من برای عنوان یادداشت کوتاه هفته اول سال نو بین الملل، یعنی سال ۲۰۱۷، یک تکه از شعر یکی از شهدای نامدار جنبش آزادیخواهی مردم ایران، سعید سلطانپور را انتخاب کردم.
سالها است که هر بار بیاد این شهید می افتم، صحنه ای جانفرسا و روح و روان و ودلخراش را آویزه گوش و روح و روان دارم. روزی که جاهلان دژخیم خمینی-.... او را، در نارمک، از پای سفره عقد و عروسی برداشته و مدت کوتاهی بعد او را در اوین تیر باران کردند.
آری صدای گلنگدن های دسته تیرانداز آدمکش خمینی، جای صدای سابیدن کله قند برپرده سرپناه عروس و داماد را گرفت. بجای تاخیر در ”بله“ گویان سنتی که ”عروس رفته بود گل بچیند“، این سعید بود که رفته بود، با دامن تن، خود گلوله های پاسداران جهل و جنایت داعش خمینی را بچیند..... آری در آن عصر غمگین، عروس هرچه ”بله“ گفت، از آنسو سعیدی نبود که انگشتر را در انگشت او کند و انگشتی عسل در دهان او بگذارد...
بیایید در آغاز سال نو جهانی، این تکه از شعر بلند او را چراغ راهنما کنیم. بیایید که موجهای مبارزه و عزم جزم نبرد برای رهایی ایران- این زیبا وطن- را بر هم- آنچنان که او گفت- ببندیم، (معنی صریح آن یعنی بهم پیوستگی و حفظ تشکیلات)، و بر افسون شب و شب پرستان و تاریک اندیشان- و انصار ریشو و چهار تیغه، نعلین و کفش پوش، عبایی و کت شلواری، یقه سیدی و کراواتی شان- قاه قاه بخندیم و همچنان بسوی همبستگی و همسویی همه نیروهای سرنگونی طلب و آزادیخواه و طرفدار یک جمهوری مبتنی بر جدایی دین ازدولت- یعنی در چهارچوب قانون اساسی سکولار- بر دریای آبی رهایی برانیم. قانون اساسی که برطبق آن احزاب میتوانند، براساس ایدیولوژی خود، (مانند احزاب کشورهای دمکراتیک- از چپ و میانه و بی دین و با دین و دمکرات مسیحی گرفته تا طرفداران محیط زیست ووووو-)، حول این سه اصلی، که سالها پیش توسط شورای ملی مقاومت ایران اعلام شد، یعنی سرنگونگی تمامیت فاشیسم داعشی خمینیستی، استقرار یک جمهوری که مشروعیت خودش را از صندوقهای رای میگیرد و جدایی دین از دولت متحد و همگام و هم راه شویم، بدون اینکه هرکس ایدیولوژی فلسفی سیاسی و فکری خود را، (که در احزاب کشورهای بواقع دمکراتیک در سیستم سکولار جدایی دین از دولت همگی فعالیت میکنند)، فدای باندبازی و مماشات (نه ائتلاف که قانونی و سنتی دیرینه در دمکراسی هاست)، کند... همچنانکه این دمکراسیهای دویست ساله سیستم آنرا بنا نهاده اند...
