۱۳۹۶ تیر ۱, پنجشنبه

هر چیزی شناسنامه‌یی دارد: انقلاب ۵۷ چی بود!؟ چی شد!؟ (قسمت دوم)


همان‌طورکه هیچ چیزی خلق الساعه به‌وجود نمی‌آید، انقلاب هم ”یک‌مرتبه! و به قول معروف دفعتا واحده! “ به وجود نمی‌آید. به همین سالهایی که داریم با خمینی و نظامش مبارزه می‌کنیم، نگاه کنید. سالهاست با خمینی و پاسداران و نیروی انتظامی و لباس شخصی‌هایش درگیریم. کلی شورش و اعتصاب و تظاهرات و بعد هم هرازگاهی یک شورش بزرگ اجتماعی مانند تظاهرات 30خرداد (سال 60) قیام شیراز (سال 71) قیام اراک (سال 71) قیام مشهد (سال 71) قیام قزوین (سال 73) قیام اسلام‌شهر (سال 74) قیام دانشجویی 18تیر (سال 78) و قیام معروف 88 را در نظر بگیرید.





طبعاً در توالی این حرکتها بسیاری می‌آیند و بسیاری می‌روند اما اراده مردم به تغییر و دگرگونی استمرار می‌یابد. و این حرکتها، پایه‌های هرمی می‌شوند که آجر به آجر آن در گذر سالیان روی هم چیده می‌شوند تا سرانجام روزی با شکستن طلسم اختناق و هدایت جنبش توسط نیروی جنگنده انقلاب، در قیامی بسا بزرگتر از همه قیامهای پیشین، به موجودیت این نظام پایان دهد.

