۱۳۹۶ تیر ۱, پنجشنبه

مردم به آرامی از پیرامونش گریختند: انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ (قسمت آخر)

کشتار مردم کردستان
این داستان انقلابی بود که خمینی بر موج آن سوار شد، رهبری آن را به ناحق به دست گرفت و آن را به مسلخ برد.
روزی که خمینی وارد ایران شد، گرچه شخصاً مورد اعتماد و احترام ملتی بود که ذات پلیدش را نمی‌شناختند اما در برابر حرفها و کارها و برنامه‌هایش به‌شدت حساس بودند و واکنش نشان می‌دادند. منظور از مردم در این جمله، مطلقاً گروه‌های سیاسی نیستند (به‌عنوان نمونه مسعود رجوی از سال 54 درباره جدیت تهدید فروغلتیدن انقلاب ایران به ورطه ارتجاع هشدار داده بود) بلکه دقیقاً توده مردم غیرمتشکلی هستند که هنوز نیروهای سیاسی، حتی معروفترینشان یعنی مجاهدین خلق را هم درست و حسابی نمی‌شناختند.


اما همین مردم در برابر حرفها و حرکات مشکوک خمینی (که شمه‌ای از آنها را در مطالب پیشین دیدید، مانند خلف وعده‌های شگفت انگیزش در مورد حقوق زنان، آزادیها و...) آن‌چنان به سرعت از او کنار کشیدند که حتی شخص خمینی هم به وحشت افتاد. اگر سخنرانیهای او در سالهای 58 و 59 را شنیده باشید می‌توانید به یاد آورید چگونه پشت میکروفون رو به مردم عصبانی می‌شد و با آمیزه‌یی از ترس و عصبانیت، شنوندگانش را شماتت می‌کرد که: ”اسلام غریبه! کسی اسلاما نشناخته. مثل یه آدم غریبی که وارد یه جایی میشه که نمی‌شناسنش اسلام هم الآن اینطوریه! غریبه اسلام! “
و هنگامی که با امتناع نیروهای سیاسی و توده‌های هوادارشان روبه‌رو می‌شد، کنترل خود را از دست می‌داد و با ناشیگری سیاسی حیرت انگیزی جلوی دوربین تلویزیون و میکروفون رادیو با غیظ و کین کف به دهان می‌آورد و فریاد می‌کشید: ”شما از اسلام چه میدونید! چه بدی دیدید از اسلام؟“
خمینی حق داشت، حرفش کاملاً درست بود، حقیقتاً هم هیچ‌کس اسلام خمینی را نشناخته بود، هیچ‌کس نمی‌دانست پیرمرد واقعاً در مخیله‌اش چه می‌گذرد که ناگهان تمامی حرفها و قول و قرار‌های پاریسی‌اش را به کناری نهاده و درصدد پیاده کردن یک حکومت ارتجاعی ماقبل تاریخی تحت عنوان ولایت‌فقیه بر آمده. حکومتی که یکی از ملحقات قانون اساسی‌اش، قانون ضدبشری قصاص است و سنگسار و دست و پا قطع کردن و چشم در آوردن و...
تنها با اولین سنگسار‌ها و با اولین اعدامهای خیابانی و دست قطع کردنها بود که مردم ناگهان خود را با یک هیولا رو در رو دیدند، هیولایی به اسم امام خمینی که تا همین چند ماه پیش در پاریس می‌گفت ما به تمام قوانین حقوق‌بشر احترام می‌گذاریم و...
و به این ترتیب، از همان لحظات آغازین تکیه زدن خمینی به تخت زعامت، یک ماراتون پرسرعت و سرگیجه آور سیاسی بین او و عوامل و مزدورانش از یک سو و مردم و بسیاری نیروهای سیاسی از سوی دیگر شروع شد!
