ازخون تو آتش بر جان من افتاد
من هستم و بغض و فرياد بي فرياد
بر صورت ذهنم، داغي زده نامت
نام تو جاويدان، من ميروم از ياد
1: نميدانم چرا با شنيدن خبر موشكباران جنايتكارانه در ليبرتي به فرمان ولي فقيه زهر خورده ارتجاع، جملهيي را كه تيتر اين نوشته كردم به يادم آمد. اين جمله از آن فرناندو آرابال نمايشنامه نويس، كارگردان و بازيگر فرانسوي-اسپانيايي و يكي از چهرههاي برجسته تأتر جهان است كه بعد از شنيدن اعدام مجاهد شهيد مهدي رضايي توسط ديكتاتوري شاه با آكنده از بغض بيان كرد.
ايرج زهري روزنامه نگار و از دست اندركاران تأتر ايران در دهه چهل و پنجاه، در خاطرات خود به نام «يادها و بودها» مينويسد: «درطول يازده سال جشن هنر، من خود شاهد چهار مورد بودم، كه هنرمندان بزرگي چون بروك، آرابال، ويلسن، شومن و گارسيا عليه اختناق سياسي در ايران اعتراض كردند. چند روز پيش از جشن هنر شيراز آرابال به من گفت: خبر داري كه مهدي رضايي، رهبر مجاهدين، بهاعدام محكوم شده است و همين روزها ميخواهند حكم اعدام او را اجرا كنند؟ خبر نداشتم. بايد اقرار كنم كه تا آن روز از مجاهدين چيزي نميدانستم. بالطبع رضايي را هم نميشناختم من نه روزنامه ميخواندم و نه به اخبار راديو و تلويزيون گوش ميدادم. سياست روز برايم مهم نبود. در نوشته و گفتار با نفس استبداد و براي مطلق آزادي «دنكيشوت» وار بدون پشت و پناه و بي وابستگي بهگروهي و حزبي و فرقهاي ميجنگيدم. زنداني خوشبخت كاخ تئاتر و شعر و موسيقي بودم، امروز هم همانم. آرابال گفت كه او، پيتر بروك، باب ويلسن، و ويكتور گارسيا نامهيي نوشتهاند، ميخواهند شبي كه ملكة ايران در باغ ارم دعوت كرده است به وي بدهند. در اين نامه از او خواستهاند واسطه شود كه شاه از اعدام مهدي رضايي چشم بپوشد. 19شهريور 1351خورشيدي بود. صبح روي پيشخوان مهمانسرا روزنامة كيهان را ديدم. بهخط درشت آمده بود «امروز سحرگاه مهدي رضايي اعدام شد». با خواندن اين خبر بغض گلويم را گرفت. سراغ آرابال را گرفتم در حالي كه بياختيار اشك ميريختم خبر را نشانش دادم. گفت: «ديكتاتور اگر رحم داشت ديكتاتور نبود»...آرابال، بروك، گارسيا ويلسن و شمومن بهميهماني ملكه پا نگذاشتند و ما روزنامهنگاران جرأت نكرديم اين خبر را در جريدههاي خود منعكس كنيم. سست عنصري بود و بيحميتي بود. ميدانستيم. آرابال گزارشي دربارة جشن هنر را در اشپيگل، مجلة پر تيراژ آلماني، چاپ كرد و در پايان آن گزارش بهاعدام مهدي رضايي اشاره كرد و نوشته بود: اعدام مهدي رضايي ساية مرگباري بر برنامة فوقالعادة جشن هنر شيراز در تخت جمشيد افكند. روزي كه قرار بود رابرت ويلسون، طبق معمول جشن هنر، براي بحث و گفتگو با تماشاگران، باگروه خود بهدانشگاه پهلوي بيايد، همكاران ايراني زير بازوي او و چند هنرپيشهاش را كه هنوز با پارچة سياه چشمانشان را بسته بودند گرفتند و بهسالن آوردند. ويلسون در تمام گفتگو نوار سياه بهچشم داشت. برخي تماشاگران و روزنامهنويسان شايع كردند كه آنهم نوعي تئاتر بوده است. اما آن عده كه حقيقت را ميدانستند آهسته بهديگران گفتند: ”ويلسون و يارانش با اين حركت همبستگي خود را با خانوادة رضايي و همه ايرانيان آزاديخواه و مبارز اعلام ميكنند».
