علی خامنهای روز دوشنبه 22خرداد در دیدار با سران و مقامهای سه قوه نظام، طی سخنرانی مفصلی، حرفهای مختلف و بعضاً ضد و نقیض زد، از جمله هم از ادامه «بگومگوها» در رژیم بعد از انتخابات اظهار نارضایتی کرد و خواستار پایان دادن به آنها شد و هم خودش بر برخی از نقاط اختلاف دست گذاشت و به بیان دیگری همان بحث چالش و سازش و اینکه سازش پرهزینهتر از چالش است را مطرح کرد[1] وی در عینحال متفاوت از حرفهای ماههای اخیر خود، از دولت روحانی حمایت کرد[2] و حتی یک جایی هم از ظریف تعریف و تمجید نمود.
به نظر میرسد خامنهای از شدت جنگ و دعوا در رژیم بعد از نمایش انتخابات، بهویژه در شرایطی که رژیمش از هر سو با بحرانهای سهمگینی احاطه شده، وحشت کرده و بر آن شده است که دامنه این جنگ و دعوا را جمع کند یا دستکم آن را به مهار دربیاورد؛ البته اینکه خامنهای بتواند از عهده چنین کاری برآید بحث دیگری است و در همین مقاله به چارهناپذیری این جنگ و جدال و دینامیسم آن اشاره خواهد شد.
یکی از انگیزهها و دلایل خامنهای برای برچیدن بساط جنگ و جدال پساانتخابات که خودش نقش اصلی را در برانگیختن و دامن زدن به آن داشته این است که بر اثر فاشگوییها و تک و پاتکهای متقابل باندهای رقیب، از تقلبات میلیونی تا فساد و چپاول افسارگسیخته، نمایشی را که خود او در پیامش پس از اعلام نتایج، «حماسه درخشان» نامیده و «نشانهیی آشکار از استحکام پایههای مردمسالاری اسلامی و دلبستگی همگانی» به نظام توصیف کرد،[3] بهکلی مفتضح شد و بر باد رفت. آنچنان که خود او در این رابطه با آه و افسوس اعتراف کرد: «بگومگوها و تقسیم کردن مردم، کار بزرگ ملت در انتخابات را خراب و ضایع کرد.»
خلیفه ارتجاع البته میداند که آب رفته انتخابات «خراب و ضایع شده» را دیگر نمیتوان به جوی برگرداند، اما او با توجه به بحرانها و تهدیدهای گریبانگیر رژیم تلاش میکند با حرفهای وحدت گرایانه فضا را آرام کند تا بتواند بر رژیمی که از هر طرف شکاف برداشته و دارد به سویی میرود، اعمال کنترل و هژمونی کند.
سؤال این است که اگر قصد خامنهای ایجاد همگرایی و آرامش در رژیم است، پس چرا باز هم خط روحانی در بهاصطلاح تعامل را با حرفهای تندی مانند «اعتماد به دشمن» کوبید؟ پس چرا چند روز پیش (در سخنرانی 17خرداد) افسار نیروها و بسیجیان را با دستور «آتش به اختیار» باز کرد؟
البته یکی از ویژگیهای خامنهای دوگانه گویی و دودوزهبازی است، اگر چه خامنهای فرداً عنصر پست و زبونی است و بهخصوص در تصمیمگیریهای کلان و استراتژیک، مانند امضای برجام و خوردن زهر هستهیی، دیدیم که جرأت و جربزة به عهده گرفتن مسئولیت را ندارد و سعی میکند مسئولیت این قبیل تصمیمگیریها را به گردن زیردستانش بیندازد و خود را در ببرد و در مواقع خطر هم جاخالی بدهد؛ با این همه، دوگانهگویی خامنهای، پیش از اینکه خصلتی و ناشی از ویژگیهای فردی او باشد، ناشی از تضادهای خردکنندهیی است که خلیفه ارتجاع در چنبره آنها گیر افتاده است. مشخصاً خامنهای بین دو خط قرمز داغ و سوزان قرار دارد؛ یکی خط قرمز قیام و به خیابان ریختن مردم و دیگری خط قرمز قدرت و هژمونی خودش بهعنوان ولیفقیه نظام! از ترس همین خط قرمز قیام بود که خامنهای ناچار شد در سال92 به روحانی تن بدهد و به ملاحظة همین خط قرمز بود که در انتخابات اخیر هم از مهندسی خود کوتاه آمد و بار دیگر به روحانی تن داد. ولیفقیه ارتجاع در حرفهای روز دوشنبه هم بار دیگر همین خط قرمز را یادآور شد و به حوادث سال88 و کسانی که «در خیابانها به صراحت علیه اساس انقلاب و باورهای دینی شعار دادند» اشاره کرد و به مقامهای رژیم نسبت به تکرار آن هشدار داد.
