قتل هنر، با رودکی آغاز شد.
شاعر نابینای موسیقیدان را نمیگویم. منظورم تالار رودکی ست، اپرای تهران که بعنوان مهمترین مرکز هنری ایران به محض ورود بزرگ عمامه داران، ابتدا بدست کاسه لیسان چاپلوس "حزب تراز خیانت" با فرصت طلبی سنتی غصب گردید و سپس با رم دادن آنان توسط ملایان از اغلب جاها، ـ جز بعضی قسمتها برای خدمات خاص؟! ـ نوبت تاخت و تاز قداره بندان پاسدار ـ بسیجی رسید
که با گسترش سرکوب و تحمیل افزوده ی سانسور و اعمال آن توسط سلسله مراتب حکومت جهل و جنایت بر تمام ارگانهای هنری ـ فرهنگی، هنرمندان و فرهیختگان، نه فقط جامعه را در تعریف عام دچار فقر دامنگیر فرهنگی ـ هنری ساخت بلکه سبب هجرت طیف وسیعی از هنرمندان خود نا فروخته به رژیم گردید از موسیقیدان، نقاش، شاعر، نویسنده، سینماگر و...که صد البته شرف آزادگی و عدم وطنفروشی و خیانت پیشگی اینان هرگز نه رسانه های استعماری و مواجب بگیران ارتجاعی را خوش میآید نه "عمال همیشه حاضر در میانه ی میدان تعادل" را و نه برمیتابند اینان را تا جایی که حتی در قبال هویت و موفقیت های مهم این جمع بزرگ نیز پیوسته فقط قاعده سکوت و بایکوت هنری را اعمال میدارند.
اما...تغییر نسبی سیاست امریکا در قبال منطقه و ایران و تأثیر اعمال تحریمها بر رژیم ملایان در آشفته بازار شقه ی باندهای جنایتکار که در شرایط ملتهب جامعه ناشی از سرکوب، چپاول و فقر فراگیر بیش از پیش سر بازکرده، نسل جوان زاده پس از سال ۱۳۶۰ را نیز بطور جدی به کنجکاوی درباره ی چرا و چگونگی سیر انقلاب ضد سلطنتی، نیروهای سیاسی موجود آن زمان، مجاهدین و مبارزه ی مسلحانه و بخصوص فاجعه قتل عام سال شصت و هفت واداشته تا جایی که حتی تک تک مهره های رژیم که حدود چهل سال است بیش از چهارصد بار ادعای نابودی تمامیت مجاهدین و تشکیلات آنها را داشته اند ناچار با جعل عجولانه و رونمایی دوباره ی داستان مجاهدین، هریک بار جنایات خود را بر گرده دیگری میاندازند تا درد مشترک را در" باز حضور" مجاهدین و زنگ خطر سرنگونی را در این " همیشه حضور ناپیدا و عیان " و ضرورت هوشیاری در قبال آن اعلام نمایند. در این میان بی اثرماندن انبوه تولیدات وزارت بدنام جاسوسی و آدمکشی آخوندی، از چاپ صدها جلد کتاب یا اسناد جعلی گرفته تا دهها سریال تلویزیونی در باره " خیلی خیلی بد بودن مجاهدین!! " هم که بجایی نرسیده و افاقه نکرد، حالا " سینما آپاراتچی های " فاشیست صفت را به صف کرده اند تا در غیاب هنرمندان فرهیخته ی آزاده و پس از نابودسازی و قتل بسیاری رشته های مهم هنری، هنر هفتم را نیز ذبح کنند شاید با بودن " لابی های پیوسته حاضر در صحنه "، امکان نمایش آنها در فستیوالها و مراسم اهدای جوایز اسکار" آماده معامله!! " نیز فراهم گردد.
اما... توده ی مردم مصیبت کشیده و سرکوب شده با فقر گریبانگیر و هزاران فاجعه مبتلابه جامعه که اصلا سودا و سر پرداختن به شارلاتانیزم آخوندی و نوچه های آپاراتچی اش را ندارد. برای دیگر اقشار جامعه و به ویژه نسل جوان بگمانم اما دیدن این فیلمها فرصت مغتنمی پیش آورده تا از لابلای دروغ پردازیهای گوبلزی رژیم در باره مجاهدین، لایه های مطلوب گمشده ی خود را نیز از بطن حقایق کتمان شده بازیافته و به آن بپردازد. رژیم وحشی هار باید اما خواص روان درمانی فیلمهای " سینماچی"هایش را هم محض تسکین هراس بی حد و حساب نیروهای عقب افتاده و حیران به کار گیرد که از ابعاد هجمه و هجوم رأس باندهای جنایتکار به یکدیگر و آمادگی برای دریدن هم دچار سرسام و سرگیجه شده اند و هم اینکه در جو شدیدا ملتهب جامعه ی آماده به شورش و قیام ایران، لابیهای چند نژادی و مزدبگیران استخدامی را قوت قلب بخشد تا زودتر از وقت مقرر و ـ همین لحظه جاری شاید ـ از غرش بانگ " سرنگونی، سرنگونی، سرنگونی و نه هیچ چیز جز این " یکهو دق مرگ نگردند.
