«سال 57 در زندان قصر بود. آن موقع من سه سال بود كه به جرم هواداري از سازمان در زندانهاي مختلف بودم ولي هنوز به بزرگترين آرزوي خودم يعني ديدار برادر مسعود نرسيده بودم هر روز انواع اخبار و تفاسير و جزوات و كتابهاي او به دستمان ميرسيد و تغذيه ميشديم ولي اينها كجا و ديدار و وصل حضوري كجا؟
يكروز بعد از شام كه ديگر صداي تظاهرات بيرون زندان قطع نميشد و رژيم در حال اضمحلال كامل بود و در داخل زندان هم زندانبانان ديگر كاري به كسي نداشتند و پاسيو و بي خيال شده بودند و حتي تردد بين بندها هم براي زندانيان نيمه آزاد شده بود تصميم گرفتم به همراه يكي از بچهها از فضاي جديد استفاده كرده و به ديدارش بروم بعد از عبور از چند سالن و هواخوري وارد بندي شديم كه شنيده بوديم او آنجاست. اگرچه ابتدا با نگاههاي متعجبانه و عاقل اندر سفيه زندانيان مواجه شديم ولي با معرفي خودمان و دليل مراجعه به بند آنان اعتمادشان را جلب كرديم. به وضوح معلوم بود نزد فرد مهمي ميرويم بطوريكه راهنمايان، ما را به همديگر تحويل ميدادند. انگار نه انگار كه ما در زندان هستيم و ملاقاتي هم خودش زنداني است و صحنه طوري بود كه گويا مثلا با يك فرمانده عالي رتبه نظامي در محل كار يا اتاق عملياتش قرار داريم و براي حضور در نزد وي بايد از او اجازه و زمان گرفته شود. خلاصه بعد از طي همه اين مراحل، دقايقي بعد ما در اتاق وي و چند متري اش ايستاده بوديم و از شدت ذوق احساس بي وزني داشتيم. در حال صحبت و كار با چند نفر در كنار خود بود. وقتي ما را به او معرفي كردند به سرعت و با خوشحالي و خنده بلند شد و طوري ما را در آغوش گرفت كه احساس ميكرديم سالهاست ما را ميشناسد. در كنار خود جايي براي ما باز كرد و ما را در كنار خود نشاند. ابتدا با چند سوال كوتاه فرصت را به ما داد ولي مگر ما چه داشتيم بگوييم و چه ميدانستيم كه او نميدانست به همين دليل چند دقيقه بعد ما ديگر حرفي نداشتيم و او شروع كرد. ابتدا وضعيت سياسي و خرابي وضع رژيم، بعد اعتلاي روزمره سازمان و جنبش، تفاسير قران، خاطراتي از خودش، از محمد آقا، از يارانش، تشكيل سازمان، فلسطين، شهدا بخصوص شهيد كاظم ذوالانوار ...
در اين بين اگر گهگاه مراجعه فردي صحبت ما را قطع ميكرد او بلافاصله با يك جواب كوتاه به طرف ما بر ميگشت و اولويت را به ما ميداد هرچه بيشتر تعريف ميكرد عطش و عشق ما بيشتر ميشد و احساس زيادت و كرامت ميكرديم، به خودمان ميباليديم كه چه مسيري را انتخاب كردهايم و عجب دلداري برگزيدهايم و اصلا نميدانستيم شب است يا روز و نميفهميديم كه چقدر زمان گذشته است همين قدر فهميديم كه برخي چراغها خاموش شده و ترددات كمتر شده بود. نشان به آن نشان كه با شروع مجدد تحرك سايرين متوجه شديم زمان اذان صبح شده است و ما بي خبر از دار و دنيا مستغرق درياي وصل از بعد زمان خارج شدهايم...»