آري در مورد جنايات رژيم بسيار گفته و نوشته شده و صد البته كه در مقياس جناياتش بسيار هم كم گفته و نوشته شده است. اما يك چيزي كه كمتر به آن توجه ميشود، خصلت بي رحمي و سنگدلي بي حد و مرز خامنهاي و نظام منفوري آخوندي است كه در جناياتش به ويژه عليه مجاهدين چه در زندانها و چه بيرون زندان تنوره ميكشد. بي رحمي و بزدلي دو روي يك سكه از حفره روحي و رواني ديكتاتورها است. البته اين خصلتها دليل روانشناسانه و جامعه شناسي هم دارد كه موضوع بحث اين نوشته نيست. ميگويند اغلب ديكتاتورها بسيار بزدل و ترسو هستند. در برابر نيروي برتر از خود، همچون موشي ميشوند كه مترصد پيدا كردن سوراخي براي خزيدن در آن هستند. اما همينكه دستشان به يك بي دفاع، مثلا به يك زنداني بي دفاع و اسير ميرسد از هيچ رذالتي كوتاهي نميكنند. ميدرند، قطعه قطعه ميكنند، تجاوز ميكنند و هيچ مرزي در شقاوت نميشناسند. ديكتاتورها، از شقاوت و بي رحمي لذت ميبرند تا حفرههاي عميق روحي خود را پر كنند. نمونه بزدلي خامنهاي و نظام ولايت فقيه را ميتوان در همه عرصهها مشاهده كرد. از جمله به آشكار در عرصه سياسي و پذيرش ذلتبار «برجام» هم ميتوان ديد. هم او كه همزمان براي سرگرم كردن يك مشت بسيجي و پاسدار لمپن هايش به رجزخوانيهاي تكراري ميپردازد و از «ديپلماسي عزت» دم ميزند، اما، در پس پرده به وزير خارجهاش دستور «ديپلماسي ذلت» را صادر ميكند. ظريف، وزير خارجه رژيم در برابر حمله باند رقيب كه او را به لگدمال كردن مرز سرخهاي خامنهاي متهم ميكنند، راست ميگويد كه همه اقداماتش به دستور و «اذن مقام معظم» نظام است. ديكتاتوري آخوندي براي پركردن اين حفره فرو برنده در همين چند ماه اخير، به هارترين شكلي به فعالان حقوق بشري يورش برد، دستگير كرد و به زندان افكند، زندانيان اسير را در كنج خلوتي به قتل رساند يا اعدام كرد. ديكتاتور هرچه بزدلتر باشد، در آن روي سكه، شقيتر و بي رحمتر ميشود. همين است كه در حمله ددمنشانه به ليبرتي بي رحمي و سنگدلي براي كشتار هرچه وسيعتر و گرفتن قرباني هرچه بيشتر تنوره كشيده است. وگرنه بر اساس معيارهاي نظامي، ضرورتي ايجاب نميكند كه براي مساحتي در حد و اندازه اوردوگاه ليبرتي يكجا 80موشك سنگين شليك شود. بله آرابال چقدر كوتاه اما عميق ديكتاتور را تعريف كرد: «ديكتاتور اگر رحم داشت كه ديكتاتور نبود».
