دیروز در خیابان قدم میزدم، صحنهای را دیدم که هم برایم عجیب بود وهم تداعیکنندة موضوع دیگری شد. عابری که در آنطرف خیابان به خانه خود میرفت، ناگهان توسط یک سگ موردحمله قرار گرفت. این صحنه سایر عابرین را به این واداشت کمک او بیایند، ولی یکی از کسبه گفت: «سگ را رها کنید و صاحب سگ را بگیرید چون اوست که سگش را آموزش داده تا به این نفر حمله کرده و از او انتقام بگیرد، چون صاحب سگ با او دشمنی دیرینه دارد.»
از اینکه انتهای کار پاچه گرفتن این سگ چه شد، بگذریم ولی ناخودآگاه به یاد موضوع مشابهی افتادم. دورانی در انتخاب بین دودنیای زندگی عادی وزندگی انقلابی و مجاهدی بودم، بعد بدون هیچ فشاری خودم تصمیم به پیمودن مسیر مجاهدت گرفتم؛ و بعد هرچه زمان گذشت به این انتخابم هرلحظه افتخار کردم و میکنم. چراکه در مقابل دشمن شماره یک مردم ایران یعنی حاکمیت ولیفقیه سینه سپرکرده بودم و این برایم اوج شرف است.
اجبارات مبارزه ما را مجبور کرد اول اشرف که خانه اصلی مجاهدت ما، بعد از هجرت از ایران بود را ترک کنیم. ازآنجا به لیبرتی آمدیم و چون تسلیم نشده بودیم از طرف رژیم جنایتکار آخوندی زیر صدها موشک قرار گرفتیم، بسیاری شهید شدند و بسیاری مجروح، ولی بازهم اوج شرافت بود. همانجا بود که ولیفقیه فهمید که ما وابسته به زمین نیستیم، در هرکجا جنگنده و رزمآوریم و دید توان مقابله با ما بهصورت نظامی را ندارد تصمیم گرفت مجدداً گلههای مزدور خود را به اسم خانواده به پشت دیوارهای لیبرتی بفرستد تا مجاهدان را تشویق به ترک مبارزه کنند ولی همه ما فقط با شعار هیهات مناالذله جواب آنها را دادیم. همانجا بود که فهمیدم یکی از بهاصطلاح بستگان من همپشت دیوار لیبرتی آمده و فریاد میکشید بیا تا تو را آزاد کنیم! چه کسی از من آزادتر؟ من همانجا تمامی جواب را با همان شعار هیهات مناالذله دادم و به همه گفتم که بستگان و اقوام آرمانی من همین مجاهدین در لیبرتی و یا در زندانهای اوین و گوهردشت هستند، بعدازآن بود که انتقال ما به آلبانی صورت گرفت، به آلبانی آمدم و در اینجا بازهم نهتنها حسرت تسلیم را به دل ولیفقیه گذاشتهام که به مسئولیتهای مجاهدی خودم هم روزانه عمل میکنم. ولی امروز متوجه شدم که همان بهاصطلاح خانوادهها به مجاهدان آزادی نامه میفرستند یا خودشان میآیند تا بهزعم خودشان بتوانند ما را از مبارزه منصرف کنند و بر سرفرودآوردن به خلیفه ارتجاع فرابخوانند. هیهات منالذله، ما با امام حسین (ع) وبا برادر مسعود رجوی عهد بستهایم برای سرنگونی ولیفقیه ارتجاع و آزادی میهنمان ذرهای از پا ننشینیم.
با شنیدن این خبرها دیدم که خط باز همان خط قبلی است ولی به مقتضی شرایط شکل عوض کرده و سرشان را از جای دیگری بیرون آوردهاند.
ناخودآگاه آن سگ وعابردرخیابان برایم تداعی شد که دشمن آن نفر که یارای رویارویی مستقیم با عابر بیآزار را نداشت، چگونه طرح و نقشه ریخته بود. آخر مگر نه این است که تمامی مردم ایران خواهان سرنگونی این رژیم پلید هستند؟ پس کسی که میآید و میخواهد من و امثال مرا که با اختیار و آزادی خودمان سرنگونی این رژیم را وجهه همت خودمان کردهایم از مبارزه با آن منصرف کند، ازچه کسی آموزش گرفته است؟ منافع چه کسی را تأمین میکند؟ همیشه و در همه حکومتهای فاشیستی و دیکتاتوری بودهاند افرادی که هویت انسانی خودشان را به وحشتآفرینی حاکمیت فروختهاند و خود را تابعی از تمایلات نظام مسلط که قدرت و زور دارد کردهاند، اسیر و بردهاش شدهاند و در ظاهر هم به آن هزار رنگ و لعاب خودفریبانه میزنند، اما کیست که نداند آنها دستپرورده و پرورشیافتة خونخواری هستند که قلاده را به دست دارد، تا مردم را به گورخوابی بکشاند، تا آتشنشانان محروم را آنطور طعمه آتش کند، تا معدنچیان عزیز من در دوکیلومتری عمق زمین بدون امکانات هوارسانی آنطور مظلومانه زندهبگور شوند و خودش (مثل خامنهای) فقط در یک حساب ۹۷میلیارد دلار سرمایه مردم را به جیب بزند.