اما خط قرمز جدی و غیرقابل صرفنظر کردن دیگر خامنهای، حفظ قدرت و هژمونی است که معمولاً در تضاد و تعارض با خط قرمز قیام است و این رمز دوگانهگوییها و مواضع ضد و نقیض خامنهای است؛ مثلاً او از ترس قیام به روحانی تن میدهد و روحانی از صندوق در میآید، اما بعد حاضر نیست به روال و قاعدة بازی انتخابات در همه جای دنیا از قدرت و هژمونی خود دست بردارد، یا از اعمال خط خود در مورد «مسائل کلان و اساسی کشور» کوتاه بیاید، یا حتی سهمی بیش از یک تدارکاتچی به روحانی بدهد؛ بنابراین پس از انتخابات، تهاجمش به روحانی را بیشتر و سنگینتر میکند، غوغای سند2030 را به راه میاندازد. حرفش هم این است که «اینجا جمهوری اسلامی است؛ اینجا مبنا اسلام است»[4] و «نباید در زمینه مسائل کلان در کشور کشمکش و بگومگو باشد» و «منافع ملی باید با هویت ملی تطبیق داده شود نه اینکه هویت ملی تابعی از موضوعاتی تحت عنوان منافع ملی قرار گیرد».
واضح است که اشاره خامنهای به روحانی است که مدام از «منافع ملی» دم میزند و البته منظورش منافع باندی است، اما حرف خامنهای این است که منافع ملی یا منافع هر باند، باید تابع «هویت ملی» باشد؛ «هویت ملی» همان ولایت فقیه است، یعنی باید در هر حال ولایت فقیه و هژمونی ولیفقیه حفظ شود؛ این خط قرمز خامنهای است.
بین این دو خط قرمز، خامنهای نمیتواند به هیچ کدام اولویت مبنایی بدهد. اما بسته به شرایط زمانی، مثلاً هنگام نمایش انتخابات، طبعاً خط قرمز قیام اولویت زمانی پیدا میکند. کمااینکه در سال92 و در لحظه تصمیمگیری در مورد اینکه وارد مهندسی انتخابات بشود و به جای روحانی، سعید جلیلی را درآورد یا نه؟ یا در انتخابات اخیر، مهندسی انتخابات را تا انتها پیش ببرد و کاندیدای مورد نظرش آخوند رئیسی را بیرون بکشد، از ترس شرایط انفجاری اجتماعی، خط قرمز قیام برایش اولویت داشت؛ چرا که روشن است اگر نظام به خطر بیفتد؛ خط قرمز هژمونی هم موضوعیت خودش را از دست میداد؛ بنابراین در آن نقطه خلیفه ارتجاع برای آن که بروز شکاف در رأس نظام، راه قیام را هموار نکند، از هژمونی خودش کوتاه میآید با این محاسبه که بعداً با شیوههای مختلف که خامنهای در آن چیرهدست است به تراشیدن اختیارات روحانی و چیدن پر و بالش بپردازد و سر جایش بنشاند و یک تعادل حداقلی را در درون رژیمش حفظ کند. کمااین که در همین دور اخیر نیز با علم کردن غوغای سند2030 یونسکو و لشکرکشی پر سر و صدایی که به راه انداخت و در آن، از رئیس قوه قضاییه تا امام جمعههای ریز و درشت تا اوباش بسیجی که آنها را با دستور آتش به اختیار مجهز کرده را، وارد میدان کرد و توانست حریف را وادار به عقبنشینی و تمکین کند و شورای عالی فرهنگی به ریاست روحانی به اتفاق آرا امضای سند کذایی را ابطال کرد و به این ترتیب اولین شکست را به طرف بهاصطلاح پیروز انتخابات وارد آورد تا همه آنهایی که با آمدن مجدد روحانی بوی کباب شنیده بودند، دریابند که در نظام ولایت فقیه حمارهای سیاسی داغ میکنند.