2: هركس كه از دور و نزديك حشر و نشري با مجاهدين داشته يا دارد، خوب ميداند كه سرلوحه مكتب و در ورودي مجاهدين تابلوي «فدا و صداقت» ميدرخشد. بقيه ارزشها، بر روي همين دو پايه اساسي استوار شده است. اين همان سرچشمه جوشاني است كه هرگز خشك نخواهد شد و تا ابد خروشان است. از مجاهد كبير احمد رضايي كه با «فداي» خود اولين حماسه ساز و حماسه سراي مجاهدين شد تا فرمانده رشيد و مجاهد والامقام حسين ابريشمچي، در همين چشمه جوشيدند و نوشيدند. اما، فدا هم داراي عياري است، مثل طلا. عيار فداي مجاهدين از نوع «حداكثر» است. از برادر مجاهدم مهدي ابريشمچي يكي دو بار نقل قولي را از زنده ياد فدايي شهيد امير پرويز پويان شنيدم كه برايم بسيار انگيزاننده بود. فدايي شهيد امير پرويز پويان روزي در زندان-اگر اشتباه نكنم در زندان مشهد- به مجاهدين گفته بود، خوشا به حال شما كه الگويي چون «امام حسين» داريد و در پرتو آن ميتوانيد مسير پر رنج و خون مبارزه را باز كنيد. (نقل به مضمون). بعدها او جزوه پرآوازه «تئوري رد بقا» را براي راهگشايي سازمانش تحرير كرد و خود نيز با خون پاكش پاي آن امضاء گذاشت. آري همين «فداي حداكثر» و «صداقت» است كه مجاهدين را اين چنين در برابر رنج و شكنجي كه گاه حتي شنيدن يك مورد آن نيز از طاقت انسان فراتر ميرود، با همه فراز و نشيبهايش، رويان، شكافنده و شكوفنده نگه داشته و ميدارد. و به همين دليل نيز، هركس، در هر سطحي و ردهيي و در هر زماني با هر ميزان سابقهيي، در سختي مسير مبارزه ذرهيي با «فدا و صداقت» فاصله بگيرد و بخواهد آن را مخدوش يا آلوده كند، همانند مگسي كه قصد نزديك شدن به كندوي عسل را دارد، اما زنبورهاي طردش ميكنند، بيرون انداخته ميشود. اكنون نيز اين آخرين قافله شهيدان-تا اين لحظه- و سالار آن مجاهد والامقام حسين ابريشمچي، در روشنايي و زلالي همين چشمه در آميختند. شهيد خون تاريخ است و تاريخ گواهي زنده. پس شهيد هميشه زنده است. در جان و ضمير ما، در عزم و جزم رهروانش. پيشاهنگ و طلايهدار است. اين يك وجه از شهادت 23مجاهد خلق در موشكباران اردوگاه ليبرتي توسط رژيم ضدبشري آخوند است.
3: موشكباران تروريستي-ضدبشري به اردوگاه ليبرتي، خصلت ديگري هم دارد و آن جنون گاوي پسا زهرخوران ولي فقيه ارتجاع است. و چه كسي نميداند كه اين مجاهدين بودند كه زهر اتمي و همچنانكه زهر آتش بس را به حلقوم خامنهاي و خميني دجال ريختند. اين جنون گاوي جزيي از پديده واحد ترس و بي رحمي ديكتاتور است كه اكنون در ضعيفترين نقطه خود قرار دارد. چنانكه در داخل حكومت نيز گردانندگان فاسد و شقي آن، در دوران وارفتگي پسا زهرخوران از يك سو در حال دريدن يكديگرند و از سويي، حتي تره هم براي خامنهاي خرد نميكنند. مثلا حتي بسيجيها پشيزي براي «حرمت» و هيبت فرو ريخته ولي فقيه قائل نيستد و در حضورش عليه رئيس مجلس و رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام شعار سر ميدهند. در مقابل، بر ملا كردن روياي پليد رژيم براي دستيابي به بمب اتمي-كه لااقل براي دهها سال به گور سپرده شد- از سوي رفسنجاني «استوانه» سابق نظام، نيز جزيي ديگر از همين پديده است كه همچون تف آبداري است به صورت خامنهاي. ولي فقيه، در وحشت از اجرايي شدن «برجام» كه خيلي خوب ميداند به فرجام سرنگوني رژيم راه ميبرد، خواب و آرام ندارد. اين ادعا تحليل اين قلم نيست. بلكه برگرفته از اظهارات مهرههاي ريز و درشت و رسانههاي هر دو باند متشكل ديكتاتوري آخوندي است. يكي آه و ناله سر ميدهد كه «خط قرمزهاي مقام معظم رهبري» لجنمال شد، اما بيچاره روي آن را ندارد كه بگويد اين خود ولي فقيه بود كه با «نرمش قهرمانانه» به زانو زدن ذيلانه تن داد. آن يكي در سخنراني نمايش جمعه همين هفته با «يقين» نسبت به حضور «جاسوس سيا در داخل حكومت» هشدار ميدهد و ميگويد: « ما يقين داريم بعضيها كه در داخل حكومت اسلامي هستند، همين الان با سرويسهاي جاسوسي سياي آمريكا، لندن و صهيونيستها كار ميكنند». (رحيم پور ازغدي: خبرگزاري تسنيم وابسته به سپاه تروريستي قدس8 آبان94). يك وزير سابق رژيم در دولت آخوند خاتمي نسبت به «فضاي انفجاري جامعه» ابراز وحشت ميكند و ميگويد: «اگر مثل كبك سر خود را زير برف كنيم، براي اينكه خبري نباشد، اشتباه است، زيرا خبر وجود دارد». (مصطفي معين: رسانههاي حكومتي 7آبان94).
