۱۳۹۴ آذر ۶, جمعه

خاطرات زندان – قسمت هفتم - رضا شمیرانی دست اندر کاران قتل عام در زندان اوین

 
در زندان اوین آخوند مرتضوی در موضع رئیس زندان و حسین‌زاده در مقام مدیر زندان نقش فعالی بازی می کردند. مجتبی حلوایی عسکر به عنوان مسئول امنیتی و انتظامی زندان به همراه محمد الهی، به شکار زندانیان در بندها رفته و آن‌ها را برای آوردن به دادگاه، دسته‌بندی می‌کردند. حدّاد و سید مجید ضیایی نیز از موضع دادیار زندان و کسانی که از نزدیک زندانیها را می شناختند و در جریان کار آنها بودند،
در دادگاه‌ها شرکت می‌کردند. موسی واعظی با نام مستعار «زمانی»، که ظاهراً از دانشجویان سابق پلی‌تکنیک تهران بود، به عنوان مسئول اطلاعات اوین، در جریان دادگاه‌ها بسیار فعال بوده و هماهنگی امور زیر نظر او انجام می‌گرفت. مجید قدّوسی به عنوان مسئول اجرای احکام زندان اوین، اجرای حکم اعدام را پیگیری می‌کرد.
 
 در بین راه که برمی گشتم راننده پیر و ببویی با ما بود و ما هم از فرصت استفاده کرده و با خواهرهایی که در ماشین بودند، همۀ اخبار داخل و خارج زندان را با هم رد و بدل کردیم.
 یکی از خواهرها که انتهای مینی بوس نشسته بود برای انتقال اخبار عملیات «فروغ جاویدان» به سایرین گفت: اگر مجاهدین حمله کرده و از مرز عبورکرده و به سمت کرمانشاه می آیند به ما چه؟ ما که اینجا توی زندان هستیم، ربطی به ما نداره. در ادامۀ حرفهای او من هم گفتم پس چرا دارید ما را اعدام می کنید؟ دادگاه تشکیل دادید برای اعدام و می گویید هیأت عفو امام، کدام عفو؟ دو تا از دوستانم را پریشب اعدام کردند. همین طور هر کس خبری داشت به همه منتقل کرد.
 در ردیف صندلی کنارم دو خواهر نشسته بودند که یکی از آنها حکم ابد داشت. با اطلاع یافتن از واقعیت هیأت مرگ گفت من دادگاه رفتم و اتّهام را «مجاهدین» گفتم. الآن چکار باید بکنم؟ نمی دانستم چه باید بگویم. گفتم حالا ببین اگر دو باره بردند فکرکن چکار باید بکنی.
به زندانیانی که از دادگاه برمی گشتند اگر اعدامی بودند می گفتند شما را به گوهردشت می بریم. ظاهراً این جمله رمز بین خودشان بود.
 بعد از بازگشت از دادگاه به سلول دیگری منتقل شدم. هرکس که به دادگاه می رفت اجازه نمی دادند به جای قبلی یا سلول قبلی خود برگردد. من قبلاً با مسعود در طبقه سوم بودم، اما این بار به طبقه دو آسایشگاه رفتیم و از مسعود جدایم کردند. فکر می کنم شمارۀ سلول 215 بود. اما نکتۀ جالبی که موقع ورود به آسایشگاه دیدم این بود که تعداد زیادی افراد مسن، که همگی هم لباس آبی رنگ و یکدست بر تن داشتند، کف زمین نشسته بودند. نفهمیدم آنها کی هستند. لباس زندان در بین ما مرسوم نبود و سنّ بالای آنها برایم عجیب بود. بعد هم که به سلول رفتم نفهمیدم آنها چی شدند. یا کی بودند.
آن شب هم با بلاتکلیفی کشنده یی گذشت.
 روز 5 مرداد آغاز برپایی و تشکیل هیأت مرگ بود که عصر این روز با بردن امیر عبداللّهی و سایر افراد تازه دستگیری از آسایشگاه و افرادی نظیر جعفر اردکانی از بند بچه های ابدی کار خود را شروع کرد و از آنجایی که نفرات ظاهراً کم نبوده، کار دادگاهی کردن بچه ها به درازا کشیده و اولین سری اعدامی ها به سحرگاه 6 مرداد موکول شده است. نمی دانم چند نفر بودند. امیر به 7 و 8 نفر در سری یی که با آنها بوده اشاره داشت. این که چند سری آن شب دادگاهی شدند چیزی نمی دانم و از دیگران هم چیزی نشنیدم.
 از فردای آن روز یعنی 6 و 7 مرداد بود که دادگاههای صحرایی به طور گسترده کار خود را شروع کرد. خصوصاً که حکم خمینی هم در دسترس بود و مانع شرعی بر سر راه نداشتند.
 در ابتدا اکثر بچه های تازه دستگیری که جزء پیکهای سازمان مجاهدین بوده و هنوز پروسۀ بازجویی شان تکمیل نشده بود، به دادگاه مرگ رفتند و در همان روزهای 6 و 7 و 8 مرداد اعدام شدند. در همان روزهای اول نیز افراد قدیمی هم که در بندها بودند و حساسیت پرونده یی داشتند مانند جعفر اردکانی، محمود عبادی لاری و بهرام سلاجقه و... به دادگاه برده شدند. مجتبی حلوایی و سیدمجید با شناخت پرونده یی که از زندانیان داشتند، نقش زیادی در دستچین کردن این افراد بازی می کردند.

