۱۳۹۶ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

تبریک به خامنه‌ای! و یک پرسش ناگزیر












قتل عام 1367 نمودی بالابلند از صدق و فدای مجاهدین


شاید تعجب کنید که چرا به خامنه‌ای تبریک گفته می‌شود! آن هم تبریک به کسی‌ که دستش تا آرنج در خون مجاهدین است و دریایی از خون بین مجاهدین و اوست. البته این تبریک بی‌حکمت نیست، چرا که سرانجام پس از گذشت سه چهار دهه از روزهای خونبار دهه 60، علی خامنه‌ای به‌عنوان بالاترین مقام مسؤل نظام موسوم به جمهوری اسلامی ایران به صحنه آمد و درباره آنچه که در آن سال‌ها به‌وقوع پیوست، لب به سخن گشود.
خامنه‌ای مسئولیت تمامی آنچه را که در دهه 60 اتفاق افتاد با تحسین و تمجید از خمینی و کشتاری که در آن سال‌ها کرد، (سال‌هایی که خودش در مقام رئیس‌جمهور نظام، نفر شماره 2 مملکت تلقی می‌شد) رسماً به عهده گرفت و نهایتاً هم توصیه کرد که اهل تفکر و تامل، هنگامی که درباره دهه 60 قضاوت می‌کنند مواظب باشند که جای شهید و جلاد عوض نشود.

این، البته نکته مهمی است که خامنه‌ای (یعنی ولی‌فقیه نظام و فرد شماره یک مملکت) درباره کشتار فرزندان مردم در دهه 60 به زبان آورد و وقوع جنایتی را که در تمامی این سالها تلاش می‌شد با اعمال سکوت، به باد فراموشی سپرده شود، تأیید و یادش را زنده کرد، گرچه که باز هم جرأت نکرد درباره مهیب‌ترین و خونبارترین مقطع آن‌ سال‌ها و قتل‌عام فجیع 67 چیزی بگوید، هم‌چنان‌که جرأت نکرد درباره نقش ابراهیم رئیسی، قاضی خون‌آشام آن قتل‌عام، حتی کلمه‌ای به زبان بیاورد! اما تا همینجا هم که وارد شد و با همین چند جمله شبهه برانگیزی که گفت، یک گام پیش گذاشت و با تأیید نسل‌کشی اجرا شده در آن سال‌ها، نقش خود در آن جنایات را مهر زد.

آن تبریک ابتدای این نوشته، ناظر به همین معنی است. تبریک به این علت که هنوز کسانی فراتر از پورمحمدی جانی و رازینی آدم‌کش، در این نظام هستند که می‌توانند و جرأت می‌کنند درباره بزرگترین نسل‌کشی در جهان پس از جنگ عالم‌گیر دوم، و عوامل اصلی و فرعی آن یعنی خمینی و یارانش حرفی زده و مسؤلیتی به عهده بگیرند.

از این‌رو ضروری است سیدعلی خامنه‌ای ولی امر نظام موسوم به جمهوری اسلامی ایران، یک گام دیگر پیش گذاشته و درباره مجاهدینی که در آن سال‌ها در زندانهای قرون‌وسطایی تهران و شهرستانها به دست پاسداران، کمیته‌چی‌ها و اوباش حزب‌اللهی قصابی و کشتار شدند، و هرگز تا همین امروز هم از اولیای دم آنها هیچ شکایتی پذیرفته نشده و تا همین امروز هم هیچ‌یک از قاتلان آنها مجازات نشده بلکه به مناصب حکومتی و... تکیه زده‌اند، آری خامنه‌ای درباره آنها که در تمامی طول سال‌های 58 و 59 و سه ماهه اول 60 به وحشیانه‌ترین شکل کشته شدند، هم صحبت کند، جرمشان را بگوید، چرایی و چگونگی قتلشان را روشن کند، نحوه تعیین‌تکلیف قضایی جنایت را در محاکم رسمی نظام بازگو کند تا کم کم برسیم به آنچه که در سال 67 اتفاق افتاد.