انقلاب 57 هم مانند همه انقلابهای دیگر، سابقه و پیشینه‌یی داشت و زیرساختی که البته از فردای کودتای 28مرداد سال 32 شروع شد، به قیام 15خرداد رسید و پس از سرکوبهای مکرر، سرانجام سر از انقلاب مسلحانه مجاهدین و چریکهای فدایی در سالهای دهه 40 به بعد در آورد. تنها اثر انگشت خمینی در سابقه انقلاب 57 را می‌توان در همان ضدیتش با اصلاحات ارضی شاه و حق رأی زنان در سال 41 و کمی قبل و بعد از آن دید.
اما همان تلگرافها و سخنرانیهای خمینی هم تماماً در کادر مورد قبول اعلیحضرت همایونی بود و حداقل برای خود شاه هم معنی ساختار شکنی و انقلاب نمی‌داد. به همین علت هم بود که شاه، خمینی را تحمل می‌کرد اما به مجاهدین و فداییها که می‌رسید یا می‌کشت یا به زندان می‌انداخت.
خمینی البته تنها پس از سهم‌خواهی قدرت از شاه و مشخصاً پس از درخواستش از اعلیحضرت برای در اختیار گرفتن وزارت‌ اوقاف و وزارت فرهنگ شاهنشاهی! حوصله مبارک! را سر برد و کارش به تبعید و اخراج از مملکت با یک هواپیمای باری کشید.
این، همه سابقه خمینی و سهم او در مبارزات منتهی به انقلاب 57 است (منهای آنچه که در نیمه دوم سال 57 اتفاق افتاد و جای بحث خود را دارد) وگرنه که تمامی اسناد و مدارک مربوط به انقلابی که منتهی به قیام ضدسلطنتی سال 57 شد آکنده از آثار مبارزات همان دو نیروی مسلح (مجاهدین و چریکها) و برخی احزاب و گروه‌های کوچکی است که حالت ”اقمار مبارزه مسلحانه “ در آن دوره را داشتند.
تنها سند حاکی از فعالیت سیاسی خمینی در آن روزگار، ضدیت وی با مبارزه مسلحانه بود و جنبه ”نفی“ داشت و نه جنبه ”اثباتی“. خمینی با فرصت‌طلبی ‌خاص خود و با خوی ضدانقلابی‌اش، جلوی قیام مسلحانه فدایی‌ها با وقاحت ضدانقلابی کم نظیری ایستاد و موضعگیری کرد و آن را توطئه استعمارسرخ نامید (استعمار سرخ همان ”برچسبی“ است که شاه برای مخالفان کمونیست خود و با سوء‌استفاده از خیانتهای تاریخی حزب توده به‌کار می‌برد و خمینی هم برای کوبیدن قهرمانان شهید سیاهکل، عیناً از همان ”برچسب “ استفاده کرد!) خمینی اما چون جلوی مجاهدین جرأت چنین زیاده‌رویهایی را نداشت، لذا با ”موش مردگی“ خاص خودش با مجاهدین تنظیم کرد!
***
حقیقت حی و حاضر!
امروزه دروغ گفتن به مردم کار سختی شده، چرا که یک ابر اینترنتی با مجموعه بیکرانی از اسناد و مدارک، دورتا دور کره زمین را فراگرفته و با یک جستجوی چند ثانیه‌یی می‌توان به راست و دروغ هر مطلبی پی برد یا حداقل، حد درست و غلط هر ادعایی را با دقتی قابل قبول، تشخیص داد.
برای این‌که سر از سابقه انقلاب 57 در آوریم ناگزیر باید سرمان را از زیر چتر سیاه حکومتی و بمباران تبلیغاتی آخوندها در آوریم و نگاهی کنیم به رسانه‌ها و ارگانهای تبلیغی احزاب، گروهها و دیگر شخصیت‌های فعال در همان سالهای 50 تا 57.
منابع تبلیغی اپوزیسیون در سالهای اولیه 50 تا سقوط سلطنت در سال 57، محدود بود به چند نشریه و فرستنده رادیویی موج کوتاه، با شبی یک برنامه 15دقیقه‌یی تا یک ساعته که اساساً مروج دید‌گاههای اپوزیسیون مسلح و یا حامی نیروهای مبارزه مسلحانه بودند.
مهمترین‌ آنها عبارت بودند از: رادیو صدای انقلابیون ایران که بعداً با رادیو میهن‌پرستان جایگزین شد، رادیو پیک و صدای ملی و رادیو سروش. به جز رادیو میهن‌پرستان (به‌عنوان مهمترین بلندگوی مبارزه مسلحانه و دیگر هواداران مبارزه مسلحانه در آن سالها)، بقیه فرستنده‌ها برد چندانی در محافل مبارز آن روزگار نداشتند. لازم به یادآوری است که هیچ‌یک از این فرستنده‌ها هرگز و در هیچ مقطعی از تاریخ فعالیت‌شان، کلمه‌یی در ترویج، معرفی یا حتی نقد مقوله‌یی به اسم حکومت اسلامی یا ”ولایت فقیه“ پخش نکرده‌اند.
در کنار این فرستنده‌ها، تعدادی نشریه خارج کشوری هم بود که کار همان رادیو‌ها را در پهنه مطبوعاتی انجام می‌دادند.
نشریه باختر امروز که در حقیقت منعکس‌کننده اصلی بیانیه‌ها و اخبار مجاهدین و چریکهای فدایی و اخبار جبهه ملی و نهضت آزادی و خمینی بود.
نشریه پیام مجاهد که ارگان خارج کشوری نهضت آزادی تلقی می‌شد، عمدتاً اخبار مبارزات مجاهدین خلق و خبر‌های مربوط به برخی نیروهای مذهبی از جمله نهضت آزادی و خمینی را منتشر می‌کرد.
نشریه ”حقیقت“ ارگان کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی در اروپا و آمریکا که منعکس‌کننده اخبار مبارزات داخل کشور به‌ویژه اخبار عملیات مجاهدین و چریکها همچنین خبرهای ملاء دانشجویان مبارز خارج کشور بود.
در کنار این رسانه‌ها، تعدادی هفته‌نامه و گاهنامه کمونیستی هم بود که طبعاً هیچ ربطی به تبلیغات مذهبی و نیروهای مذهبی نداشتند و کار خودشان را می‌کردند و خط خودشان را پیش می‌بردند.
انجمنهای اسلامی دانشجویان خارج کشور هم گرچه برای خود امکاناتی داشتند، اما همین انجمنها هم حداقل تا مقطع پیروزی انقلاب، همه اعتبار خود را در حمایت از مجاهدین خلق و پس از ضربه خائنانه اپورتونیستها به سازمان مجاهدین در سال 54، در حمایت از مجاهدین باقی مانده بر آرمانهای اولیه سازمان، به دست می‌آوردند اما نشریاتشان در مجموع کم تیراژ و با برد اجتماعی بسیار محدود بود و همین‌ها هم هرگز حتی تا شب پیروزی انقلاب 57 هیچ اسمی از ”ولایت فقیه “ نبرده بودند.
هم اینک نیز بسیاری از مطالب مهم‌ترین آن رسانه‌ها، یعنی دو نشریه باختر امروز و پیام مجاهد در دسترس عموم قرار دارد و جوانان هم میهن می‌توانند به آنها مراجعه کرده تا سابقه انقلاب ایران را خاصه در سال‌های 50 تا 57 دریابند و به چشم خویش ببینند که مهمترین ارگانهای تبلیغی اپوزیسیون ایران در آن سالها که حتی مطالب و اعلامیه‌های همین خمینی را هم با کمال احترام و با سلام و صلوات چاپ می‌کردند، هیچ مطلبی در باب ”ولایت فقیه ”و مزخرفات الحاقی آن و ”حکومت اسلامی خمینی“ بازتاب نداده‌اند چرا که چیزی به این اسم و با این محتوا، هرگز جرأت مطرح شدن در عرصه سیاسی ایران و اپوزیسیون پیدا نکرده که کسی بخواهد بازتابش دهد!
سهل است حتی کتابهای ”عقل منفصل امام! “ یعنی مرتضی مطهری و نماینده وی در ایران، آیت‌الله منتظری نیز خالی از چنین پدیده وحشتناکی (ولایت فقیه) بود. امری که هم اینک نیز با دیدن کتابهای آن زمان همین‌ها و همه روحانیان متصل به خمینی، قابل تشخیص است.

