بازخوانی سرنوشت انقلاب در پیامهای رهبر مقاومت
به مناسبت سالگرد انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران
مسعود رجوی ـ ۲۲بهمن۱۳۶۴
خمینی بزرگترین بلیة سیاسی و اجتماعی و مذهبی تاریخ ایران است
بقا یا فنای فرهنگ و میهن و تاریخ و تمامیت ایران
لاجرم به غلبه یا شکست ما در نبرد با این ارتجاع ضدتاریخی مشروط میشود
بنام خدا
بنام ایران و بنام آزادی
بنام انقلاب نوین و رهائیبخش مردم ایران
هموطنان عزیز؛
مردم آگاه و مبارز ایران؛
هفت سال از سرنگونی دیکتاتوری دستنشاندهی شاه و انقراض قُلدری نیمقرنی و ننگین رضاخانی بدست توانای مردم ایران، میگذرد. یاد شهیدان، یاد شکنجهشدگان، یاد اسیران و یاد آنهمه قهرمانیها و رشادتها که به سقوط رژیم شاه منجر گردید، گرامیباد. بویژه یاد شهدای پیشتازی که با پرچمداری مبارزهی مسلحانهی انقلابی، مشعل انقلاب و رهایی برافروختند. بنیانگذاران و راهبران و قهرمانان مجاهد و مبارزی همچون محمد حنیفنژاد، سعید محسن، اصغر بدیعزادگان، مسعود احمدزاده، پرویز پویان، بیژن جزنی، فاطمه امینی و مهرنوش ابراهیمی که در رأس هزاران شهید و اسیر پاکباز دیگر، با فدای خود به قول پدر طالقانی راه جهاد و مبارزه گشودند. آنها که حکم ممنوعیتِ مبارزهی مسلحانه از جانب امثال خمینی و حزب توده و دارودستهی بازرگان و دیگر میانهبازان و جریانات فرصتطلب و سازشکار را به پشیزی نخریده و با اعتقاد راسخ به همت والای خلق قهرمان ایران، بنبستها شکستند و به حکم تاریخ یعنی به حکم خلق و آزادی با آتش و خون راه قیام تودههای مردم ایران را هموار نمودند. تا آنکه سرانجام وعدهی حق وفا شد، طوفان انقلاب در رسید و صاعقهی قیام کاخ ستمشاهی را از بنیاد واژگون کرد. راستی که روزهای قیام چه روزهای پرشور و غروری بود. در همه جا همیاری و همکاری مردمی، با فرهنگی بس انگیزاننده و متعالی. در همه جا وحدت و یکپارچگی و همدلی و همآوایی. آری، ایران سراسر لبریز از امید و اعتماد شده بود...
اما افسوس، صد افسوس که مسئلهی اساسی و محوری یعنی "مسئلهی رهبری" حل ناشده بود. خودجوشی عظیم و بسیار ضروری مردمی، بخاطر کمبود سطح آگاهی تودهای ـ که خود معلول استبداد نیمقرنی پهلوی بود ـ__به سازمانیافتگی بالغ نگردیده بود. یک سازمان انقلابی و مردمی هم که بلحاظ تاریخی و اجتماعی شانس پیشرفت و پیروزی در جامعهی ایران داشت ـ یعنی سازمان مجاهدین خلق ایران ـ از این پیشتر بدست مشتی فرصتطلب چپنما به سود شاه و جانشین خلفش خمینی متلاشی شده و هنوز بازسازی نشده بود. از اینرو مرزهای بین انقلاب و ضدانقلاب به هیچوجه روشن و تعمیق شده، نبود. چون در عین اینکه عامهی مردم میدانستند چه چیز را نمیخواهند و چه کسی باید سرنگون گردد؛ اما همگان دقیقاً نمیدانستند که چه چیز را میخواهند و چه جانشینی با کدام ماهیت و خصوصیات بایستی بر سرکار بیاید.
