منسوب به مارک تواین، که بدرستی گفت:
آنجا که آزادی نیست اگر رای دادن چیزی را تغییر میداد اجازه نمیدادند رای بدهید.
با این جان کلام، شروع کنیم،
قانون بازی
از ابتدایی ترین بازیهای اقوام اولیه جهان، مانند الک دولک و بزکشی و چوگان بازی، تا بازیهای تکامل یافته کریکت، آیس هاکی، تنیس، تا فوتبال و اسکی آلپین، از همان حرکت اول، اگر قانون بازی، و مقررات مربوط به انجام و اجرای آن، موبمو انجام نشود، دیگر اسم آن را نه الک دولک میگذارند نه تنیس و نه فوتبال و نه اسکی، و قاطعانه به آن مهر باطل زده و بلافاصله نه به روند اجرای آن توجه میکنند، نه با داوری و اعلام عدد و رقم، و نه نتیجه آنرا مشروع و قابل اعتنا میدانند....
از همینجا بگیرید و بروید سراغ همه بازیها، مسابقات، تشکیلات و انجمنها و هرهسته و سازمان و دفترو دسته ای که جامعه بشری تشکیل میدهد، تا برسد به تشکیل حزب و تشکیلات اداره کشور، که اوج آن اداره دمکراتیک جامعه باشد و تدوین نهاد دولت و کابینه و قوای سه گانه، که نماد بنیادین آن دمکراسی و جدائی دین ازدولت است و جان کلام آن به حرکت در آوردن موتور محرکه آن، یعنی انتخابات سراسری بر اساس حاکمیت ملی و هر نفر بالغ یک رای.
بنابراین، در بازیی بنام الک دولک، وقتی یکی با چوب به سوژه بزند و دیگری با پا یا با چکش، این بازی دیگه بازی الک دولک نیست که نیست. عینا دریک بازی دیگه، که قرار است بازی فوتبال باشد، اگر فقط یک دروازه باشد و همه توی یک دروازه شوت کنند، آنهم با یک توپ مکعب یا ذوذنقه شکل!! و دروازه بانی هم در کار نباشد! و بعد به مردم بگویند بروید استادیوم، تا ما عکس بگیریم و توی رسانه های دولتی تبلیغ کنیم، و آمار و ارقام بدهیم، این شلم شوربا نه بازی فوتبال است، نه نتیجه آن درست است و نه تعداد تماشاچیان چیزی ازماهیت مطلقا قلابی این بازی را تغییرمیدهد. دیگر واویلا که یک دولت به مردم بگوید که اگر نروید به شرکت در جمع تماشاچیان، از مزایای اجتماعی و شغلی وووو محروم میشوید. برای گرفتن جا در دانشگاه و هرگونه وام تحصیلی و مسکن و گرفتن پاسپورت واجازه خروج وووو، برای مصاحبه در کارهای دولتی و ارتقای مقام و حتی گرفتن یارانه و کمک مالی وووووو، شما حتما به نشان دادن بلیت های سالن، (بخوانید مهر شرکت در شناسنامه هاتان)، در این بازی مسخره وبی اساس احتیاج مبرم دارید. نخیر نخیراین بازی دیگر بازی فوتبال نیست، حتی یه قل دو قل هم نیست! این کارزار بیشرمانه یک گروکشی از ملتی در زنجیر است که، ازسرصبح تا نیمه های شب، بفکر رفع مشکلات آب و نان ومسکن و دارو و شهریه و پوشاک خود و فرزندانش است. حالا دیگر وای به حال انتخابات سراسری یک کشور برای تعیین قانونگذار و نخست وزیر و یا رئیس جمهور.
و حالا، رژیمی که در قانون اساسی اش موارد ذیل را به صراحت میگوید، آیا میشود نمایش انتخابات آنرا انتخابات دنیای متمدن به حساب و به باور آورد؟: بسم الله بفرمایید با هم بخوانیم:
۱. حاکمیت نه حق ملت بلکه یک وحی الهی است.... (بند دو اصل دوم قانون اساسی رژیم)
۲. درغیبت حضرت ولی عصر، ولایت امر و امامت به عهده فقیه (ولایت مطلقه فقیه) میباشد. (اصل پنجم). دیگر همه دنیا میداند که ولی یعنی سرپرست و قیم (گاردین یا کستودین به زبانهای فرنگی)، برای سرپرستی صغیر و نابالغ است؛ یعنی اینکه، براساس این قانون اساسی ارتجاعی، تمام آحاد بشر، زگهواره تا گور، از یک روزه تا یکصد و اندی سالگی و تا لحظه وفات، حکم اطفال صغیر یا دیوانه ها و فلج شده های مغزی را دارند، که باید مرتبا سرپرستی و امر و نهی شوند و برایشان و بجایشان تصمیم گرفته شود!
۳. "..... همه مسلمانان یک امت اند و دولت جمهوری اسلامی موظف است سیاست کلی خود را برپایه اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش کند تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام تحقق یابد (اصل یازدهم). ملاحظه میفرمائید؟ آن یارو، المفتی ابوبکرالبغدادی زبان بسته بیچاره!! میگوید دولت اسلامی عراق و شام (داعش)، اما امام القلابی روح الله موسوی الخمینی، سی هشت سال پیش دولت اسلامی کل جهان (داکج!) را نهادینه و اجرایی کرده است!. او سی و هشت سال پیش از لبنان شروع کرد، شش سال بیهوده جنگ با عراق، (که حالا سرانشان مقر آمده اند)، را - که بعد از دوسال تمام شد و خروج طرف عراقی از مناطق مرزی ایران-، برای فتح عراق و کربلا، با خیز فتح قدس و اورشلیم ادامه داد. تا پس از گماردن الحکیم بعنوان ولی مطلقه فقیه عراق، در خیزهای بعدی، با ورود سپاه قدس و حزب الله و لشکر مزدور فاطمیون به سوریه، با تشکیل ارتش خمینیستی حوثی در شمال یمن، با شیعه سازی با پول وسلاح در سودان و نیجریه و شاخ و شمال افریقا، با کمک انبوه مالی و تسلیحاتی به طالبان و القاعده در افغانسان و بسیار جاهای دیگر، اول منطقه را بهم بریزد وسپس پروژه اتحاد جماهیر اسلامی را تکمیل کند، تا بعد نوبت اشغال نهایی مکه (که در مراسم حج سی و چندسال پیش ناکام ماند)، و بقیه مراکز و بلاد جهان برسد. پس ملاحظه میفرمایید که توسط آن خمینی ای امام، با آن شکل کریه درماه نشین!، سی و هشت سال است که این دولت امت اسلامی، مصرحه درقانون اساسی مربوطه، کلیک خورده است. حالا اگر این ملت بزرگ متمدن، با نافرمانی و دست رد به سینه قوانین و مقررات مادون قرون وسطای آن زده گشت ها و نهادهای سرکوبکر را خسته و درمانده کرده، و مقاومت بسیار سازمان یافته و فعال شبانه روزی آن، این برنامه "ماین کمپ هیتلری" را به گل نشانده است، این داستان دیگری است. همانند برادر آدولف، اگر خمینی و خامنه ای به بمب اتمی دست می یافتند، دنیا دنیای دیگری میشد. مقاومت نیز این برنامه استراتژیکی و آب حیات خلیفه تهران را، به شکستی چون ناکامی و شکست هیتلر در این زمینه کشاند. همانند شکست مطلق اتحاد جماهیراسلامی او در اولین کشور محل اقامت در تبعید و بعدا کشور همسایه خمینی، یعنی عراق.
۴. اصلا چرا اینرا نگیم که آقا، و خلیفه دوم اش خامنه ای، زیر همه هویت ملی و تاریخی ایران و هرگونه ایده و فکر دمکراسی و حکومت مردم را به آب کر زده است. میگویید نه بفرمایید اینهم اصل پنجاه و شش قانون اساسی: "حاکمیت مطلق!! برجهان و انسان از آن خداست...." که البته این خدایی که اینها میسازند، همان خدایی است که فعلا چند نماینده مطلق و تام الاختیار بر روی خاک جهان، وبر بالای سرو کله انسان، داشته و هنوز هم دارد که عبارت باشد از روح الله الموسوی الخمینی (وحالاخامنه ای)، ملاعمرالافغانی، و ابوبکر البغدادی!!
۵. براساس مضمون صریح کتاب حکومت اسلامی الخمینی و فتواهای برادردینی اش البغدادی، بقیه کشورها وملت ها، که فعلاغیرمسلمان هستند، هم باید در هنگام تاسیس حکومت اسلامی امت اسلامی جهان، تا زمانیکه که خودشان، بقول هندی ها، مهربانی نکرده و به اسلام اینان تغییر دین و مذهب نداده اند، جزیه غیرمسلمانی پرداخت کنند، تا روزی که سپاهیان اسلام ناب خمینی و شرکا، از لبنان و سوریه و عراق و یمن سراسر منطقه و عالم را تسخیر و انقلاب شکوهمند اسلامی را برقرار و ولایت مطلقه فقیه را، مانند پسته و تخمه ژاپونی، لواشک آلو و برگه هلو و، اقلام دیگر خشکبار، به سراسر عالم صادر بفرمایند.
۶. حالا برای خالی نماندن عریضه، از انجاییکه اسم این نظام، همانند داعش دولت اسلامی است، اما این یکی یک یدک "جمهوری" در پیشوند اسلامی ولایت مطلقه فقیه باخود میکشد، پس باید قوای سه گانه هم داشته باشد، مثل مجلس شورای اسلامی، قوه قضائیه اسلامی و قوه مجریه اسلامی، تحت اداره یک کارپرداز موقت که عنوان بی قد و قواره اش رئیس جمهور است!! غافل از اینکه در اصل پنجاه هفتم: "قوای حاکم در جمهوری اسلامی عبارتند از قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امام امت...اعمال میگردند!! به به! دمکراسی و تفکیک قوا و انتخابات، بادا بادا مبارک بادا! انشا الله مبارک بادا!!
۷. هربارهم که مجامع زیر بیت رهبری، یعنی ولی مطلقه، که صد در صد منصوب و مامور او هستند، صلاح دانستند، چه با دخالت مستقیم در تمام روند نصب و انتخاب و چه با حکم حکومتی شخص رهبر، (بخوانید فوهرور که عنوان آدولف هیتلر برادر ناتنی خمینی و خامنه ای و بن لادن و ملاعمر و ابوبکرالبغدادی بود)، طبق همان اختیارات اصل یکصد و ده قانون اساسی مذکور و سایر مواد، بساط کل امور و تصمیمات حتی اجرایی را تخته کرده و ولی فقیه براساس این اصل وحشتناک و سراسر فاشیستی قانون اساسی این رژیم، تمام اموراساسی و اصلی کشور در دست اوست و از قدرت لایزالی که "آسمان" تنها به او داده است استفاده خواهد کرد. (بروید این اصل طولانی را بخوانید).