اگر کسی هم، از سر راحتی و سیری، و جای گرم و نرم پناهندگی در دمکراسیهای غربی، (که خون میلیونها مردم ازاین کشورهای میزبان ما، برای حصول این دمکراسی ها فدای تاریخ شده)، افاضات فرمود که چی شد این همبستگی ملی؟ چی شد سرنگونی؟ این سوال را همانند بازی ”بوم رانگ” به صورت رنگ انصاف و آگاهی پریده او برگردانید و بپرسید: تو چه کردی در این سالهای مدید برخورداری از حقوق پناهندگی به قیمت خونهای سعید سلطانپور ها و مجاهدین و مبارزین و ملیون سرنگونی طلب و ملیت های آذری و کرد و لر و بلوچ و عرب و فارس؟- آهای! تو چشم من نگاه کن! تو چه کردی؟ تو کدام جبهه همبسته را سازمان دادی که دیگران بتو بپیوندند؟ تو کجا در یک گردهمایی، صدهزار که هیچ، ده هزار، پنجهزار، دو هزار، یکهزار، پانصد چهارصد دویست ..... نفر را برای پشتیبانی از ملت قهرمان ایران، و زنان و کارگران و معلمان و اقشار مختلف و ملیت ها، که شجاعانه در داخل ایران با اعتراض و اعتصاب و تظاهرات مستمرخود، هر بار که از منزل خارج میشوند، پای وصیتنامه خود را امضا میکنند و در زندانهای آخوندهای خونخوار و دزد و فاسد دکل نفت خوار، قهرمانانه می ایستند و خانه را روشن میکنند- در این فضای امن و بی پاسدار و بسیج، در دمکراسی های پناهنده پذیر و مهمان نواز، بسیج کردی؟
و اما ”نه خدا و نه شیطان”، گزافه گویی را کسی رقم میزند که تا دلت بخواهد فرار به جلو و جای قربانی و دژخیم، قاتل و مقتول و زندانی و زندان بان را عوض میکند، با نشر یاس و نا امیدی و وا دادگی و بحثهای بحر طویل بی انسجام و بهانه گیرانه ”جعل سند و قلب تاریخ، و اما پاکستان” و اما مجاهدین! که نشان از کاهلی (طبق اصل کاهلی اجسام آلبرت انیشتن) دارد. یعنی راحت خوابیدن و خود را قانع کردن، بعد از دق های دل خود خالی کردن، (نوعی سایکوتراپی علیه افسردگی و دپرسیون) درکنج آپارتمانی. تاختن به تنها تشکیلاتی که همچنان- علیرغم صدها توطئه رنگارنگ و مماشات و اپیزمنت و نفت و خون و دلار و از سونامی های بزرگی منطقه گذشته- محکم استوار با آن پنج عنصر راز بقا (آرمان ازادی و رهایی ایران- تشکیلات منسجم- رهبری آگاه و درستکار- گرای درست و هدف گرا و پرداخت بالاترین بهاء از هستی و دار و ندار) ایستاده و ایستاده اند و در هر سرفصلی که تاریخ بر ملت ها و مقاومت ها تحمیل میکند (که عموی نا مهربان تاریخ در طول تاریخ همه مقاومت ها کرد)- پنج فرمان مبارزه را رها نمیکنند. پوزه شعار ”مین کیمپ” نشان هیتلری را که بقول آیت الله منتظری، ”امروز ایران فردا عراق” خمینی را و تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی را که خمینی تو روی شواردنازه، فرستاده اتحاد جماهیر شوروی به تهران را، به صراحت اعلام نمود، را برای همیشه با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران، به شکست نهایی کشاند، برنامه اتمی نازی نشان امام جاهلان و قاتلان را......وووو
در یک کلام لری و صاف ساده: اگر اهل مبارزه اید، برای آزادی آن میهن و مردم عزیز در زنجیر، و بر روی چاه های نفت و ثروت، گورخواب- پس بسم الله! بقول مسلمین. و گرنه دعا کنید، بهر مقدساتی که به آن اعتقاد دارید، که آنها، که تمامیت عمر و هستی خود را، در داخل و خارج ایران سر دست گرفته اند، در سال ۲۰۱۷ پیروز شده و در ایران آزاد و دمکراتیک و سکولار – که بدون ذره ای شک، برای ملت بزرگ و متمدن ایران نیز در تقدیر تاریخ است- شما را در آغوش گیرند.
اما بالا غیرتا! اگر بجای این دعا و فرستادن انرژی مثبت، مدام با حمله به خط اول جبهه ضد فاشیسم ایرانسوز و میهن بر باد ده خمینی، بهانه میتراشی، اتهام و جعل سرهم میکنی، و لاف در غربت، حواله ات نمیدهم به قرآن و یا قاری قران (سعید گندمی طوسی!) بل حواله ات میدهم به این ضرب المثل لرهای شوخ و نکته سنج عزیز ایران که میگویند: ”فرمونی به و تنبلی، هزار نصیحت بشنو ”از یک آدم تنبل چیزی بخواه تا هزار نصیحت بشنوی!!!(که بله اینکاری که از او میخواهی درست و عاقلانه و به صلاح نیست!)
در پایان، این تکه شعر سعید سلطانپور، پور و پسر ایران زمین را، از زبان خودش، تکمیل کنم:
”موجی در موجی می بندد
بر افسون شب میخندد
به آبی ها می پیوندد...“
پس بیایید، با هم، به بحر آبی بیکران مبارزه برای رهایی این میهن در هم بندیم و به افسون های رنگارنگ منفی باف، علاف و تنبل و کاهل و از مبارزه بریدن خواه، با قهقهه ای به عظمت غرش آبشارهای دماوند و البرز و دنا و زاگرس، بخندیم. ”طوفان خنده ها“!
پرویز خزایی هفته نخست سال ۲۰۱۷ - اسکاندیناوی