 (مجاهد شهید بهرام سلاجقه ـ علی گله)

 در آن روزها فضای اوین سنگین بود. همه متوجه تغییر شرایط شده بودند. اما ظاهراً هنوز برای بچه ها جا نیفتاده بود که چه خبر است. چون هر اتفاقی که می افتاد بچه ها از پنجره یا مورس یا از طریق کاسه توالت به هم می گفتند. اما آن روزها کسی اخبار اعدام را نمی داد. خود من که با بعضی از خواهرها از این طریق حرف می زدم آنها اخبار عملیات سازمان را داشتند. اما راجع به اعدام چیزی نمی دانستند. یا وقتی من اخبار اعدامها را به آنها می دادم تازه آنها متوجه تغییر و تحولاتی که در بندهاشان شده بود، می شدند.
 خوب است بدانیم در مقطع کشتار سال 1367 چه کسانی در نهادهای اجرایی و قضایی رژیم حضور داشته و مستقیم و غیرمستقیم دست در ریختن خون زندانیان سیاسی داشتند.


سران 3 قوه نظام جمهوری اسلامی در سال 1367

موسوی اردبیلی، رئیس قوه قضاییه

علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی

سید علی خامنه ای، رئیس جمهور

سیدحسین موسوی، نخست وزیر

اعضای کابینه دولت موسوی در سال 1367
 حبیبی: وزیر دادگستری
محمد ری شهری: وزیر اطلاعات
محمد خاتمی: وزیر ارشاد
بیژن زنگنه: وزیر جهاد سازندگی
 فرهادی: وزیر فرهنگ و آموزش عالی
محمد غرضی: وزیر پست و تلگراف و تلفن
علی اکبر ولایتی: وزیر امور خارجه
سراج الدین کازرونی: وزیر مسکن و شهرسازی
 محمدحسین جلالی: وزیر دفاع
کاظم اکرمی: وزیر آموزش و پرورش
محسن رفیق دوست: وزیر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
ابوالقاسم سرحدی زاده: وزیر کار و امور اجتماعی
محمد سعید کیا: وزیر راه و ترابری
حسین عابدی: جعفری وزیر بازرگانی
بهزاد نبوی: وزیر صنایع سنگین
محمد تقی بانکی: وزیر نیرو
عباسعلی زالی: وزیر کشاروزی
غلامرضا شافعی: وزیر صنایع
غلامرضا آقازاده: وزیر نفت
مسعود روغنی زنجانی: وزیر برنامه و بودجه
علیرضا مرندی: وزیر بهداشت و درمان

اعضای شورای عالی قضایی در سال 1367
سید عبدالکریم موسوی اردبیلی
 مرتضی مقتدایی
 محمد موسوی خوئینی ها
 سید محمد موسوی بجنودی
 سید محمد حسن مرعشی شوشتری

      

 
 
 
 
 عبدالکریم موسوی اردبیلی محمد موسوی خوئینی ها مرتضی مقتدایی
  

 
 
 
 
 
 
 
 
