۱۴۰۰ اسفند ۸, یکشنبه

دوگانه فریب با شاه‌بچه


                       دوگانه فریب ـ شاه و شیخ

بلبشوی مفرط در اردوی ولایت، اواخر قاجار و پهلوی را تداعی می‌کند. از درون نظام با صدای بلند برای گماشتگان خبیث سه قوه نماز میت خوانده‌اند: إسمع یا ...... این صدای دشمن نظام نیست بلکه از درون است. فساد در ساده‌ترین گردش کارهای روزمره موج می‌زند. معضلات نفس گیر و لاینحل خیزشها را دامن زده و استبداد دینی به سرنوشت اسلافش نزدیک می‌شود. کانون‌های بی‌شکست شورشی خامنه‌ای را به هذیان «جهاد تبیین» واداشته‌اند. اعترافی صریح به شکست دجالیت آخوندی با انبوه فریب و لشکر تبلیغاتی و بودجه‌های نجومی معادل خراج یک مملکت. عجب نیست که با دفن دوگانه جعلی اصلاحی - اصولی اکنون وزارت بدنام به بچهٔ شاه ـ شاه‌بچه ـ دخیل بسته تا بخت خود را با دوگانه شیخ - شاه بیازماید که اوجب واجبات ادا شود. الغریق یتشبث بکل حشیش. پدر این بچه هم به ژیسکاردستن فرانسه گفته بود که مبادا مویی از سر ولیعهدش خمینی کم شود. در و تخته به هم می‌آیند. شاه بعد از سقوط حکومتش بزرگترین اشتباهش را آزادی زندانیان سیاسی دانست! حال آن که رهبر مجاهدین و یارانش تا بعد از فرار او هم‌چنان در زندان بودند و تنها با قدرت مردم آزاد شدند. پس از این بابت دیکتاتور اشتباهی مرتکب نشد بلکه مقهور اراده ملت شد و به عجز رسید و جان و اموال دزدیش را گرفت و در رفت. به بند کشیدن فرزندان راستین ملت همان نقطه‌ای است که شاه و شیخ مشترکند.

از بد حادثه بخت شیخ برگشته و اسب در اصطبل ولایت خر گشته. این بچه از هوشیاری بهره ندارد و ترسو هم هست. چشم به بیگانه و پاسدار دارد و با لنگ و لگد به مقاومت مردمی به ارتجاع و استعمار ابراز حسن‌نیت می‌کند تا زیر بغلش را بگیرند. ناشیانه از «همه با هم» خمینی تقلید می‌کند، بی‌آن که به گرد دجالیت او برسد، لذا لو می‌رود و سنگ روی یخ می‌شود. یک روز تاج می‌گذارد روز دیگر چشمک جمهوری می‌زند و یاد آور پدر بزرگش می‌شود که یک روز با مشروطه خواهان جنگید و شکست خورد یک روز جمهوری خواه شد و بار دیگر مشروطه خواه شد و با کارسازی دولت فخیمه به تخت نشست و تا دلش خواست خون ریخت. سبعیت در سرکوب ایرانیان و معامله‌اش با زن و بچه مردمانی که به کشتار و کوچ اجباری محکوم شدند گوشه‌ای از بی‌سیرتی تکان‌دهنده اوست. با ختم دوره مصرف یک قلم هزاران سند غصبی به زیر بغل داشت که موضوع تحقیق در انگلیس شد. این بچه ماله‌کش نابلد است و نهایتاً به زبان اشهد همین فاشیسم دینی را به مقاومت آزادی‌ستان ترجیح داده است. خمینی آن‌قدر هوش شیطانی داشت که دندان روی جگر بگذارد و قبل از تصرف حکومت ناپرهیزی نکند و کینه حیوانیش را علیه فرزندان مبارز و مجاهد وطن پنهان کند و حتی بگوید کمونیستها هم آزاد خواهند بود! اما شاه‌بچه هول حلیم دارد و مکرر با سر به دیگ می‌افتد. فرومایگانی در بزکش افاضه فرموده‌اند که چون از جوانی در غرب بوده دموکرات شده، گویی پدرش از بچگی در شرق بوده که دیکتاتور شده! هنوز لیست اموال غصب و غارت حکومت کودتا را نداده است. هر چه هم حلوا حلوا می‌شود و بدنام و گمنام و مفتخور نوستالژی بارش می‌کنند، همان است که بود. لج نوستالژی‌سازها را در آورده که چرا کاریزما نداری! و خودشان به خودشان دلداری می‌دهند که بابا کاریزما دیگه چیه؟ دوره این حرفا گذشته! دنیای «مدرن» از این حرفا نداره که! یادشان می‌رود که مدرن و سلطنت و ولایت جمع نقیضین است یعنی محال. حاکمیت اراده ملت با سلطنت موهبت الهی و ولایت نیابت الهی آشتی‌ناپذیر است.

