نسلی که انقلاب ضد سلطنتی و در پی آن دهه خونین ۶۰ را در ایران تجربه کرده است، می تواند سیر پرشتاب و البته اجنتاب ناپذیر خمینی از جایگاه "انقلابی ترین" مرد جهان، آنطور که ایادی اش در بوق و کرنا می کردند تا او را با تبلیغات دماگوژیک یا همان دجالگری آخوندی ناجی توده مردم معرفی کنند، به یکی از منفورترین جلادان تاریخ ایران را به خوبی گواهی دهد. اجتناب ناپذیر به این دلیل که شیخ مرتجعی که مرشدش شیخ فضل الله نوری بود،
اساسا فاقد حقانیت و مشروعیت انقلابی لازم برای قرار گرفتن در آن جایگاه بود و در نتیجه ناتوان از هدایت پتانسیل عظیم آزاد شده بعد از یک دوره حاکمیت طولانی مدت استبداد مطلق سلطنتی. از این نگاه بین خمینی در راس هرم رهبری کننده نظام جدید و مردم و جامعه تضادی ماهوی نهفته بود که می بایست بطور قانونمند در فضای بعد از انقلاب که در بطن خود دست کم حاوی مطالبات بی پاسخ مانده از انقلاب مشروطیت به بعد بود، به سرعت به نقطه بلوغ برسد. سمت و سو دادن انقلابی، اصولی و تکاملی به این تضاد در راستای منافع و آرمانهای انقلابی البته در فقدان عنصر ذیصلاح رهبری کننده مطلقا میسر نمی بود. در این رابطه نقش بی بدیل سازمان مجاهدین خلق و بویژه رهبریت آن مسعود رجوی فارغ از هر گونه برخورد احساسی بواقع ستایش انگیز می باشد.
بی دلیل نبود که خمینی و ایادی او بویژه بهشتی و رفسنجانی در حزب جمهوری اسلامی، از همان نخستین روزهای بعد از انقلاب دست بکار شدند، تا هنوز "عکس امام از ماه" به چاه سقوط نکرده، با براه انداختن دسته های چماقدار و انداختن آنها به جان نیروهای انقلابی و بویژه مجاهدین خلق ایران و هوادارنشان، آنها را قلع و قمع کرده و بزعم خود برای همیشه از سر راه خود بردارند. برای تحقق همین نیت شوم، رژیم تا به امروز متناسب با شرایط، عوامل خارجی و توان اجرایی اش ابزارها و مکانیزم های متفاوتی را بکار گرفته است.
تا قبل از مرگ خمینی و عزل منتظری، موج اعدام های دسته جمعی و شکنجه تا حد مرگ و در نقطه شقاوت آن، قتل عام بیش از سی هزار زندانی سیاسی در تابستان ۶۷ از اصلی ترین شیوه های سرکوب مجاهدین و نیروهای انقلابی توسط این رژیم برای حفظ موجودیت نظامش متناسب با موقعیتش در آن دوران بود. بیاد داریم که تا آن زمان، رژیم آخوندی و تمامی نهادهای وابسته به آن، از دستگاه های سرکوب و شکنجه گرفته تا نهادهای غیرنظامی و اداری، در جنگ تمام عیار خود با مقاومت و مجاهدین بی طرفی را برسمیت نمی شناختند و بی طرفی در این جنگ را نبودن در "خط امام" و در نتیجه مستوجب مجازات می دانستند.
این شیوه سرکوب به دلیل پایداری و ایستادگی مجاهدین و مقاومت ستایش انگیز زندانیان سیاسی مقاوم، نه تنها منجر به نابودی آنها نگردید که پیامدهای آن منجمله منجر به بزرگترین شقه درونی رژیم و جدایی منتظری از رژیم گردید. بنظر می رسد که سران ابله رژیم نیز قرائت خاص خود را از این جمله منتظری که "مجاهدین خلق اشخاص نیستند یک سنخ فکر و برداشت است، یک نحو منطق است؛ و منطق غلط را باید با منطق صحیح جواب داد، با کشتن حل نمیشود بلکه ترویج میشود" داشتند. و از آن پس بود که به موازات اعدام و ترور مجاهدین، با ایجاد "دفتر نفاق" در وزارت بدنام اطلاعات راهکارهای دیگری را نیز جهت مقابله با مجاهدین و مقاومت در دستور کار خود قرار دادند. این طرح تا همین امروز هم با شدت تمام و با بکارگیری همه امکانات مادی، لجستیکی و دیپلماتیک به عنوان یکی از اصلی ترین شیوه های مقابله رژیم آخوندی با مقاومت ایران به پیش می رود.
این حقیقت در سوز و گداز روزمره سران و ارگانهای مختلف رژیم آخوندی بر علیه مقاومت و مجاهدین بوضوح پیداست. برای نمونه هابیلیان یکی از سایت های وزارت اطلاعلات رژیم در ۵ دی ۱۳۹۵ ضمن سرهم کردن مشتی اباطیل و چرندیات بر علیه مجاهدین، ابراز وحشت رژیم از گسترش گرایش جوانان به سازمان را چنین نوشته بود: "در هر حال از زمان پیروزی انقلاب اسلامی ایران، عمده فعالیت این سازمان در تقابل با نظام جمهوری اسلامی ایران بوده است و در این راستا از هیچ کوششی فروگذار نکرده است.... از اینرو نظام جمهوری اسلامی ایران بایستی از طرق مختلف به مقابله با این فعالیتها بپردازد. مهمترین پیشنهادهای مقابله جویانه ایران در این پژوهش عبارت است از: معرفی و شناساندن کامل سازمان؛ در این زمینه باید گفت که نظام جمهوری اسلامی ایران بایستی از طرق مختلف اقدام به شناساندن کامل این سازمان به ملت ایران و نیز ملل دیگر نماید تا از این طریق مانع از پیوستن افراد و اعضای جدید به سازمان و در نتیجه افزایش صدمات وارده به نظام شود. از جمله روشهایی که میتواند در این زمینه مدنظر قرار گیرد عبارت است از
الف: استفاده از رسانه ها و خبرگزاری ها؛ در این حوزه یکی از اقدامات مهم، مصاحبه با افراد و اعضای بریده از سازمان میباشد".