برای شروع هم می‌توانیم از دادخواهی مسعود رجوی در سال 59 در امجدیه شروع کنیم که در برابر بیش از 200هزار تن از جوانان پرشور تهران، خمینی را متوجه مسؤلیت‌هایش در جنایات به‌وقوع پیوسته کرد و مردم را به داوری طلبید.

این، بخشی از حرف‌های آن‌روز مسعود است و بخشی از اسامی شهدایی که وی به دادخواهی خون آنها، برخاسته بود.

«... آمده‌ایم بپرسیم که دیگر حالا چرا؟ در نظام جمهوری اسلامی چرا؟ و این‌که تکلیف ما با این اوضاع چیست؟ و خلاصه چه بایستی بکنیم؟
هنوز خون کارگر مجاهد شهید عباس عمانی، که در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری به جرم پخش اوراق تبلیغاتی به‌ شهادت رسیده بود، نخشکیده بود که خبر شهادت و اعدام برادران عسکری را شنیدیم و برادر دیگری از همین خانواده که به زندان رفت؛
اوایل اسفند برادر دیگر ما عین الله پورعلی (معلم روستا) در حمله چماقداران به دفتر مجاهدین در قائمشهر شهید شد…
۲۳فروردین، برادر کارگر ما رضا حامدی... به ضرب ۶گلوله شهید شد؛
۳۰ فروردین خواهر کوچک ما نسرین رستمی، دقیقاً نمی‌دانم چند سال داشت، شاید ۱۳ـ ۱۴ سال، در شیراز به ضرب گلوله از پا افتاد؛
۳۱ فروردین در مشهد یکی از ارزشمندترین برادران ما، شکرالله مشکین‌ فام، که همین حالا فرزند سه ساله‌ اش را در بغل من دیدید، به ضرب گلوله ژ‌ـ‌۳ در محل دفتر مجاهدین در مشهد به‌شهادت رسید. ماجرا را از دانشگاه تحت عنوان انقلاب فرهنگی شروع کرده بودند و تعدادی هم ساطور به دست و بعد کشانده بودند به مرکز مجاهدین و بعد هم ژ‌ـ‌۳…
سوم اردیبهشت، برادر ما، احمد گنجه‌ای در رشت در خیابان تختی به‌ ضرب گلوله نامردمانی که از تهران برای انقلاب فرهنگی رفته بودند، به‌ شهادت رسید...