البته، و بسا خوشبختانه، خامنه ای نه آن خمینی پر زور و قدرت اول انقلاب است و نه خامنه ای بیست سال و هشت، چهار، دو سال و حتی شش ماه پیش. این عظما که کم کم میمانه مترسک، بدلیل فشار اجتماعی مردم و ورشکستگی و فساد در تمام بدنه و ارکان و زوایای نظام، و هم بدلیل شقه و شقاق و جنگ جناح های داخلی، دیگر زورش مرتب و منظم چون وضع جسمی اش، به تحلیل میرود و قدرت مهندسی امور که هیچ، حتی خشت مالی اش هم دچار مشکل جدی شده است. نتیجه اینکه هر روز انسجام و اقتدار نظام ولایت نخ نما تر و سست تر میگردد. دیگر بقیه ارگانهای سه قوه اول و چهل قوه بالاسر آنها بجای خود؛ اما و اما، تنها میماند پاسدار و بسیجی مزدور و گشتاپوی، خونریز و ددمنش سلاح در کف، با گشت های سرکوبگرانه، و جنایات بی حدو مرز و بی دنده و ترمز، علیه فرزندان عزیز ایران زمین؛ که دراین راه البته سنگ تمام و کمال میگذارند، و بهمین دلیل، تنها نگهبان شبانه روزی و پاسدارتمامیت و نفس و رمق نظام هستند، با انگشتهای بیست و چهار ساعته بر ماشه مسلسلهاشان. برای دیکتاتورها در پایان راه همین میماند و بس. پشت به دیوار و چکاندن ماشه ها. اگر سری به پاریس زدید در بلوار معروف و زیبای سنت ژرمن، در دویست متری پس از گذشتن از ساختمان مجلس شورای ملی فرانسه، هنوز جای گلوله های شلیک شده سربازان و پاسداران هیتلر در پاریس را ببیند که چگونه، نه تنها تیرهای خودرا بر روی مردم مصرف کرده و عقب عقب فرار میکردند، بلکه دیوارهای ساختمان ها را درامان نمیگذاشته اند. آری در آن روزهای نزدیکی شکست مطلق ولایت مطلقه نازیسم هیتلری، در تقاطع قیام مردمی وحرکت مسلحانه و اشغال پادگانها و اسلحه خانه ها توسط مقاومت کبیر فرانسوی ها (له غزیستانس فغانسز)، تنها پاسدار و تفنگ به دست و انگشت بر ماشه مانده بود. ای خلیفه و جانی دوم، خامنه ای، باش تا غروب وافول حکومت فاشیستی است بدمد! نتایج سحر را اگر تو و لابی های معمم و مکلا و کراواتیهای خارج کشوریت ندیده اید به چشم پزشک مراجعه کنید!
خوب، آیا حالا این آن جمهوری، براساس قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسواست؟ و آیا این همان قوای سه گانه تفکیک شده توسط شارل لوئی منتسیکو است؟ یا حاکی از قانون "چک اند بالانس" توماس جفرسون است؟ بقول ما لرها "وبولفه" (به ابوالفضل قسم)، این نظام و بازیهای هرچهارسال اش، میمانه به هر چیز دیگر غیر از جمهوری و انتخابات و مجلس و رئیس جمهوری. پس بیایید همه نیروهای جدی ضد این نظام ایرانسوز، با تحکم و قدرت وصراحت، یکبار دیگر اعلام کنیم که تمام این نمایش از اساس باطل و مردود و هرنتیجه و آمارو ارقامی از آن، طبق اصول قانون بازی، از هرمشروعیت و هر گونه اعتبار ساقط میباشد. حتی اگر برادر خوش خط وخال، تتلو، خودش آستین ها را بسیار بیشتر از آن که کرد، بالا بزند و با دست خالکوبی شده اش، روی دست و سینه و شکم ملا ابراهیم رئیسی، خالکوبی کند و بر دماغ وگوش او حلقه و گوشواره نصب و عمامه صورتی رنگ تیتیش مامانی بر سر آقا بگذارد و در ترنم مطربان روحوضی نظام، با او در مقابل "صدا و سیما" باباکرم برقصد!!
بیایید که نماز میت گذاریم بر امید ها و برنامه هایی که انقلاب ضد سلطنتی پنجاه و هفت، بردلهای فرزندان کاوه و فریدون و کوروش و ستار و میرزاکوچک و مصدق و دکتر فاطمی و حنیف و شکری و نیروهای ملی و مترقی و ضد دیکتاتوری نشاند، فاتحه ای کشدار برنوزادی که در سرزمین پاک اهورایی ایران زمین چند ماه بعد از تولد خفه شد؛ اما برنیرویی سرشار از امید و با روحیه و وانداده وآهن آهن! برهمه مردم بشارت باد که ایران زمین مان این بار آبستن نوزادی سالم بنام حکومت مردمی و جدایی دین از دولت و تساوی حقوق کامل زنان و مردان است. تاریخ وادادگان وبریده ها، پیام آوران یاس و بی عملی را، مثل همیشه بور و رسوا خواهد کرد و انگشت حیرت به دهان. همانطور که عمو تاریخ میگوید: چنانکه افتاد وافتد ودانی!
نگارنده (طبق اسناد حاضر در دست)، که بعد از تحصیلات رشته قضایی دانشکده حقوق تهران، (که دوسال اول هر سه رشته قضایی و سیاسی و اقتصادی مشترک بودیم)، و ورود به وزارتخارجه، و حدودسه سال در دوره کاراموزی دیپلماتیک در پاریس و در مدرسه عالی "انا" ی فرانسه، که آنزمان "ایاپه" نام داشت، و دوره نه ماهه کار در بخش حقوق بین الملل سازمان ملل در ژنو، شورای اروپا در استراسبورگ و دادگاه بین المللی لاهه، در سال ۱۹۷۱ به کشور برگشته، و از ۱۹۷۲ چهارسال در هندوستان کنسول بودم-، دردسامبر ۱۹۷۶ از دهلینو به تهران برگشتم و با حکم رسمی موجود در اسناد حاضر- کارشناس حقوق بین الملل در اداره کل حقوقی وزارتخارجه کشورم تحت مدیریت کل آقای کاظمی، فرزند شادروان دکتر باقر کاظمی از وزرای دکتر مصدق کبیر- منصوب شدم. این منصب را از ۱۹۷۶ تا هشت ماه بعد از انقلاب که به سفارتمان در سوئد رفتم داشته ام. باری پس از پیروزی موقت آن انقلاب، ازطرف دولت بارزگان، مامور شدیم که یک سند مطالعاتی در باره قانون اساسی های مهم دمکراسی ها را تهیه و این مطاله تطبیقی را بعنوان نمونه به آن دولت تسلیم کنیم که آن دولت موقت، و امیر انتظام و اعضای دیگر، با استفاده از محتوای آنها، خودشان یک طرح قانون اساسی دمکراتیک، بر اساس این سند مطالعاتی ما و اسناد دیگرشان، که از جاهای دیگر میگرفتند، تنظیم کنند که کردند. شرح آنرا در خاطرات کوتاه کار در سفارت مان در سوئد دادم، جائیکه، بعداز دستگیری بیچاره امیر انتظام، یک گروه بچه جانی مقیم سوئد، به رهبریت یک توله حزب اللهی، بنام خسرو جوزه دانی، بنام دانشجویان خط امام در سوئد، سفارت بعد از انقلاب و دفترکار امیرانتظام سفیر- که با حیله به تهران فرا خوانده شده بود- را اشغال کردند؛ که سرانجام بعد از چند روز و شب کلنجار عاقبت آنها را از ساختمان سفارت با اردنگی بیرون کردم....
باری، آن روزهای اول پیروزی انقلاب، یادم می آید که ما، چهار نمونه را جمع آوری و برای استفاده دست اندرکاران خوشبین قانون اساسی جدید در دولت موقت، تنظیم و تدقیق کردیم: قانون اساسی ایالات متحده امریکا، آلمان فدرال، فرانسه و یونان. اگر آنروز میدانستیم که آن قانون، قانون اساسی نرون و گالیگولا و ایوان مخوف و هیتلر و موسولینی نشان از آب در می آید، آن چندین وچند هفته متوالی، بهمراه همکار دیگر اهل کردستانم بنام صادق وزیری- او هم از دیپلماتهای حقوقدان بود- آن همه در اسناد و متون رسیده از سفارتخانه ها تا پاسی از شب زحمت بیهوده نمی کشیدیم.
خوب، این خاطره فعلا نقطه پایانی باشد بر داستان و سرنوشت قانون اساسی بد نصیب ملت ایران و انتخابات و جمهوری، و بقول امام راحل جاهل قاتل، چه و چه!
انترناسیونال گیج و ویجان
حالا این روزها دیدیم، که چگونه آن ملت در زنجیر، در داخل آن وطن بخون نشسته، به شرحی که آمد، بخش کمی از آنان (میگویم بخش کمی، زیرا به هیچ آمار و ارقامی بحساب ریاضی و از جیب و به نمایندگی آن ملت ریاضت کش هشتاد ملیونی، نباید ذره ای به این بازی سراسر فول و غلط و تقلب اعتنا کرد)، بدلایل قوم و خویشی با خیل پاسدار و مزدوران رنگارنگ لباس شخصی پوش به خیابان و محل صندوقها ریخته و گشتاپو و رانت خواران متعددد رژیم، تی وی شو انتخابات به راه انداختند، وهم عده ای از ملت گرفتار و بگروگان گرفته شده، یا از ترس نگرفتن اجازه خروج، اجازه کار و مزایای شغلی و یارانه و امکان تحصیلی ووووو به حوزه های رای رفتند و جلو دوربین ها گفتند و گپ زدند، زبانم لال حتی، پایه های نظام مقدس! اخوندی را، با رقص و نشان دادن موی سر، بجد لرزاندند و جنباندند!. به شما قول میدهم که بسیاری ازجوانانی که مجبور به شرکت شدند، فقط یک مهر در شناسنامه میخواستند که تا بزودی پاسپورت گرفته از وطن به خارج بگریزند و از دست این رژیم آدم کش ایرانسوز خود را نجات دهند و به تحصیل درست در خارج کشور مبادرت کنند، تا روز آزادی میهن برای ساختن بر ویرانه های بجا گذاشته شده آن دژخیمان، به میهن معبود و معشوق خود برگردند.
تا آنجا که رسانه های اجتماعی مردمی موفق شدند، دیدیدم که بسیاری از مردم جلو دوربین تلفن دستی ایرانیهای باشرف حقیقت یاب و هسته های مقاومت، فریاد میزند که "بابا ما هشت ساعت است معطل یک مهر درشناسنامه خود هستیم که به کار و تحصیل مان ادامه بدهیم. والله بالله ما نیامدیم که رای بدهیم!!". باری، این رسانه های اجتماعی شجاع و مردمی، تازه نوک کوه یخ را نشان میدادند. باشد که در فردای آزادی ایران زمین تمام اسناد و شواهد این رسوایی تاریخی برملا شود.