وصل آمد و از بيم جدايي رستيم با دلبر خود به كام دل بنشستيم
آن شهيد والامقام
خاطره زيباي بالا نقل به مضمون از آموزگار و الگو و همرزم و مسؤل عزيز و والا مقام ما مجاهد شهيد فرمانده كاظم ابريشمچي بود. آن مرد مراد و آن كادر همه جانبه مجاهد خلق كه ساليان سال همراهي و همرزمي تحت مسؤليت او از افتخارات من بوده و كمكها و راهنماييها و نكاتي كه از او آموختهام تا پايان عمر ره توشه و آذوقه سفرم در اين مسير سخت ولي باشكوه خواهد بود. نميدانم در جلد چندم اصول كافي خواندم كه كليني دربارة يكي از شاخصاي ائمه شيعه گفته بود كه حاضر در محضر امام با سكوت مواجه نميشود يعني امام اين قدر از علوم ارضي و سماوي، ناسوتي و لاهوتي، غني و سرشار است كه وجود نوراني اش دائما منبع افاده و افاضه است. فرمانده عاليقدر ما براستي از اين نظر نمونه و مستورهاي از همين ائمه و پيشوايان عقيدتي و انقلابيون برجسته بود. كافي بود در هر نشست يا مناسبت سوالي كوتاه مثل ...اولين بار برادر را كجا ديدي؟... 30 خرداد كجا بودي؟ ... خبر انقلاب ايدئولوژيك را چطور شنيدي؟ (كه خودش داستان بسيار جالب و بامزه و آموزندهاي دارد)... در فروغ تا كجا رفتي؟ ...را بهانه ورود به درياي اندوختهها و تجاربش ميكردي، گنجينهاي حاصل دههها مبارزه روزمره و نفس گير با دو ديكتاتوري. ما در اين مواقع به راستي زمان را فراموش ميكرديم و تنها پيشآمد حادثهاي يا عدم تعيني يا تغيير برنامه و يا تمام شدن زمان نشست بود كه ما را از غلبات وجد به واقعيت صحو و از حال عرفاني به حال مضارع ميآورد. با اين حال من ول كن نبودم و بعد از رفتن همه با يك فضولي مستحب سراغش رفته و اماكن و تواريخ را تدقيق كرده و در گوشهاي يادداشت ميكردم. با چنين رابطه و عاطفهاي بين او و ما نيروهاي تحت فرماندهي اش معلوم است كه بعد از پر كشيدنش بر ما چه گذشت و ما چه كشيديم. من هميشه براي تسكين خودم جايگاه كنوني او فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ {قمر- 55} و بشارت و پيام شهادتش را براي خودم زمزمه ميكنم وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ{ آل عمران- 170} يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ ... و در ذهنم او را در مجمع و بارگاه اخلاء و احباب و در كنار محمد آقا و اشرف و موسي و بقيه عشاق و ياران تصور ميكنم كه به آن حبيب وصل شده، به لحظات حيف و حسرت و افسوس ما ميخندند...
ملك الموت بر رابعه عدويه رسيد رابعه گفت تو كيستي؟ گفت من هادم اللذاتم، موتم الاطفالم، مرمّل الزوجاتم! (من منهدم كننده لذتها، يتيم كننده اطفال، بيوه كننده زنان هستم!) رابعه گفت اي جوانمرد چرا از خود همه خصلتهاي بد نشان ميدهي و از آن خصلتهاي نيك هيچ نگويي؟! گفت آن چيست گفت وأنت «موصل الحبيب إلي الحبيب»...
كمي درباره موشك پراني خامنهاي:
اگرچه درباره شرايط خراب رژيم ميشود كلي صحبت كرد و از جنبههاي مختلف، فروپاشي محتوم و نزديك ديكتاتوري آخوندي را بررسي كرد ولي براي فهم دليل اقدام اخير خامنهاي در زدن ليبرتي بايد مثل آقاي موشكاف چند پارامتر را برجسته تر كرد:
-خامنهاي در تعادل قواي داخلي آن قدر پايين آمده و روحاني طوري دم در آورده است كه هر حرفي خامنهاي ميزند چند ساعت بعد روحاني (آن هم با در آوردن اداي لحن و كلمات خامنهاي) جوابش را ميدهد، او در نماز جمعه در دانشگاه تهران ميگويد، اين در دانشگاه صنعتي جواب ميدهد. او در مجمع نخبگان!! ميگويد، اين در مجمع پخمگان جواب ميدهد...
-همانطور كه حتي احمدي نژاد هم در برخورد با واقعيتهاي سرسخت بيروني در پايان دورة رياستش عوض شده بود و به جاي صحبت از پاره كردن قطع نامهها دنبال پرچم ايران و كورش و هخامنشيان افتاده بود، عظما هم در برخورد با كوه خشم مردم حتي به دلواپسان هم خيانت كرد و بساطشان را از جلوي مجلس جمع كرد و در مجلس هم لاريجاني به عربده كشان ولايت گفت كه آقا گفته است رأي بدهيد و تمام!