حالا این بچه که بر ناصیه سرنوشتی بهتر از پدرانش ندارد خودش را عرضه می‌کند و کرشمه پاسدارنشان می‌آید تا اگر به آب نرسد نانی به شیخ برساند. از پشت دیوار سرک می‌کشد و بعد از وقایع پیدایش می‌شود. منتظر بوی کباب است تا تریبونهای معلوم‌الحال میزبانش شوند اما با دیدن خر داغ شده فرار می‌کند. همان بهتر که آشپزی کند البته بعد از بیزینس و فراغت!

کانون تحولات ایران معاصر

ایران معاصر ورای تحولات و حوادث کوچک و بزرگ یک و فقط یک دوگانه کانونی دارد: جدال تاریخی آزادی علیه استبداد و تمام مظاهر آن.

نبرد آزادی جدالی است خونین و بی‌اغماض با مرزهای مشخص و عبور ناپذیر که بقای یکی در گرو فنای دیگری است. رو کردن و پرداختن به دوگانه‌های جعلی مثل خشونت- عدم خشونت، کودتا- انقلاب، داخل- خارج، این جناح- آن جناح و شاه- شیخ... نیاز فاشیسم حاکم است تا بقای خودش و انهدام وطن را ادامه دهد. عدم خشونتی‌ها عامدانه یا جاهلانه تجارب را زیر پا می‌گذارند. وقیحانه خشونت را به مردم و مقاومت آنها نسبت می‌دهند و بزدلانه بی‌هزینگی را بر اریکه ارزش می‌نشانند. گویی که «زئدگی نرمال» با فاشیسم دینی قابل جمع است. کدام دیکتاتور دهلیزهای شکنجه و مرگ راه نیانداخته است؟ کدام دیکتاتور میرغضب و اسماعیل فراشباشی قرچه‌داغی و سرپاسبان مختاری و پزشک احمدی و ثابتی و حسینی و تهرانی و لاجوردی و لشکری و رئیسی و فلاحیان و مقیسه و صلواتی و «حاج قاسم» نداشته است که به کشتار داخل بسنده نکند، مملکتی مثل سوریه را شخم بزند، کودک کشی را به ابعاد حیرت‌آور تاریخی برساند و در سرکوب قیام مزدور خارجی وارد کند؟

اگر این لیست مختصر گویای همسرشتی سلسله شاه و شیخ نیست به جانوری نگاه کنیم  که به آن اذعان و بلکه افتخار می کند. نجومی خواری یک جنایتکار مثل قالیباف توصیف کامل او نیست. خرمهره ولایت باید مشخصات دیگر هم داشته باشد که او بخوبی معرفی می کند و می گوید: چوب بدست و با موتور هزار کف خیابان دانشجویان بی دفاع را لوله کرده است. بد کارگی و ترشحات لمپن پاسداری در کنار نجومی خواری هنوز چیزی کم دارد. او به درستی میراثدار انحصارات دربار و رجالگان کودتا و شعبان بی مخ است اما به آن اکتفا نمی کند و خطاب به اراذل دور و برش خود را رضا شاه اسلامی معرفی می کند که کار را تمام کرده باشد.

