ششم ماه می امسال بیست و پنجمین سالگرد در گذشت هنرمند مشهور آلمانی مارلن دیتریش بود. مردم دنیا او را میشناسند و بسیار دوست دارند. او جزء معدود هنرمندان زن آلمانی است که در زمان جنگ بین الملل دوم به شهرت جهانی رسید؛ اما آنچه که مارلن را محبوب کرد تنها هنرهای متعدد او نبودند.
او یک هنرمند آزاده بود که پیشنهاد نازی ها را برای همکاری با آنها رد کرد و به فعالیت علیه آنها پردخت.
مدارک زیادی که پس از درگذشتش از او بجا مانده اند سندهایی هستند که نشان میدهند او تا چه اندازه علیه نازی ها مبارزه کرده بود. مارلن در سال ۱۹۳۸ به پاریس سفر کرد تا به مهاجرین یهودی کمک کند. در سال ۱۹۳۹ با اینکه خود را با تمام وجود آلمانی حس میکرد ملیت آمریکایی را پذیرفت. او به زبان آلمانی علیه نازی ها تبلیغات منفی کرده و آنها را به خاطر جنایاتشان محکوم میکرد. آلمانی ها آنزمان او را نبخشیدند و تا سالهای بعد از جنگ او را «خائن» مینامیدند.
او در جواب در مصاحبه های مختلف به هموطنانش گفت:
من اول انسانها را دوست دارم بعد شهرها و کشورها را...من هرگز با جنایتکاران همکاری نمیکنم... من سیاسی نیستم و از سیاست هم زیاد نمیدانم ولی مفهوم کشتار را متوجه میشوم... از اتاق های گاز با خبرم، همه با خبریم... روزانه در آنجا هزاران زن و مرد و کودک را به قتل میرسانند... آیا با دانستن این جنایات تصمیم گیری درباره این که در کدام سمت بایستیم کار دشواری است؟ نه، من مصمّم علیه نازی ها حرکت میکنم نه کنار آنها... برای این تصمیم احتیاج به شهامت ندارم... من هم یک انسانم مانند بقیه و این را وظیفه خود میدانم... امیدوارم که هموطنانم من را یک روز بهتر درک کنند...
به همین دلیل مردم دنیا به او احترام میگذاشتند و او را تحسین میکردند. بر طبق خواسته مارلن او را در شهر زادگاهش برلین بخاک سپردند. در دهمین سالگرد پروازش، سنای برلین او را شهروند افتخاری نامید و امروز آلمان به داشتن چنین هنرمند بزرگ و پیشرویی افتخار میکند. هنرمندی که شرفش را در عشق به مردم و حقوق و آزادی آنها نشان داد، خود جاودانه شد و آهنگی را در زمان جنگ بین الملل دوم، جهانی کرد که امروز هم هنوز به مردم دنیا پیام عشق و آزادی میدهد.
در زمان جنگ بین الملل اول، سرباز جوانی بنام «هانس لایپ» چند بیت بسیار ساده و عاشقانه سرود. او بعدها این شعر را تکمیل کرد و به همراه اشعار دیگرش در کتابی بنام «آکوردئون کوچک» آنها را بچاپ رساند.
در سال ۱۹۳۸ آهنگسازی بنام «نوربرت شولتز» بر روی این شعر آهنگی ساخت و از خواننده تازه کاری بنام «لاله اندرسن» خواست که آنرا اجرا کند. آنها موفقیت چندانی نداشتند. آهنگ خوب فروش نکرد و خیلی زود به فراموشی سپرده شد.
یک سال بعد در اول سپتامبر ۱۹۳۹ با حمله هیتلر به لهستان جنگ بین الملل دوم شروع شد. در سال ۱۹۴۱ آلمانی ها با بمباران های هوایی، شهر بلگراد (در یوگسلاوی دیروز و صربستان امروز) را گرفتند. آنها رادیو بلگراد را به تصرف خود در آوردند و در آن تغییراتی ایجاد کردند تا بتوانند برای تقویت روحیه سربازان آلمانی برنامه پخش کنند.
از رادیو بلگراد برنامه های سیاسی و مارش های نظامی پخش میشد. گاهی نامه ها و پیام های خانواده های سربازان از آلمان برایشان خوانده شده و گاهی هم موسیقی برای آنها پخش میشد.
فرستنده رادیو بلگراد بسیار قوی بود. به این معنی که از مرزهای نروژ تا شمال آفریقا همه سربازان میتوانستند از «دوست و دشمن» به برنامه های آن گوش کنند.
در ۱۸ اوت ۱۹۴۱ افسر نازی که در ساختمان رادیو نشسته بود صفحه ای از توی جعبه ها بیرون آورد و برای شنوندگان پخش کرد. آهنگی بود ملانکولیک و نوستالژیک با صدای «لاله اندرسن» و آهنگسازیِ «نوربرت شولتز».