ولي فقيه واقعاً شده است چوب دو سر نجس! نه ميتواند به باند رقيب چيزي بگويد چون ديد راه اتمي بسته است و تحريمها خفهاش ميكند و نه ميتواند شاهد از دست رفتن حيثيت و آبرويش باشد و دو دستي هژموني را به اكبر شاه تقديم كند.
-در سياست خارجي با همه تأكيدات روزانة امثال شمخاني روي اهميت سوريه ولي بدليل ضربات جدي كه رژيم خورد و مهمترين پاسدارانش عمودي رفته افقي برگشتند، مجبور شد كاسه كوزه هژموني در آنجا را جمع كند و نقداً تحويل روسيه دهد چون ديگر دستگاهش نميكشد چون سپاه مثل بستني كيم در حال آب شدن است چون تهديد خطرناكتري در داخل دارد به همين دليل هم خودش براي ظريف اسفند دود كرد و او را با سلام و صلوات به وين فرستاد و پشت سرش آب ريخت و كلي هم اندر باب تدين اين بچه بسيجي صحبت كرد. روحاني هم نه گذاشت و نه برداشت و با صراحت و پررويي گفت الگوي ما براي سوريه الگوي برجام است يعني ميخواهيم جام زهر سوريه را هم مثل اتمي تا ته به حلقوم عظما بريزيم و همه اينها پيامش براي پاسداران كه كارشان قبلا پوشيدن لباس نظامي و پوتين گتر كرده و بستن مرز در سوريه و مديترانه بود، الان بستن مرز در داخل و ورود به تجارت و شركت سازي و مواد مخدر و كار فرهنگي با كت و شلوار شده است.
در يمن هم كه مدعي بود هرشب با برادران حوثي لب باب المندب وضو گرفته و نماز دو ركعتي غفيله ميخوانند. توفان قاطع چنان بلايي سرش آورد كه آنجا هم نيروهايش چمدانها را بسته و برگشتند و رئيس جمهور مشروع يمن هم براي تشكيل دولت وارد يمن شد. در عراق هم هر روز كه ميگذرد تنفر عمومي از مالكي جانش بيشتر ميشود و هرروز از جانبي درخواست محاكمه يا پيگيري يكي از دزديهاي او مطرح است...
-از آنطرف پيوند عنصر پيشتاز و درياي حمايتها و پشتيبانيهاي مردمي به نقطهاوج مهمي رسيده است و گويا ديگر ترس مردم ريخته است مادران شهدا علناً موضع ميگيرند و پيام ميدهند و براي يزيد و دكل دزدها و اختلاسچيها خط و نشان ميكشند. در خيلي از اخبار و موضعگيريها صحبت از قتل عامهاي سالهاي قبل ميشود. زندانيان با اسم و رسم بعد چند ساعت از هر حادثه بيانيه ميدهند و بالا تا پايين رژيم را ميشويند و ميگذارند كنار. از نقش تاريخي و پيامبرگونه مجاهدين در رهبري عنصر اجتماعي ميگويند، فلاكت رژيم هم به حدي رسيده است كه ديگر نميتواند يك زنداني سياسي را هم اعدام كند چون ديده است كه با هر شهيد دهها و صدها زنداني ديگر با صدايي بلندتر برمي خيزند و جاي شهدا را پر ميكنند و از طرف ديگر تحمل تبعات سياسي و بين المللياش را هم ندارد.
-درباره فضاي انفجاري جامعه هم كه واقعاً مافوق تصور است خيلي وقتها مثل آمار فقر در جامعه يا تعداد كارتن خوابها آدم فكر ميكند اين كه در روزنامههاي خود رژيم آمده است اشتباه چاپي است آمار كارخانههاي تهران و تبريز و ياسوج و سنندج و... تا عسلويه و مرند كه صحنه اعتراضات و اعتصابات است از شمار خارج شده است. اعتصاب بازارهاي شهرهاي مختلف تمامي ندارد. مردم غيور آذري زبان طوري به خاطر يك برنامه رژيم قيام كردند كه در بسياري از آن استانها رژيم تا مرز سقوط رفت...