اما بشنونید از عده ای خارج کشوری، که بر اساس نص کنوانسیون جهانی حق و اعطای پناهندگی ۱۹۵۱ و پروتکل ها و الحاقایه های آن، وقتی از کشور خارج یا فرار و تقاضای پناهندگی کرده اند، در بازجویی ها، وتوسط وکلای تسخیری شان، گفته اند و پای آنرا امضا کرده اند، که جان و امنیت شان، اگر در ایران میماندند، در خطرجدی بود، چون از یک دیکتاتوری گریخته اند، (وگرنه چرا به یک تبعه ژاپن و هند و فرانسوی و نیوزلاندی پناهندگی نمیدهند). آنها که بهمین دلیل و با همین کنوانسیون، در این دمکراسی های میزبان پناهندگی گرفته اند، حالا برای رفتن به ایران و خروج مجدد و یا هر منفعت دیگری، به سفارت های ملایانی که از دست آنها فرار کرده اند رفته و رای داده اند، تا در پاس های ایرانی شان مهر داشته باشند. اینجا بدون هیچ ملاحظه و رودربایستی، من با مسئولیت تمام خودم، و آمادگی حضور در هر مرجع کمیساریای پناهندگی سازمان ملل متحد، اعلام میکنم و فریاد میزنم که این کار این واداده های خارج کشور، مصداق کامل خیانت اول به همان کنوانسیون جهانی و به آن ملت در زنجیر و شهدای آن ملت است که، بدلیل شهادت و قتل و کشتار انان اینان پناهندگی گرفته اند، و حتی خیانت به کشوری است که به آنها پناهندگی داده اند. شما از خانه اشغال شده خودتان فرار و بخانه همسایه آمده و گفته اید که خانه خودتان را یک عده دزد و قاتل و جانی اشغال کرده اند و اگر میماندید جان و امنیت تان در خطربود. بعد همسایه به شما سرپناه و امکانان زندگی و امنیت داده است. بعد شما با عنوان رسمی پناهنده، شب ها، از پنجره همین خانه امن و جلو چشم میزبانتان، بروید به خانه قبلی و بدون اشکال رفت و آمد کنید و به امور آنجا برسید. البته شما تنها نیستید شما همانند آن معدود پناهندگان افریقای جنوبی و شیلی و آرژانتین و غیرو هستید که امروزجای مهر های ننگ برپیشانیشان، در سجده به درگاه فاشیسم و دیکتاتوری، چون نقش مهربر پیشانی ریا و حقه بازی آخوندهای حکومتی، همچنان نمایان است.
اما، از همه کمدی-تراژیک تر، داستان چپول های سابق است و تحلیل ها و توجیهات شرم آورشان در لزوم رفتن به سفارت وحتی به ایران و در انتخابات شرکت کردن. یکی شان، این روزها در آلمان، سمبل این فلاکت و خیانت و رذالت شد و آنهم آن فلان بابا بود که، با آن سر و وضع مفلوک و پوسیده و بقول ما لرها "دگیس رته" از نا و رمق افتاده، او را در درب خروجی سفارت و کنسولگری مربوطه دیدیم، که میگفت که: بله من، برای اولین بار در طول این چهل سال رای دادم چون از جنگ میترسم!!. بقول مرضیه، جاودانه ستاره هنر و مقاومت، موش بخوردت الهی!!؛ و یا آن یارو بدبخت گرفتار "پست تروما"ی بریدن و راهنمایی و آدرس یابی اعضای مقاومت در جیپ های گشت لاجوردی- ادولف آیشمن- رژیم، و لو دادن یاران در اوین و باعث مرگ و اعدام جمعی شدن، (به اعتراف خاطرات خودش)، که وقتی حرف میزند از شدت اینهمه عقده ها و زهرهای فروخورده در درون، با عصبیتی بیمارگونه، انگاری بروی مخاطب قی میکند- میگوید من رای ندادم اما از نشاط کسانی که رای دادند کیف کردم و لذت بردم!! شارلاتانی که هر بار که در باره ادعاها و تهمت های سراسر جعلی اش، با سند و مدرک پاسخ دندان شکن میگیرد، بجای اعتراف به اشتباه و غلط کردن گویی، یک تهمت و جعل دیگر سرهم و مشتی هم توهین شخصی و لجن پراکنی بار دیگران میکند. از قماش همان جملاتی که مامورین ارتش سایبری روی سایتها مینویسند. این شارلاتان شماره دو، اخیر به بهرام مودت، یکی از ورزشکاران نامی کشورمان، که عضو شورای ملی مقاومت و عضو کمیسیون ورزش این شورا -متشکل از بسیاری قهرمانان ملی ایران زمین است- توهین میکرد صرفا به این خاطر که چرا، این قهرمان ملی، فراخوان به تحریم انتخابات به وزرشکاران داخل کشور داده بود..... ترا به هر کی می پرستید، پایان حیات سیاسی خفت بار را ببنید! که حتی فراخوان به رد مشروعیت انتخابات قلابی رژیم هم شده یکی از عیوب این مقاومت طوفنده و منسجم. درهنگام اشغال فرانسه توسط ارتش نازی، و استقرار دولت مزدورمارشال پتن در بخش بزرگی از فرانسه، با پایتختی شهرویشی، هم ژنرال دوگل، رئیس جمهورمنتخب شورای ملی مقاومت فرانسه در مقررهبری خود درانگستان، وهم بسیاری فعالان مقاومت واعضای آن شورا، هرگونه رای به انتخابات و فرمانبرداری ازقوه مجریه و حکومتی آن مارشال ذوب شده در هیتلررا تحریم میکردند و فراخوان پشت فراخوان از لندن و سراسرعالم میدادند. حتما یک سرکار قندعلی مقیم انگلیس یا واشنگتن وسوئد به آنها میگفت که به شما چه مربوط ازخارج فرانسه فرمان صادر میکنید؟!!. داستان اینها، علاوه بر شناعت، یک کمدی تفریح آور هم هست! من در مقاله "شارلاتان" به دوتا از اینان، یکی شارلاتان شماره یک در لندن و دومی در همین شمال اروپا، پرداخته بودم. اسم شان را هم هیچ بار نمی آورم، زیرا نشانیها را همه ایرانیان عزیز میدانند که مال کیست!!
(http://hambastegimeli.com/دیدگاه-ها/63898-پرویز-خزایی-گلماشته-،-شارلاتان-دوم)
و حالا آهای فلان بابای بدبخت آلمان نشین!. تو از جنگ میترسی یا از سقوط هیتلرها و هیملرها وآیشمن های جدید در ایران به گروگان گرفته شده؟ تو به سفارت رژیمی رفتی که دولت فاشیستی و تجاوزگر و صادر کننده انقلاب اسلامی اش- اکنون تهدید اول تجاوز و صدور بنیادگرایی دینی و اشغال نظامی، و ایدئولوژیک کشورهای منطقه و بخشی از آفریقا است. ای اکثریتی وش توده ای نهاد! راحت ترباش و بگو که میترسی که در اثرفشار جهانی، خامنه ای و سپاه فاشیستی قدس از لبنان و سوریه و عراق و یمن و افغانستان خلع ید شود. بدان که اگر خامنه ای، مانند پدر نا اطهرش خمینی، زهر آتش بس دیگری در منطقه بخورد و از این کشورها عقب بکشد و ضعیف تر و ضعیف تر شود، آنگاه همانطور که هیتلر در نبردهای العلمین و استالینگراد شکست خورد، کمرش خواهد شکست؛ و بعد، براساس اصل مقدس سه بندی: نه به مماشات، نه به حمله خارجیی به ایران و آری به سرنگونی تمامیت رژیم بدست مردم ایران و مقاومت شان-، همین مردم تکلیف خود را با این نظام ایرانسوز و همه چیز بربادده روشن خواهد کرد. دیگران کردند و ماهم می توانیم و باید. هیچ استراتژی عجیب و غریبی در کار نبوده و نیست. دریک کلام خوب گوشهای مفلوک را بازکنید: این رژیم، قریب چهار دهه است که، تمام حرکت های صنفی و اعتراضات مردمی کارگر و معلم و هرنوع قیام مسالمت آمیزرا با گلوله و کشتار و قتل و شکنجه و تجاوز، پاسخ میدهد. شما هی در خارج کشور بنشینید و بگویید از خواسته های مردم دفاع کنیم. مگر ما چهل سال است که با فریاد و داد، و حضور در همه مراجع بین المللی، اسناد و فریاد دادخواهی همه اقشار ملت ایران را، ازکارگر و معلم و دانشجو وکشاورز و شهر نشین، به گوش جهانیان نمی رسانیم و ده ها قطعنامه محکومیت از سازمان ملل و هزاران هزار فراخوان جهانی علیه نقض حقوق مردم ایران را بانی و باعث نشده ایم و بیست چهارساعته با رسانه هایمان و با پیام هایی که هم رو به داخل و هم توسط هسته های داخلی پخش میشود و رژیم را به اختلال در خطوط ارتباطی سمعی و بصری ما میکشاند، به مردم و اقشار مختلف ملت در زنجیرمان پیام و قوت دل و عزم مقاومت نمی رسانیم؟. پس اشکال چیست؟ اشکال این است که این رژیم میکشد و میکشد و میکشد و تا بتواند هر گونه حرکت مسالمت امیز و نافرمانی را به خاک و خون میکشاند- که در این چهاردهه کرده و کرد، و بانیان را، دربهترین حالت، اگردر جا نابود نکند، به زندان می اندازد. قهرمانان زندانی سیاسی در سیاه چالهای ددمنش شان را نمی بینید؟. دکتر ملکی ها را نمی شنوید؟
آری، راه حل را مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر به صراحت روشن کرده است:
"... اگربناست که انسان، به عنوان آخرین چاره- مجبوربه طغیان علیه خودکامکی و سرکوب نشود- حقوق بشرباید توسط حکومت قانون حفاظت گردد". آری طغیان، طغیان! اما نه این بار، مثل قبل با دست خالی و وصیت نامه در جیب، بل در یک نبرد، که قانون و روش و استراتژی و تاکتیک ها وتکنیک ها را خود رژیم های خودکامه و آدمکش به مقاومت ها وملت ها تحمیل میکنند. داستانهای مقاومت های عالم خود بهترین نمونه و گواه این دینامیسم های حاکم بر دورانها و افت و خیز های مقاومت های جدی است.