چنین بود که پیر دزد بزرگ قرن ـ خمینی دجال ـ از راه رسید و با استفاده از خلا_ٌ تاریخی رهبری، به قافلهی انقلاب زد. میوهچینان و اوباش نوفللوشاتو نیز در التزام نعلین بودند و در برابر رهبری ناحق و هژمونی ارتجاعی امامشان، کاسهلیسانه سرتعظیم فرود میآوردند. اسناد و کتب و مدارک موثق و مستند حاکی از این است که بند و بستهای نو استعماری قویاً در جریان بوده، تا حتیالمقدور زیرساختهای اقتصادی ـ اجتماعی دوران شاه کمتر دست بخورد. فیالمثل ماهها قبل از سرنگونی رژیم شاه بر سرنخستوزیری بازرگان توافق میشود تا وی بتواند سفینهی دورانپیمای انقلاب را بقدر یک "فولکسواگن" تخفیف داده و طرح "قانوناساسی ـ منهای سلطنت" را البته با خلیفهگری خمینی پیاده کند.
بر همین روال، در مورد وضعیت اقتصادی و نظامی هم، آش روغنداری پخته شد. در شورای باصطلاح انقلاب خمینی نیز که اسامی اعضای آن قویاً مخفی نگه داشته میشد همه نوع وحوش و اراذل یافت میشدند...
بدیهی است که قربانیان و هیمه و هیزم یک چنین دستپخت ارتجاعی با ملاحظات نواستعماری بنیادی، که همانا تودههای مردم ایران و رشیدترین فرزندان آگاه و پاکباز و فداکار آنها میباشند، از پیش معین بوده است. با یک چنان رهبر و با آنچنان دولت و شورای باصطلاح انقلاب و با آن زد و بندها و آن میوهچینان، جز آنچه در این هفت ساله بر مردم ایران رفت، البته انتظاری نمیتوان داشت...
چنین بود که خمینی در آن ایام در نوفللوشاتو نشسته بود و با بیانهای شیادانه و عوامفریبانه بر هرکس بنحوی چشمک و لبخند سیاسی میزد. خمینی در ترسیم و تعمیق مرزبندیهای انقلاب که همانا به افشاء خودش منجر میشد هیچ سودی نداشت. نه شورای تصمیمگیری در کار بود و نه برنامهی مکتوبی ارائه میشد. میگفت که پس از رسیدن به ایران میخواهد به طلبه خانه برگردد!
شگفتا که همانها که امروز در صحنهی سیاسی اینهمه به شورای ملی مقاومت و بالاخص به مجاهدین چنگ و دندان نشان میدهند و لنگ و لگد میزنند، آنروز یا به دستبوسی خمینی بسنده کردند و یا هرگز یکصدم آنچه را که امروز علناً علیه ما میگویند و میپراکنند دربارهی او بر زبان نمیآوردند. حال آنکه خمینی فرد بود و نه سازمان. حال آنکه خمینی به هیچوجه سابقهی مبارزهی انقلابی و اصولی نداشت. حال آنکه خمینی نه طعم شکنجه و زندان چشیده بود و نه نسلی که هزار_هزار از برای آزادی دامن محبت به خون رنگین کنند، تربیت کرده بود. حال آنکه خمینی برنامهی مکتوب و مدونی ارائه نمیکرد. حال آنکه خمینی شورایی همچون شورای ملی مقاومت با اعضاء و ترتیب رأیگیری مشخص با حق مخالفت و وتو پی نیفکنده بود. حال آنکه خمینی بهنگام مخالفت با حاکمیت شاه هیچگاه فداکردن تا حد مبارزه و قیام مسلحانه را که به تعمیق مرزبندیهای جنبش و ضدجنبش منجر میشود، روا نشمرده بود و مخالفتش با شاه از موضع قرون وسطایی و مادون سرمایهداری و از جمله از موضع مخالفت با آزادی زنان و تقسیم اراضی صورت میگرفت.