شاعر نابینای موسیقیدان را نمیگویم. منظورم تالار رودکی ست، اپرای تهران که بعنوان مهمترین مرکز هنری ایران به محض ورود بزرگ عمامه داران، ابتدا بدست کاسه لیسان چاپلوس "حزب تراز خیانت" با فرصت طلبی سنتی غصب گردید و سپس با رم دادن آنان توسط ملایان از اغلب جاها، ـ جز بعضی قسمتها برای خدمات خاص؟! ـ نوبت تاخت و تاز قداره بندان پاسدار ـ بسیجی رسید
که با گسترش سرکوب و تحمیل افزوده ی سانسور و اعمال آن توسط سلسله مراتب حکومت جهل و جنایت بر تمام ارگانهای هنری ـ فرهنگی، هنرمندان و فرهیختگان، نه فقط جامعه را در تعریف عام دچار فقر دامنگیر فرهنگی ـ هنری ساخت بلکه سبب هجرت طیف وسیعی از هنرمندان خود نا فروخته به رژیم گردید از موسیقیدان، نقاش، شاعر، نویسنده، سینماگر و...که صد البته شرف آزادگی و عدم وطنفروشی و خیانت پیشگی اینان هرگز نه رسانه های استعماری و مواجب بگیران ارتجاعی را خوش میآید نه "عمال همیشه حاضر در میانه ی میدان تعادل" را و نه برمیتابند اینان را تا جایی که حتی در قبال هویت و موفقیت های مهم این جمع بزرگ نیز پیوسته فقط قاعده سکوت و بایکوت هنری را اعمال میدارند.
اما...تغییر نسبی سیاست امریکا در قبال منطقه و ایران و تأثیر اعمال تحریمها بر رژیم ملایان در آشفته بازار شقه ی باندهای جنایتکار که در شرایط ملتهب جامعه ناشی از سرکوب، چپاول و فقر فراگیر بیش از پیش سر بازکرده، نسل جوان زاده پس از سال ۱۳۶۰ را نیز بطور جدی به کنجکاوی درباره ی چرا و چگونگی سیر انقلاب ضد سلطنتی، نیروهای سیاسی موجود آن زمان، مجاهدین و مبارزه ی مسلحانه و بخصوص فاجعه قتل عام سال شصت و هفت واداشته تا جایی که حتی تک تک مهره های رژیم که حدود چهل سال است بیش از چهارصد بار ادعای نابودی تمامیت مجاهدین و تشکیلات آنها را داشته اند ناچار با جعل عجولانه و رونمایی دوباره ی داستان مجاهدین، هریک بار جنایات خود را بر گرده دیگری میاندازند تا درد مشترک را در" باز حضور" مجاهدین و زنگ خطر سرنگونی را در این " همیشه حضور ناپیدا و عیان " و ضرورت هوشیاری در قبال آن اعلام نمایند. در این میان بی اثرماندن انبوه تولیدات وزارت بدنام جاسوسی و آدمکشی آخوندی، از چاپ صدها جلد کتاب یا اسناد جعلی گرفته تا دهها سریال تلویزیونی در باره " خیلی خیلی بد بودن مجاهدین!! " هم که بجایی نرسیده و افاقه نکرد، حالا " سینما آپاراتچی های " فاشیست صفت را به صف کرده اند تا در غیاب هنرمندان فرهیخته ی آزاده و پس از نابودسازی و قتل بسیاری رشته های مهم هنری، هنر هفتم را نیز ذبح کنند شاید با بودن " لابی های پیوسته حاضر در صحنه "، امکان نمایش آنها در فستیوالها و مراسم اهدای جوایز اسکار" آماده معامله!! " نیز فراهم گردد.
اما... توده ی مردم مصیبت کشیده و سرکوب شده با فقر گریبانگیر و هزاران فاجعه مبتلابه جامعه که اصلا سودا و سر پرداختن به شارلاتانیزم آخوندی و نوچه های آپاراتچی اش را ندارد. برای دیگر اقشار جامعه و به ویژه نسل جوان بگمانم اما دیدن این فیلمها فرصت مغتنمی پیش آورده تا از لابلای دروغ پردازیهای گوبلزی رژیم در باره مجاهدین، لایه های مطلوب گمشده ی خود را نیز از بطن حقایق کتمان شده بازیافته و به آن بپردازد. رژیم وحشی هار باید اما خواص روان درمانی فیلمهای " سینماچی"هایش را هم محض تسکین هراس بی حد و حساب نیروهای عقب افتاده و حیران به کار گیرد که از ابعاد هجمه و هجوم رأس باندهای جنایتکار به یکدیگر و آمادگی برای دریدن هم دچار سرسام و سرگیجه شده اند و هم اینکه در جو شدیدا ملتهب جامعه ی آماده به شورش و قیام ایران، لابیهای چند نژادی و مزدبگیران استخدامی را قوت قلب بخشد تا زودتر از وقت مقرر و ـ همین لحظه جاری شاید ـ از غرش بانگ " سرنگونی، سرنگونی، سرنگونی و نه هیچ چیز جز این " یکهو دق مرگ نگردند.