راه حل این رژیم قاتل و آدمکش و راه سرنگونی تمامیت آن یک چیز بیشتر نیست و نبود: قیام مردم، در تقاطع با قیام مسلحانه، برای پس زدن تفنکچی های فاشیسم خمینیستی در خیابانهای کشوروقطع انگشتان آماده شلیک شان بر ماشه ها. یک روز حرکت مسلحانه ارتش آزادیبخش از خارج مرز بدرستی منجربه انهزام خمینی و زهر آتش بس و شکست مطلق تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی خمینی در اولین خاکریز عراق شد و دیدیم که صددرصد آن استراتژی جواب داد و امروز، اشرف ها و هسته های مقاومت در جایجای کشور، با هدایت گرفتن از اشرف های دیگر از مرکز فرماندهی که به حکم و جبر تاریخ و جباری رژیم ها در داخل کشور، در خارج کشورهستند. همانطور که دستگاه رهبری همه مقاومت های تمامی اروپا از پایگاه های رهبری و راهبردی مراکز شوراهای مقاومتشان در خارج کشور، مانند انگلیس و کشورهای دیگر، عمل و رهبری میکردند؛ یعنی مرکز فرماندهی مقاومت شان در خارج از مرزهایشان بود. اگر میشد که در یکی از برجهای شمال تهران مقر شورای ملی مقاومت را برقرارکرد که دیگر رژیم مدتها بود سقوط کرده بود! آنزمانی ژنرال دوگل و هاکن رهبران مقاومت فرانسه و نروژ، به پاریس و اسلو رسیدند که هیتلر کاملا توسط فرزندان رشید مسلح اروپا و هسته های مقاومتی، که از لندن رهبری میشدند، کاملا شکست خورده و هیتلر را، بعد از خودکشی، در خروجی "بونکر" مقرزیرزمینی اش در برلین سوزانده بودند. هنگامی که جوانان سلحشور نروژ، با آن عملیات حماسه آفرین ثبت شده در تاریخ جهان، مراکز اتمی هیتلر، در دره روکین نروژ، را منهدم کردند و یا در سراسر کشور هسته های مقاومت قیام ملی و بموازات آن قیام مسلحانه تشکیل میدادند، فرماندهی تمامی این عملیات در بخش فرماندهی عملیاتی شورای ملی مقاومت شان در لندن برنامه ریزی و کاربردی میشد. وچنین بود در مقاومت فرانسه، لهستان، بلژیک، هلند، وووووو
این جماعت خالی باف و هذیان نشان، و ترکه زیر دهل و ماموران جنگ روانی علیه تنها مقاومت جدی و سازمان یافته و ماندنی و کوبنده، (که خودتان هم به این مقرهستید)، بروند هنوز هم از ته آشپزخانه های ممالک آزادی، که آنها نیز شورای ملی مقاومت وسازمان و تشکیلات در خارج کشورداشتند و ارتش آزادیبخش و قیام و همبستگی جهانی و دیپلماسی بین الملل بسیار فعال – مرتب مردم را مایوس و با دهانهای از نا رفته به این آتش های برافروخته در سراسر تاریخ فوت کنند، آنقدر که نفسشان ببرد و ریش هایشان بسوزد. پس بروید بروید، برای مرهم گذاری بر این شکست و فلاکت فکری و آرمانی خود، در گوشه های این غرب، خود روزی با همین مقاومت های جدی آزاد شده، گهگاهی مانند بستی تریاک از نشاط رای دادن عده ای از مردم کیفور شوید!! و یا خود عصا کشان به پای صندوقهای رای رژیم آزادی کش، که امروز بیش از پانزده میلیون ایرانی را در سراسرجهان آواره کرده، بروید و رای خود را در صندوق خیانت و رذالت بریزید. چرا از تکه تکه شدن تن بهترین فرزندان ایران زمین در خیابانها و زندانهای فاشیسم خمینی نمی ترسید و از پرپر شدن زنان و مردان اعتصاب تر وخشک کرده در اوین و زندانهای دیگر. ولی از خلع ید از ایلغار خمینی و پاسدارهای حکومت او و سپاهیان مزدور غیر ایرانی شان در سراسر منطقه ترسیده اید؟ اگر حالیتون نیست بدانید که، بدون ذره ای شک، در طرف غلط تاریخ ایستاده اید و به منجلاب خفت و حیات خفیف خائنانه افتاده اید! حتی اگر گهکاهی ناسزایی هم به این رژیم رسوای عالم و آدم بزنید که اغلب نمیزنید. وقتی آن ملت سلحشور و متمدن و مقاوم- که حتی زندانیان سیاسی اش در اوج شکنجه و سرکوب و میهن پرستان و آزادیخواهانش، چون دکترملکی، فراخوان تحریم نمایش انتخابات میدهند و شجاعانه بر درگاه می ایستند و خانه را روشن میکنند. وقتی ملت بزرگ و مبارز ایران بامقاومت سازمان یافته اش، بساط این نظام آدمخوار ایرانسوز را در هم پیچیدند، شما جمع بسیاربسیار اندک (در مقابل لااقل پانزده میلیون ایرانی در خارج کشور)، با چه رویی به فرودگاه های مهرآباد تهران و سایر شهرهای کشور وارد میشوید؟
بله بله! مبارزه سخت است. طوفان و گردابهای سونامی وار تاریخ مرتب در راه است و مانع و رادع میشود؛ اما یک مقاومت پیشتاز و سازمان یافته، با آن پنج عنصر مقدس اش: عشق و آرمان آزادی – تشکیلات منسجم- رهبری قاطع و موثر- گرای درست و سرانجام جان کلام، یعنی پرداخت بها با جان وهستی و زندگی، راه صعب العبور تاریخ را همیشه شکافته و می شکافد. نه آنانکه انگل و کنه چسبیده به تن استوار مقاومتهای جدی و مهم بودند، نه تنها خود کار موثری نکردند، بلکه گناه بی عملی و بریدن و لودادن یاران خود و سنگررا رها کردن، و خیانت به آرمان و اهداف مقاومت ها را، با فرار به جلو و دروغ و تهمت و جعل سند و خبر و شیطان سازی مقاومت ها، و شرم از وارفتگی و مایوس کردن مردم از مبارزه را، به توجیه و گفتار و رفتاری بس بی شرمانه نشسته اند.
آهای ای آرشیو ها و موزه های مقاومت های سازمان یافته اروپا، آسیا، امریکا و آفریقای و سراسر جهان! دهن باز کنید و لعنت و تف های تاریخی را در آینده نزدیک نثار اینان نیز بنمایید. همان کاری که در خیابانهای پاریس، ورشو، آتن، بلژیک، هلند، ایتالیا، یوگسلاوی، دانمارک، نروژ و فنلاند و بالکان و بالتیک، در روز بعد از ۱۴ اوت ۱۹۴۵، نثار اسلاف اینان کردید.
بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند، چون بنگری همه برزیگران یکدگریم. همه مقاومت های بزرگ و سازمانیافته تاریخ، معلم ورهبر و مکمل و مغذی و چراغ راهنمای یکدیگرند. انگاری که نخ نبات داستان هزارتوی آزادی و رهایی اقوام بشر وملت های روی زمین، آنها را چون دانه های تسبیح در انگشتان تمامی تاریخ بشریت میچرخاند.
آری مبارزه آزادیبخش جدی (نه کافه ای و مطبخی و سرمزاری)، مشکل ترین و گرانترین و پراز مشقت و رنج و اشک و آه و زخم و شکنجه و پرعزاترین فعالیت و کار بشر است. در یک مثال کوچک، اما بس حماسه آمیز، زنان و مردان مقاومت فنلاند یک قلم هفتادهزارکودک خود را به سوئد و بخشی هم به دانمارک و نروژ فرستادند، تا بتوانند در صفوف و در پشت جبهه ارتش مقاومتشان بجنگند. از این کودکان چندین صد نفر در سرمای زمستان در راه مردند. صحنه های اشک ریزان مادران و پدران انگلیسی را بیاد آورید که هزاران فرزند خرد سال خود را با کشتی به امریکا فرستادند. بسیاری خود در جبهه ها و در بمبارانها شهید شدند و هرگز این چگرگوشه گان را ندیدند......
داستان مجاهدین و رزمندگان مقاومت ما، که اگر زمانی مانند این غربیها کتاب و فیلم و شعر وادبیات و اپرا و سمفونی شود، اشک های نسل های آینده جهان را قرن ها درخواهد آورد، آنطور که با دیدن اسناد و فیلم ها و هنرمندی های ملت های آزادیخواه جهان و مقاومتهایشان، ما هنوز هم پس ازگذشت هفتاد و اندی سال اشک میریزیم.
آری بودند کسانیکه، از هر فرصتی برای انجام آن و برقراری هسته های آن و بکارگرفتن روش های زیرزمینی و مخفی ویا علنی آن استفاده کردند که کردند، حتی درسخترین شرایط، که همه فکر میکردند همه چیزتمام شد، و کمکی های روانی- تبلیغاتی طرف مقابل مرتبا تخم یاس و بدگویی وبدبینی و تخطئه فرزندان مقاومت می پاشیدند و حتی مانند اخلاف باصطلاح ایرانی شان میگفتند که اینان مشتی فریب خورده و اسیر در دست رهبرانشان هستند!!؛ اما آنان که بجد و استوار مقاومت کردند و شعله بر افروختند، روزی در خیابانهای میهن، در آغوش مردمشان از اشکهای باران آسای شادی آنان خیس شدند. در تاریخ انقلاب مردم آمریکا برای استقلال وآزادی، زمانیکه در طول سالهای متمادی، همه اعتراضات مسالمت آمیز مردمی و هر حرکت و تظاهرات بخاک و خون و زندان و شکنجه، توسط پاسداران کینگ جورج سوم، پادشاه سرکوبگر انگلستان منجر میشد، یک روز یک افسر ارتش ملی آمریکا -بنام سروان وبر- اولین تیر سمبلیک از طپانچه خود را در جمع یک تظاهرات مسالمت آمیز شلیک کرد و مردم را به کمک مسلحانه به قیام ملی فراخواند. آنروز تمام رسانه های جهان نوشتند که: "این تیری بود که صدای آن در تمام آمریکا و جهان پیچید". چرا که این عمل سمبلیک رفته رفته به تاسیس ارتش آزادیبخش امریکا به فرماندهی جورج واشنگتن آنجامید و تقاطع قیام مردم و قیام مسلحانه که پیروزی نهایی آفرید؛ و بودند بدبختان هیزم بیار آتش ظالمان تاریخ، که او را مسخره کردند و گفتند که یارو دارد توهپروت سیر میکند. آنان مانند اینان در طرف نادرست و بازنده تاریخ قرار گرفتند. آری این منفی بافان وارفته و فشل شده، نه تنها خود کار موثری نکردند و نمیکنند، بلکه کار و عمل و هر حرکت افراد جدی و سازمانهای گسترده مقاومت را تخطئه کردند و تخم یاس و بدبینی و بریدگی و وادادگی کاشتند. هم در جریان قیام هشتاد و هشت و هم در کارزار بازی انتخاباتی اخیر، مقاومت وهسته های مجاهدین سرفراز، تا آنجا که توانستند کوشیدند، و با برنامه سیمای آزادی سراسری و شبانه روزی، و با پخش فراخوان تحریم و نصب تراکت در شهرها، پیام خود را در حد مقدور رساندند؛ و بودند هم رسوایان و هذیان سرایانی در خارج کشور- که دیگر کارشان به بحران روحی روانی کشیده است- که سردرگم و گیج و ویج، مانند لابی های خارجی رژیم ملایان- خود را بیش از بیش رسوا کردند و در این گیج و ویجی یک حرف حسابی و راهنمایی درست و موثر- جزسخره و مایوس کردن مردم و آنانی که عزم جزم دارند- از زبان های لق و لوق و بحر طویل خواندن یک طرفه صحبت ها و نوشته ها یشان شنیده و خوانده نشد. جز نگرانی از خلع ید از خامنه ای و پاسداران و حزب الله و حشد الشعبی و حوثی و الشباب وحتی ابوسیاف در آسیا، ووو؛ یعنی بخوانید فراخوان به جازدن و وادادن جهان در مقابل ولایت مطلقه فقیه نشسته در تهران و فراخوان به مماشات و مسامحه و تشویق، همان کاری که مولای آنان نویل چمبرلین در مقابل هیتلر کرد. اگر این کنشگری مفت و مجانی و اپوزیسیون شماست، پس دیگر پوزیسیون ضد اپوزیسیون شما چی و چگونه است؟!. بقول آن هموطن عزیز ارمنی، خطاب به یک ذوب شده در خمینی در اوایل انقلاب: بابام اگر این امامتانه پس دیگه شمرتان چی بوده!!.
فقط یکی مثل شماها، میتونه از دست رژیم حکومت اسلامی ولایت مطلقه فرار کنه و بره آنوردیگر کره زمین به کشورکانادا پناهنده بشه، از آنجا با اتوبوس بره به یک کشوردیگه و به نیویورک ودر آنجا به آخوندها رای بده!!. یارو! ازخونهات، در نارمک، تا اولین حوزه رای گیری ده دقیقه پیاده روی مجانی که بیشتر نبود، تازه ساندیس و کیک و شیرینی هم مجانی بود!!.