البته هرچه از این خبرها میشنوم ازقضا خوشحال هم میشوم، چون معلوم میشود چقدر خطر ما برای رژیم جدی است که فکر و ذکری بهجز ما ندارد. والا رژیمی که الآن از درون و بیرون هزار مسئله دارد چرا همهچیز را ول کرده به ما میپردازد؟ آیا جز این است که میداند بدون وجود ما تهدیدی برای سرنگونی ندارد؟ بنابراین صدبار بیشتر به اهمیت خودمان و نقشمان واقف میشوم و باز به نفروختن شرافتمان افتخار میکنم و خوشحالم که مردم ایران چنین سرمایهای بهعنوان تضمین پیروزی در دست دارند. بنابراین همان حرفی که سالیان گفتهام را بلندتر تکرار میکنم: «هیهات مناالذله». من مجاهدم و به مجاهد بودنم افتخار میکنم. خانواده من یا در زندانهای وزارت اطلاعات اسیر و زیر شکنجهاند و یا کشته در میدان نبرد در مقابل دیکتاتوری ولایتفقیه. آنکس که چهره کودکان خیابانی را میبیند و مستضعفینی را میبیند که در سرما در گور هم اجازه خوابیدن به آنها داده نمیشود و خانواده آتشنشانها یا معدنچیانی که نانآورشان فدای دزدیهای پاسداران جلادی مثل قالیباف، رئیسی، روحانی و غیره شدند را میبیند و بعد به آنکس که با تمام خانمان به نبرد علیه این رژیم برخاسته میگوید دستبردار! وجدان خود را به دشمن ایران فروختهاند و هیچ نسبتی با من ندارند، خیلی زود است که با سرنگونی این رژیم پوسیده بفهمد زیانکار بزرگی بوده و باید تا ابد شرمنده باشد.
درود بر رجوی، مرگ بر اصل ولایتفقیه و ننگ بر هرکس که خود را به خلیفه ارتجاع میفروشد.
حبیبالله قاسمی
از اینکه انتهای کار پاچه گرفتن این سگ چه شد، بگذریم ولی ناخودآگاه به یاد موضوع مشابهی افتادم. دورانی در انتخاب بین دودنیای زندگی عادی وزندگی انقلابی و مجاهدی بودم، بعد بدون هیچ فشاری خودم تصمیم به پیمودن مسیر مجاهدت گرفتم؛ و بعد هرچه زمان گذشت به این انتخابم هرلحظه افتخار کردم و میکنم. چراکه در مقابل دشمن شماره یک مردم ایران یعنی حاکمیت ولیفقیه سینه سپرکرده بودم و این برایم اوج شرف است.
اجبارات مبارزه ما را مجبور کرد اول اشرف که خانه اصلی مجاهدت ما، بعد از هجرت از ایران بود را ترک کنیم. ازآنجا به لیبرتی آمدیم و چون تسلیم نشده بودیم از طرف رژیم جنایتکار آخوندی زیر صدها موشک قرار گرفتیم، بسیاری شهید شدند و بسیاری مجروح، ولی بازهم اوج شرافت بود. همانجا بود که ولیفقیه فهمید که ما وابسته به زمین نیستیم، در هرکجا جنگنده و رزمآوریم و دید توان مقابله با ما بهصورت نظامی را ندارد تصمیم گرفت مجدداً گلههای مزدور خود را به اسم خانواده به پشت دیوارهای لیبرتی بفرستد تا مجاهدان را تشویق به ترک مبارزه کنند ولی همه ما فقط با شعار هیهات مناالذله جواب آنها را دادیم. همانجا بود که فهمیدم یکی از بهاصطلاح بستگان من همپشت دیوار لیبرتی آمده و فریاد میکشید بیا تا تو را آزاد کنیم! چه کسی از من آزادتر؟ من همانجا تمامی جواب را با همان شعار هیهات مناالذله دادم و به همه گفتم که بستگان و اقوام آرمانی من همین مجاهدین در لیبرتی و یا در زندانهای اوین و گوهردشت هستند، بعدازآن بود که انتقال ما به آلبانی صورت گرفت، به آلبانی آمدم و در اینجا بازهم نهتنها حسرت تسلیم را به دل ولیفقیه گذاشتهام که به مسئولیتهای مجاهدی خودم هم روزانه عمل میکنم. ولی امروز متوجه شدم که همان بهاصطلاح خانوادهها به مجاهدان آزادی نامه میفرستند یا خودشان میآیند تا بهزعم خودشان بتوانند ما را از مبارزه منصرف کنند و بر سرفرودآوردن به خلیفه ارتجاع فرابخوانند. هیهات منالذله، ما با امام حسین (ع) وبا برادر مسعود رجوی عهد بستهایم برای سرنگونی ولیفقیه ارتجاع و آزادی میهنمان ذرهای از پا ننشینیم.
