشتند؟ به عقیدهی من ریشهی این ناتوانمندی قبل از هر چیز ایدئولوژیک بود. به یمن هماوردی افتخار آمیز مجاهدین در برابر این رژیم است که میهن ما امروز در برابر ویروس بنیادگرایی واکسینه شده است. شاید بتوان ادعا کرد، ایران تنها کشور در جهان است که تهدید بنیادگرایی در آن به صفر رسیده است.
ممکن است جثهی مجاهدین مانند حضرت داوود در جنگ با جالوت کوچک به نظر بیاید ولی اکسیری با آنان است که در هر تعادل قوا آنان را رویینتن و شکستناپذیر کرده است. این اکسیر چیزی جز اسلام بردبار و دموکراتیک نیست. آنانند که با پرچمداری خانم رجوی، این یگانه صدای ضد بنیادگرا و آینده مند، این فرهیخته زن مترقی، انقلابی و مسلمان، راه را به جنبشهای آزادیخواهانه نشان میدهند. چه بجا و چه قانونمند که یک زن، رهبری جنبش بنیادگرایی را به عهده دارد. بله، ارتشی از زنان رها سرانجام اختاپوس مهیب بنیادگرایی را به زمین خواهند زد. قلب بنیادگرایی مذهبی در تهران میزند. تعادل واقعی در نبرد با بنیادگرایی در سرنگونی این رژیم اهریمنی خواهد چرخید. یگانه راه حل دست دراز کردن متواضعانه به سوی مجاهدین است.
آری، آری، آری جهان در فهم این واقعیت تأخیر دارد و به میزانی که تأخیر دارد، در برابر عواقب دامنگیر بنیادگرایی آسیب پذیر است. به قول آن ضربالمثل عربی: «العاقل یکفیه الاشاره».