آنجا که آزادی نیست اگر رای دادن چیزی را تغییر میداد اجازه نمیدادند رای بدهید.
با این جان کلام، شروع کنیم،
قانون بازی
از ابتدایی ترین بازیهای اقوام اولیه جهان، مانند الک دولک و بزکشی و چوگان بازی، تا بازیهای تکامل یافته کریکت، آیس هاکی، تنیس، تا فوتبال و اسکی آلپین، از همان حرکت اول، اگر قانون بازی، و مقررات مربوط به انجام و اجرای آن، موبمو انجام نشود، دیگر اسم آن را نه الک دولک میگذارند نه تنیس و نه فوتبال و نه اسکی، و قاطعانه به آن مهر باطل زده و بلافاصله نه به روند اجرای آن توجه میکنند، نه با داوری و اعلام عدد و رقم، و نه نتیجه آنرا مشروع و قابل اعتنا میدانند....
از همینجا بگیرید و بروید سراغ همه بازیها، مسابقات، تشکیلات و انجمنها و هرهسته و سازمان و دفترو دسته ای که جامعه بشری تشکیل میدهد، تا برسد به تشکیل حزب و تشکیلات اداره کشور، که اوج آن اداره دمکراتیک جامعه باشد و تدوین نهاد دولت و کابینه و قوای سه گانه، که نماد بنیادین آن دمکراسی و جدائی دین ازدولت است و جان کلام آن به حرکت در آوردن موتور محرکه آن، یعنی انتخابات سراسری بر اساس حاکمیت ملی و هر نفر بالغ یک رای.
بنابراین، در بازیی بنام الک دولک، وقتی یکی با چوب به سوژه بزند و دیگری با پا یا با چکش، این بازی دیگه بازی الک دولک نیست که نیست. عینا دریک بازی دیگه، که قرار است بازی فوتبال باشد، اگر فقط یک دروازه باشد و همه توی یک دروازه شوت کنند، آنهم با یک توپ مکعب یا ذوذنقه شکل!! و دروازه بانی هم در کار نباشد! و بعد به مردم بگویند بروید استادیوم، تا ما عکس بگیریم و توی رسانه های دولتی تبلیغ کنیم، و آمار و ارقام بدهیم، این شلم شوربا نه بازی فوتبال است، نه نتیجه آن درست است و نه تعداد تماشاچیان چیزی ازماهیت مطلقا قلابی این بازی را تغییرمیدهد. دیگر واویلا که یک دولت به مردم بگوید که اگر نروید به شرکت در جمع تماشاچیان، از مزایای اجتماعی و شغلی وووو محروم میشوید. برای گرفتن جا در دانشگاه و هرگونه وام تحصیلی و مسکن و گرفتن پاسپورت واجازه خروج وووو، برای مصاحبه در کارهای دولتی و ارتقای مقام و حتی گرفتن یارانه و کمک مالی وووووو، شما حتما به نشان دادن بلیت های سالن، (بخوانید مهر شرکت در شناسنامه هاتان)، در این بازی مسخره وبی اساس احتیاج مبرم دارید. نخیر نخیراین بازی دیگر بازی فوتبال نیست، حتی یه قل دو قل هم نیست! این کارزار بیشرمانه یک گروکشی از ملتی در زنجیر است که، ازسرصبح تا نیمه های شب، بفکر رفع مشکلات آب و نان ومسکن و دارو و شهریه و پوشاک خود و فرزندانش است. حالا دیگر وای به حال انتخابات سراسری یک کشور برای تعیین قانونگذار و نخست وزیر و یا رئیس جمهور.
و حالا، رژیمی که در قانون اساسی اش موارد ذیل را به صراحت میگوید، آیا میشود نمایش انتخابات آنرا انتخابات دنیای متمدن به حساب و به باور آورد؟: بسم الله بفرمایید با هم بخوانیم:
۱. حاکمیت نه حق ملت بلکه یک وحی الهی است.... (بند دو اصل دوم قانون اساسی رژیم)
۲. درغیبت حضرت ولی عصر، ولایت امر و امامت به عهده فقیه (ولایت مطلقه فقیه) میباشد. (اصل پنجم). دیگر همه دنیا میداند که ولی یعنی سرپرست و قیم (گاردین یا کستودین به زبانهای فرنگی)، برای سرپرستی صغیر و نابالغ است؛ یعنی اینکه، براساس این قانون اساسی ارتجاعی، تمام آحاد بشر، زگهواره تا گور، از یک روزه تا یکصد و اندی سالگی و تا لحظه وفات، حکم اطفال صغیر یا دیوانه ها و فلج شده های مغزی را دارند، که باید مرتبا سرپرستی و امر و نهی شوند و برایشان و بجایشان تصمیم گرفته شود!
۳. "..... همه مسلمانان یک امت اند و دولت جمهوری اسلامی موظف است سیاست کلی خود را برپایه اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش کند تا وحدت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام تحقق یابد (اصل یازدهم). ملاحظه میفرمائید؟ آن یارو، المفتی ابوبکرالبغدادی زبان بسته بیچاره!! میگوید دولت اسلامی عراق و شام (داعش)، اما امام القلابی روح الله موسوی الخمینی، سی هشت سال پیش دولت اسلامی کل جهان (داکج!) را نهادینه و اجرایی کرده است!. او سی و هشت سال پیش از لبنان شروع کرد، شش سال بیهوده جنگ با عراق، (که حالا سرانشان مقر آمده اند)، را - که بعد از دوسال تمام شد و خروج طرف عراقی از مناطق مرزی ایران-، برای فتح عراق و کربلا، با خیز فتح قدس و اورشلیم ادامه داد. تا پس از گماردن الحکیم بعنوان ولی مطلقه فقیه عراق، در خیزهای بعدی، با ورود سپاه قدس و حزب الله و لشکر مزدور فاطمیون به سوریه، با تشکیل ارتش خمینیستی حوثی در شمال یمن، با شیعه سازی با پول وسلاح در سودان و نیجریه و شاخ و شمال افریقا، با کمک انبوه مالی و تسلیحاتی به طالبان و القاعده در افغانسان و بسیار جاهای دیگر، اول منطقه را بهم بریزد وسپس پروژه اتحاد جماهیر اسلامی را تکمیل کند، تا بعد نوبت اشغال نهایی مکه (که در مراسم حج سی و چندسال پیش ناکام ماند)، و بقیه مراکز و بلاد جهان برسد. پس ملاحظه میفرمایید که توسط آن خمینی ای امام، با آن شکل کریه درماه نشین!، سی و هشت سال است که این دولت امت اسلامی، مصرحه درقانون اساسی مربوطه، کلیک خورده است. حالا اگر این ملت بزرگ متمدن، با نافرمانی و دست رد به سینه قوانین و مقررات مادون قرون وسطای آن زده گشت ها و نهادهای سرکوبکر را خسته و درمانده کرده، و مقاومت بسیار سازمان یافته و فعال شبانه روزی آن، این برنامه "ماین کمپ هیتلری" را به گل نشانده است، این داستان دیگری است. همانند برادر آدولف، اگر خمینی و خامنه ای به بمب اتمی دست می یافتند، دنیا دنیای دیگری میشد. مقاومت نیز این برنامه استراتژیکی و آب حیات خلیفه تهران را، به شکستی چون ناکامی و شکست هیتلر در این زمینه کشاند. همانند شکست مطلق اتحاد جماهیراسلامی او در اولین کشور محل اقامت در تبعید و بعدا کشور همسایه خمینی، یعنی عراق.
۴. اصلا چرا اینرا نگیم که آقا، و خلیفه دوم اش خامنه ای، زیر همه هویت ملی و تاریخی ایران و هرگونه ایده و فکر دمکراسی و حکومت مردم را به آب کر زده است. میگویید نه بفرمایید اینهم اصل پنجاه و شش قانون اساسی: "حاکمیت مطلق!! برجهان و انسان از آن خداست...." که البته این خدایی که اینها میسازند، همان خدایی است که فعلا چند نماینده مطلق و تام الاختیار بر روی خاک جهان، وبر بالای سرو کله انسان، داشته و هنوز هم دارد که عبارت باشد از روح الله الموسوی الخمینی (وحالاخامنه ای)، ملاعمرالافغانی، و ابوبکر البغدادی!!
۵. براساس مضمون صریح کتاب حکومت اسلامی الخمینی و فتواهای برادردینی اش البغدادی، بقیه کشورها وملت ها، که فعلاغیرمسلمان هستند، هم باید در هنگام تاسیس حکومت اسلامی امت اسلامی جهان، تا زمانیکه که خودشان، بقول هندی ها، مهربانی نکرده و به اسلام اینان تغییر دین و مذهب نداده اند، جزیه غیرمسلمانی پرداخت کنند، تا روزی که سپاهیان اسلام ناب خمینی و شرکا، از لبنان و سوریه و عراق و یمن سراسر منطقه و عالم را تسخیر و انقلاب شکوهمند اسلامی را برقرار و ولایت مطلقه فقیه را، مانند پسته و تخمه ژاپونی، لواشک آلو و برگه هلو و، اقلام دیگر خشکبار، به سراسر عالم صادر بفرمایند.
۶. حالا برای خالی نماندن عریضه، از انجاییکه اسم این نظام، همانند داعش دولت اسلامی است، اما این یکی یک یدک "جمهوری" در پیشوند اسلامی ولایت مطلقه فقیه باخود میکشد، پس باید قوای سه گانه هم داشته باشد، مثل مجلس شورای اسلامی، قوه قضائیه اسلامی و قوه مجریه اسلامی، تحت اداره یک کارپرداز موقت که عنوان بی قد و قواره اش رئیس جمهور است!! غافل از اینکه در اصل پنجاه هفتم: "قوای حاکم در جمهوری اسلامی عبارتند از قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضائیه که زیر نظر ولایت مطلقه امر و امام امت...اعمال میگردند!! به به! دمکراسی و تفکیک قوا و انتخابات، بادا بادا مبارک بادا! انشا الله مبارک بادا!!
۷. هربارهم که مجامع زیر بیت رهبری، یعنی ولی مطلقه، که صد در صد منصوب و مامور او هستند، صلاح دانستند، چه با دخالت مستقیم در تمام روند نصب و انتخاب و چه با حکم حکومتی شخص رهبر، (بخوانید فوهرور که عنوان آدولف هیتلر برادر ناتنی خمینی و خامنه ای و بن لادن و ملاعمر و ابوبکرالبغدادی بود)، طبق همان اختیارات اصل یکصد و ده قانون اساسی مذکور و سایر مواد، بساط کل امور و تصمیمات حتی اجرایی را تخته کرده و ولی فقیه براساس این اصل وحشتناک و سراسر فاشیستی قانون اساسی این رژیم، تمام اموراساسی و اصلی کشور در دست اوست و از قدرت لایزالی که "آسمان" تنها به او داده است استفاده خواهد کرد. (بروید این اصل طولانی را بخوانید).