از فردای آنروز همه سربازان آلمانی در سربازخانه ها و در مرزها در اروپا ملودی آنرا زمزمه میکردند. اول نام این موسیقی را «آهنگ سربازان» گذاشتند ولی طولی نکشید که آن آهنگ بنام «لیلی مارلن» معروف شد. شهرت آهنگ به جایی رسید که به خاطر تقاضای زیاد سربازان، رادیو بلگراد هر شب از ساعت بیست و یک و پنجاه و هفت دقیقه تا بیست و دو آنرا در خاتمه برنامه پخش میکرد.
شهرت لیلی مارلن بگوش «یوزف گوبلز» وزیر تبلیغات نازی ها رسید. او آنرا گوش کرد و بشدت از آن منزجر شد. از دید گوبلز، آهنگ لیلی مارلن سرود نبود. جنگی هم نبود. به اندازه کافی حالت مارش نداشت. روحیه سربازان را قوی نمیکرد بلکه تلطیف میکرد. بیشتر از آنکه آنها را به فکر جنگ بیاندازد به یاد صلح و بازگشت به خانه میانداخت. شعرش عاشقانه بود. سربازان را به داشتن نظم و دیسیپلین دعوت نمیکرد و محکم نبود، بخصوص که آنرا یک زن هم اجرا کرده بود و نه یک مرد!
ولی گوبلز نمیتوانست جلوی پیشرفت آنرا بگیرد. دیری نگذشت که همسر «هرمن گورینگ» (فرمانده نیروی هوایی آلمان و نفر شماره دو نازی ها) بنام امی، لیلی مارلن را در خانه زمزمه میکرد. ماگدا، همسر گوبلز و از دوستان نزدیک خود هیتلر، آهنگ را در مجالس می خواند و ژنرال محبوب هیتلر بنام «اروین رومل» که در مرز لیبی در مقابل انگلیسی ها که در مرز مصر بودند میجنگید عاشق این آهنگ شده بود. ژنرال مونت گومری هم که در مقابل رومل میجنگید لیلی مارلن را دوست داشت. رومل و مونت گومری هرشب همزمان به مدت سه دقیقه به سربازان خود اجازه میدادند که اسلحه ها را در خاتمه برنامه رادیو بلگراد پایین بگذارند تا به صدای لاله اندرسن گوش کنند.
مدتی نگذشت که لیلی مارلن بگوش هیتلر هم رسید. او چندین بار آهنگ را گوش کرد و از آن خوشش آمد. یک بار هم در یک جشن او سر میز خودش ایستاد و گفت: عمر لیلی مارلن از ما طولانی تر خواهد بود...
گوبلز تنها به این مسئله فکر میکرد که چه منافعی میتواند از این موسیقی کسب کند. او دستور داد که مهمترین اخبار نازی ها و بخصوص پیروزی های آنها را همیشه در پایان برنامه رادیو بلگراد و درست قبل از پخش لیلی مارلن اعلام کنند تا دوست و دشمن آنها را بشنوند.
لاله اندرسن به شهرهای اروپا سفر میکرد تا برای سربازان آلمانی موسیقی محبوبشان را به صورت زنده اجرا کند. در سال ۱۹۴۱ خواننده فرانسوی «سوزی سولیدور» هم لیلی مارلن را به فرانسوی خواند و سربازان آلمانی مستقر در فرانسه به دیدن برنامه هایش میرفتند تا به ملودی مورد علاقه شان به زبان فرانسه گوش کنند. هر چه باشد این «موسیقی سربازان» بود ولی زمانی که لاله اندرسن در سال ۱۹۴۱ در مرز روسیه لیلی مارلن را برای نیروهای نازی اجرا کرد این ملودی تبدیل به «آهنگ پیروزی نازی ها» شد چون که باید سربازان آلمانی را تشویق میکرد که در جنگ علیه روسیه پیروز شوند.
در اواخر سال ۱۹۴۱ نازی ها به لاله اندرسن گفتند که او باید در فیلمی ضد بلشویکی ساخته «کارل ریتر» بازی کند. این فیلم که در سال ۱۹۴۲ پخش شد سالها بعد به بدترین فیلم زمان نازی ها معروف شد.
در این میان گوبلز دستور داد که برای تضعیف روحیه سربازان متفقین شعری جدید و تبلیغاتی به زبان انگلیسی بر روی ملودی لیلی مارلن بگذارند و اجرا و پخش کنند.
لاله اندرسن این کار را نپسندید. او قبلاً پیشنهاد نازی ها را برای دیدار کردن از «گتو ورشو» جایی که یهودیان در آنجا در شرایط بسیار وحشتناکی نگهداری میشدند را رد کرده بود. او دوستانی یهودی هم در سویس داشت که گاهی برای آنها نامه مینوشت.
گوبلز که از نامه های او به یهودیان با خبر شد برای مدت نا معلومی به او اجازه خواندن نداد. از طرف گوبلز به رادیو ها هم اعلام کردند که دیگر صدای لاله را پخش نکنند. همه سربازان، امی همسر گورینگ، ژنرال رومل و خیلی از نازی های دیگر تعجب کرده بودند که چرا دیگر صدای لاله از رادیو ها شنیده نمیشود.