با مروري سريع بر اوضاع نظام و وضعيت خرابش بنظرم ديگر اقدام بزدلانه و ناجوانمردانه خامنهاي در زدن ليبرتي مفهوم ميشود كه تماما نشان دهنده ضعف و بيچارگي و درماندگي علي گدا و تماميت رژيم است چون اگر قدرت داشت تن به برجام نميداد و بي دنده و ترمز ادامه ميداد. نه اين كه دست به اين كار تروريستي پست و رذيلانه در رديف كارهايي مثل گروگانگيري در يك مدرسه، بمب گذاري در يك محيط غير نظامي مشابه حوادث پاريس بزند. به هرحال بعد از فهم علل و اسباب دست يازيدن رژيم به اين كار و تنگناي خفه كنندة خامنهاي، اولين سوال مهم اين ميشود كه آيا رژيم به هدفش رسيد يا نه؟ و آيا رژيم كلاً با اين اعمال قادر به نابودي يا كمرشكن كردن مجاهدين هست يا نه؟ كه خودش موضوع بحث جداگانهاي است كه طول و تفسير دارد ولي نقداً گوش كردن به ترانة «روز حساب» و دقت در محتواي نغز آن كه تنها بعد از گذشت 48ساعت از حادثه اجرا شد جواب كوتاه خوبي به اين سوال است.
عكس العمل جماعت وامانده و پاسداران سياسي:
بنازم رهبر مقاومت را كه در اولين پيام بعد از حادثه به درستي پيش بيني كرد كه دوباره سر و كلة منتقدين!! هم براي عوض كردن جاي جلاد و قرباني پيدا ميشود. دقيقاً همان طور هم شد و بلافاصلة حضرات به فرموده شروع كردند. منتها اين بار چون واقعاً كار كثيفي صورت گرفته بود كه با هيچ منطقي نميشد ماستمالياش كرد و همه طرفهاي ريز و درشت و چپ و راست عليه آن موضع گرفتند فقط تعداد محدودي از نيروهاي خلص سياسي رژيم بودند كه اين بار ديگر تعارفات و لوس بازي 80 – 20 را كنار گذاشته بودند و با يك جمله كه (وضع رژيم كه معلوم است ولي ...) فحاشي عليه مقاومت و مبارزه و هر نوع پايداري را شروع كردند. اين جماعت لئيم فقط منتظر بهانهاي براي ترويج بريدگي و دفاع از رژيم و خنجر زدن از پشت به مقاومتند.
شعر:
سگي را گر كلوخي بر سر آيد زشادي برجهد كين استخوانست
وگر نعشي دو كس بر دوش گيرند لئيم الطبع پندارد كه خوان است
آن تواب تشنه به خون، آن به تن زنده به دل مرده، به روز بيكار و به شب بيعار، و آن وكيل بي شرم، آن لئيم حيا خورده بي آزرم، آن ناجوانمرد نابكار و ديگري آن خائن قديمي آن خلف بلعم باعورا كه هنوز خود را عضو شورا ميپندارد، از سردمداران اين جريان بودند... آن مشتي بيگانگان نا خواستگان بي علت كه دنيا بر ايشان آراستند و شيطان بر ايشان گماشتند تا بهر ناسزا پيوستند و ز راه وفا برگشتند...
اولي كه از هر فرصتي براي زدن زيراب مبارزه استفاده ميكند ميپرسد: «مجاهدین در عراق ... مشغول کدام مبارزه با رژیم هستند ... کارزارهای بعدی .... (مجاهدين) چیست؟»
شعر:
اي بي خبر از سوخته و سوختني عشق آمدني بود نه آموختني
انگار نه انگار كه سي و چند سال است مجاهدين با 120هزار شهيد در يك جنگ روزانه و مستمر با رژيم هستند و انگار نه انگار كه مجاهدين بودند كه تنور جنگ ضدميهني را گل گرفتند و جام زهر آتش بس را به حلقوم خميني ريختند، باعث شقههاي مستمر در رأس رژيم بودهاند و نگذاشتند رژيم هيچ وقت به ثبات برسد، پروژه چند صد ميليارد دلاري اتمي خامنه را روي سرش خراب كردند و طوري به خاك سياهش نشاندند كه الآن روحاني هم برايش لغز ميخواند.
بنگريد كسي كه تنها كرسي اش يك دفترچه خاطرات درباره همراهي و بعد خيانت به آن مجاهدان سرفراز و سربه دار است و با زالوگري از اسامي پاك آنان براي خودش دكان باز كرده است چگونه به آرمان آنها هم خنجر ميكشد. آخر صعاليك فضاي مجاز را به واصلان قرب الهي و اهل حقيقت چه كار؟ سزاوار خسف و مسخ و غرق (سرنوشت قارون ويهوديهاي خائن وفرعون) را چه به شايستگان محبت و رحمت و مغفرت؟!