بهرحال آنچنانکه میدانیم دزد بزرگ قرن پس از آنهمه نفاق و دروغ و ریا در پاریس، درحالیکه خودش میگفت که در بازگشت به کشور (آنهم پس از 15 سال دوری و در عین برخورداری از منتهای احساسات و عواطف زلال مردمی) "هیچ" احساسی ندارد؛ بمثابه بلایی عظیم و محنتی بیپایان بر سر مردم ایران فرود آمد. از آنچه این دجال ضدبشر طی هفت سال گذشته بر سر مردم ایران آورده است، همگان مطلعند. در یک کلام: زد و بست و از هم درید و خورد و پایمال کرد. گرفت و کُشت و سوخت و ویران کرد. راستی که عقرب و افعی و کفتار هزار بار بر این هیولای آدمخوار شرف دارند. حقیقت این است که خمینی فقط خمینی است. همین و بس. لذا سینهی رژیمش را باید به هر ترتیب و با هر وسیلهای و به هر قیمت از هم درید. یقیناً خمینی بزرگترین بلیّهی سیاسی و اجتماعی و مذهبی تاریخ ایران است. آزمایش "وجود" و "لا وجود" ایران و ایرانی است. بقا یا فنای فرهنگ و میهن و تاریخ و تمامیت ایران لاجرم به غلبه یا شکست ما در نبرد با این ارتجاع ضدتاریخی، مشروط میشود. یعنی مردم ایران امروز درگیر سهمگینترین نبردها و پنجه در پنجهی درندهترین گرگهای تاریخ این سرزمیناند. دشمنی که قدرت سیاسی و مذهبی و اقتصادی را تماماً در یک نقطه در چنگ گرفته و صرف سرکوب خلق ما میکند.
مسعود رجوی ـ ۲۲بهمن ۱۳۶۵
درسالروز 22 بهمن یک چشم مردم ایران گریان و یک چشم شان خندان است
چشم شان خندان است با یادآوری آن پیروزی بزرگ بر رژیم شاه
اما یک چشم گریان است برای این که
ستمشاهی تموم شد اما شیخ سالاری یعنی حکومت خمینی شروع شد
بنام خدا بنام ایران؛ بنام آزادی
و بنام انقلاب نوین و رهائیبخش مردم ایران
با ایقان هرچه بیشتر به سرنگونی دیکتاتوری دجال وضد بشری خمینی؛که سفاکانه ترین و وحشیانه ترین ترین استبداد تاریخ ما را تحت لوای دین مستقر کرده ؛ شروع می کنیم و با ایمان به پیروزی انقلاب نوین ایران یاد بنیانگذاران ,یاد شهیدان ویاد اسیران انقلاب ضد سلطنتی و همه خانواده های داغدار بخیر و گرامی . یاد همه پرچمداران؛ راهبران و قهرمانانی که این انقلاب را با خون پاک خودشان بنیان گذاشتند اگر چه خمینی حاصل اون خونها رو و حاصل همه دسترنجها رو تلاش کرد که سرقت بکنه. یاد بنیانگذاران و شهدای والاقدری مثل محمد حنیف نژاد,سعید محسن , اصغر بدیع زادگان,مسعود احمدزاده,پرویز پویان و بیژن جزنی قهرمانهای بن بست شکنی که طلسم سازش و توهم ضربه ناپذیر بودن رژیم شاه را در هم شکستند. بن بست را درهم شکستند علیرغم این که اون روز هم مثل امروز میانه بازها؛فرصت طلبها و آخوندهای ارتجاعی مانع راه بودند و به نحوی از انحا با دیکتاتوری دست نشانده شاه همدست و همکار بودند.
بقول پدر طالقانی این روح راستین انقلاب ضد سلطنتی ,آنچنانکه بعدها دررثای شماری ازشهدای مجاهد خلق گفت: این پرچمداران و پیشتازان کسانی بودند که با خون خودشون راه جهاد و مبارزه گشودند. و آن گاه از خون آنها طوفان ها وسیلاب ها بپا شد و طومار دیکتاتوری شاه را درهم پیچید.
اما در این سالروز؛ درسالروز 22 بهمن یک چشم مردم ایران گریان و یک چشم شان خندان است. چشم شان خندان است با یادآوری اون پیروزی بزرگ بر رژیم شاه و قوای سرکوبگرش چشمشان خندانه به خاطر اونهمه همدلی و همنوایی و صمیمیت و شور و جنبشی که سراپای میهن رو در برگرفته بود قیامی که طومار حیات رژیم دست نشانده سلطنتی رو تا به ابد در تاریخ ما و در میهن ما درهم پیچید اما از طرف دیگه یک چشم متاسفانه گریانه چرا برای این که اگرچه به حکومت جبار شاه پایان داده شد ولی در عین حال به دلایلی که به اونها اشاره خواهیم کرد به شیخ یعنی به خمینی میدان داده شد. ستمشاهی تموم شد اما شیخ سالاری یعنی حکومت خمینی شروع شد این نشون می ده که درکانون آن بهمن شگرف که آن چنان فرود آمد که دیکتاتوری شاه رو با همه سوابقش درهم شکست در کانون آن بهمن خودجوش غفلتی وجود داشت و کمبودی.