البته، و بسا خوشبختانه، خامنه ای نه آن خمینی پر زور و قدرت اول انقلاب است و نه خامنه ای بیست سال و هشت، چهار، دو سال و حتی شش ماه پیش. این عظما که کم کم میمانه مترسک، بدلیل فشار اجتماعی مردم و ورشکستگی و فساد در تمام بدنه و ارکان و زوایای نظام، و هم بدلیل شقه و شقاق و جنگ جناح های داخلی، دیگر زورش مرتب و منظم چون وضع جسمی اش، به تحلیل میرود و قدرت مهندسی امور که هیچ، حتی خشت مالی اش هم دچار مشکل جدی شده است. نتیجه اینکه هر روز انسجام و اقتدار نظام ولایت نخ نما تر و سست تر میگردد. دیگر بقیه ارگانهای سه قوه اول و چهل قوه بالاسر آنها بجای خود؛ اما و اما، تنها میماند پاسدار و بسیجی مزدور و گشتاپوی، خونریز و ددمنش سلاح در کف، با گشت های سرکوبگرانه، و جنایات بی حدو مرز و بی دنده و ترمز، علیه فرزندان عزیز ایران زمین؛ که دراین راه البته سنگ تمام و کمال میگذارند، و بهمین دلیل، تنها نگهبان شبانه روزی و پاسدارتمامیت و نفس و رمق نظام هستند، با انگشتهای بیست و چهار ساعته بر ماشه مسلسلهاشان. برای دیکتاتورها در پایان راه همین میماند و بس. پشت به دیوار و چکاندن ماشه ها. اگر سری به پاریس زدید در بلوار معروف و زیبای سنت ژرمن، در دویست متری پس از گذشتن از ساختمان مجلس شورای ملی فرانسه، هنوز جای گلوله های شلیک شده سربازان و پاسداران هیتلر در پاریس را ببیند که چگونه، نه تنها تیرهای خودرا بر روی مردم مصرف کرده و عقب عقب فرار میکردند، بلکه دیوارهای ساختمان ها را درامان نمیگذاشته اند. آری در آن روزهای نزدیکی شکست مطلق ولایت مطلقه نازیسم هیتلری، در تقاطع قیام مردمی وحرکت مسلحانه و اشغال پادگانها و اسلحه خانه ها توسط مقاومت کبیر فرانسوی ها (له غزیستانس فغانسز)، تنها پاسدار و تفنگ به دست و انگشت بر ماشه مانده بود. ای خلیفه و جانی دوم، خامنه ای، باش تا غروب وافول حکومت فاشیستی است بدمد! نتایج سحر را اگر تو و لابی های معمم و مکلا و کراواتیهای خارج کشوریت ندیده اید به چشم پزشک مراجعه کنید!
خوب، آیا حالا این آن جمهوری، براساس قرارداد اجتماعی ژان ژاک روسواست؟ و آیا این همان قوای سه گانه تفکیک شده توسط شارل لوئی منتسیکو است؟ یا حاکی از قانون "چک اند بالانس" توماس جفرسون است؟ بقول ما لرها "وبولفه" (به ابوالفضل قسم)، این نظام و بازیهای هرچهارسال اش، میمانه به هر چیز دیگر غیر از جمهوری و انتخابات و مجلس و رئیس جمهوری. پس بیایید همه نیروهای جدی ضد این نظام ایرانسوز، با تحکم و قدرت وصراحت، یکبار دیگر اعلام کنیم که تمام این نمایش از اساس باطل و مردود و هرنتیجه و آمارو ارقامی از آن، طبق اصول قانون بازی، از هرمشروعیت و هر گونه اعتبار ساقط میباشد. حتی اگر برادر خوش خط وخال، تتلو، خودش آستین ها را بسیار بیشتر از آن که کرد، بالا بزند و با دست خالکوبی شده اش، روی دست و سینه و شکم ملا ابراهیم رئیسی، خالکوبی کند و بر دماغ وگوش او حلقه و گوشواره نصب و عمامه صورتی رنگ تیتیش مامانی بر سر آقا بگذارد و در ترنم مطربان روحوضی نظام، با او در مقابل "صدا و سیما" باباکرم برقصد!!
بیایید که نماز میت گذاریم بر امید ها و برنامه هایی که انقلاب ضد سلطنتی پنجاه و هفت، بردلهای فرزندان کاوه و فریدون و کوروش و ستار و میرزاکوچک و مصدق و دکتر فاطمی و حنیف و شکری و نیروهای ملی و مترقی و ضد دیکتاتوری نشاند، فاتحه ای کشدار برنوزادی که در سرزمین پاک اهورایی ایران زمین چند ماه بعد از تولد خفه شد؛ اما برنیرویی سرشار از امید و با روحیه و وانداده وآهن آهن! برهمه مردم بشارت باد که ایران زمین مان این بار آبستن نوزادی سالم بنام حکومت مردمی و جدایی دین از دولت و تساوی حقوق کامل زنان و مردان است. تاریخ وادادگان وبریده ها، پیام آوران یاس و بی عملی را، مثل همیشه بور و رسوا خواهد کرد و انگشت حیرت به دهان. همانطور که عمو تاریخ میگوید: چنانکه افتاد وافتد ودانی!
نگارنده (طبق اسناد حاضر در دست)، که بعد از تحصیلات رشته قضایی دانشکده حقوق تهران، (که دوسال اول هر سه رشته قضایی و سیاسی و اقتصادی مشترک بودیم)، و ورود به وزارتخارجه، و حدودسه سال در دوره کاراموزی دیپلماتیک در پاریس و در مدرسه عالی "انا" ی فرانسه، که آنزمان "ایاپه" نام داشت، و دوره نه ماهه کار در بخش حقوق بین الملل سازمان ملل در ژنو، شورای اروپا در استراسبورگ و دادگاه بین المللی لاهه، در سال ۱۹۷۱ به کشور برگشته، و از ۱۹۷۲ چهارسال در هندوستان کنسول بودم-، دردسامبر ۱۹۷۶ از دهلینو به تهران برگشتم و با حکم رسمی موجود در اسناد حاضر- کارشناس حقوق بین الملل در اداره کل حقوقی وزارتخارجه کشورم تحت مدیریت کل آقای کاظمی، فرزند شادروان دکتر باقر کاظمی از وزرای دکتر مصدق کبیر- منصوب شدم. این منصب را از ۱۹۷۶ تا هشت ماه بعد از انقلاب که به سفارتمان در سوئد رفتم داشته ام. باری پس از پیروزی موقت آن انقلاب، ازطرف دولت بارزگان، مامور شدیم که یک سند مطالعاتی در باره قانون اساسی های مهم دمکراسی ها را تهیه و این مطاله تطبیقی را بعنوان نمونه به آن دولت تسلیم کنیم که آن دولت موقت، و امیر انتظام و اعضای دیگر، با استفاده از محتوای آنها، خودشان یک طرح قانون اساسی دمکراتیک، بر اساس این سند مطالعاتی ما و اسناد دیگرشان، که از جاهای دیگر میگرفتند، تنظیم کنند که کردند. شرح آنرا در خاطرات کوتاه کار در سفارت مان در سوئد دادم، جائیکه، بعداز دستگیری بیچاره امیر انتظام، یک گروه بچه جانی مقیم سوئد، به رهبریت یک توله حزب اللهی، بنام خسرو جوزه دانی، بنام دانشجویان خط امام در سوئد، سفارت بعد از انقلاب و دفترکار امیرانتظام سفیر- که با حیله به تهران فرا خوانده شده بود- را اشغال کردند؛ که سرانجام بعد از چند روز و شب کلنجار عاقبت آنها را از ساختمان سفارت با اردنگی بیرون کردم....
باری، آن روزهای اول پیروزی انقلاب، یادم می آید که ما، چهار نمونه را جمع آوری و برای استفاده دست اندرکاران خوشبین قانون اساسی جدید در دولت موقت، تنظیم و تدقیق کردیم: قانون اساسی ایالات متحده امریکا، آلمان فدرال، فرانسه و یونان. اگر آنروز میدانستیم که آن قانون، قانون اساسی نرون و گالیگولا و ایوان مخوف و هیتلر و موسولینی نشان از آب در می آید، آن چندین وچند هفته متوالی، بهمراه همکار دیگر اهل کردستانم بنام صادق وزیری- او هم از دیپلماتهای حقوقدان بود- آن همه در اسناد و متون رسیده از سفارتخانه ها تا پاسی از شب زحمت بیهوده نمی کشیدیم.
خوب، این خاطره فعلا نقطه پایانی باشد بر داستان و سرنوشت قانون اساسی بد نصیب ملت ایران و انتخابات و جمهوری، و بقول امام راحل جاهل قاتل، چه و چه!
انترناسیونال گیج و ویجان
حالا این روزها دیدیم، که چگونه آن ملت در زنجیر، در داخل آن وطن بخون نشسته، به شرحی که آمد، بخش کمی از آنان (میگویم بخش کمی، زیرا به هیچ آمار و ارقامی بحساب ریاضی و از جیب و به نمایندگی آن ملت ریاضت کش هشتاد ملیونی، نباید ذره ای به این بازی سراسر فول و غلط و تقلب اعتنا کرد)، بدلایل قوم و خویشی با خیل پاسدار و مزدوران رنگارنگ لباس شخصی پوش به خیابان و محل صندوقها ریخته و گشتاپو و رانت خواران متعددد رژیم، تی وی شو انتخابات به راه انداختند، وهم عده ای از ملت گرفتار و بگروگان گرفته شده، یا از ترس نگرفتن اجازه خروج، اجازه کار و مزایای شغلی و یارانه و امکان تحصیلی ووووو به حوزه های رای رفتند و جلو دوربین ها گفتند و گپ زدند، زبانم لال حتی، پایه های نظام مقدس! اخوندی را، با رقص و نشان دادن موی سر، بجد لرزاندند و جنباندند!. به شما قول میدهم که بسیاری ازجوانانی که مجبور به شرکت شدند، فقط یک مهر در شناسنامه میخواستند که تا بزودی پاسپورت گرفته از وطن به خارج بگریزند و از دست این رژیم آدم کش ایرانسوز خود را نجات دهند و به تحصیل درست در خارج کشور مبادرت کنند، تا روز آزادی میهن برای ساختن بر ویرانه های بجا گذاشته شده آن دژخیمان، به میهن معبود و معشوق خود برگردند.
تا آنجا که رسانه های اجتماعی مردمی موفق شدند، دیدیدم که بسیاری از مردم جلو دوربین تلفن دستی ایرانیهای باشرف حقیقت یاب و هسته های مقاومت، فریاد میزند که "بابا ما هشت ساعت است معطل یک مهر درشناسنامه خود هستیم که به کار و تحصیل مان ادامه بدهیم. والله بالله ما نیامدیم که رای بدهیم!!". باری، این رسانه های اجتماعی شجاع و مردمی، تازه نوک کوه یخ را نشان میدادند. باشد که در فردای آزادی ایران زمین تمام اسناد و شواهد این رسوایی تاریخی برملا شود.