گسیل سینه چاکان فکل کراواتی نظام به خارج برای تبلیغ خیمه شب بازی مدراسیون
در مورد پیشبرد خط پیشنهادی "معرفی و شناساندن کامل سازمان به ملت ایران" البته به سبک لاجوردی، جلاد بدسگال اوین و مرشدش خمینی که دجالگرانه ادعا می کرد "مجاهدین خودشان خودشان را شکنجه می کنند تا نظام اسلامی را بدنام کنند" جای هیچگونه نگرانی برای "دفتر نفاق" وزارت اطلاعات" دیده نمی شود؛ چرا که مردم ایران بعد از ۳۸ سال تجربه و تحمل تعفنی بنام رژیم خمینی و پس مانده های آن یقینا به مصداق "تعرف الأشیاء بأضدادها" (شناخت هر پدیده از طریق شناخت ضد آن) به شناخت لازم درمورد سازمان مجاهدین به عنوان خصم آشتی ناپذیر ارتجاع و رژیم آخوندی دست یافته اند و کاملا بی نیاز از توضیح بیشتر می باشند. نگرانی وزارت بدنام اما ظاهرا باید بیشتر به "شناخت سازمان به ملل دیگر" معطوف بوده باشد، چرا که با شرایط جدید بوجود آمده در ساختار اداری دولت ایالات متحده و برچیده شدن احتمالی بساط رفت و آمدهای مستمر پیام رسانان فکل کراواتی فاشیزم مذهبی حاکم بر ایران به کاخ سفید، ماموریت شستن دستان خون آلود روحانی و شرکا و در عین حال معرفی مجاهدین به پرچمدار اصلی سیاست مماشات به سبک لاجوردی، تا حد تهدید آمیزی دچار تلاطم و آشفتگی گردیده است!
نیاز رژیم آخوندی به گسیل این موجودات "دوزیست" به دیار فرنگ و ینگه دنیا که به شرط سرسپاری به دستگاه ولایت ولایت در اجرای ماموریت دوگانه مدره نمایی از رژیم قرون وسطایی آخوندی و شیطان سازی از مجاهدین، از وفور نعمت رانت های توبره ولایت بهره مند می شوند، به دوران خاتمی برمیگردد. در آن زمان وقتی خاتمی در موضع تدارکچی نظام، نابودی مجاهدین از طریق ضربات نظامی را ناممکن دید، جهت حفظ نظام که از "اوجب واجبات است" و در اجرای طرح "تبدیل منتقد به موافق" با یک درجه تعدیل از خط امام هفت خطش که حتی بی طرفی را بر نمی تابید، چه رسد به "منتقد"، فتوای تراشیدن ریش و پشم و اجازه بستن موقت فکل کراوات را برای یک مشت مزدور به اصطلاح منتقد از "مقام معظم رهبری" گرفت و دسته دسته پاسدار و شکنجه گر سابق و مهمتر از همه "سربازان گمنام امام زمان" را برای انجام ماموریت ذکرشده تحت عناوین کارشناس امور ایران و پژوهشگر نوگرای دینی به خارج فرستاد.
از حسین موسوی که در مقام سفیر وقت رژیم در آلمان نقش لجستیک را در قتل رهبران حزب دمکرات ایران در برلین داشت، تا تریتا پارسی که بدلیل بی نام و نشان بودن، احتمالا باید دارای سوابق درخشانی در صفوف "سربازان گمنام" بوده باشد تا توانسته باشد راه بارگاه ولایت تا کاخ سفید را بطور معجزه آسایی در کوتاهترین زمان طی کند!
بنابر اسناد منتشر شده از ترددات و دیدارها در کاخ سفید در دوره اوباما، تریتا پارسی، در فاصله مرداد ۱۳۹۲ تا اردیبهشت ۱۳۹۵، سی و سه بار به کاخ سفید رفته و تحت عناوین مختلف، بطور انفرادی یا با افراد یا گروههای دیگر ایرانی و غیرایرانی، با کارمندان کاخ سفید دیدار و تبادل اطلاعات داشته است. حتی اگر سندی از محتوای این ملاقات ها رو نگردد، می توان اما به یقین حدس زد که تبادل اطلاعات نمی توانسته چیزی جز ماموریت محوله "مدره نمایی از رژیم قرون وسطایی آخوندی و در نتیجه تقویت حفظ نظام ولایت فقیه و شیطان سازی از مجاهدین" بوده باشد.
بنابراین می توان نگرانی و آشفتگی "دفتر نفاق" وزارت بدنام اطلاعات و تریتا پارسی و سایر پژوهشگران صادراتی دستگاه ولایت را خوب درک کرد، زیرا با تیپا زدن به تریتا و شرکا، تبادل اطلاعات بین رژیم و کاخ سفید بطور جد در معرض تهدید قرار گرفته و به تبع حسرت دوران اوباما ممکن است به دق مرگ شدن "مقام عظما" منجر گردد، آن هم بعد از مرگ رفسنجانی که شاید می توانست راهکاری برای تعادل نظام در این شرایط وانفسا بیابد!