خمینی تلاش می‌کرد، تا نقاب کاملاً از چهره‌اش نیفتاده، با برگزاری نیم دوجین انتخابات، به خودش و نظام ”نیست در جهان“ش! وجهه ”قانون“ی داده و همه مخالفانش را هم با همان فرهنگ و منطق بازاری خودش، ”چکی“ در آفساید قرار داده و همه را خارج از محدوده و ”ضد قانون“ و ”ضد انقلاب“ طبقه‌بندی کند!
واکنش مردم البته همانی بود که شایسته یک خلق انقلاب کرده است.
خمینی از 13فروردین 58 تا اسفند همان ‌سال، پنج رفراندوم و انتخابات برگزار کرد. تعداد شرکت کنندگان در اولین انتخابات حدود 20 میلیون نفر بود و در آخرین انتخابات تنها حدود 10 میلیون شرکت کردند!
***
مردم این‌گونه از ”امام! “ گریختند
خمینی هنوز از گرد راه نرسیده، اولین رفراندوم را برگزار کرد، حتماً می‌گویید: چه آدم دموکراتی! این‌که بد نیست، اتفاقاً خیلی هم خوب است و نشانه صداقت اوست!
اما وقتی دریابید او، مردم انقلاب کرده بر ضددیکتاتوری سلطنتی را (آنهم فردای پیروزی بر سلطنت) بر سر یک دو راهی قرار داد که:
یا همان سلطنت سرنگون شده را انتخاب کنید
یا به ”جمهوری اسلامی“ من رأی دهید که نمی‌گویم مفهومش چیست! چه می‌گویید؟
جل الخالق!
گام اول: باری در اولین انتخابات که روز 10 و 11فروردین 1358 برگزار شد، 20 میلیون و 440هزار و 108نفر شرکت کردند.
گام دوم: انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی بود (که با خیانت خمینی به جای مجلس مؤسسان تشکیل شد) روز 12مرداد 58
گام سوم: همه‌پرسی قانون اساسی دست پخت خبرگان بود (همین قانون منحوس ولایت‌فقیه) که روز 11 و 12آذر 58 برگزار شد.
گام چهارم: انتخابات ریاست‌جمهوری بود که 5بهمن 58 برگزار شد.
گام پنجم: انتخابات اولین دوره مجلس شورای ملی بود (و نه مجلس شورای اسلامی) که در تاریخ 24اسفند 58 برگزار شد و تنها 10 میلیون و 875هزار و خرده‌ای در آن شرکت کردند.
خب اینطوری یک پروسه 11ماهه طی شد و مردم با همه نشیب و فراز‌های کمی، آرام آرام از دور و بر خمینی گریختند.
خمینی در کمتر از یک‌سال حدود 10 میلیون رأی دهنده را از دست داد و به این نتیجه رسید که اگر یک سرکوب خونین در ابعاد کشوری اعمال نکند، سال بعد مردم جارویش خواهند کرد!
خمینی تمامی سال بعد، یعنی سال 59 را به زمینه‌سازی سرکوب و تجهیز دستگاهها و نهاد‌های سرکوب‌گرش پرداخت و همزمان تلاش کرد با فعال کردن تضاد خارجی، مستمسکی برای سرکوب داخلی و پاک کردن صورت مسأله ”عنصر مخالف“ یعنی حذف عاملیت مردم از صحنه سیاسی به‌ دست بیاورد و البته که این کار را هم با یک حمام خون درست و حسابی انجام داد.
این، داستان مسخ انقلابی است که به یکی از دیرپاترین دیکتاتوریهای جهان پایان داد. نسل نویی از انقلابها را به‌وجود آورد. پیشتاز تغییر و دگرگونی در بخشی از جهان شد، اما خود اسیر خیانت رهبر نابکارش شد و در خون غلتید تا... . امروز که گامهای پر طنین بازگشت قدرتمندش دوباره به گوش می‌رسد.
انقلابی نوین برای آزادی، آبادی، برابری و پیشرفت.