در این فواصل، آتش زدن، ریختن، سوختن، مجروح‌ کردن، در بسیاری شهرها، فراوان، داشتیم؛
۹اردیبهشت، در درگز، یک قاصدک جوان دیگر، برادر کوچک «مجاهد» فروش، جلیل مرادپور، دانش‌آموز سالهای اول دبیرستان، به ضرب دشنه‌یی که در قلبش فرو کردند، در خون غلتید؛
۱۱ اردیبهشت، در جریان تهاجم چماقدارها به ترمینال خزانه چشم خواهر ۱۵ساله ما پروین صادقی را از حدقه درآوردند؛
۱۴ اردیبهشت، یک قاصدک جوان دیگر آزادی، یک «مجاهد» فروش در اصفهان مورد اهانت و گستاخی و تهاجم چماقداران و اوباش قرار گرفت. یک درجه‌دار آزاده و غیرتمند، یک انسان شریف، یک رادمرد ارتشی به نام سیاوش شمس، به دفاع از او برخاست، ولی دشنه به قلب خودش نشست و شهید شد.
برادر دیگر ما حجت ابراهیمی در اردبیل که چشمش را از حدقه درآوردند؛
وای که ما برای بینایی خلقمان چه چشمهایی را بایستی از دست بدهیم؛ شمعهایی از چشم بایستی فراراه خلق بر‌افروخت؛ از چشم بهترین فرزندانش.
بسوزید ای شمعها، بچرخید ای پروانه‌ها، ای پروانه‌های آزادی؛ شما خونبهای بهاران راستین انقلاب را باید بپردازید! و حالا این فصل لاله ریزان شماست.
بعد در ۷خرداد، در اردبیل نوبت به برادر دیگری رسید. احد عزیزی، معلم روستا… و بعد هم آخرین شهید در روز ۱۹خرداد. به به، عجب شهیدی، یک نوگل محمدی دیگر پرپر شد. ناصر محمدی. سلام بر محمد! یک مهدی رضایی دیگر، درست ۱۸ساله. دانش‌ آموز هنرستان صنعتی از جنوب شهر…
‌وای بر سنگدلان… ولی، ولی، ولی، تاریخ سیر تکامل خود را طی خواهد کرد و سرانجام معلوم خواهد شد که ظالم کیست و مظلوم کیست؟. بله، ستارگان ما برآنند تا در فلک اجتماعی و سیاسی این میهن طرحی نو دراندازند؛ طرحی عاری از طبقات، عاری از بهره‌ کشی، عاری از جهل، نادانی، اختناق و زنجیر...
امّا... بگذارید در رابطه با این‌ همه گلها و استعدادهایی که پرپر شده، بپرسم، بپرسم که... به کدامین گناه کشته شدند؟ کدام گناه؟
علمای شریعت! رجال دولت! وکلای مجلس! اصناف! بازاریها! مطبوعات! رادیو تلویزیون! که می‌گویید در خط انقلاب هستید، آخر چرا ساکتید؟. به خدا قسم، اگر کسی فکر کند که ما از گلوله و گاز اشک‌آور می‌ترسیم، هیهات! هیهات!…
امّا، بگذارید من امروز تصریح بکنم، امروز هر‌چه سر و دست مجاهد و چشم مجاهد را کوردلان دربیاورند و بشکنند، ممکن است کسی به آنها چیزی نگوید، اگر ‌چه باز هم شلّاق را بر بدن ما آشنا بکنند؛ اگر ‌چه به‌رغم صدها بار شکایت، اعتراض و تقاضای رسیدگی تا این ساعت هیچ رسیدگی جدّی ما در این مورد ندیدیم. امّا، یک چیزی می‌خواهم بگویم. یقین کنید، یقین کنید که هر دستی که از مجاهدین بشکند، ده دست به آنها افزوده می‌شود و هر چشمی که از حدقه مجاهدین بیرون بیاید صد چشم بیناشده دیگر به آنها افزوده می‌شود. و هر قلبی که از مجاهد پاره کنید و سری که بشکنید هزار قلب و سر دیگر پربرکت به جایش خواهد نشست. این منطق انقلاب است. این منطق توحید است، منطق تکامل است، منطق اسلام است، و منطق راه خدا و راه خلق است...
حالا بگذار هر‌چه می‌خواهند علیه ما توطئه بکنند، شلاق و ژ‌ـ‌۳ بکشند و ما هم‌چنان مانند سیدالشهدا فریاد می‌زنیم: ”ان کانَ دین محمّد لا یستَقِم الاّ بقَتلی، فیا سُیوف خُذینی ” (اگر دین محمد جز با عبور ما از جاده خون، استوار و مستقیم و راست نمی‌شود، پس ای گلوله‌ ها، بگیریدم…
ما می‌گوییم هر‌چه می‌ خواهید چماق بزنید، گاز اشک‌آور و گلوله، سر مویی از حقوق قانونیمان کوتاه نمی‌آییم… هر کس که بخواهد آزادیهای انسانی، انقلابی و اسلامی را محدود بکند، نه اسلام را شناخته، نه انسان را و نه انقلاب را. آزادی، ضرورت دوام انسان در مقام انسانی است. و الاّ ، با حیوانات که فرقی ندارد؛ و الاّ ، مسئولیت و وظیفه‌یی ندارد، و الاّ ، دنیای انسانی به جهان حیوانی تنزّل خواهد کرد».