***
انزوای فرهنگی خمینی
و مطرود بودن ”نظریات ولایی“‌ اش تا ماهها پس از ورود به ایران انقلابی
جالب‌تر از پیروان و مقلدین خمینی، خود خمینی است که او هم در همان سالها و حتی همان گاهی که (چه در سال 48 و چه در سال 50 یا 54) مشغول درس و بحث پیرامون حکومت اسلامی و باز کردن جعبة مارگیری ولایت‌فقیهش در حوزه‌های آخوندی نجف بود، اساساً از بیان محتوای آنچه که تابلویش را داشت بالا می‌برد، هیچ چیز نمی‌گفت. هیچ چیز به استثنای یک نکته که هنگام تنه زدن به مجاهدین، پس از خیانت اپورتونیستها گفت!
خمینی در یکی از جلسات درسش در نجف در مهرماه 56 ضمن گرفتن پاچه مجاهدین، از توحید آنها ”غلط “ گرفته بود که: ”حالا یک دسته‌یی پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را می‌گویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود؛ طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد‌ ، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه به‌طور عدالت و به‌طور تساوی با هم زندگی بکنند؛ یعنی، زندگی حیوانی علی‌السواء، یک علفی همه بخورند و علی‌السواء با هم زندگی کنند و به‌هم کار نداشته باشند؛ همه از یک آخوری بخورند…»
خمینی در سخنرانی خودش همچنین گفته بود: «می‌گویند: اصلاً مطلبی نیست اسلام آمده است که آدم بسازد یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد، یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد، اما انسان بی‌طبقه» (کتاب کوثر ج1 ص 287).
او البته با این حرفها داشت نفراتش را در برابر آموز‌هها و فرهنگ مجاهدین، آب بندی می‌کرد! اما حالت قیافة همین خمینی وقتی در بدو ورودش به تهران، در همان فرودگاه مهرآباد و در خیر‌مقدم رسمی، با عباراتی مورد استقبال قرار گرفت که خودش در حوزه نجف آن را حیوانی!؟ نامیده بود، باید خیلی جالب بوده باشد. دانشجوی هوادار خمینی که اتفاقاً دست‌چین شده کمیته آخوندی استقبال از خمینی بود، در خطابة کوتاهش با امید به بنای ”جامعه توحیدی! “ از خمینی استقبال کرد! (عجب افتضاحی؟!) چهره خمینی در آن لحظه باید خیلی دیدنی بوده باشد چرا که با همان کلمات و فرهنگی داشت مورد استقبال میلیونها ایرانی قرار می‌گرفت که درست پاییز سال قبل، حضرتش به خیال خود ”پنبة “ آن را زده بود و در ضدیت با مجاهدین خلق گفته بود: ”توحید“ و ”جامعه توحیدی“ یک مقوله حیوانی است!
آن دانشجو البته یکی از عناصر باند مؤتلفه و دیگر اضداد آن روزگار مجاهدین بود و متنش را قریب به احتمال باید همان مطهری و امثالهم برایش نوشته و به دستش داده بودند! اما جو انقلابی جامعه و گستردگی فرهنگی که مجاهدین ایجاد کرده بودند آن چنان بود که حتی هنگام ورود خمینی با چند میلیون استقبال کننده هم، هنوز جایی برای خزعبلات فرهنگ متعفن ولایی‌اش وجود نداشت. (اصل خیرمقدم آن دانشجو را می‌توانید در جلد 5 کتاب کوثر بخوانید).
باری، تصاویر واقعی انقلاب و شعارها و خواسته‌ها و مطالباتش را می‌توان از خلال همین واقعیتها به نیکی دریافت. گرچه که اطلاعات و داده‌های آن ”ابر اینترنتی“ کماکان به قوت خود باقیست.

***
به هر حال، هرچه در ”روزشمار“ آخرین سال منتهی به انقلاب 57 (مشخصا سال 57 و نه حتی سال 56!) جلوتر بیاییم (به آرشیو روزنامه‌های رسمی و غیررسمی و اپوزیسیون آن روزها نگاه کنیم یعنی وقتی که دیگر انقلابی بودن خرج چندانی نداشت) میدان دار شدن آخوندها بیشتر و بیشتر به چشم می‌خورد، تا بعد از 17شهریور 57 که همه چیز با سرعتی حیرت انگیز، شروع به تغییر می‌کند و شعارهای آخوندی و بعد هم اصطلاح ”جمهوری اسلامی“ سر و کله‌اش پیدا می‌شود اما با اینهمه، باز هم هیچ، هیچ، هیچ اثری از آثار مقوله‌یی به اسم ”ولایت فقیه و قصاص “ و این قبیل مزخرفات و متعلقات مرگبارش هرگز! هرگز! در پهنه سیاسی ایران دیده نمی‌شود تا برسیم به چند ماه پس از جلوس خمینی به کرسی قدرت و شعبده مجلس خبرگان و فاجعه قانون اساسی!
قسمت اول