غفلتی عظیم که همه عقب ماندگی ها ؛ ناآگاهیها و بی سامانیهای پیشین جامعه ما را برملامی کرد و مبین این بود که درکانون و قلب انقلاب ضد سلطنتی یک سازمان رهبری کننده ذیصلاح؛ یک سازمان رهبری کننده واقعی و انقلابی برای انقلاب و هم چنین یک رهبری ذیصلاح انقلابی وجود نداشت وقتی هم که صحبت از رهبری می کنیم یعنی تعیین کننده ترین و مهمترین موضع در هر انقلاب اما این موضع اما این جایگاه توسط بزرگترین دزد تاریخ ایران ( یعنی خمینی) ربوده شده بود اگر صحبت از انقلاب می کنیم پس رهبریش هم می باید فی الواقع انقلابی و ذیصلاح باشد اما شیخ ارتجاعی اون جایگاه را به طور ایدئولوژیک و تاریخی غصب کرد و درجایی نشست که صلاحیتش را نداشت. ایکاش که میداشت حرفی نداشتیم و مردم هم به غایت از او استقبال کرده بودند. اما از اونجا که اون جایگاه را به طور ایدئولوژیک و تاریخی غصب کرده بود نتیجه همین وضعیتی است که امروز در میهن اسیر ما می بینیم. دزد تاریخ ایران یعنی خمینی چندی قبل از این که او رهبری رابرباید فرصت طلبهای چپ نما سازمان مجاهدین خلق ایران را دریک مقطع متلاشی کرده بودند حتی تعدادی ازاعضای مقاوم آنرا باشکنجه با ترور وبا سوزاندن؛ سوزاندن جسدهایشان نابود کرده بودند.
حال اینکه در همان زمان هم سازمان مجاهدین خلق ایران تنهاسازمان سیاسی- نظامی وتنها نیروی دموکراتیک - انقلابی بود که درشرایط خاص ایران ازپشتوانه ایدئولوژیک تاریخی وازظرفیت اجتماعی و تشکیلاتی لازم برای درست کردن یک جانشین دمکراتیک ومستقل برخوردار بود و می توانست سازمان مجاهدین خلق ایران، درارائه یک چنین جانشینی جانشین برای حکومت شاه همان موقع هم نقش محوری برعهده بگیرد و بدینوسیله مانع سلطه ارتجاع واستعمار بشه سلطه مجدد اونها.
بهرحال ,افسوس وصد افسوس که درخلاء رهبری ذیصلاح؛ درفقدان سازمان رهبری کننده انقلابی ودر شرایطی که یک جانشین دمکراتیک و مردمی درکار نبود برای حکومت شاه؛ لشکر اوباش واراذل به رهبری خمینی که ازاین پیش تر در بندوبست های استعماری درنوفل لوشاتو تردستیها به خرج داده بود, بله لشگر اوباش و اراذل خمینی از راه رسید و شد آنچه که تمامی مردم ایران طعم تلخ آنرا بسختی چشیدند.