 سید محمد موسوی بجنودی                         سید محمد حسن مرعشی شوشتری
شورای عالی قضایی
 نظر به اهمیت و نقش کلیدی شورای عالی قضایی در قتل عام سال 1367 و بعد از انحلال آن و شکل گیری قوۀ قضاییه، در جنایاتی که بیش از سه دهه در نظام جهل و جنایت آخوندی جاری است، بی مناسبت نیست شناخت مختصری از این نهاد سرکوبگر داشته باشیم. تشکیل شورای عالی قضایی به عنوان عالیترین ابزار سرکوب، یکی از اقدامات خمینی بود که بعد از انقلاب اسلامی در عرصۀ مدیریت عالی دستگاه قضایی صورت گرفت و گنجاندن سازمان و تشکیلات کلان دستگاه در کادر شورای عالی قضایی باعث گردید دادگستری جایگاه و شأن خود را به ‌عنوان یک قوۀ مستقل از دست بدهد و در ردیف سایر وزارتخانه‌ها و دستگاه‌های اجرایی قرار گیرد.
 اصل ۱۵۷ مقرر می‌داشت:
«به‌منظور انجام مسئولیت‌های قوه‌ قضائیه، شورایی به نام شورای عالی قضایی تشکیل می‌گردد که بالاترین مقام قوۀ قضائیه است…».
اصل ۱۵۸، ترکیب شورا را به ترتیب زیر بیان می‌داشت:
«شورای عالی قضایی از پنج عضو تشکیل می‌شود: ۱ـ رئیس دیوان عالی کشور، ۲ ـ دادستان کل کشور، ۳ـ سه نفر قاضی مجتهد و عادل به انتخاب قضات کشور. اعضای شورا برای مدت پنج سال و طبق قانون انتخاب می‌شوند…».
 بدین ترتیب، تمام امور قضایی، اجرایی و اداری که در قلمرو دستگاه قضایی قرارمی‌گرفت، تحت کنترل و مدیریت عالی شورای عالی قضایی به عنوان بالاترین مقام قوه‌ی قضائیه درآمد.
 رئیس دیوان عالی کشور و دادستان کل کشور که یکی در رأس دیوان عالی کشور به عنوان عالی‌ترین مرجع قضایی قرار دارد و دیگری در رأس دادسراها؛ سه نفر دیگر نیز از قضاتی هستند که توسط قضات سراسر کشور انتخاب می‌شوند و بدین ترتیب قضات در جریان امور و مدیریت دستگاه قضایی مشارکت می‌کنند.
 اعضای شورا بنا به شخصیت، تجربه، دانش و سلیقه ‌یی که داشتند، نمی‌ توانستند در تمام موارد با اتّفاق نظر و وحدت عقیده عمل کنند. حال اگر این اختلافات با تعامل و رایزنی حل نمی‌شد، چیزی جز تشتّت و از هم‌گسیختگی را به همراه نداشت
 شورای مزبور با ترکیبی که داشت عملاً به وضع مزبور گرفتار شد. در مواردی با مداخله‌ خمینی بین اعضای شورا، رفع اختلاف می ‌شد ولی وجود اختلافات به ‌تدریج از کم ‌و کیفی برخوردار شد که عملاً پیشبرد امور قضایی را به بن بست کشاند. در اواخر سال ۱۳۶۷ بنا به درخواست‌ خمینی) طرح تعیین مسئولیت‌های اعضای شورای عالی قضایی در این شورا تهیه و تصویب شد( و همزمان طرح یک‌فوریتی تفکیک وظایف شورای عالی قضایی در مجلس به تصویب رسید. تلاش‌های مزبور به آنجا ختم شد که طی جلسه‌ یی که در ۲۴ بهمن ۱۳۶۷ با حضور سران سه قوه و اعضای شورای عالی قضایی تشکیل گردید، مجموع صلاحیت‌ها و اختیارات این شورا بین اعضا تقسیم شد.
برای مثال کلیه‌ امور مربوط شعب دیوان عالی کشور، دادسراها و دادگاه‌های انقلاب، دادگاه انتظامی قضات، بازرسی کل کشور، پلیس قضایی و سازمان زندان‌ها و اقدامات تأمینی و تربیتی برعهده‌ رئیس دیوان عالی قرار گرفت. اعضای دیگر شورا نیز هر یک متصدّی بخشی از وظایف قوه‌ قضائیه گردیدند. از اجرای این تقسیم‌کار، مدت زمان زیادی نگذشته بود که با طرح موضوع بازنگری در قانون اساسی، موضوع انحلال شورای عالی قضایی و تمرکز مدیریت در این دستگاه بر سر زبان‌ها افتاد و بالاخره بند سوم از نامه‌ خمینی به «تمرکز در مدیریت قوه‌ قضائیه» اختصاص یافت و نهایتاً در جریان بازنگری در قانون اساسی، شورای عالی قضایی منحل و ریاست قوه‌ قضائیه جای آن را گرفت.

 اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام در سال 1367
 پس از پایان قتل عام، در پنچم مهر ماه 1367، خمینی مجازات زندانیان سیاسی زنده مانده را به مجمع تشخیص مصلت نظام واگذار می کند. هاشمی رفسنجانی می نویسد: «به جلسه مجمع تشخیص مصلحت رفتم. در مورد مجازات ضد انقلاب مذاکره شد. امام تصمیم را به مجمع محوّل کرده اند. قرار شد مطابق معمول، قبل از حوادث اخیر عمل شود. وزارت اطلاعات چنین نظری داشت و قضات اوین، نظر تندتری داشتند» (کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال 1367، پایان دفاع و آغاز بازسازی، ص 328).
 تنها اطلاع جدیدی که در کتاب خاطرات هاشمی درباره قتل عام سال 67 وجود دارد، موضوع واگذاری تصمیم گیری درباره مجازات باقی مانده زندانیان به مجمع است.. نکته جالب توجه این است که هیأت منصوب شده از سوی خمینی (حسینعلی نیّری تهرانی، مصطفی پورمحمدی، علی مبشّری، ابراهیم رئیسی، مرتضی شراقی، اسماعیل شوشتری) برای اعدام زندانیان، به قتل چند هزار زندانیان سیاسی طی 2 ماه و چند روز راضی نیست و می خواهد بقیه را هم اعدام کند که مجمع تصویب می کند که امور به روال قبل از مرداد ماه بازگردد. اعضای مجمع تشخیص مصلحت عبارت بودند از:
 سید علی خامنه‌ای، ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام
 اکبر هاشمی رفسنجانی
 عبدالکریم موسوی اردبیلی
 محمدرضا توسّلی
 محمد موسوی خوئینی‌ها
 میرحسین موسوی
 سید احمد خمینی
و اعضای شورای نگهبان قانون اساسی
 