شعر:
ميوه تا كي خوري ز باغ كسان؟ چه فروغت دهد چراغ كسان؟
نام مردم فروختن تا چند؟ چوب همسايه سوختن تا چند؟
اينها حتي از پاسداران رژيم هم جنايتكارترند چون خود رژيم 24ساعته اعتراف ميكند عامل همه بدبختي ما اينها هستند و مثلا قيام 88 زير سر اينهاست... بيشتر خانوادهها دنبال سيماي آزادي هستند... با نوحه خواني زنان هم قصد سرنگوني ما را دارند...
ديگري هم مثل ارشميدس كه از وسط حمام بيرون پريد و فرياد زد يافتم! يافتم! گويا بزرگترين كشف قرن 21 را كرده است و آمده وسط خيابان هوار ميكشد: «ایهاالناس لیبرتی زندان نیست کشتارگاه است» !! تا بلافاصله در قدم بعد نتيجه بگيرد: «رهبر مسؤل است»
شعر:
اي چو بز از ريش خود شرميت نه برگرفته ريش و آزرميت نه
ظلوم جهولي كه صبح تا شب درگير خور و خواب و خشم و شهوت و اخيراً هم ملك و املاك است، يادش رفته كه همه اسم و رسم پوشالي كه بدون كمترين پرداخت بها براي خود دست و پا كرده بود تماماً نتيجه خون و رنج و شكنج و زحمات همين مقاومت و همين رهبري است كه امروز در مقابلشان خنجر كشيده است و به جاي وكالت، نقش خارج كشوري دادستان عمومي انقلاب برادر اژهاي را بر عهده گرفته است. كما اين كه همه كارزارهاي حقوقي اين جنبش و طرح 14مادهاي و مواضع مجاهدين و... را فراموش كرده است. آخر ظلوم جهول را چه به احباي آن لم يزل و لايزال؟! «حمأ مسنون» (گِل بدبو) را چه به ًاولئك المقربون؟!»
شعر:
اي رنج ناكشيده كه ميراث ميخوري بنگر كه كيستي و مال كه ميبري؟
وآن يكي كه به راستي طبق گفته خودش «در گوشهای دلشکسته و زانوی غم در بغل» دچار عذاب وجدان عالم خيانت است شيوه حجت الاسلام حسيني در برنامه «اخلاق در خانواده» شبكه دوم را در پيش گرفته است كه هواداران اشرف نشان و آن مبارزان هميشه در صحنه را به بريدگي نصيحت كند: «به خود شک کنید... دل به ظاهر این تشکیلات نبندید... یک زندگی شرافتمندانه در پیش ... کمی با خود خلوت کنید چند روزی با خود بیندیشید و به وجدانتان مراجعه کنید شک نکنید که همه حقایق را در خواهید یافت...»
حافظ: برو معالجه خود كن اي نصيحت گوي
گلستان: نصيحت از دشمنان پذيرفتن خطاست وليكن شنيدن رواست تا بخلاف آن كار كني كه عين صوابست
قران : اخْسَؤُوا فِيهَا وَلَا تُكَلِّمُونِ {مؤمنون -108} گم شويد در جهنم و با من صحبت نكنيد (معزي در توضيح آيه خيلي جالب توضيح داده است كه اين عبارت قراني نهيبي است كه به سگ ميزنند)
شعر:
تو پنداري كه از مردان راهي كدامين مرد؟ سرگردان راهي
چو پندار تو برگيرند از پيش كسي مرده سگي برخيزد از خويش
آخر وقتي طرف بريده است و به همه ارزشها و مقدسات پشت كرده است، مگر سابقه و سالهايي كه وبال گردن و بار خاطر سازمان بوده است به پشيزي ميارزد؟ تازه همه اينها باعث ميشود كينه و حقد بيشتري داشته باشد و روي دست پاسدارهاي رسمي بلند شود. اينها را هم از خود در نياوردهايم و از قران و مكتب متعالي مان آموختهايم كه حتي بلعم باعورا پيامبر مستجاب الدعوه هم كه در زمان موسي بريد و دنبال زدن موسى و رهبري و سر جنبش بود خدا در قران مثال سگ را برايش ميآورد كه اگر به او حمله كني زبان در ميآورد و اگر رهايش هم كني باز زبان در ميآورد ... فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث... {اعراف - 176}
كلام ما:
ما مجاهدان ليبرتي ضمن تعظيم و عرض احترام نسبت به روح پرفتوح 24 شهيد مجاهد خلق مجددا در پيشگاه خدا و خلق قهرمان و همه اشرف نشانان و هواداران داخل و خارج با آن شهدا براي ادامه مسير تا روز سرنگوني تجديد پيمان ميكنيم.