[1] سخنرانی خامنهای در سالمرگ دجال ـ 14خرداد 96
[2] «همیشه از همه دولتها که بر سر کار هستند، حمایت میکنم؛ امروز هم همینجور است، بعد از این هم انشاءالله تا زنده هستیم همینجور خواهد بود»
[3] پیام خامنهای بهمناسبت اعلام نتایج دوازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری 30اردیبهشت 96
[4] از سخنرانی در دیدار با فرهنگیان ـ 17 اردیبهشت 96.
به نظر میرسد خامنهای از شدت جنگ و دعوا در رژیم بعد از نمایش انتخابات، بهویژه در شرایطی که رژیمش از هر سو با بحرانهای سهمگینی احاطه شده، وحشت کرده و بر آن شده است که دامنه این جنگ و دعوا را جمع کند یا دستکم آن را به مهار دربیاورد؛ البته اینکه خامنهای بتواند از عهده چنین کاری برآید بحث دیگری است و در همین مقاله به چارهناپذیری این جنگ و جدال و دینامیسم آن اشاره خواهد شد.
یکی از انگیزهها و دلایل خامنهای برای برچیدن بساط جنگ و جدال پساانتخابات که خودش نقش اصلی را در برانگیختن و دامن زدن به آن داشته این است که بر اثر فاشگوییها و تک و پاتکهای متقابل باندهای رقیب، از تقلبات میلیونی تا فساد و چپاول افسارگسیخته، نمایشی را که خود او در پیامش پس از اعلام نتایج، «حماسه درخشان» نامیده و «نشانهیی آشکار از استحکام پایههای مردمسالاری اسلامی و دلبستگی همگانی» به نظام توصیف کرد،[3] بهکلی مفتضح شد و بر باد رفت. آنچنان که خود او در این رابطه با آه و افسوس اعتراف کرد: «بگومگوها و تقسیم کردن مردم، کار بزرگ ملت در انتخابات را خراب و ضایع کرد.»
خلیفه ارتجاع البته میداند که آب رفته انتخابات «خراب و ضایع شده» را دیگر نمیتوان به جوی برگرداند، اما او با توجه به بحرانها و تهدیدهای گریبانگیر رژیم تلاش میکند با حرفهای وحدت گرایانه فضا را آرام کند تا بتواند بر رژیمی که از هر طرف شکاف برداشته و دارد به سویی میرود، اعمال کنترل و هژمونی کند.
سؤال این است که اگر قصد خامنهای ایجاد همگرایی و آرامش در رژیم است، پس چرا باز هم خط روحانی در بهاصطلاح تعامل را با حرفهای تندی مانند «اعتماد به دشمن» کوبید؟ پس چرا چند روز پیش (در سخنرانی 17خرداد) افسار نیروها و بسیجیان را با دستور «آتش به اختیار» باز کرد؟
البته یکی از ویژگیهای خامنهای دوگانه گویی و دودوزهبازی است، اگر چه خامنهای فرداً عنصر پست و زبونی است و بهخصوص در تصمیمگیریهای کلان و استراتژیک، مانند امضای برجام و خوردن زهر هستهیی، دیدیم که جرأت و جربزة به عهده گرفتن مسئولیت را ندارد و سعی میکند مسئولیت این قبیل تصمیمگیریها را به گردن زیردستانش بیندازد و خود را در ببرد و در مواقع خطر هم جاخالی بدهد؛ با این همه، دوگانهگویی خامنهای، پیش از اینکه خصلتی و ناشی از ویژگیهای فردی او باشد، ناشی از تضادهای خردکنندهیی است که خلیفه ارتجاع در چنبره آنها گیر افتاده است. مشخصاً خامنهای بین دو خط قرمز داغ و سوزان قرار دارد؛ یکی خط قرمز قیام و به خیابان ریختن مردم و دیگری خط قرمز قدرت و هژمونی خودش بهعنوان ولیفقیه نظام! از ترس همین خط قرمز قیام بود که خامنهای ناچار شد در سال92 به روحانی تن بدهد و به ملاحظة همین خط قرمز بود که در انتخابات اخیر هم از مهندسی خود کوتاه آمد و بار دیگر به روحانی تن داد. ولیفقیه ارتجاع در حرفهای روز دوشنبه هم بار دیگر همین خط قرمز را یادآور شد و به حوادث سال88 و کسانی که «در خیابانها به صراحت علیه اساس انقلاب و باورهای دینی شعار دادند» اشاره کرد و به مقامهای رژیم نسبت به تکرار آن هشدار داد.
