۱۳۹۶ خرداد ۲۸, یکشنبه

عشق آرمانی، رمز ماندگاری - از خاطرات ۴۷ساله برادر مجاهد عباس داوری قسمت دوم

بچه‌ها از روحیه‌ی بسیار بالایی برای پیشبرد این رزم برخوردار بودند. من جز یکبار، یادم نمی‌آید که بازجویی به بند ما آماده باشد ولی توسط بچه‌ها به‌خصوص توسط شهید محمود عسکریزاده حالش گرفته نشده باشد. آن یکبار هم در سوم آذر 1350 بود. ازغندی دژخیم سربازجوی مجاهدین، با دو بازجوی دیگر در حالی که به‌شدت برافروخته بود، وارد بند ما شد و گفت امروز رضا رضایی را آزاد کردیم. سعید محسن به همه بچه‌ها فهماند که نباید هیچ عکس‌العملی از خود نشان دهند. بعد از رفتن ازغندی در حالی که سعید بسیار خوشحال بود، گفت «بچه‌ها، رضا فرار کرده و فرارش موفق بوده است»..
.
در نمازهای جماعت هر کدام از برادران، آیات و یا دعاهایی می‌خواندند که بازتابی از آن عشق آرمانی و تأکید برعهد و پیمانی بود که با خلق و خالق بسته بودند.
سعید محسن اغلب این آیه را به‌عنوان دعا در قنوت یا در سجده نماز، می‌خواند «خدایا بر ما و بر آن برادرانی که در ایمان و آرمان بر ما پیشی گرفتند، ببخشای. خدایا در دلهای ما غل و عشی برای افراد دارای ایمان و آرمان قرار نده. خدایا تو بسیار رؤوف و مهربان هستی»
ناصر صادق و همچنین سردار خیابانی، اغلب این آیه را می‌خواندند «از مؤمنان کسانی هستند که به عهد خود با خدا وفا کردند گروهی از آنان بر سر آن عهد جان باختند و گروهی در انتظارند و هیچ چیزی (از این عهد) را تغییر ندادند»
شهید محمد بازرگان بیشتر این آیه را می‌خواند: «آنان که پیامهای خدایی را می‌رسانند و از او بیم دارند و از هیچ‌کس جز خدا نمی‌ترسند و (می‌گویند) حسابرسی خدا ما را بس است»
فرهاد صفا، مجاهد بسیار والامقام که در انتقاد کردن بسیار صریح بود، اغلب در نماز دعایی از حضرت علی که بیان عشق و ظرفیت خواننده بود را می‌خواند: «خدایا این عزت و شرف برای من کافی است که بنده تو هستم و این افتخار برای من بس است که تو خدای من هستی. خدایا تو آن‌چنان هستی، که من دوست دارم. مرا آن‌چنان قرار بده، که تو دوست داری»
برخی از برادران نیز این آیات را می‌خواندند «چه گروه‌های کوچکی که‌ دار و دسته بزرگی را باذن خدا شکست دادند و خدا پایداران را دوست دارد»  و «چه بسیار پیامبرانی که همراه آنان پرورش یافتگان زیادی نبرد کردند و در آنچه که در راه خدا به آنان رسید، نه سست شدند و نه ضعف نشان دادند و نه زمین‌گیر شدند و خدا پایداران را دوست دارد»
خواندن این آیات از طرف مجاهدین در زندان اوین، بیان یک رابطه ارگانیک بین شکل (شعائر) و محتوا (رزم و فدا) و آمادگی برادران ما به وفا به عهدی بود که با خدا و خلق برای نبرد با دشمن، بسته بودند. این نبرد در درون میله‌های زندان و در دهان گرگها، البته که سخت و طاقت‌فرسا است اما چه باک، عنصر موحد و مجاهد خلق، در نبرد با دشمن خلق، نه تنها مقهور شرایط سخت و طاقت‌فرسا نمی‌شود، بلکه با ایمان و اراده صیقل خورده‌تری به نبرد بر می‌خیزد. مجاهد خلق هر جا که باشد باید به وظیفه خود قیام کند. به قول شهید بنیانگذار سعید محسن در بیدادگاه شاه: «… هر زمان و هر نقطه‌یی که خون ما به‌زمین بریزد، آمال و آرزوهایمان بارور شده است»
مجاهدین بعد از اتمام جمع‌بندی ضربه شهریور 1350 در اوین، و بعد از فرار مجاهد کبیر رضا رضایی از زندان اوین و بعد از صدور اولین «اطلاعیه سیاسی – نظامی» با نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» و بعد از شهادت مجاهد قهرمان، احمد رضایی، اینک در مدار بس بالاتری رزم خود را با دشمن، چه در داخل زندان و چه در خارج آن، تدارک می‌دیدند. اولین اطلاعیه سیاسی – نظامی سازمان مجاهدین خلق ایران که با آیه «به آنان که بر ایشان ظلم شده و علیه آنان جنگ‌افروزی شده، اجازه نبرد داده می‌شود» آغاز می‌شد، در آن شرایط سخت، نشانه عزم جزم برای نبرد با دشمن و پویایی و دنباله‌داری سازمان بود.