با شنیدن این خبرها دیدم که خط باز همان خط قبلی است ولی به مقتضی شرایط شکل عوض کرده و سرشان را از جای دیگری بیرون آوردهاند.
ناخودآگاه آن سگ وعابردرخیابان برایم تداعی شد که دشمن آن نفر که یارای رویارویی مستقیم با عابر بیآزار را نداشت، چگونه طرح و نقشه ریخته بود. آخر مگر نه این است که تمامی مردم ایران خواهان سرنگونی این رژیم پلید هستند؟ پس کسی که میآید و میخواهد من و امثال مرا که با اختیار و آزادی خودمان سرنگونی این رژیم را وجهه همت خودمان کردهایم از مبارزه با آن منصرف کند، ازچه کسی آموزش گرفته است؟ منافع چه کسی را تأمین میکند؟ همیشه و در همه حکومتهای فاشیستی و دیکتاتوری بودهاند افرادی که هویت انسانی خودشان را به وحشتآفرینی حاکمیت فروختهاند و خود را تابعی از تمایلات نظام مسلط که قدرت و زور دارد کردهاند، اسیر و بردهاش شدهاند و در ظاهر هم به آن هزار رنگ و لعاب خودفریبانه میزنند، اما کیست که نداند آنها دستپرورده و پرورشیافتة خونخواری هستند که قلاده را به دست دارد، تا مردم را به گورخوابی بکشاند، تا آتشنشانان محروم را آنطور طعمه آتش کند، تا معدنچیان عزیز من در دوکیلومتری عمق زمین بدون امکانات هوارسانی آنطور مظلومانه زندهبگور شوند و خودش (مثل خامنهای) فقط در یک حساب ۹۷میلیارد دلار سرمایه مردم را به جیب بزند.
البته هرچه از این خبرها میشنوم ازقضا خوشحال هم میشوم، چون معلوم میشود چقدر خطر ما برای رژیم جدی است که فکر و ذکری بهجز ما ندارد. والا رژیمی که الآن از درون و بیرون هزار مسئله دارد چرا همهچیز را ول کرده به ما میپردازد؟ آیا جز این است که میداند بدون وجود ما تهدیدی برای سرنگونی ندارد؟ بنابراین صدبار بیشتر به اهمیت خودمان و نقشمان واقف میشوم و باز به نفروختن شرافتمان افتخار میکنم و خوشحالم که مردم ایران چنین سرمایهای بهعنوان تضمین پیروزی در دست دارند. بنابراین همان حرفی که سالیان گفتهام را بلندتر تکرار میکنم: «هیهات مناالذله». من مجاهدم و به مجاهد بودنم افتخار میکنم. خانواده من یا در زندانهای وزارت اطلاعات اسیر و زیر شکنجهاند و یا کشته در میدان نبرد در مقابل دیکتاتوری ولایتفقیه. آنکس که چهره کودکان خیابانی را میبیند و مستضعفینی را میبیند که در سرما در گور هم اجازه خوابیدن به آنها داده نمیشود و خانواده آتشنشانها یا معدنچیانی که نانآورشان فدای دزدیهای پاسداران جلادی مثل قالیباف، رئیسی، روحانی و غیره شدند را میبیند و بعد به آنکس که با تمام خانمان به نبرد علیه این رژیم برخاسته میگوید دستبردار! وجدان خود را به دشمن ایران فروختهاند و هیچ نسبتی با من ندارند، خیلی زود است که با سرنگونی این رژیم پوسیده بفهمد زیانکار بزرگی بوده و باید تا ابد شرمنده باشد.
درود بر رجوی، مرگ بر اصل ولایتفقیه و ننگ بر هرکس که خود را به خلیفه ارتجاع میفروشد.
حبیبالله قاسمی