(سید علی خامنه ای)
 
 
 
 

  
 
 
 
میرحسین موسوی سید احمد خمینی اکبر هاشمی رفسنجانی
 
   
محمدرضا توسلی
محمد موسوی خوئینی ها
                                                                                                 

عبدالکریم موسوی اردبیلی

 اعضای شورای نگهبان قانون اساسی در سال 1367
محمد محمدی گیلانی (دبیر)
احمد جنتی
محمد امامی کاشانی
محمد مؤمن قمی
لطف‌الله صافی گلپایگانی تا تیر ماه 1367
محمد یزدی از تیر ماه 1367
ابوالقاسم خزعلی
گودرز افتخار جهرمی، از حقوقدانان


محمد امامی کاشانی

 محمد محمدی گیلانی
 
 
 
 
 
گودرز افتخار جهرمی محمد مؤمن قمی احمد جنتی
 

     

 
 
 
محمد یزدی لطف‌الله صافی گلپایگانی ابوالقاسم خزعلی

اعضای تشکیل دهنده هیأت مرگ در قتل عام 1367
1- حسینعلی نیّری تهرانی
2- مصطفی پورمحمدی
3- علی مبشّری                  
4- ابراهیم رئیسی
5- مرتضی شراقی          
6- اسماعیل شوشتری
 هیئت مرگ کار خود را از 5 مرداد ماه در زندان اوین آغاز کرد وجهت پنهان کردن نیات شوم خود، تحت عنوانی هیئت عفو امام خود را به زندانیان معرفی نمود. این هیئت در زندان های اوین و گوهر دشت فعال بود. بین این دو زندان در رفت و آمد بودند و گاها نصف روز اوین و نصف روز در زندان گوهر دشت مستقر میگردید.
 
مصطفی پور محمدی
ابراهیم رئیسی
     علی مبشری
 
مرتضی شراقی
 حسینعلی نیری تهرانی
اسماعیل شوشتری

 
مصطفی پور محمدی نماینده‌ وزارت اطلاعات در هیئت مرگ
 
مصطفی پور محمدی


حسینعلی نیّری تهرانی حاکم شرع
 
مراسم تودیع و معارفه مسئولان دادگاه عالی انتظامی قضات، مشاور رئیس قوه قضائیه و قائم‌مقام دیوان عالی کشور
حسینعلی نیری متولد سالهای پایانی دهه بیست است. او طلبه مدرسه حقانی و از شاگردان محمدی گیلانی، ابولقاسم خزعلی، مصباح یزدی، آذری قمی و.... بوده است.

از راست علی رازینی، حسینعلی نیری، اسدالله لاجوردی و علی مبشری

 با استقرار خمینی بر اریکه قدرت و نصب محمدی گیلانی به عنوان رییس دادگاههای انقلاب، نیّری نیز وارد دادگاههای انقلاب شد. او از همان ابتدا به عنوان حاکم شرع در زندان اوین که مخصوص زندانیان سیاسی بود، منصوب شد. همان طور که در خاطرات 1360 اشاره کرده ام بازجویم می گفت حاج آقا گیلانی خودشان وقت ندارند و یکی از طلبه های جوان ایشان حاکم شرع تو خواهندبود و نیّری یکی از همان شاگردان جوان گیلانی بود که به احکام اعدام زندانیان سیاسی را صادر می کرد.
 نیّری، سال‌ها در این سمت باقی ماند، تا در جریان اعدام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، از طرف خمینی به عنوان حاکم شرع برای محاکمه زندانیان سیاسی در تهران گمارده شد.
پس از مرگ خمینی و آغاز حاکمیت خامنه‌ای، نیّری از سوی یزدی به سمت معاون دیوان عالی کشور منصوب گردید و بیش از دو دهه در این منصب حضور داشت..
در شهریور 1392 به رئیس دادگاه عالی انتظامی قضات ارتقایافت و ادامه به کار داد.
 در لیست اسامی شاگردان محمدی گیلانی از او به نام حسینعلی نیّری تهرانی نام برده شده است.

ابراهیم رئیسی
رئیسی، اژه ای و نیّری،مراسم ختم احمد قدیریان

 سید ابراهیم رئیس الساداتی معروف به ابراهیم رئیسی در سال 1339 در شهر مشهد به دنیا آمد. پس از چند سال تحصیل مقدماتی در حوزه علمیه وارد حوزه علمیه قم گردید و نزد آخوندهایی همچون مشکینی، نوری همدانی، فاضل لنکرانی، خزعلی، فاضل هرندی، ستوده و مروی خراسانی، مجتبی تهرانی و مرعشی و شاهرودی ادامه تحصیل داد. او دادستانی انقلاب اسلامی تهران، ریاست سازمان بازرسی کل کشور، نمایندگی دوره چهارم مجلس خبرگان رهبری، معاون اول قوه قضائیه در دوره ریاست هاشمی شاهرودی و همچنین دوره ریاست آملی لاریجانی را عهده دار بوده است و سپس به عنوان دادستان کل کشور به فعالیت خود ادامه داد.
 در 27خردادماه 1391 طی حکمی از سوی خامنه ای، رئیسی معاون اول قوه قضائیه با حفظ سِمت به عنوان دادستان ویژه روحانیت نیز منصوب شد.