وقتی که خمینی راهبر و "امام" شد در قدم اول "کلمه" ذبح شد. یعنی کلمه عاری از محتوی و مفهوم شد. کلمههای ارزشمندی مثل "انقلاب"، مثل" اسلام"، مثل" استقلال"، مثل"آزادی" مثل"جمهوری" این کلمهها. پیاپی خوار و بیمقدار و مبتذل و بیارزش شدند. خمینی بساط دجالیت پهن کرد و انبوه شارلاتانها و میوهچینان سیاسی و دینفروشان حرفهای دور کجاوه خلافت و ولایتفقیه سفیانی او رو گرفتند. چنین بود که وقتی خمینی رهبر و امام شد، اسم "شورای انقلاب" رو گذاشت بر چیزی که واقعا "شورای ارتجاع" بود. دولت موقت تاجرپیشه هم اسم "دولت امامزمان" گرفت! مدتی بعد هم اون نمایشهای گروگانگیری رو به صحنه آوردند هدفش اساساً مات کردن نیروهای انقلابی در آستانهی رفراندم قانون اساسی و انتخابات ریاستجمهوری خمینی و مجلس بود. بعد همچنانکه دیدیم خائنانهترین قرارداد استعماری تاریخ ایران درست در شرایطی به امضاء رسید که بوق و کرنای مبارزهی ضدامپریالیستی البته به سبک خمینی گوش فلک رو هم کر کرده بود. ملیتهای تحت ستم بشدت سرکوب شدند. همچنین اقلیتهای مذهبی. منطق یا روسری یا توسری در همهجا بوسیلهی چماقدارهای خمینی بکار گرفته شد. دانشگاهها را بستند و کودتای سیاه ضدفرهنگی رو، اسمش روگذاشتند "انقلاب فرهنگی" از راه نرسیده، تو همون سال 59 یک قلم 120میلیارد تومن سود خالص توسط تجّار باند خمینی بالا کشیده شد. اما تا بخواهید، تا بخواین در اوصاف" امید مستضعفان جهان" نعره زدند و یقهدرانی کردند. وحشیانهترین شکنجهها رو اسمش رو گذاشتند "تعزیر" و تا توانستند تحت لوای دین و "مشروعه" دست بریدند و چشم درآوردند و سنگسار کردند. روزنامهها و اجتماعات مسالمتآمیز رو تعطیل کردند، سرکوب کردند. زندانها و شکنجهگاهها رو در ابعادی صد بار بیشتر از رژیم شاه بازگشودند، در کنار صنعت پاسدارسازی و پرورش کمیتهچی تروریسم داخلی رواج بیسابقه ای پیدا کرد. صدور تروریسم به خارجه برای منحرف کردن اذهان هم ، منحرف کردن از گسترش تروریسم و سرکوب داخلی اوج گرفت و زمینهجنگافروزی و این جنگ شد و بعد به جنگ کثیف و وحشی هم "موهبت الهی" نام دادند. در حالیکه رشیدترین فرزندان این میهن رو پس از حلقآویز یا بعد از تیرباران در پرچم آمریکا میپیچوندند، نگو که خودشون تا خرخره با "شیطان بزرگ" و "رژیم اشغالگر قدس" رفته بودند! ای ننگ و نفرین بر این خمینی و شجرهی خبیثهاش که پرپرکنندهی امید و اعتماد شکوفای خلق ایران بود.
باشد که با سوزوندن ریش و ریشه خمینی و رژیمش هردو چشم مردم ایران روشن و خندان بشه. باشد که با موکب صلح و آزادی امیدها و اعتمادهای پرپرشده و اون شور شگفت، اون همدلی اون همنوایی، همنوایی بیمانند روزهای انقلاب ضدسلطنتی با آگاهی و عمقی صدبرابر، به کوری چشم خمینی از سر گرفته بشه .
راستی که خمینی شومترین ارمغان ارتجاعی و استعماری معاصر ماست. مأموریت تاریخی این شخص رومیشه در یک کلام، در خراب کردن انقلاب ضدسلطنتی بر سر نیروهای محرکهاش نیروهایی که اون انقلاب رو به راه انداختند و به بند کشیدن مجدد انقلاب و اجتماعمون خلاصه کرد.