اما بشنونید از عده ای خارج کشوری، که بر اساس نص کنوانسیون جهانی حق و اعطای پناهندگی ۱۹۵۱ و پروتکل ها و الحاقایه های آن، وقتی از کشور خارج یا فرار و تقاضای پناهندگی کرده اند، در بازجویی ها، وتوسط وکلای تسخیری شان، گفته اند و پای آنرا امضا کرده اند، که جان و امنیت شان، اگر در ایران میماندند، در خطرجدی بود، چون از یک دیکتاتوری گریخته اند، (وگرنه چرا به یک تبعه ژاپن و هند و فرانسوی و نیوزلاندی پناهندگی نمیدهند). آنها که بهمین دلیل و با همین کنوانسیون، در این دمکراسی های میزبان پناهندگی گرفته اند، حالا برای رفتن به ایران و خروج مجدد و یا هر منفعت دیگری، به سفارت های ملایانی که از دست آنها فرار کرده اند رفته و رای داده اند، تا در پاس های ایرانی شان مهر داشته باشند. اینجا بدون هیچ ملاحظه و رودربایستی، من با مسئولیت تمام خودم، و آمادگی حضور در هر مرجع کمیساریای پناهندگی سازمان ملل متحد، اعلام میکنم و فریاد میزنم که این کار این واداده های خارج کشور، مصداق کامل خیانت اول به همان کنوانسیون جهانی و به آن ملت در زنجیر و شهدای آن ملت است که، بدلیل شهادت و قتل و کشتار انان اینان پناهندگی گرفته اند، و حتی خیانت به کشوری است که به آنها پناهندگی داده اند. شما از خانه اشغال شده خودتان فرار و بخانه همسایه آمده و گفته اید که خانه خودتان را یک عده دزد و قاتل و جانی اشغال کرده اند و اگر میماندید جان و امنیت تان در خطربود. بعد همسایه به شما سرپناه و امکانان زندگی و امنیت داده است. بعد شما با عنوان رسمی پناهنده، شب ها، از پنجره همین خانه امن و جلو چشم میزبانتان، بروید به خانه قبلی و بدون اشکال رفت و آمد کنید و به امور آنجا برسید. البته شما تنها نیستید شما همانند آن معدود پناهندگان افریقای جنوبی و شیلی و آرژانتین و غیرو هستید که امروزجای مهر های ننگ برپیشانیشان، در سجده به درگاه فاشیسم و دیکتاتوری، چون نقش مهربر پیشانی ریا و حقه بازی آخوندهای حکومتی، همچنان نمایان است.
اما، از همه کمدی-تراژیک تر، داستان چپول های سابق است و تحلیل ها و توجیهات شرم آورشان در لزوم رفتن به سفارت وحتی به ایران و در انتخابات شرکت کردن. یکی شان، این روزها در آلمان، سمبل این فلاکت و خیانت و رذالت شد و آنهم آن فلان بابا بود که، با آن سر و وضع مفلوک و پوسیده و بقول ما لرها "دگیس رته" از نا و رمق افتاده، او را در درب خروجی سفارت و کنسولگری مربوطه دیدیم، که میگفت که: بله من، برای اولین بار در طول این چهل سال رای دادم چون از جنگ میترسم!!. بقول مرضیه، جاودانه ستاره هنر و مقاومت، موش بخوردت الهی!!؛ و یا آن یارو بدبخت گرفتار "پست تروما"ی بریدن و راهنمایی و آدرس یابی اعضای مقاومت در جیپ های گشت لاجوردی- ادولف آیشمن- رژیم، و لو دادن یاران در اوین و باعث مرگ و اعدام جمعی شدن، (به اعتراف خاطرات خودش)، که وقتی حرف میزند از شدت اینهمه عقده ها و زهرهای فروخورده در درون، با عصبیتی بیمارگونه، انگاری بروی مخاطب قی میکند- میگوید من رای ندادم اما از نشاط کسانی که رای دادند کیف کردم و لذت بردم!! شارلاتانی که هر بار که در باره ادعاها و تهمت های سراسر جعلی اش، با سند و مدرک پاسخ دندان شکن میگیرد، بجای اعتراف به اشتباه و غلط کردن گویی، یک تهمت و جعل دیگر سرهم و مشتی هم توهین شخصی و لجن پراکنی بار دیگران میکند. از قماش همان جملاتی که مامورین ارتش سایبری روی سایتها مینویسند. این شارلاتان شماره دو، اخیر به بهرام مودت، یکی از ورزشکاران نامی کشورمان، که عضو شورای ملی مقاومت و عضو کمیسیون ورزش این شورا -متشکل از بسیاری قهرمانان ملی ایران زمین است- توهین میکرد صرفا به این خاطر که چرا، این قهرمان ملی، فراخوان به تحریم انتخابات به وزرشکاران داخل کشور داده بود..... ترا به هر کی می پرستید، پایان حیات سیاسی خفت بار را ببنید! که حتی فراخوان به رد مشروعیت انتخابات قلابی رژیم هم شده یکی از عیوب این مقاومت طوفنده و منسجم. درهنگام اشغال فرانسه توسط ارتش نازی، و استقرار دولت مزدورمارشال پتن در بخش بزرگی از فرانسه، با پایتختی شهرویشی، هم ژنرال دوگل، رئیس جمهورمنتخب شورای ملی مقاومت فرانسه در مقررهبری خود درانگستان، وهم بسیاری فعالان مقاومت واعضای آن شورا، هرگونه رای به انتخابات و فرمانبرداری ازقوه مجریه و حکومتی آن مارشال ذوب شده در هیتلررا تحریم میکردند و فراخوان پشت فراخوان از لندن و سراسرعالم میدادند. حتما یک سرکار قندعلی مقیم انگلیس یا واشنگتن وسوئد به آنها میگفت که به شما چه مربوط ازخارج فرانسه فرمان صادر میکنید؟!!. داستان اینها، علاوه بر شناعت، یک کمدی تفریح آور هم هست! من در مقاله "شارلاتان" به دوتا از اینان، یکی شارلاتان شماره یک در لندن و دومی در همین شمال اروپا، پرداخته بودم. اسم شان را هم هیچ بار نمی آورم، زیرا نشانیها را همه ایرانیان عزیز میدانند که مال کیست!!
(http://hambastegimeli.com/دیدگاه-ها/63898-پرویز-خزایی-گلماشته-،-شارلاتان-دوم)
و حالا آهای فلان بابای بدبخت آلمان نشین!. تو از جنگ میترسی یا از سقوط هیتلرها و هیملرها وآیشمن های جدید در ایران به گروگان گرفته شده؟ تو به سفارت رژیمی رفتی که دولت فاشیستی و تجاوزگر و صادر کننده انقلاب اسلامی اش- اکنون تهدید اول تجاوز و صدور بنیادگرایی دینی و اشغال نظامی، و ایدئولوژیک کشورهای منطقه و بخشی از آفریقا است. ای اکثریتی وش توده ای نهاد! راحت ترباش و بگو که میترسی که در اثرفشار جهانی، خامنه ای و سپاه فاشیستی قدس از لبنان و سوریه و عراق و یمن و افغانستان خلع ید شود. بدان که اگر خامنه ای، مانند پدر نا اطهرش خمینی، زهر آتش بس دیگری در منطقه بخورد و از این کشورها عقب بکشد و ضعیف تر و ضعیف تر شود، آنگاه همانطور که هیتلر در نبردهای العلمین و استالینگراد شکست خورد، کمرش خواهد شکست؛ و بعد، براساس اصل مقدس سه بندی: نه به مماشات، نه به حمله خارجیی به ایران و آری به سرنگونی تمامیت رژیم بدست مردم ایران و مقاومت شان-، همین مردم تکلیف خود را با این نظام ایرانسوز و همه چیز بربادده روشن خواهد کرد. دیگران کردند و ماهم می توانیم و باید. هیچ استراتژی عجیب و غریبی در کار نبوده و نیست. دریک کلام خوب گوشهای مفلوک را بازکنید: این رژیم، قریب چهار دهه است که، تمام حرکت های صنفی و اعتراضات مردمی کارگر و معلم و هرنوع قیام مسالمت آمیزرا با گلوله و کشتار و قتل و شکنجه و تجاوز، پاسخ میدهد. شما هی در خارج کشور بنشینید و بگویید از خواسته های مردم دفاع کنیم. مگر ما چهل سال است که با فریاد و داد، و حضور در همه مراجع بین المللی، اسناد و فریاد دادخواهی همه اقشار ملت ایران را، ازکارگر و معلم و دانشجو وکشاورز و شهر نشین، به گوش جهانیان نمی رسانیم و ده ها قطعنامه محکومیت از سازمان ملل و هزاران هزار فراخوان جهانی علیه نقض حقوق مردم ایران را بانی و باعث نشده ایم و بیست چهارساعته با رسانه هایمان و با پیام هایی که هم رو به داخل و هم توسط هسته های داخلی پخش میشود و رژیم را به اختلال در خطوط ارتباطی سمعی و بصری ما میکشاند، به مردم و اقشار مختلف ملت در زنجیرمان پیام و قوت دل و عزم مقاومت نمی رسانیم؟. پس اشکال چیست؟ اشکال این است که این رژیم میکشد و میکشد و میکشد و تا بتواند هر گونه حرکت مسالمت امیز و نافرمانی را به خاک و خون میکشاند- که در این چهاردهه کرده و کرد، و بانیان را، دربهترین حالت، اگردر جا نابود نکند، به زندان می اندازد. قهرمانان زندانی سیاسی در سیاه چالهای ددمنش شان را نمی بینید؟. دکتر ملکی ها را نمی شنوید؟
آری، راه حل را مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر به صراحت روشن کرده است:
"... اگربناست که انسان، به عنوان آخرین چاره- مجبوربه طغیان علیه خودکامکی و سرکوب نشود- حقوق بشرباید توسط حکومت قانون حفاظت گردد". آری طغیان، طغیان! اما نه این بار، مثل قبل با دست خالی و وصیت نامه در جیب، بل در یک نبرد، که قانون و روش و استراتژی و تاکتیک ها وتکنیک ها را خود رژیم های خودکامه و آدمکش به مقاومت ها وملت ها تحمیل میکنند. داستانهای مقاومت های عالم خود بهترین نمونه و گواه این دینامیسم های حاکم بر دورانها و افت و خیز های مقاومت های جدی است.
