۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

نامه مریم اکبری منفرد از زندان اوین به برادر مجاهدش در لیبرتی

مریم اکبری منفرد در زندان اوین
بخشهایی از نامه زندانی سیاسی مریم اکبری منفرد، از زندان اوین، به برادر مجاهدش حمیدرضا اکبری منفرد، که هم اکنون در زندان لیبرتی است.
زندانی سیاسی مریم اکبری منفرد که دارای سه فرزند است و مدت ۶ سال است در زندان بسر می برد، در دهم دیماه سال ۱۳۸۸ و در جریان قیام مردم ایران علیه دیکتاتوری آخوندی، دستگیر شد. و سپس به جرم هواداری از مجاهدین و محاربه با رژیم آخوندی به ۱۵ سال زندان محکوم شد.
بخشهایی از نامه مریم اکبری منفرد از زندان اوین:‌
برادرعزیزم حمیدرضا،

از اینجا تا زندگی بیرون و خبرهایش، فاصله یک هفته ای است. هر یک‌شنبه دریچه ای است به دنیای بیرون برای ما. و ما باید در ۳۰ دقیقه ملاقات، خبرها را بشنویم و اتفاقات اینجا را هم شرح دهیم. کم نبود خبرهای ناگوار که تنمان را لرزاند و تا روزی که خبر کامل با جزییاتش به دستمان برسد پریشان خاطر ماندیم. این بار شاید بخت با ما یار بود.
مریم اکبری منفرد در زندان اوین
به فاصله دو روز باید خبر می‌گرفتیم. از جمعه تا یک‌شنبه. نمی‌دانم چه حسی مرا می‌کشاند، نمی‌دانم چه کنم، قلم بر می‌دارم تا برای تو بنویسم. برای تو برادر رشیدم. برای تو حمید رضای عزیزم که نمی‌دانم الان و در این لحظه هستی یا نه؟ و یا چه تعداد از دوستانت در آغوشت پرپر شدند و تو نتوانستی کاری انجام بدهی. خواستم از احساسم در لحظه ای که خبر فاجعه بارحمله به لیبرتی را بار دیگر در شبکه‌های جمهوری اسلامی شنیدم برایت بنویسم.
روی تختم نشسته‌ام و مدام در ذهنم فضای لیبرتی و ۲۳ شهید و تعداد زیادی زخمی را مجسم می‌کنم. پروردگارا! دوباره عزیزانمان با خون خود در خاک لیبرتی غلتیدند و چون گل سرخ پرپر شدند. یاد آخرین دیدارمان و حرف‌هایی که در آن روز برایم گفتی افتادم. می‌گفتی در عملیات همه ما حواسمان به نفر کنار دستیمان است که زخمی نشود. هیچ کس به خودش فکر نمی‌کند. وقتی به یاد مادر حسن می افتم که چطور در مقابل تلویزیون خبر شهادت پسرش را شنید. یا به یاد آتنای کوچولو که مگر چند سالش بود که باید طوفان روزگار تن کوچکش را بلرزاند و یا مادر شیرین. مادر و پدر مهدیه و اکبر و مادران دیگری که پیش از این خبر شهادت فرزندانشان را شنیده‌اند. در آخر با خودم می گویم اگر حمید رضا باشد لاقل مادر نیست تا دوباره داغدار شود از این همه قساوت و ظلم که واژه ای نیست تا آن را به تصویر بکشد.
از خودم و از همه دنیا سوال می‌کنم تا چند نسل دیگر باید فرزندان این سرزمین بها بدهند و شاهد خشونت و نابودی انسانیت باشند؟ پس بنویسید ای قلم‌ها و این رشادت‌ها را در تاریخ مان جاودانه کنید. دلم می‌خواهد فریاد بزنم: هل من ناصر ینصرنی؟ آیا فریاد رسی هست؟
دلم می‌خواهد فریاد بزنم و بگویم پس کجایید شما مماشات گران؟ بس است. آیا نمی‌شنوید؟ آیا نمی‌بینید جنایت علیه بشریت را؟
حمید رضای عزیزم!
ماییم که انسانیت و شرف و اخلاق را از شما داریم و شهیدانی که تا کمال انسانیت رفتند. ماییم و دستان رو به آسمان برای پایداری بیشترتان، برای صبر جمیل تک تکتان.وقتی فکر می‌کنم که در این کره خاکی، در سرتاسرش کسی نیست که به این جنایت‌ها پایان دهد، دلم می‌گیرد. خدایا آیا باید دنیا در تاریکی غرق شود؟ وقتی فکر می‌کنم نور این تاریکی شما هستید که در مقابل یک دنیا تاریکی ایستاده‌اید، غرق شوق و افسوس می‌شوم. شوق وجودتان و حضورتان دریچه ای است برای نفس کشیدن و غرق در افسوس که شمایید و مقابلتان یک دنیا.و این بشارت خدا است که به کمی نفرات نگاه نکنید که ما فرشتگان را برای یاری تان می‌فرستیم. و من مطمئن هستم که هزاران هزار فرشته شما را همراهی می‌کنند. پس به یقین پیروزی از آن شماست. اینجا از تمامی آزاد زنان و آزاد مردان و تمامی کسانی که قلبشان برای انسانیت می‌تپد و از طرف خواهری نگران در زندان، می‌خواهم این جنایت غیر انسانی را محکوم کنند و خواستار پیگیری و مجازات عاملان این جنایت شوند.