از آن سو، كمتر روزي است كه از مراسم كفن و دفن «دانه درشتهاي» نيروي تروريستي قدس كه در سوريه به هلاكت ميرسند، در رسانههاي حكومتي ياد نشود. از پاسدار دانه درشتي مثل حسين همداني-معاون پاسدار سليماني در سوريه- بگير تا بادي گارد سابق پاسدار احمدي نژاد، تنها نمونه اين دانه درشتها هستند. پاسدار سبزعلي رضايي دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام در روز بعد از هلاكت پاسدار همداني در تمجيد از او گفت كه «همداني در سوريه كشته شد تا نا امني به تهران نرسد». و پاسدار جعفري مهمترين كار او را «فرو نشاندن فتنه 88» خواند. فراموش نبايد كرد كه معني به هلاكت رسيدن چنين مهرههاي دانه درشت و در ردة فرماندهي صحنه، يعني كشته شدن انبوه از پاسداران جهل و جنايت در ردههاي پايين و شكست در صحنههاي جنگ است كه به يقين ديكتاتوري ولي فقيه آن را پنهان ميكند. روزنامه فرانسوي ليبراسيون همين چند روز پيش در گزارشي تحليلي پيرامون آخرين تحولات ميداني سوريه بر اين واقعيت انگشت گذاشت: «.... ميگويند رهبران روسيه از حفاظت او خسته شدهاند. در ميدان، با وجود حمايت نظامي روسيه، تهاجم نيروهاي وفادار به رژيم اسد شكست خورده است. يك منبع فرانسوي نزديك به پرونده ميگويد: به نظر ميرسد آنها بيش از حد بر روي توان ارتش اسد براي دوباره بدست گرفتن وضعيت نظامي حساب باز كرده بودند...». (ليبراسيون 29 اكتبر2015).
وقتي سردمداران رژيم از باندهاي مختلف از جمله اخيرا ولايتي مشاور عالي سياسي ولي فقيه ارتجاع سوريه را «عمق استراتژيك» نظام توصيف ميكنند، وقتي رسانههاي حكومتي مدام بر حفظ ديكتاتوري خون ريز بشارالاسد تأكيد ميكنند، وقتي امام جمعه كرمان در همين نماز جمعه (7آبان) با وحشت هشدار ميدهد كه «سوريه خط مقدم ماست و اگر سقوط كند، پس از آن نوبت به ما ميرسد» و حرف آخر را از زبان خود ولي فقيه بخوانيد كه امروز(10آبان) در ديدار با ديپلمات تروريستهاي رژيم در مورد دليل ادامه دخالت نظامي در حمايت از ديكتاتور سوريه، ميگويد: «اگر به سياستهای حکيمانه....عمل نکرده بوديم، خدا ميداند در داخل مرزها، با چه مشکلات و ضربات عجيبی، دست به گريبان ميشديم» (خبرگزاري فارس سپاه10آبان94). ديگر كدام فاكتور و عنصري را بايد جست كه نشان دهد ولي فقيه زهر خورده از چه چيزي وحشت دارد؟
4: سقوط بشارالاسد بي ترديد «عمق استراتژيك» نظام را در هم ميريزد و آن را يك گام به سرنگوني نزديكتر ميكند. اما اين كدام نيرو است كه ميخواهد نظام را سرنگون كند كه امام جمعه كرمان حتي از نام بردن آن وحشت دارد؟ بگذاريد باز هم از پاسدار رضايي نقل كنم كه بعد از هلاكت پاسدار همداني براي دلداري دادن به نيروهاي رژيم در تلويويزيون حكومتي ظاهر شده بود و از قرار گرفتن رژيم در لبه پرتگاه سقوط در عمليات فروغ جاويدان ياد ميكند: «..