حال باید  از جاعلان دو گانه فریب پرسید  چرا خشونت آشکار و سبعیت رژیم را به سایه می برید؟

مگر خمینی مکافات روزنامه فروشی و حتی روزنامه خوانی را مرگ نگذاشت؟ مگر چماق و چاقو و چشم در آوردن و کتاب سوزان و اسیر کشی پیشه نکرد؟ پس دوگانه خشونت- عدم خشونت در مقابل دوگانه اصیل و مبرم استبداد- آزادی چه معنی دارد؟

کودتا و دو‌گانه‌های کاشانی و توده نفتی

به یاد آوریم شهدای سی تیر را که پنجه خونین بر دیوار کشیدند تا گواه فریادشان باشد: «از جان خود گذشتم با خون خود نوشتم یا مرگ یا مصدق» تنها دولت ملی تاریخ ایران که دسیسه شاه و شیخ با تمهیدات خائنانه سران حزب خائن ضامن موفقیت کودتای ننگین خارجی بر علیه آن شد. از آن پس اختناق سایه سیاهش را پهن کرد و طبعاً فساد دربار و بد مستی‌های شاهانه مردم را به هیچ گرفت. از جمله اشرف خواهر شاه در فساد شهره آفاق شد و انحصار قاچاق مواد مخدر تنها گوشه‌ای از تبهکاری او بود. رنج و حرمان مردم طوفانی به‌پا کرد که اذعان شاه به شنیدن صدای انقلاب محلی از اعراب نیافت. با رنگی زرد و چشمانی ترسان ظاهر شد و از جمله وعده ارزان کردن سیمان را داد! گویی مردمی که پاسخ سفاکیش را می‌دهند با وعده ارزانی سیمان به خواب خواهند رفت. روانشناسی دیکتاتور در این صحنه بسا درسها دارد. اما مبدأ جنایاتی که منجر به این اعتراف تاریخی شد کجا بود؟ دولت ملی به حکم مردمی بودن به شاه و شیخ و توده نفتی و استعمار باج نداد و جملگی بر سقوطش هم‌افزایی کردند. کاشانی با دو‌گانه اسلام- کمونیسم، سران خائن حزب با دوگانه شوروی- آمریکا و استعمار با دوگانه کمونیسم- جهان آزاد، دوگانه اصیل و مبرم استبداد- آزادی را به سایه بردند و دعوای خودشان در مقابل حق حاکمیت مردم رنگ باخت. امری که هم قبل و هم بعد از آن درست در نقاط عطف تقلای عظیم ایرانیان به وصال آزادی را عقیم گذاشت.

