۱۳۹۵ دی ۲۷, دوشنبه

باز هم داستان تکراری ”پلیس خوب، پلیس بد



این آقا ”اصلاح طلب “ است، آن یکی ”اعتدالی“ و آن دیگری ”اصول‌گرا“ !
ولی همه با هم، از رهبران سیستمی هستند که به قانون اساسی آن ”ایمان“ دارند
و برای بقای همان قانون اساسی و نظم ناشی از آن تلاش می‌کنند.




و حتی مانند رفسنجانی حاضرند برای حفظ کلیت آن، جنگ کنند، فتوای قطع دست و پا بدهند، سی هزار سی هزار اعدام کنند و حتی آبروی خود را هم معامله کنند.
داستان چیست؟
***
نه شاه اجازه و امکان رشد طبیعی طبقات اجتماعی ایران و تشکیل نهادهای مدنی آن را داد و نه خمینی. (1)

هیچ یک از طبقات اجتماعی ایران، تاکنون امکان رشد طبیعی و بلوغ، تا حد تشکیل ارگان سیاسی - طبقاتی (یعنی حزب) خود را نیافته‌اند. به همین علت اکثریت نزدیک به اتفاق احزاب تاریخ معاصر ایران، اساساً نتوانستند به ارگان واقعی طبقه خود تبدیل شوند.

نتیجه بلافصل این کمبود را اینک می‌توان در همسانی شگفت‌انگیز سیاسی- ایدئولوژیک رجالی دید که به‌رغم عناوین رنگارنگی هم‌چون ”رهبر اصلاح‌طلبان یا لیدر اصول‌گرایان“ به نحو رقت‌باری، همگی سر و ته یک کرباسند.

در کنار این ضایعه اجتماعی و اضافه بر آن، باید سازوکارهای امنیتی رژیم در مهندسی تحولات اجتماعی مملکت را هم مد نظر قرار داد تا به عمق پوسیدگی وضعیت سیاسی فعلی ایران پی برد.

نمونه زیر نگاهی به یکی از همین عوارض اجتماعی و بی‌بتگی احزاب حکومتی است که در 4 نکته خیلی کوتاه بیان شده.

***
روزنامه حکومتی شرق، چهارشنبه 8اردیبهشت 95 مطلب جالبی داشت. آن مقاله که حاصل یک مصاحبه با ”سرتیپ پاسدار حسن شایانفر “ سربازجوی بدنام و معاون حسین شریعتمداری در کیهان بود، این‌گونه ختم شده بود:
”یادم هست که یکی از عناصر مرتبط با سلطنت‌طلبان آمده بود دفتر من و می‌گفت: «آقا من دارم برای این نظام کار می‌کنم. چرا علیه من می‌نویسید؟» گفتم می‌خواهیم بهتر کار کنی، مگر نمی‌گویی دارم کار می‌کنم؟ پس طرف مقابل بهتر می‌فهمد که شما واقعاً داری کار شاذی (شاذ= خلاف قاعده و روال) انجام می‌دهی یا نه... مادامی که جریان انقلاب و عناصر انقلابی حاضر در صحنه مانند کیهان و جوان و فارس و دیگر رسانه‌های انقلابی باشند، آنها (ضد‌ انقلاب) روزبه‌روز به‌صورت تاکتیکی به آقای روحانی و خاتمی نزدیک‌تر می‌شوند. در مجموع این سناریویی است که فردی نقش پلیس بد و فرد دیگری نقش پلیس خوب را بازی می‌کند و ایرادی ندارد اگر محصولش در کاسه انقلاب برود“ !

روز 23 دی 95 یعنی 4روز پس از مرگ هاشمی رفسنجانی ، آخوند حائری شیرازی در یک مصاحبه تلویزیونی درباره نقش تعیین کننده رفسنجانی در حفظ فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران گفت:
«ایشون که خیال می‌کردند (یعنی مخالفانش خیال می‌کردند) که زاویه داره (یعنی با نظام و رهبری زاویه داره)، رفته بود گم شده‌ها رو بیاره.

در جریان فتنه 88 نقش ایشون همین بود که یک علی البدلی برای رهبری باشه که این‌که با رهبری زاویه پیدا کرده (مردم به جان آمده و مخالف را می‌گوید) یک دفعه نره با ضدانقلاب متحد بشه. (یعنی مردم مخالف رژیم جذب مجاهدین خلق نشوند) ارتباطش رو با این نماز جماعت قطع نکنه. این ببین چه کار کرد چه کار ظریفی ایشون انجام داد؟

در فتنه 88 ایشون پشت سر رهبری ایستاده بود. (حائری این‌جا با دستش و کشیدن خطوط فرضی روی میز به خبرنگاری که با وی مصاحبه می‌کند نشان می‌دهد و به‌اصطلاح یک کروکی وضعیت صحنه مختصات خامنه‌ای، رفسنجانی و مردم ناراضی را اینطوری رسم می‌کند!):
این‌جا نماز،
این امام جماعت،
ایشون (رفسنجانی) درست پشت سر رهبری بود
این گروه (یعنی مردم ناراضی) این‌جا بودند، قطع بودند، درسته؟

(هاشمی) این‌جا رو ول کرد (موضع نزدیک به خامنه‌ای را ول کرد و رفت) این‌جا

(نزدیک به مردم ناراضی) وایستاد که از یکطرف خودش متصل باشه،

از طرف دیگه اینها هم به اون متصل باشند
ایشون حلقه وصل مسأله‌دارها بود با رهبری که به‌تدریج مسأله اینها رو حل کنه».