راه حل این رژیم قاتل و آدمکش و راه سرنگونی تمامیت آن یک چیز بیشتر نیست و نبود: قیام مردم، در تقاطع با قیام مسلحانه، برای پس زدن تفنکچی های فاشیسم خمینیستی در خیابانهای کشوروقطع انگشتان آماده شلیک شان بر ماشه ها. یک روز حرکت مسلحانه ارتش آزادیبخش از خارج مرز بدرستی منجربه انهزام خمینی و زهر آتش بس و شکست مطلق تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی خمینی در اولین خاکریز عراق شد و دیدیم که صددرصد آن استراتژی جواب داد و امروز، اشرف ها و هسته های مقاومت در جایجای کشور، با هدایت گرفتن از اشرف های دیگر از مرکز فرماندهی که به حکم و جبر تاریخ و جباری رژیم ها در داخل کشور، در خارج کشورهستند. همانطور که دستگاه رهبری همه مقاومت های تمامی اروپا از پایگاه های رهبری و راهبردی مراکز شوراهای مقاومتشان در خارج کشور، مانند انگلیس و کشورهای دیگر، عمل و رهبری میکردند؛ یعنی مرکز فرماندهی مقاومت شان در خارج از مرزهایشان بود. اگر میشد که در یکی از برجهای شمال تهران مقر شورای ملی مقاومت را برقرارکرد که دیگر رژیم مدتها بود سقوط کرده بود! آنزمانی ژنرال دوگل و هاکن رهبران مقاومت فرانسه و نروژ، به پاریس و اسلو رسیدند که هیتلر کاملا توسط فرزندان رشید مسلح اروپا و هسته های مقاومتی، که از لندن رهبری میشدند، کاملا شکست خورده و هیتلر را، بعد از خودکشی، در خروجی "بونکر" مقرزیرزمینی اش در برلین سوزانده بودند. هنگامی که جوانان سلحشور نروژ، با آن عملیات حماسه آفرین ثبت شده در تاریخ جهان، مراکز اتمی هیتلر، در دره روکین نروژ، را منهدم کردند و یا در سراسر کشور هسته های مقاومت قیام ملی و بموازات آن قیام مسلحانه تشکیل میدادند، فرماندهی تمامی این عملیات در بخش فرماندهی عملیاتی شورای ملی مقاومت شان در لندن برنامه ریزی و کاربردی میشد. وچنین بود در مقاومت فرانسه، لهستان، بلژیک، هلند، وووووو
این جماعت خالی باف و هذیان نشان، و ترکه زیر دهل و ماموران جنگ روانی علیه تنها مقاومت جدی و سازمان یافته و ماندنی و کوبنده، (که خودتان هم به این مقرهستید)، بروند هنوز هم از ته آشپزخانه های ممالک آزادی، که آنها نیز شورای ملی مقاومت وسازمان و تشکیلات در خارج کشورداشتند و ارتش آزادیبخش و قیام و همبستگی جهانی و دیپلماسی بین الملل بسیار فعال – مرتب مردم را مایوس و با دهانهای از نا رفته به این آتش های برافروخته در سراسر تاریخ فوت کنند، آنقدر که نفسشان ببرد و ریش هایشان بسوزد. پس بروید بروید، برای مرهم گذاری بر این شکست و فلاکت فکری و آرمانی خود، در گوشه های این غرب، خود روزی با همین مقاومت های جدی آزاد شده، گهگاهی مانند بستی تریاک از نشاط رای دادن عده ای از مردم کیفور شوید!! و یا خود عصا کشان به پای صندوقهای رای رژیم آزادی کش، که امروز بیش از پانزده میلیون ایرانی را در سراسرجهان آواره کرده، بروید و رای خود را در صندوق خیانت و رذالت بریزید. چرا از تکه تکه شدن تن بهترین فرزندان ایران زمین در خیابانها و زندانهای فاشیسم خمینی نمی ترسید و از پرپر شدن زنان و مردان اعتصاب تر وخشک کرده در اوین و زندانهای دیگر. ولی از خلع ید از ایلغار خمینی و پاسدارهای حکومت او و سپاهیان مزدور غیر ایرانی شان در سراسر منطقه ترسیده اید؟ اگر حالیتون نیست بدانید که، بدون ذره ای شک، در طرف غلط تاریخ ایستاده اید و به منجلاب خفت و حیات خفیف خائنانه افتاده اید! حتی اگر گهکاهی ناسزایی هم به این رژیم رسوای عالم و آدم بزنید که اغلب نمیزنید. وقتی آن ملت سلحشور و متمدن و مقاوم- که حتی زندانیان سیاسی اش در اوج شکنجه و سرکوب و میهن پرستان و آزادیخواهانش، چون دکترملکی، فراخوان تحریم نمایش انتخابات میدهند و شجاعانه بر درگاه می ایستند و خانه را روشن میکنند. وقتی ملت بزرگ و مبارز ایران بامقاومت سازمان یافته اش، بساط این نظام آدمخوار ایرانسوز را در هم پیچیدند، شما جمع بسیاربسیار اندک (در مقابل لااقل پانزده میلیون ایرانی در خارج کشور)، با چه رویی به فرودگاه های مهرآباد تهران و سایر شهرهای کشور وارد میشوید؟
بله بله! مبارزه سخت است. طوفان و گردابهای سونامی وار تاریخ مرتب در راه است و مانع و رادع میشود؛ اما یک مقاومت پیشتاز و سازمان یافته، با آن پنج عنصر مقدس اش: عشق و آرمان آزادی – تشکیلات منسجم- رهبری قاطع و موثر- گرای درست و سرانجام جان کلام، یعنی پرداخت بها با جان وهستی و زندگی، راه صعب العبور تاریخ را همیشه شکافته و می شکافد. نه آنانکه انگل و کنه چسبیده به تن استوار مقاومتهای جدی و مهم بودند، نه تنها خود کار موثری نکردند، بلکه گناه بی عملی و بریدن و لودادن یاران خود و سنگررا رها کردن، و خیانت به آرمان و اهداف مقاومت ها را، با فرار به جلو و دروغ و تهمت و جعل سند و خبر و شیطان سازی مقاومت ها، و شرم از وارفتگی و مایوس کردن مردم از مبارزه را، به توجیه و گفتار و رفتاری بس بی شرمانه نشسته اند.
آهای ای آرشیو ها و موزه های مقاومت های سازمان یافته اروپا، آسیا، امریکا و آفریقای و سراسر جهان! دهن باز کنید و لعنت و تف های تاریخی را در آینده نزدیک نثار اینان نیز بنمایید. همان کاری که در خیابانهای پاریس، ورشو، آتن، بلژیک، هلند، ایتالیا، یوگسلاوی، دانمارک، نروژ و فنلاند و بالکان و بالتیک، در روز بعد از ۱۴ اوت ۱۹۴۵، نثار اسلاف اینان کردید.
بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند، چون بنگری همه برزیگران یکدگریم. همه مقاومت های بزرگ و سازمانیافته تاریخ، معلم ورهبر و مکمل و مغذی و چراغ راهنمای یکدیگرند. انگاری که نخ نبات داستان هزارتوی آزادی و رهایی اقوام بشر وملت های روی زمین، آنها را چون دانه های تسبیح در انگشتان تمامی تاریخ بشریت میچرخاند.
آری مبارزه آزادیبخش جدی (نه کافه ای و مطبخی و سرمزاری)، مشکل ترین و گرانترین و پراز مشقت و رنج و اشک و آه و زخم و شکنجه و پرعزاترین فعالیت و کار بشر است. در یک مثال کوچک، اما بس حماسه آمیز، زنان و مردان مقاومت فنلاند یک قلم هفتادهزارکودک خود را به سوئد و بخشی هم به دانمارک و نروژ فرستادند، تا بتوانند در صفوف و در پشت جبهه ارتش مقاومتشان بجنگند. از این کودکان چندین صد نفر در سرمای زمستان در راه مردند. صحنه های اشک ریزان مادران و پدران انگلیسی را بیاد آورید که هزاران فرزند خرد سال خود را با کشتی به امریکا فرستادند. بسیاری خود در جبهه ها و در بمبارانها شهید شدند و هرگز این چگرگوشه گان را ندیدند......
داستان مجاهدین و رزمندگان مقاومت ما، که اگر زمانی مانند این غربیها کتاب و فیلم و شعر وادبیات و اپرا و سمفونی شود، اشک های نسل های آینده جهان را قرن ها درخواهد آورد، آنطور که با دیدن اسناد و فیلم ها و هنرمندی های ملت های آزادیخواه جهان و مقاومتهایشان، ما هنوز هم پس ازگذشت هفتاد و اندی سال اشک میریزیم.
آری بودند کسانیکه، از هر فرصتی برای انجام آن و برقراری هسته های آن و بکارگرفتن روش های زیرزمینی و مخفی ویا علنی آن استفاده کردند که کردند، حتی درسخترین شرایط، که همه فکر میکردند همه چیزتمام شد، و کمکی های روانی- تبلیغاتی طرف مقابل مرتبا تخم یاس و بدگویی وبدبینی و تخطئه فرزندان مقاومت می پاشیدند و حتی مانند اخلاف باصطلاح ایرانی شان میگفتند که اینان مشتی فریب خورده و اسیر در دست رهبرانشان هستند!!؛ اما آنان که بجد و استوار مقاومت کردند و شعله بر افروختند، روزی در خیابانهای میهن، در آغوش مردمشان از اشکهای باران آسای شادی آنان خیس شدند. در تاریخ انقلاب مردم آمریکا برای استقلال وآزادی، زمانیکه در طول سالهای متمادی، همه اعتراضات مسالمت آمیز مردمی و هر حرکت و تظاهرات بخاک و خون و زندان و شکنجه، توسط پاسداران کینگ جورج سوم، پادشاه سرکوبگر انگلستان منجر میشد، یک روز یک افسر ارتش ملی آمریکا -بنام سروان وبر- اولین تیر سمبلیک از طپانچه خود را در جمع یک تظاهرات مسالمت آمیز شلیک کرد و مردم را به کمک مسلحانه به قیام ملی فراخواند. آنروز تمام رسانه های جهان نوشتند که: "این تیری بود که صدای آن در تمام آمریکا و جهان پیچید". چرا که این عمل سمبلیک رفته رفته به تاسیس ارتش آزادیبخش امریکا به فرماندهی جورج واشنگتن آنجامید و تقاطع قیام مردم و قیام مسلحانه که پیروزی نهایی آفرید؛ و بودند بدبختان هیزم بیار آتش ظالمان تاریخ، که او را مسخره کردند و گفتند که یارو دارد توهپروت سیر میکند. آنان مانند اینان در طرف نادرست و بازنده تاریخ قرار گرفتند. آری این منفی بافان وارفته و فشل شده، نه تنها خود کار موثری نکردند و نمیکنند، بلکه کار و عمل و هر حرکت افراد جدی و سازمانهای گسترده مقاومت را تخطئه کردند و تخم یاس و بدبینی و بریدگی و وادادگی کاشتند. هم در جریان قیام هشتاد و هشت و هم در کارزار بازی انتخاباتی اخیر، مقاومت وهسته های مجاهدین سرفراز، تا آنجا که توانستند کوشیدند، و با برنامه سیمای آزادی سراسری و شبانه روزی، و با پخش فراخوان تحریم و نصب تراکت در شهرها، پیام خود را در حد مقدور رساندند؛ و بودند هم رسوایان و هذیان سرایانی در خارج کشور- که دیگر کارشان به بحران روحی روانی کشیده است- که سردرگم و گیج و ویج، مانند لابی های خارجی رژیم ملایان- خود را بیش از بیش رسوا کردند و در این گیج و ویجی یک حرف حسابی و راهنمایی درست و موثر- جزسخره و مایوس کردن مردم و آنانی که عزم جزم دارند- از زبان های لق و لوق و بحر طویل خواندن یک طرفه صحبت ها و نوشته ها یشان شنیده و خوانده نشد. جز نگرانی از خلع ید از خامنه ای و پاسداران و حزب الله و حشد الشعبی و حوثی و الشباب وحتی ابوسیاف در آسیا، ووو؛ یعنی بخوانید فراخوان به جازدن و وادادن جهان در مقابل ولایت مطلقه فقیه نشسته در تهران و فراخوان به مماشات و مسامحه و تشویق، همان کاری که مولای آنان نویل چمبرلین در مقابل هیتلر کرد. اگر این کنشگری مفت و مجانی و اپوزیسیون شماست، پس دیگر پوزیسیون ضد اپوزیسیون شما چی و چگونه است؟!. بقول آن هموطن عزیز ارمنی، خطاب به یک ذوب شده در خمینی در اوایل انقلاب: بابام اگر این امامتانه پس دیگه شمرتان چی بوده!!.
فقط یکی مثل شماها، میتونه از دست رژیم حکومت اسلامی ولایت مطلقه فرار کنه و بره آنوردیگر کره زمین به کشورکانادا پناهنده بشه، از آنجا با اتوبوس بره به یک کشوردیگه و به نیویورک ودر آنجا به آخوندها رای بده!!. یارو! ازخونهات، در نارمک، تا اولین حوزه رای گیری ده دقیقه پیاده روی مجانی که بیشتر نبود، تازه ساندیس و کیک و شیرینی هم مجانی بود!!.