مجاهدين آمدند از سر پل ذهاب عبور كردند، كرند رو گرفتند اسلامآباد رو گرفتند، 120 كيلومتر از مرز آمدند به 30 كيلومتري شهر كرمانشاه مركز استان كرمانشاه. در حقيقت رسيدند به 30 كيلومتري اونجا، اتفاقاً آقاي همداني منتظر اونها بود. اينهم از بركات زندگي ايشون بود اگر ايشون و تيپ 32 انصار كه در كنار تنگه چارزبر بودند و اگر آقاي همداني نميرسيد و اينها از تنگه چارزبر عبور ميكردند وارد كرمانشاه ميشدند تمام هليكوپترهاي كرمانشاه كه يك هوانيروز بسيار قوي بود، اينها خلبان ها را آموزش داده بودند سوار اونها ميشدند ميآمدند زندان اوين و 2هزار نفر مجاهدی كه در زندان اوين بود را آزاد ميكردند و حمله ميكردند به تهران يعني ظرف كمتر از 48ساعت از كرمانشاه گرفته تا تهران تماماً آتش ميشد...» (تلويزيون رژيم - ۱۹مهر94). به راستي روشنتر از اين چه بگويد؟
آثار جام زهر كشندة «برجام» در حال پديدار شدن و جام زهر «برشام» در راه است. هم از اين روست كه اين روزها باندهاي حكومتي در حال مشت و مال و گرم كردن ولي فقيه ارتجاع هستند تا به شيوه «نرمش قهرمانانه» جام زهر «برشام» يعني عقب نشيني ذيلانه از «عمق استراتژيك نظام» را سر بكشد، به اين اميد كه چشم انداز «نوبت ما» را تنها قدري دورتر كنند. اما ديكتاتوري بيرحم و شقي آخوندي بر سَبيل هميشگي، عادت دارد كه قبل يا بعد از «نوشيدن جام زهر»، با هدف پوشاندن هزيمت و درماندگي نظام، قيمت آن را از خون مجاهدين بپردازد. قتل عام بيش از سي هزار مجاهد و مبارز در سال 67، درست بعد از سركشيدن جام زهر آتش بس توسط خميني دژخيم، و قتلعامهاي متوالي در اشرف و ليبرتي به دستور خامنهاي جلاد -از جمله تهاجم مزدوران عراقي خامنهاي به اشرف و شهادت 52 مجاهد قهرمان در آستانه برداشتن اولين گام عقب نشيني و نوشيدن زهر اتمي در شهريور 92- نمونههاي انكار ناشدني تاكتيك حفره پركني ذلت و هزيمت ديكتاتوري آخوندي است. از سه ماه پيش نيز بعد از سركشيدن آخرين جرعه زهر اتمي، افزايش و گسترش سركوب، اعدامهاي فزاينده، بگير و ببندها در همه عرصههاي اجتماعي، افزايش اعدام، قتل و آزار و شكنجه زندانيان، و سرانجام شليك ديوانه وار 80موشك از انواع مختلف به اوردوگاه ليبرتي كه مساحت آن به دوهزار متر مربع ميرسد، حلقههاي پيوسته همين زنجير است. كساني كه پايشان به جبهه جنگ خورده باشد يا اطلاعاتي در امور نظامي دارند، به خوبي ميدانند چنين حجم عظيمي از موشك باران در يك نقطه با چنين ابعادي، صحنهيي از يك جنگ تمام عيار عليه نيروي مقابل غير مسلحي است كه فقط با دست خالي ايستاده است. چرا اين حجم از موشكباران؟ علت آن را در حرفهاي ولي فقيه ارتجاع و پاسدار رضايي به روشنايي آفتاب ميتوان ديد.