سوابق زندگی خمینی خیلی شایان تأمل و فیالواقع تردیدبرانگیزه. این آدم تا پنجاه و چند سالگی در میدان سیاست حضور چندانی نداشت و در سلک ارتجاعیترین آخوندهای مشروعهچی و در شمار هواداران شیخفضلالله نوری، خصم علمای صدر مشروطه ، خصم آخوند خراسانی، آخوند طرفدار مشروطه و خصم طباطبایی و خصم مجاهدهای آزادیستان صدر مشروطه بود. گفتم که در سلک طرفداران شیخ فضلالله بود. بنا به مندرجات یکی از کتابهایش در سالهای بعد از شهریور 1320 فکر میکنم اسم این کتابش کتابی که خمینی نوشته شاید کشفالاسرار باشه خودش نوشته که نه فقط در اون ایام هیچ مخالفتی با اساس سلطنت و حکومت نداشته همون حکومت رضاخانی بلکه مؤیدش هم بوده. یعنی دقیقاً در همون زمان هم رو در روی روحانیت مبارز ما بوده. بعد در آستانهی کودتای 28 مرداد در سلک افراد آخوند کاشانی به ضدیت با پیشوای نهضت ملی ایران، دکتر محمد مصدق برخاسته و هنوز هم چنانکه به کرات خودش گفته و میگه از "سیلی خوردن" مصدق بوسیله دربار شاه و استعمارگران حامی اون شاه شاد و ممنونه. بعد این خمینی در سلک حامیان کودتای استعماری 28 مرداد تا سال 42 باز هم ساکت است و سربزیر. ولی وقتیکه رژیم شاه یک پایه میشه و دربارش چرخش میکنه بیشتر به جانب آمریکا، برای استقرار دیکتاتوری سرمایهداری وابسته و در مقابل انگلیس و پایگاههای فئودالی داخلیش دربار شاه اولویت را میدهد به امریکا، خمینی یکدفعه سر برمیداره ، از موضع قرونوسطایی، از موضع مادونسرمایهداری، از موضع مخالفت با شرکت زنها در انتخابات و مخالفت با تقسیم اراضی، بنای مخالفت میگذاره.بعد هم چنانکه میدانیم میرود به تبعید و سرانجام هم بعد از آنهمه دروغ و ریا در پاریس و از طریق پاریس و بعد از بسیاری بندوبستهای پشتپرده که فقط شمهای از آنها تا به حال آشکار شده مثل یک بلای عظیم مثل یک محنت بیپایان نازل میشود بر مردم ایران. خمینی در ایران چه کرد؟ جز اینکه میزند و میبندد و میخورد و پایمال میکنه. میگیره و میکشه و میسوزه و ویران میکنه.
راستی که اشتهای خمینی برای خونریزی سیریناپذیره. همین خمینی که در آن سالهای شاه با مبارزهی مسلحانه به قول خودش با "جاری شدن خون" مخالفت میکرد و هیچگاه هم یک چنین مبارزه ای رو با رژیم شاه روا نشمرد. میبینید که مأموریت و نقش ضدتاریخی این خمینی این بوده است که آتشفشان گدازان انقلاب ضدسلطنتی رو سرد و خاموش بکنه و اون انقلاب رو دقیقاً از همون نقطه ضعفش، باصطلاح از همون پاشنه آشیلش یعنی از نقطه ضعف رهبریکنندهاش، فقدان رهبری ذیصلاح به فساد بکشونه به انهدام بکشونه و جامعه و تاریخ ما رو به عقب برگردونه و اگر هم تونست حتی میهنمون رو هم بپاشونه.
یقیناً خمینی بزرگترین بلیّه سیاسی و اجتماعی و مذهبی تاریخ ایرانه خلاصه بگم: آزمایش "وجود" و "لاوجود" ایران و ایرانی است. که وجود برای ایران و ایرانی حقه یا لاوجود؟ بقا یا فنای فرهنگ و میهن و تاریخ و تمامیت کشور ما لاجرم به غلبه یا شکست ما در نبرد با این ارتجاع ضدتاریخی، مشروطه. پیروز بشویم بسیار خوب باقی هستیم و خواهیم بود. اگر خمینی بر ایران چیره بشود و سرنگون نشود خوب این دیگه فنای فرهنگ ماست فنای تاریخ ماست از هم پاشیدن میهن ماست. یعنی امروز مردم ایران درگیر سهمگینترین نبردها و پنجه در پنجهی درندهترین گرگهای تاریخ این سرزمیناند. دشمن دشمنی که قدرت سیاسی و مذهبی و اقتصادی را تماما در یک نقطه در نقطه خمینی درچنگ گرفته و اون رو صرف سرکوب خلق ما می کنه.