اما خط قرمز جدی و غیرقابل صرفنظر کردن دیگر خامنهای، حفظ قدرت و هژمونی است که معمولاً در تضاد و تعارض با خط قرمز قیام است و این رمز دوگانهگوییها و مواضع ضد و نقیض خامنهای است؛ مثلاً او از ترس قیام به روحانی تن میدهد و روحانی از صندوق در میآید، اما بعد حاضر نیست به روال و قاعدة بازی انتخابات در همه جای دنیا از قدرت و هژمونی خود دست بردارد، یا از اعمال خط خود در مورد «مسائل کلان و اساسی کشور» کوتاه بیاید، یا حتی سهمی بیش از یک تدارکاتچی به روحانی بدهد؛ بنابراین پس از انتخابات، تهاجمش به روحانی را بیشتر و سنگینتر میکند، غوغای سند2030 را به راه میاندازد. حرفش هم این است که «اینجا جمهوری اسلامی است؛ اینجا مبنا اسلام است»[4] و «نباید در زمینه مسائل کلان در کشور کشمکش و بگومگو باشد» و «منافع ملی باید با هویت ملی تطبیق داده شود نه اینکه هویت ملی تابعی از موضوعاتی تحت عنوان منافع ملی قرار گیرد».
واضح است که اشاره خامنهای به روحانی است که مدام از «منافع ملی» دم میزند و البته منظورش منافع باندی است، اما حرف خامنهای این است که منافع ملی یا منافع هر باند، باید تابع «هویت ملی» باشد؛ «هویت ملی» همان ولایت فقیه است، یعنی باید در هر حال ولایت فقیه و هژمونی ولیفقیه حفظ شود؛ این خط قرمز خامنهای است.
بین این دو خط قرمز، خامنهای نمیتواند به هیچ کدام اولویت مبنایی بدهد. اما بسته به شرایط زمانی، مثلاً هنگام نمایش انتخابات، طبعاً خط قرمز قیام اولویت زمانی پیدا میکند. کمااینکه در سال92 و در لحظه تصمیمگیری در مورد اینکه وارد مهندسی انتخابات بشود و به جای روحانی، سعید جلیلی را درآورد یا نه؟ یا در انتخابات اخیر، مهندسی انتخابات را تا انتها پیش ببرد و کاندیدای مورد نظرش آخوند رئیسی را بیرون بکشد، از ترس شرایط انفجاری اجتماعی، خط قرمز قیام برایش اولویت داشت؛ چرا که روشن است اگر نظام به خطر بیفتد؛ خط قرمز هژمونی هم موضوعیت خودش را از دست میداد؛ بنابراین در آن نقطه خلیفه ارتجاع برای آن که بروز شکاف در رأس نظام، راه قیام را هموار نکند، از هژمونی خودش کوتاه میآید با این محاسبه که بعداً با شیوههای مختلف که خامنهای در آن چیرهدست است به تراشیدن اختیارات روحانی و چیدن پر و بالش بپردازد و سر جایش بنشاند و یک تعادل حداقلی را در درون رژیمش حفظ کند. کمااین که در همین دور اخیر نیز با علم کردن غوغای سند2030 یونسکو و لشکرکشی پر سر و صدایی که به راه انداخت و در آن، از رئیس قوه قضاییه تا امام جمعههای ریز و درشت تا اوباش بسیجی که آنها را با دستور آتش به اختیار مجهز کرده را، وارد میدان کرد و توانست حریف را وادار به عقبنشینی و تمکین کند و شورای عالی فرهنگی به ریاست روحانی به اتفاق آرا امضای سند کذایی را ابطال کرد و به این ترتیب اولین شکست را به طرف بهاصطلاح پیروز انتخابات وارد آورد تا همه آنهایی که با آمدن مجدد روحانی بوی کباب شنیده بودند، دریابند که در نظام ولایت فقیه حمارهای سیاسی داغ میکنند.
[1] سخنرانی خامنهای در سالمرگ دجال ـ 14خرداد 96
[2] «همیشه از همه دولتها که بر سر کار هستند، حمایت میکنم؛ امروز هم همینجور است، بعد از این هم انشاءالله تا زنده هستیم همینجور خواهد بود»
[3] پیام خامنهای بهمناسبت اعلام نتایج دوازدهمین دوره انتخابات ریاستجمهوری 30اردیبهشت 96
[4] از سخنرانی در دیدار با فرهنگیان ـ 17 اردیبهشت 96.