۱۴۰۰ آذر ۲۳, سه‌شنبه

ضحاک نماد بیدادگری ازلی است.

افسانه و دروغ 

ضحاک نماد بیدادگری ازلی است. او تجسم شر و بد اختری است. ورود او به اریکه قدرت با

تباهی و تیرگی همراه است. در پادشاهی او دانشوری و فرزانگی رخت بر می بندد و نیرنگ



بال می گسترد. فکر و اندیشه او ناپاک است. او صندوق جادو و انبانه ی افسانه و افسونی

ست از قهِر است. تمثیلی ا سرنوشت و پادافره خودکامگی و ناسپاسی. در اوستا ضحاک اژدهایی

است »سه کله، سه پوزه و شش چشم« که تهی کردن جهان از مردمان را در سر دارد. هر

چه هست، او نماد بیدا و جفا است. او تنها نیست. یاران فراوانی دارد. بیدادگران بدون یاور،

اقبالی ندارند. یاری رساندن به بیدادگران، بسی شنیع است. البته همدستی با قدرت حاکمه هرگز

عیان نبوده است. بلکه همراه با نمایشی ایدئولوژیک اجراء می گردد. این نمایش بیش از هر

چیز حافظ موقعییت کنونی است. اپوزیسیون خودی شکل می گیرد تا مبارزان مستقل و جدی

به حاشیه رانده شوند. ادعا نمیکنم که آنتونیو فرانچسکو گرامشی می تواند به ما

ِسادگی پاسخ

را بدهد. با این وجود در اینجا از او می پرسیم در چنین سیستمهایی که روشنفکران به بخشی

از ساز و برگ ایدئولوژیک دولت حاکمه تبدیل می شوند و امکان تشکل یابی ارگانیک با

محدویت جدی مواجه است، فرودستان با ت کیه بر کدام مکانیزم می توانند از موقعییت فرمانبری

به موقعییت هژمونی راه باز کرده، بن بست را بگشایند. سوال طوالنی، اما پاسخ کوتاه است:

با مقاومت.

نظامهای توتالیتر فقط بر قوه قهریه متکی نیستند. تنها با سرکوب، سازماندهی ی ارگانیک را متالشی نمی کنند. آنها

ایدئولوژی توتالیتر را به میدان فرا می خوانند. لوئی پیر آلتوسر(Althusser Pierre Louis (بر نقش این

ایدئولوژی در تولید و باز تولید سلطه تأکید فراوان دارد. دولت تمام عیار با ساز و برگ ایدئولوژیک وارد کارزار می

گردد: نوحه سرایی، کارناوال دهه فجر، راهیان نور، صنعت عزاداری، »جوانان هیتلر«، پروژه توابسازی، پروژه

ِویژگی خاصی دارد. آن بر

شیطانسازی همه ساز و برگ ایدئولوژیک نظامهای توتالیتر است. پروژه شیطانسازی

دوش »منتقدان«، »ژورنالیستها« و »اپوزیسیون« ساختگی حمل می شود. شیوخ در این فن، بی حریف اند.

جنبشهای فرودستان همواره با این توطئه در کشاکش بوده است. مقاومت ما مستثنی نیست. چرا؟ جواب ساده است.

سازماندهی و تشکل فرودستان، برای نظامهای توتالیتر خطری است جدی. گرامشی آشکارا بر این امر تأکید میکند. او

می گوید تودهی مردم ن میتوانند مستقل و خوداتکاء باشند، مگر به یُمن سازماندهی. او بدرستی تصریح می کند که اساساً

در تاریخ مبارزات خودانگیختگی ناب وجود ندارد. همیشه عناصری از رهبری آگاهانه در جنبش فرودستان حضور

داشته است. او نقش »روشنفکر ارگانیک« را برجسته میکند، یعنی آن نهادی که در تالش است با توده مردم پیوند

نزدیکی برقرار کند. این نهاد برخاسته از بلوک اجتماعی مردم است. »روشنفکر ارگانیک« با تکیه بر متدی نقادانه،

خیزشهای خود جوش را سازماندهی کرده تا بتوانند هژمونی را اعمال کند. روشنفکِر ارگانی ِک گرامشی در تالش است

تا به مدد آموز ِش رهایبخش، وضعیت موجود را نقد کند، و به مثابه کاتالیزاتور دوران گذار عمل نماید. گرچه در زیر

مهمیز مالیان انسداد سیاسی این پیوند را با محدودیتهای جدی مواجه کرده است، اما پروژه »کانونهای شورشی« پاسخ

این انسداد است.