رادیو بی بی سی هم که مدتی از لاله بیخبر بود اعلام کرد که نازی ها لاله اندرسن را به اردوگاه های مرگ برده اند!
گوبلز که واقعاً چنین خیالی داشت که لاله را بزودی به اتاق های گاز بفرستد، دید که کار دارد خراب میشود. بعد از پخش خبر از بی بی سی دیگر نمیشد این کار را انجام داد. در ضمن اگر سیستم تبلیغات درست نباشد ممکن است که پیشوا اعتمادش را نسبت به او از دست بدهد. پس نامه ای به لاله نوشت و گفت که میتواند دوباره بخواند ولی اجازه اجرای آهنگ لیلی مارلن را ندارد.
انگلیسی ها که عقب نشینی گوبلز را دیدند و نیز به خاطر تضعیف روحیه سربازان آلمانی، در سال ۱۹۴۳ فیلمی از زندگی لاله اندرسن ساختند. نقش لاله را یک هنرپیشه زن یهودی آلمانی بازی میکرد. در این فیلم بر روی آهنگ لیلی مارلن شعر جدیدی به زبان انگلیسی گذاشته شد که از نگاه غمگین کودکان و بیوه زنان و شرارت هیتلر میگفت...
پیام این فیلم «پیروزی» بود که از آن به بعد دیگر باید تنها به نیروهای متفقین و مخالفین نازی ها تعلق میگرفت!
از فردای پخش فیلم همه نیروهای مقاومت علیه نازی ها در سراسر اروپا آهنگ لیلی مارلن را میخواندند. جالب این بود که از این به بعد دیگر آنها این ملودی را با شعر اصلی از آن خود میدانستند. به یک باره آهنگ پیروزی نازی ها تبدیل به سرود مقاومت شد!
ولی کار هنوز تکمیل نشده بود.
با اینکه آهنگ لیلی مارلن از رادیو بلگراد، سربازخانه ها و از مرز های جنگ به گوش مردم آلمان و اروپا رسیده بود، ولی شهرت آن هنوز بیشتر در میان سربازان و حالا هم در میان گروههای مقاومت در سراسر اروپا بود. بسیاری از مردم هنوز آنرا نمیشناختند.
لاله اندرسن هم که خواننده آهنگ بود با اینکه با سیاست نازی ها مخالفت داشت ولی با آنها بسیار همکاری کرده بود. بسیاری از نازی ها هم لیلی مارلن را دوست داشتند و ملودی آنرا متعلق به خود میدانستند.
برای آنکه قدرت نازی ها برای همیشه از روی این آهنگ برداشته شود، باید هنرمند زن دیگری آنرا اجرا میکرد. هنرمندی که همسو با مقاومت علیه نازی ها مبارزه میکرد، از محبوبیت زیادی برخوردار بود و اصلیت آلمانی داشت. تنها او میتوانست پیام لیلی مارلن را که اکنون پس از رسیدن به نیروهای مقاومت «عشق و آزادی» بود را نیز جهانی کند...
در سال ۱۹۴۵ نیروهای متفقین در مرز آلمان مستقر بودند. مارلن دیتریش به مرز کشور مادری سفر کرد تا برای سربازان متفقین برنامه اجرا کند. وقتی از او خواستند که هنرنمایی کند او آهنگ زیبای لیلی مارلن که دو سال قبل از آن شروع به خواندنش کرده بود را برای سربازان به زبان انگلیسی اجرا کرد. اجرای جاودانه و با احساس آنروز در مرز کشور و مردمی که عاشقشان بود این آهنگ را به شهرت جهانی و خود او را به اوج محبوبیت هنری در دنیا رساند.. او توانست با اجرایش شرف و انسانیت را که در وجود خود او هم بود در آهنگ لیلی مارلن جاری کند و پیام عشق و آزادی را به دیگران انتقال دهد.
جنگ بین الملل دوم در هشتم ماه می ۱۹۴۵ به پایان رسید.
آهنگ لیلی مارلن تا کنون به چهل و هشت زبان زنده دنیا ترجمه شده و خوانندگان مختلف آنرا به همه استیل های موسیقی از کلاسیک تا پاپ و راک اجرا کرده اند.
این آهنگ در کشورهای توتالیتر هرگز از رایو و تلویزیون پخش نشده و هنوز هم نمیشود. چیزی که دیکتاتورها تحمل شنیدنش را ندارند آواز آزادی است.
مارلن دیتریش در شهر زادگاهش برلین به آرامش ابدی رسید. او روزی در یک مصاحبه گفته بود: آرزو میکنم که مردمم مرا روزی دوست داشته باشند. آرزویش به بهترین نحو بر آورده شد.
او یک شب بر روی صحنه گفت: هر زمان که لیلی مارلن را زمزمه کردید به یاد لحظه با شکوهی از تاریخ بیفتید که این ملودی جاودانه شد...
لحظه ای که سرود مقاومت جهانی شد!
و بعد به مدت یک دقیقه تعظیم کرد.