علی مبشّری از مسئولان قضایی دهۀ شصت
حاکم شرع و جایگزین نیّری در قتل و عام 1367
 علی مبشّری نیز به مانند حسینعلی نیّری از طلبه های تازه کاری بود که در سال 1360 وارد دستگاه قضایی خمینی شد و با مشغول شدن در دادگاههای صحرایی به کشتار و اعدام مجاهدین و مبارزین روی آورد. در این رابطه خود او می گوید: آشنایی بنده با شهید لاجوردی رحمة الله علیه بعد از انقلاب و در مقطعی بود که ما به عنوات حاکم شرع در اوین کار می کردیم و ایشان هم دادستان انقلاب اسلامی تهران شدند. بنده به سهم خودم و در مجموع ویژگیهای ممتازی را در این شخصیت بزرگوار دیدم و به خاطر همین ویژگیها، ارادت خاصی هم نسبت به ایشان داشتم.
از راست علی مبشری، علی رازینی، حسینعلی نیری و اسدالله لاجوردی

این عکس مربوط به همان دورانی است که به آن اشاره می کند و در اوین به همراه لاجوردی به قصابی زندانیان مشغول بوده است.

اسماعیل شوشتری

 محمداسماعیل شوشتری در سال 1328 در نیشابور به دنیا آمد و قبل از پیروزی انقلاب تحصیلات حوزوی خود را گذراند. اولین سمت وی بعد از انقلاب، فعالیت در دادستانی انقلاب در دوران دادستانی آذری قمی و دادستانی کل مهدی ‌‌هادوی (نخستین دادستان کل انقلاب که تنها چهار ماه عهده دار این سمت بود و در اعتراض به سیستم ظالمانه آخوندی از آن استعفا کردبود.)

 سپس وی از سوی دفتر خمینی به عنوان امام جمعه به شیروان اعزام شد. در دوره اول مجلس نیز از زادگاهش قوچان به عنوان نماینده منصوب شد که تا دوره دوم ادامه یافت و در هر دو دوره عضو کمیسیون حقوقی و قضایی بود. بعد از آن وارد شورایعالی قضایی شد و به عنوان دادیار دادسرای دیوانعالی کشور فعالیت کرد و پس از آن نیز در اواخر سال ۱۳۶۶ مسئولیت سازمان زندان‌ها و اقدامات تربیتی و تأمینی به وی واگذار شد. وی در دو دوره ریاست جمهوری ‌هاشمی رفسنجانی و خاتمی ۱۶ سال در سمت وزیر دادگستری فعالیت داشت و قضاوت در دیوان‌عالی کشور نیز یکی دیگر از سِمَتهای شوشتری بود.
 در زمان اعدام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ رئیس سازمان زندان‌ها بود و نقش کلیدی در قتل عام 1367 به عهده داشت و گزارشات اعدام را روزانه به هاشمی رفسنجانی اطلاع می داد. در کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی سال ۱۳۶۷، پایان دفاع و آغاز بازسازی، صفحه 257 به این موضوع اشاره شده است.
 در زمان ریاست جمهوری آخوند حسن روحانی به دلیل برخورداری از سوابق جنایتکارانه در کشتار زندانیان سیاسی طی حکمی به سمت «رییس دفتر بازرسی ویژه رییس جمهور» منصوب گردید.

 «بسم الله الرحمن الرحیم
 حجت الاسلام و المسلمین جناب آقای محمداسماعیل شوشتری
نظر به اهمیت نظارت و بازرسی در انجام صحیح وظایف قانونی دستگاه‌های اجرایی و ضرورت نظارت هدایتگر و پیشگیرانه در جهت ارتقای کمّی و کیفی خدمت‌رسانی به مردم شریف، جناب عالی که فردی آگاه، مدیر و با تجربه می‌باشید را به عنوان "رییس دفتر بازرسی ویژه رییس جمهور" منصوب می‌نمایم. شایسته است کلیه دستگاه‌های اجرایی، وزارتخانه‌ها و نهادها همکاری و مساعدت لازم را با جناب عالی و همکاران محترم بازرسی به عمل آورند.
 توفیق شما را در انجام وظایف محوّله با رعایت اصول قانون‌مداری، اعتدال‌گرایی و منشور اخلاقی دولت تدبیر و امید در خدمت به اسلام و ملت شریف ایران از خداوند بزرگ مسألت می‌نمایم. حسن روحانی».