با شروع دادگاه اولین گروه از مجاهدین که 4نفر از اعضای مرکزیت (ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی و مسعود رجوی) در صدر آن گروه بودند، رهبران مجاهدین با تمام قوا در این میدان نبرد با سنگین‌ترین تهاجمات به دشمن، بی‌پروا در «هوای» آرمان خود و دفاع از حقوق خلق محبوب خود، «سر انداختند ». دفاعیه آنان به‌خصوص دفاعیه‌ی مسعود، یک دفاع عمیقاً ایدئولوژیک، تاریخی و استراتژیک از شرف و کرامت و هویت خلق‌مان بود. در حقیقت این نظام شاه بود که به محاکمه کشیده شد. روح والای شهید حقوق‌بشر، پروفسور کاظم رجوی همواره شاد باد که با تلاشهای بی‌نظیر خود، بالاترین سرمایه ملی و میهنی، «سر مسعود» را از دشمن باز ستاند.
علنی شدن سازمان، یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران، انفجاری در جامعه ایران، به‌خصوص در تهران ایجاد کرد. همه جا صحبت از سازمان مجاهدین خلق ایران و بنیانگذار کبیرش محمد حنیف‌نژاد بود و مردم در کنار خانواده‌های مجاهدین برای محمد آقا تظاهرات می‌کردند. دشمن نیز توطئه‌های خود را، با تمام قوا، در یک نقطه (سر سازمان) متمرکز کرده بود: محمد حنیف‌نژاد. این ویژگی سلف و خلف یعنی شاه و شیخ است که «سر» را نشانه می‌روند.
دشمن، میان خانواده‌ها و دیگران شایع کرده بود که اگر حنیف‌نژاد «کمی کوتاه بیاید، خیلی از چیزها عوض می‌شود». رژیم شاه به این شایعه لباس عمل پوشاند و در دادگاه اول به محمد آقا حبس ابد داد در حالی که به چندین نفر، حتی از نفرات رده دوم سازمان، حکم اعدام داده بود. ساواک این خبر را به سرعت در همه جا، بگوش خانواده‌ها و زندانیان رساند. ساواک تصمیم گرفته بود که به‌خصوص سعید محسن را نیز تحت تأثیر این توطئه قرار دهد. ما چهار نفر (سعید محسن، سردار موسی خیابانی، بهمن بازرگانی و من) در یک سلول بودیم. حسینی، شکنجه‌گر معروف زمان شاه، درب سلول ما را باز کرد و گفت:‌ «سعید شنیدی که محمد ابد گرفت؟ او را اعدام نمی‌کنند».‌ سعید که طرح دیدن محمد آقا را در سر داشت، توانست دژخیم را وادار کند که اگر راست می‌گوید، محمد آقا را بیاورد. حسینی رفت و محمد آقا را آورد. موسی، حسینی را مشغول کرد. وقتی سعید با محمد آقا مواجه شد من (عباس) «شنیدم که محمد آقا گفت رژیم توطئه‌ کرده است… سعید می‌گفت این توطئه را باید درهم بشکنیم… محمد گفت به من حکم اعدام ندادند، تا برادرانم را قتل‌عام کنند…»...

رزم محمد آقا در میدان نبرد بیدادگاه تجدیدنظر شاه، آن‌چنان برای دشمن خرد کننده و کوبنده بود که هیچ راهی جز محکوم کردن محمدآقا به اعدام نداشتند. اما شاه دست از توطئه بر نمی‌داشت و بعد از صدور حکم اعدام، ساواک محمدآقا را به زندان «فلکه» که بعداً به «کمیته» تبدیل شد، برد. هدف شاه و ایادی وی در ساواک این بود که محمدآقا را به سازش بکشانند و می‌دانستند هیچ چیزی چنین اثری در متلاشی کردن سازمان مجاهدین نخواهد داشت. ساواک در آنجا به محمدآقا سه پیشنهاد کرد و گفت هر یک از این سه پیشنهاد را قبول کنی، اعدام نخواهی شد: «بر تضاد اسلام و مارکسیسم تأکید» کن یا «اعلام کن که با مبارزه مسلحانه مخالفی» و یا بگو «مجاهدین وابسته به عراق هستند». پاسخ محمدآقا با الهام از راهبر عقیدتی خود، سرور شهیدان و آزادگان، بسیار روشن بود «هیهات منا الذلة »...