خصومت شاه با آزادی از جمله خود را با اغماض و حتی تقویت شبکه آخوندی با اوقاف و اعانه نشان داد و ولیعهدی خمینی را مهیا کرد. دعوای خمینی هیچگاه براندازی نبود بلکه اصلاحات شاهانه انقلاب سفید بود که با فشار آمریکا کلید خورد و به زنان حق رأی می‌داد. صدای خمینی که دو وزارت اوقاف و فرهنگ را از شاه گدایی می‌کند موجود است. تا قبل از سیاست کارتر در باز کردن فضای اختناق فردی منزوی و پس افتاده بود. اما با اعلام فضای جدید به آخوندها می‌نویسد که اگر الآن کاری نکنند دیگر نخواهند توانست و فعالیت دانشگاهیان را به رخ آنها می‌کشد که اقدام کرده‌اند و آسیبی هم ندیده‌اند. این انحصارطلب کور مسلک انتقامش از دانشگاهیان را بعداً گرفت. کودتای سیاه نیز توفیق نمی‌یافت اگر دوگانه‌های جعلی کاشانی و سران توده نفتی مثل اسلام- کمونیسم یا شوروی- آمریکا در قبال سیاست موازنه منفی و آزاد منشی مصدق علم نمی‌شد. کودتای سیاه چنان خمینی را به وجد آورده بود که سال‌ها بعد به زبان آورد و از سیلی خوردن مصدق خنده شیطانی سر داد. بیچاره ضحاک مدفون که افتخار تاریخی یک ملت در مخیله‌اش جایی نداشت و به منفورترین فرد جهان تبدیل شد. تبهکاران به‌رغم سگ‌دعوای خودشان به‌محض حضور آزادی پایدار بی‌درنگ به هم می‌رسند تا آن را سر ببرند. امروز نیز شاهدیم بقایای بی‌رمق سلطنت دعوای سهم‌خواهی را روشن بینی خود جا زده‌اند. تاریخ پژوهی و روزنامه‌نگاری با افسانه سرایی بیگانه است اما طرف آن را کسوتی مناسب یافته که جعلیات ببافد. جنگ باندهای مافیایی چه ربطی به جنگ قانون علیه آنها دارد؟ سگ‌دعوای گفتمانی شیخ و شاه چه ربطی به نبرد آزادی دارد؟ نتیجه سگ دعوا طبیعتاً به دوگانه بد – بدتر، شاه- شیخ بر علیه دوگانه اصیل و تعیین‌کننده اختناق – آزادی می‌رسد. این جعلیات بی‌ریشه‌تر از بازی «اصلاح طلب و اصول‌گرا» است که با فریادهای قیام رو در روی تفنگ پاسدار محو می‌شود:

نه بد می خواهیم نه بدتر- نه شاه می خواهیم نه رهبر

نه تاج و نه عمامه- آخوند کارش تمامه

همدستان

باید به این واقعیت اشاره کرد که دیکتاتور به تنهایی قادر به پیش بردن پروژه‌هایش نیست بلکه همدست دارد. او به عناصر پلید نیاز دارد و آنها به او نیاز دارند. دنبال علمی هستند که زیرش سینه بزنند و اجرشان را بگیرند.

امروز شاهد خرده جریانها و افرادی هستیم که تریبون مفت و خطوط استعماری-آخوندی کارشان را راحت کرده و فقط با یک دوربین اوجب واجبات به جا می‌آورند. با گردن کج از لیبرالیسم گل و گشادی می‌گویند که از تاج تا عمامه همه رقم در انبان دارد. ناگفته پیداست که مراد چنین گفتمانی نفی تقلای آزادی و بقای حکومت غیرقانونی و اشغالگر است. گواه عدم خشونتشان گردن کج است. آخوندی را تداعی می‌کنند که با گردن کج راه می‌رود و نگاه از زمین برنمی‌دارد و خود را الاحقر می‌نامد و ذکر گویان بی‌محابا خون می‌ریزد. همین جرثومه‌های خیانت که عدم خشونت و دموکرات‌مآب می‌نمایند در عربده‌های «مبارزات ضدامپریالیستی حضرت امام» تا سبقت در کشتار جوانان پیش رفتند. در آزادی کشی و به خون نشستن جوانان برومند وطن هلهله زدند و راه بر قساوت بی‌حد گشودند. خنجرهای پنهان بر گرده مقاومت نشاندند اما کینه و عقده‌های پیچ در پیچشان تسکین نیافت. حالا همان خط جنایتکارانه را با مد روز و با دوگانه‌های جعلی خشونت-عدم خشونت، مبارزه داخل- مبارزه خارج، دیکتاتوری آخوندی- دیکتاتوری منطقه، منافع ایران!- منافع سایرین... . تا هم‌چنان فاشیسم دینی به انهدام ادامه دهد. در عناد با کانون سرنگونی چشم به گوشه‌ای از فاشیسم حاکم دوخته و در عین‌حال از شابچّه هم غافل نیست. ناشیانه در مذمّت «افراطیون دو طرف» وجاهت می جوید اما حواسش به پاشنه‌هایش نیست. شاید هم باشد اما به نفعش نیست.

س.ج سبزواری

مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است