 مرتضی اشراقی، دادستان انقلاب اسلامی تهران (جایگزین لاجوردی)
 گزیده هایی از مصاحبه مطبوعاتی مرتضی اشراقی، دادستان انقلاب اسلامی تهران، در رابطه با اعدام زندانیان سیاسی در سال ١٣٦٧.
 مصاحبه دادستان انقلاب اسلامی تهران در تاریخ 22 تیر 1367 با روزنامه اطلاعات درباره مقابله قاطع با عوامل فساد و قاچاق مواد مخدّر، تعقیب متّهمین به غارت بین المال و عوامل گروهکها.
سرویس خبر: حاج آقا مرتضی اشراقی، دادستان انقلاب اسلامی تهران طی یک مصاحبه مطبوعاتی به سؤالات خبرنگاران پیرامون تحولات دادستانی انقلاب و فعالیتهای آن در زمینه های مبارزه با فساد و مواد مخدر، طرح و العادیات، تشدید مجازات جرایم مربوط به تهیه و توزیع و خریدو فروش و حمل مواد مخدر پاسخ گفت. وی در این مصاحبه ابتدا در گزارشی پیرامون وضعیت دادسرای انقلاب اسلامی تهران ضمن تشریح وظایف بخشهای مختلف این دادسرا اظهار داشت که در حال حاضر این دادسرا به شکلی یکپارچه و تحت یک مدیریت واحد اداره می شود، به گفتۀ آقای اشراقی چهار بخش رسیدگی به جرائم گروهکها و جاسوسی، رسیدگی به جرائم عمومی و اقتصادی قاچاق کالا و غارت بین المال، رسیدگی و سرپرستی اموال عمال رژیم سابق و رسیدگی به جرائم مربوط به مواد مخدّر و منکرات، بخشهای چهارگانه این دادسرا هستند که تحت سرپرستی معاونین مربوطه به انجام وظیفه مشغولند.
 دادستان دادسرای انقلاب تهران در برخورد با گروهکها گفت: در رابطه با جرایم گروهکهای منحرف از جهت این که این افراد محارب یا باغی هستند، دادسرای انقلاب اسلامی اقدامات تعقیبی و تحقیقی خود را همچنان ادامه می دهد و در این رابطه تعداد زیادی حکم صادر شده است.

http://www.iranrights.org/farsi/document-2437.php

 10مرداد
 از 8 مرداد که از دادگاه برگشتم در سلول به طور انفرادی بودم. از مسعود خبری نداشتم. نگرانش بودم. نمی دانستم چه اتفاقی برای او افتاده است. 10 مرداد بود که صبح، طبق معمول ماههای قبل که در انفرادی بودم، رفتم پشت پنجره به بچه ها سلام و صبح به خیر بگویم. پاسدار حسن که مشغول پخش صبحانه در راهروِ آسایشگاه بود صدای من را شنید و آمد دم درب سلول و دریچه سلول را بازکرد و گفت: به کی سلام می کردی. من تکذیب کردم و او گفت بگذار کارم تمام شود میام بهت میگم سلام صبح به خیر یعنی چی. بعد از توزیع صبحانه به سلولم برگشت و با فحاشی و تهدید گفت کار امروز فقط یادت نره، بعداً بهت می گم. همین پاسدار خِپل در بهمن 1366 که در سلول انفرادی بودم، صاحب یک پسر شده بود و برای خرید شیر خشک دادش به آسمان رسیده بود و به خاطر کمبود و گرانی شیر خشک فحش خواهر و مادر بود که به بالا تا پایین نظام می داد. هر روز صبح که برای پخش صبحانه به سلولم می آمد 2 ساعت درد دل می کرد و می رفت.

 12 مرداد 1367ـ چت در سلول
 دم دمای غروب بود و چراغ داخل سلولم هنوز روشن نشده بود. سعی کردم از طریق دستشویی با خواهری که سلول زیر من بود تماس بگیرم. چند ماهی که توی سلول انفرادی بودم به تجربه، کانالهای تماس با بچه های دیگر را یاد گرفته بودم. به کمک مورس فقط می شد با 2 سلول کناری تماس گرفت. اما از طریق کانال دستشویی و کاسۀ توالت می شد به سلولهای بالا و پایین هم تماس برقرار کرد. برای شروع و مطلع کردن نفر دیگر باید چند بار به لوله آب یا کاسه آهنی توالت می زدی و صدا به سلول دیگری منتقل می شد و گاهی بیش از 2 نفر پای تماس می آمدند. خوشبختانه با اولین ندایی که دادم آن خواهر آمد پای دستشویی و تماس برقرار گردید. به دلیل فضای بسیار پر تهدید امنیتی که وجود داشت، او آهسته حرف می زد و من نفهمیدم و او مجبور بود چند بار تکرار کند. آخر سر عصبانی شد و گفت برای بار آخر می گم و دیگه نمی گم. اما از توی حرفهایش فهمیدم که او اخبار عملیات فروغ جاویدان را می داد و تغییر و تحولاتی را که در بندشان صورت گرفته بود.