مسعود رجوی ـ ۲۲بهمن ۱۳۷۴
خمینی پرپر کننده امید و اعتماد یک خلق
بلیه تاریخی و عقیدتی و میهنی
سربرداشته از عمق قرون و اعصار جاهلیت و ارتجاع
آزمایش بود و نبود، وجود و لاوجود ایران و ایرانی
که فقط بایستی رژیمش را در تمامیت نابود و سرنگون کرد
افسوس و صدافسوس که روح پلید شیطان, همون خمینی دجال و ضدبشر، این دزد بزرگ قرن بر فضای انقلاب استیلا پیدا کرد و کلمه ذبح شد. کلمه ذبح شد، کلمه اصلی که به قربانگاه رفت, کلمه آزادی یعنی همون جان کلام انقلاب بود. آزادی, خجسته آزادی. کلمهای که شاه و شیخ اون رو خوش نمیدارند و ازش مثل جن از بسمالله گریزان هستند و چنین بود که خمینی با خیل اموات و اوباش سیاسی با انواع میوهچینها و فرصتطلبها و اونهایی که به گواهی مصدق در آزمایش جانبازی و فداکاری و وفاداری به ملت ایران مردود شده بودند سررسید. خیلیهاشون رسما یا عملا در برابر حکومت کودتای 28مرداد سرتسلیم فرودآورده بودند. خمینی با اونها سررسید ولی هنوز از خاک راه نرسیده چماق برداشت و منطق یا روسری یا توسری و حزب فقط حزبالله رو بکار انداخت. بگذریم که بعدها حتی احزاب دستساز خودش مثل حزب جمهوری اسلامی و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی رو هم منحل کرد. بازرگان درباره علت تشکیل حزب جمهوری اسلامی گفته بود که اونچه که اونها رو بهم نزدیک میکرد تصمیم به احراز قدرت و شکست دادن مخالفان اعتقادی و سیاسی بویژه سازمان مجاهدین خلق بود. مخالفت این جناحها با آن سازمان یعنی سازمان مجاهدین ناشی از اختلاف عقیده و اختلاف سیاسی و برخوردهایی بود که در دوران اسارت در زندان شاه به وجود آمده بود و به وسیله مأمورین ساواک در خارج و داخل زندان دامن زده شده بود. این مربوط است به اعلامیه نهضت آزادی در تیرماه 1366 که خمینی حزب جمهوری اسلامی رو منحل کرده بود. پس معلوم میشود که علت تشکیل این حزب یا به اصطلاح حزب هم چیزی نبوده است جز سرکوب مجاهدین و شگفتا که همین خمینی که 25سال در برابر دیکتاتوری دستنشانده شاه حکم جهاد نمیداد وقتی که به قدرت رسید, خیلی ساده و سریعا دربرابر مردم کردستان و مردم سراسر ایران در برابر همه نیروهای طرفدار آزادیهای دموکراتیک مخصوصاً مجاهدین حکم جهاد داد و با فتوای رسمی, جان, مال و نوامیس اونها رو بر آخوندها و پاسدارانش حلال کرد. راستی که خمینی از آل ابیسفیان به مثابه ابنملجم دوران, یعنی که اشقیالاشقیاء
دشمن حریت و انسانیت و در ردیف قاتلان امیر مؤمنان علی علیهالسلام و امام حسین بود. پرپر کننده امید و اعتماد یک خلق, بلیه تاریخی و عقیدتی و میهنی, سربرداشته از عمق قرون و اعصار جاهلیت و ارتجاع و به مثابه آزمایش بود و نبود, وجود و لاوجود ایران و ایرانی که فقط بایستی رژیمش رو در تمامیتش نابود و سرنگون کرد.
شرح جنایتها و خیانتها و سرکوب و چپاول رژیم آخوندی البته در این مختصر نمیگنجه و مثنوی پردرد و حرمان ملت ایران در این روزگار هفتاد من هست. که لحظه به لحظه و روز به روزش با شکنجه و شهادت با جنگ و جدال با فراق و هجران و با اندوه و ملال همراهه به قول اشرف شهید جهان خبردار نشد که بر ملت ما در این روزگار چه گذشت و من هم در صحبتهای امروز راجع به وضعیت خلق و میهن اسیرمون اندوه دل نگویم الا یک از هزاران.