به این میگن داستان ”پلیس خوب، پلیس بد“
این، همه نقشی بود که هاشمی رفسنجانی در این اواخر، درون جامعه ایران، داشت بازی می‌کرد. صرف‌نظر از این‌که چقدر واقعاً اینطوری بود و چقدر این داستان، لو رفته و مبتذل است که مردم حتی در دور افتاده‌ترین شهرها و شهرک‌ها، جوهره ضدانقلابی این بازی‌ها را می‌دانند اما در عین‌حال، مردم هوشیار ایران، استفاده از همین شکافها در رأس نظام را به بهترین فرصت برای پیش‌بردن امر انقلاب تبدیل می‌کنند تا هر حرکت اعتراضی و نارضایتی اجتماعی را به سرعت، به وادی انقلاب هدایت کنند و ”کل نظام“ را نشانه گیرند. درست همان‌گونه که در قیام 88 دیده شد.

اما اجازه دهید یک نکته باریک‌تر از مو هم که این وسط هست، از نظر بگذرانیم. نکته‌یی که شیرینی‌اش وقتی بیشتر می‌شود که از دهان خود ”سرپاسدار‌“ های اطلاعاتی نظام مانند شریعتمداری و شایانفر شنیده شود!

حسن شایانفر در همان مصاحبه 8اردیبهشت 95 با روزنامه شرق گفته بود (نقل به مضمون) خوب است که نظام از اینجور آدم‌ها داشته باشد که بتوانند بروند و خلق رمیده از نظام را به خیمه آخوندها باز گردانند، اما مشکل این است که هرکس که از آقا و نظام فاصله گرفت تا مردم ناراضی را دوباره جذب نظام کند، خودش رفت و کم کم جذب آن ‌طرفی‌ها شد! بعد هم چند مثال می‌زند و در اثبات حرفش اضافه می‌کند: این قبیل ”جذاب‌ها! “ حتی اگر خودشان هم خیلی قوی باشند و جذب آن طرف یعنی ضدانقلاب نشوند، اما متأسفانه فضایی که برای اجرای این تاکتیک به وجود می‌آید طوری است که حداقل ضررش، امکان نفوذ دشمن را فراهم می‌کند! و تنها دستاوردشان می‌شود به‌وجود آوردن فضایی که اگر هیچ خسارتی هم به نظام نزند اما فضای فرهنگی و ارزشی دشمن را در جامعه ما رواج می‌دهد!

شایانفر در نهایت هم با اشاره به تاریخچه این ترفند لو رفته آخوندی می‌گوید: ”بعد از جنگ، سیاستی به نام سیاست «جذب و هضم» از سوی طیفی مانند حجاریان و نیروهای امنیتی اعلام شد، سیاستی که اعلام می‌کرد: این افراد را جذب کنیم و بعد درون نظام آنها را هضم کنیم. این خیلی حرف قشنگی است، اگر قدرتش را هم داشتند و انجام می‌دادند، ما مخلص‌شان هم بودیم؛ ولی می‌بینیم سیاست «جذب و هضم» نتیجه معکوس داد“.

نتیجه معکوس را اجازه دهید ما معنی کنیم آن‌هم از زبان مولانا!:
شد غلامی که آب جوی آرد، آب جوی آمد و غلام ببرد!

بله این داستان خرمهره‌های نظام است که به خیال مهار انرژی انقلابی مردم ایران، دکانی باز می‌کنند و سفره‌ای می‌گسترند، سفره‌ای که البته مردم آگاه و به جان آمده ایران و پیشاپیش آنها، مقاومت و کانونهای شورشی هزار اشرف، نهایت استقبال را از آن کرده و حداکثر بهره را از آن می‌برند.

حداکثر کاری هم که خامنه‌ای و کارشناسان نظامی اطلاعاتی‌اش می‌توانند بکنند:
یا تن‌دادن به شکاف ناشی از پلیس خوب! است
یا بستن شکاف به نفع پلیس بد و تسریع انفجار اجتماعی.

خامنه‌ای اگر راه سومی پیدا کرد، ما را هم خبر کند!
زیرنویس... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...

شاه پس از کودتای 28مرداد، و به‌طور مشخص در سال‌های آغازین دهه 40، ابتدا به زندگی حزبی در سیاست ایران خاتمه داد، کمی بعد و از روی ناچاری ابتدا به حزب حکومتی ”مردم“ به‌ریاست غلام خانه‌زاد، اسداله علم، تن داد (1336) و در ادامه و برای کنترل کامل صحنه سیاسی کشور حزب دولتی ”ملیون“ِ منوچهر اقبال (1337) و نهایتاً هم حزب درباری ”ایران نوین“ به‌ریاست منصور و بعداً هویدا را ایجاد کرد (1342). شاه در کتاب ”ماموریت برای وطنم “ با اعلام برائت از هیتلر و استالین و نظام دیکتاتوری تک حزبی تلاش کرد، نان حزب بازی ناگزیرش را هم بخورد اما کمی بعد پشیمان شد و در و تخته همه احزابش را بست و به همان سنت حسنه هیتلری و نظام تک حزبی روی آورد (سال 1353 و تشکیل حزب فراگیر رستاخیز).

کارنامه خمینی هم در این زمینه، به سیاهی کارنامه شاه است و نیازی به بازگویی ندارد. جملات شکربارش درباره یک حزب آنهم حزب‌الله را می‌توانید با همین عنوان در اینترنت با صدا و تصویر نحس خودش ببینید و بشنوید.