 عملیات «فروغ جاویدان»
 عملیات فروغ جاویدان، بزرگترین تهاجم نظامی ارتش آزادیبخش، بعد از ظهر دوشنبه سوم مرداد1367 مطابق با عید قربان آغاز شد. نیروهای ارتش آزادیبخش پس از عبور از مناطق مرزی استان کرمانشاه و فتح نقاط استراتژیک منطقه همچون تنگه کل داوود و گردنۀ پاتاق، شهرهای کرند و اسلام آباد را در اوج استقبال هموطنانمان آزاد کردند و تا دروازه های کرمانشاه پیشروی نمودند.
 اوج حماسۀ فروغ جاویدان در تنگه چهارزبر در دروازه کرمانشاه رقم خورد. نبرد در این تنگه با انبوه مزدوران تا دندان مسلّح رژیم آخوندی که به تصریح دشمن ضدبشری از 172 شهر اعزام شده بودند تا نخستین ساعات بامداد پنجشنبه 6 مرداد، بدون کمترین وقفه، 48 ساعت پیاپی ادامه یافت و افتخارآمیزترین حماسۀ آرمانی و میهنی را در برابر پلیدترین دشمن دجّال و ضدبشری تاریخ میهن رقم زد.

  خواهری که با او صحبت می کردم از شروع قتل عام اطّلاعی نداشت و نمی دانست چه اتّفاقی افتاده است. سعی کردم اخبار اعدامها را به او بدهم و توضیح دادم بچه ها را به دادگاه می برند و به اعدام محکوم می کنند.
 بعد از این که اخبار اعدام را فهمید، گفت: پس حالا می فهمم چرا مریم گلزاده را هم از بند بردند. مریم گلزاده در سالن 3 آموزشگاه بود و بنا به روایت مینا انتظاری تمام خواهرهایی که در این بند بودند، به اعدام محکوم شدند.
 پرسیدم با او ارتباط داری؟‌ او گفت: آره چند تا سلول آن طرف تر است. من آخرین اخبار مربوط به همسر مریم، علیرضا حاج صمدی، را دادم و گفتم اگر می تواند به مریم بگوید.
 البته نمی دانم مریم در آن موقع هنوز زنده بوده یا نه. علیرضا در خلال همان سری های اول از بند بچه های ابدی اعدام شده بود. 2 برادر مریم نیز در سال 1360 توسط گیلانی جلّاد به اعدام محکوم شدند.

 
 محمدکاظم گلزاده غفوری- مریم گلزاده غفوری- علیرضا حاج صمدی- محمدصادق گلزاده غفوری
 آن چنان درگیر صحبت و ردّ و بدل اخبار شده بودم که متوجه تاریکی هوا نشدم و تا دیر وقت صحبتمان ادامه پیدا کرده بود. ظاهراً گاف بزرگی داده بودم. به دلیل کانال نامناسب دستشویی و بد شنیدن و به ناچار بلند صحبت کردن، پاسدارهای بند متوجه شده و در کمین نشسته بودند. ناگهان متوجه صدای خیلی آهسته پا و سایۀ رفت و آمد آنها در پشت درب سلول شدم. به سرعت رفته لیوانم را برداشتم و در آن کمی خاکشیر ریختم و به بهانۀ این که دارم خاکشیر آماده می کنم پای دستشویی نشستم. امّا ظاهراً دیر شده بود و پاسدارها فهمیده بودند که من دارم با کسی حرف می زنم. گویا در مدتی که ما با هم صحبت می کردیم متوجه شده بودند. برای همین هم پشت درب سلول خواهری که با او صحبت می کردم، رفته بودند و هر دوِ ما را در کنترل داشتند. آنها کفشهاشان را درآورده بودند که ما صدای پا و رفت و آمد آنها را نشنویم. برای مخفی کاری دیگر خیلی دیر شده بود. درب سلول بازشد و چند تا پاسدار با پای برهنه ریختند توی سلول و گفتند چه کار داری می کنی و با کی داری حرف می زنی؟ گفتم با هیج کس، دارم خاکشیر درست می کنم. امان ندادند. چند نفری ریختند روی سرم و خرکش کنان روی زمین از سلول خارجم کردند. کشان کشان روی زمین به سمت دفتر آسایشگاه بردند. آنجا در اصلی بند را بستند و تهدیدم کردند که صدام در نیاید. حدود 10 نفر بودند. با کابلهای پلاستیکی پر شروع به زدن کردند. شلّاق، ‌مشت، کاراته و خلاصه هر جوری که می توانستد واقعاً به قصد کشت می زدند. اصلاً رحم نداشتند. خوب یادم است که از پله های آسایشگاه همین جوری من را به پایین و بالا می کشیدند و هر کدام به قسمتی از بدنم می زد. یکی از پاسدارها گفت برید آن دختره را هم بیارید ببینیم چی به هم می گفتند. برای این که سراغ آن خواهر نروند و اذیّتش نکنند، صدام درآمد و همه چیز را متوجه خودم کردم. گفتم من بودم که حرف می زدم، امّا او جواب نمی داد. دقیقاً نمی دانم. شاید دیگه سراغ او نرفتند و امیدوارم که همین جور بوده باشد.
 بعد از یک ساعت زدن و فحّاشی، کوتاه آمدند و گفتند یک ورق به تو می دهیم برو بشین توی سلول و هر چه که گفتی آن را بنویس. ما فردا صبح می آییم و از تو می گیریم. آن شب تا صبح از زور درد نمی توانستم بخوابم و مانده بودم که با این ورقه چکار کنم. صبح که شد پاسدار کشیک آمد، گفت: نوشتی؟ گفتم: نه، دارم می نویسم. خلاصه ۴ یا ۵ خط نوشتم که آره من حوصله ام سر رفته بود و می خواستم با یکی حرف بزنم و از آنجایی که با یک خواهر صحبت می کردم، کلّی چرت و پرت که در ماهیّت کثیف خودشان بود، بار من کردند. قضیه آن روز به خیر گذشت.