ما از همان روز اول كه در اين مسير قدم گذاشتيم نسبت به همه مخاطرات مسير اشراف كامل داشتيم و انواع و اقسام جنايات رژيم را در داخل ديده و لمس كرده بوديم و بر بدنهاي بسياري از ما هنوز آثار آنها وجود دارد. ما چون تحمل ديدن ظلم آخوندهاي حاكم بر ميهمان و فروش كليه و قرنيه چشم و مغز استخوان را نداشتيم از خانه و كاشانه خودمان جدا شده و هجرت كرديم و به مجاهدين پيوستيم.
ما نيامدهايم كه بگيريم، ما آمدهايم كه پرداخت كنيم، آمدهايم كه از بدنهاي خود پلي براي رهايي و پيروزي خلقمان بسازيم. حتي جنيد هم هزار سال قبل، بر اين كه شهادت پذيري اولين شرط عضويت در محفل خواص و مقربون است تاكيد كرده بود:
فالروح اول نقدة تاتي بها في وصلنا إن كنت من خطابنا
(جان اولين بهايي است كه بايد بدهي در وصل ما، اگر از خواستگاران ما هستي)
ما براي جان به در بردن و رفتن به خارجه و يا شركت در مراسم سيزده بدر و مسابقه گل كوچك بهاشرف و ليبرتي نيامدهايم و بيش از همه و پيش از همه نسبت به تهديدات حال و آينده خودمان آگاهي كامل داريم به همين دليل نيازي به هيچ وكيل وصي و دايه مهربانتر از مادر آنهم از نوع خائن و بريده نيازي نداريم. ما از الان تا روز قيامت با آنها مرزبندي داريم و بر آنان لعنت ميفرستيم.وَإِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِي إِلَى يَوْمِ الدِّينِ{ص- 78}
ما مثل چهگوارا بر اين نكته تاكيد ميكنيم كه جان ما در برابر واقعيت انقلاب و سرنگوني ارزشي ندارد و بر كساني كه رذيلانه گرد و خاك ميكنند كه صورت مساله جان نفرات ليبرتي است لعنت ميفرستيم و با صداي بلند و در كمال آگاهي فرياد ميزنيم كه صورت مسأله سرنگوني رژيم و رهايي خلق قهرمان ايران است و در اين مسير بايد هر بهايي نياز بود پرداخت شود و البته كه بايد هميشه اول از همه از طرف مجاهدين خلق باشد.
ما با شرمندگي فراوان از خلق و خالق و رهبري مان به خاطر كم و كسريها و نكردههايمان اعلام ميكنيم كه راه و رسم مجاهدي را آگاهانه و مختارانه انتخاب كرده ايم و همين كه رهبري مان زمينهاي مثل سازمان مجاهدين و مكاني مثل ليبرتي براي ما تهيه كرده است بسيار سپاسگزاريم و بابت آن سر به آسمان ميسائيم و روزانه هزار بار خدا را شاكريم وگرنه حداكثر و در بهترين حالت مثل صحابه صادق بكائين (گريه كنندگان) بوديم كه وقتي سپاه پيامبر راه ميافتاد و عزم جنگ ميكرد اينها چون آنقدر فقير بودند كه حتي آذوقه و توشه چند روز سفر خود را نداشتند براي بدرقه سپاه اسلام ميآمدند ولي كاري جز خداحافظي با چشم گريان و دعا و صلوات براي مجاهدان نميتوانستند انجام دهند ولي چون صفاي دل و نيت پاكشان براي پيامبر مشخص بود آنها را دلداري ميداد و نوازش ميكرد و بشارت ميداد كه در لحظه لحظه جنگ روحشان با پيامبر و رزمندگان حاضر و ناظر و مأجور است.
واقعا اگر سازمان و اشرف و ليبرتي نبود ما چه ميكرديم و كجا بوديم؟!
كاي فرازنده اين چرخ بلند وي نوازنده دلهاي نژند
در دولت به رخم بگشادي تاج عزت به سرم بنهادي
... شيخ ما بسيار گفتي خداوندا هرچه از ما به تو رسد استغفرالله و هرچه از تو به ما رسد الحمدلله !!