 14 مرداد 1367
 تا 14 مرداد در سلول تنها بودم. از سر و صدای رفت و آمدهایی که در راهروِ آسایشگاه می شد، متوجه می شدم که سلولها مدام خالی و پر می شوند. گاهی اوقات هم به طور تصادفی می فهمیدم کی آمده و کی رفته. مثلاً مجاهد شهید علی ابراهیمی سواره را دو تا سلول آن طرف تر من آورده بودند. علی با یکی دیگه از بچه های سلول بغلی اش حرف می زد و من اینجوری آنها را شناختم. اما خودم نتوانستم با آنها تماس بگیرم. آنها را خیلی زود بردند. احتمالاً علی سواره در روزهای 14 یا 15 مرداد ماه اعدام شده است.
 حوالی ساعت 10 صبح 14 مرداد بود که فرد جدیدی را به سلول دست چپی آوردند. خیلی خوشحال شدم. معطّل نکرده و سریع در صدد تماس با مورس برآمدم. با حساسیت زیادی که نسبت به من ایجاد شده بود، هر گونه تماس باعث بدترشدن شرایطم می شد خصوصاً که پشت درب سلولم هم نوشته شده بود، نباید کنار دیوار بنشینم یا بخوابم.
 با شرایطی که آن روز وجود داشت دیگر چندان برایم مهم نبود که اگر تماسم لو بره چی میشه. هدفم آگاه کردن بچه ها و انتقال اخبار و گرفتن خبر از دیگران بود. وسط سلول دراز کشیدم و شروع به مورس زدن کردم. در ابتدا جواب نمی داد، اما وقتی سماجت من را دید شروع کرد به جواب دادن. او خیلی به مورس آشنا نبود، برای همین خیلی کند و آهسته می زد. یادم میاد که همیشه می زد یواش و آهسته و شمرده بزن. بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا فهمیدم طرف مربوطه علی توتونچیان است که از بند 1 بالا 325 آمده است. علی 36 سال داشت و متولّد همدان بود. او و برادرش حسین توتونچیان را از سال 1365 در سالن 5 آموزشگاه می شناختم. برادرش سال 65 از زندان آزاد شده و علی در زندان مانده بود.
 

(مجاهد شهید علی توتونچیان)

 علی وقتی مرا شناخت خیلی خوشحال شد و شروع کرد به رنگ گرفتن روی دیوار و من هم با همین کار جوابش را دادم. خیلی خوشحال شده بودیم. از بچه ها از او پرسیدم. اما راجع به اعدامها چیزی نمی دانست و می گفت یک هیأت آمده و می خواهند به همه عفو بدهند و آزادشان کنند. ظاهراً تا ۱۴ مرداد هنوز اخبار اعدام به آن شکل پخش نشده بود و در تأیید این نکته باید اضافه کنم که شرایط بسیار سخت و کنترل شدۀ امنیتی را توی اوین حاکم کرده بوند. مثلاً اگر کسی دادگاه می رفت به هیچ وجه او را به سلول قبلی اش، حتی اگر یک نفره بود، برنمی گرداندند که مبادا اگر فرد زندانی با افراد سلولهای مجاور خود آشنا شده باشد، خبر اعدامها را به آنها بدهد. به همین علت، بچه ها، روزهای اول و حتی تا 10 روز اول، اطّلاع چندانی نداشتند. از اواسط یا اواخر مرداد بود که کم کم ماهیت هیأت عفو آشکارشد. بعد از شنیدن حرفهای علی سعی کردم خبر درست را به او تفهیم کنم و او را از اشتباه درآورم. امّا متأسفانه او در گرفتن علائم مورس کند بود و مرتب می گفت یواش بزن و من دائم مورس می زدم: علی دارند اعدام می کنند و آخرش هم نفهمیدم که او فهمید یا نه. 2 روز در سلول کناری من بود و صبح روز ۱۶ مرداد علی را از سلول بردند و دیگر او را ندیدم.