این مسیر جز با »قدرت« محقق نگردد. مرادم از قدرت آن نیرویی است که در میدان کشاکش توفیق یابد، گفتار و کردار

خود را در یک گفتمان تاریخی در میدان اجتماعی سامان دهد. او تالش می کند اراده خود را به یک اراده غالب تبدیل

نماید. کرانه های کنش او محدود به حوزه معیینی نیست. این »قدرت« خود را همه جا بروز می دهد. حوزه ها وکرانه

ِر مقاومت و مجاهدین نیاز به بررسی ما ندارند.

های اقتدا این پروسه و نظرگاه مالیان را می هراساند. مقابله نظامی

چاره درد نیست. تولید انفعال، یاس، تردید و عدم اعتماد به »روشنفکر ارگانیک« چاره درد است. تولید دروغ آغاز راه

است. دروغ ادعای باطلی است که حقیقت را بپوشاند. دروغ پردازان بذر نفرت می پرورانند. این فریبی بزرگ است که

در احساس ِ گناه ریشه دارد.

نو جوانان در مصاف با نازیسم

شهر ُکلن در کنار رود راین، روزهای مهیبی را در سالهای 1940 تا 1945 تجربه می کرد. فشار بمبارانهای سنگین

متفقین، محله ارنِفلد (Ehrenfeld (را به مخروبه تبدیل کرد. تمامی ساختارهای مدنی و زیر ساختارها درهم شکسته

شد. »بیابانی از مخروبه« محل تجمع و اختفاء زندانیان عای فراری، جوانان عاصی و معترض به نظم موجود، فراریان

از اردوگاههای مرگ با گرایشات سیاسی و خالفکاران تبدیل شده بود. در این فضا تشکلهای مخفی جوانان هم شکل می

گرفت. بسیاری از این جوانان از عضویت در اتحادیه های »جوانان هیتلر« (Hitlerjugend (سر باز می زدند.

ِرن فلد گروپه (Ehrenfeldgruppe (به مخالفت با

گروههایی از جمله ادل وایس پیراتن (Edelweißpiraten (و اِ

نازیسم و دستگاه سرکوب گام نهادند. هنس اشتاین بروگ (Steinbrück Hans (که در نوامبر 1944 پس از دستگیری

توسط گشتاپو، همراه با 13 همرزم حلق آویز شد، اهداف گروه را چنین تشریح کرد: »او و همرزمانش قصد داشتند،

هر آنچه که در حد توانشان است، برای توقف سریع جنگ بر علیه منافع آلمان بکار گیرند. به همین خاطر آنها به جمع

آوری و انبار اسلحه اقدام نمودند. آنها قصد داشتند که با نزدیک شدن نیروهای متفقین، تأسیسات نظامی و سکوهای راه

آهن را منفجر کنند.« )ترجمه از این قلم است(. عالوه بر این، گروه مقاومت اقدام به تهیه و پخش اعالمیه های دست

نویس با متن کوتا، کمک به اختفاء و فراری یهودیان و زندانیان سیاسی می کرد. در بین اعدام شدگان پنچ نفر به نامهای

گونتر شوارتس 16 ساله، گوستاو برمل 17 ساله، یوهان مولر 17 ساله، فرانتس راینبرگر 17 ساله ، بارتلمویس شینک

16 ساله و آدلف شولتس 18 ساله به چشم می خورد. این جوانان در زمان پیوستن به گروه مخفی حداقل یک سال جوانتر

بوده اند. متن زیر اعالمیه ی دست نویس این گروه است:

»کودکان باید از جنگ برگردند،

دوچرخه ها باید برای جشن پیروزی دوباره بچرخند

سرها ]ی دشمنان[ باید پس از پایان جنگ بر کف خیابان بغلتند

شما نمی توانید مرا مجبور ]به جنگ[ کنید، اگر من مایل نباشم.« )ترجمه ازاین قلم است(

مقاومت جوانان در اروپای تحت اشغال نازیسم برگی است درخشان از تاریخ اروپا.

»محمد دعدس« کودک 13 ساله فلسطینی اهل روستای »دیر الحطب« واقع در شرق »نابلس« در کرانه باختری رود اردن رفته

بود تا از آرمان فلسطین با دستان کوچکش دفاع کند. انتفاضه بر روی دوش همین »کودکان« حمل شد.

حماسه

در ُکنتکس تاریخی دیگری سیر می کنیم: زمین زیر پای بغداد میلرزد. بمبارانهای سهمگین عراق را می لرزاند. سالهای

1990 تا 1991 .در این دیار مردان و زنانی جمع شده اند، تا حماسه ای بسرایند و تاریخ نوینی را خلق کنند. حکایت

َمش و منظومه

اینان از عجایب روزگار است. سرزمین بین النهرین مهد اساطیر و خدایان، جایگاه گیل َگ آفرینش بابلی،

کهنترین اثر روایی منظوم درباره کیهان، میزبان این زنان و مردان است. همانجاییکه منشور کوروش کبیر نگاشته شد.

الواح بدست آمده، خبر می دهند که بابِل، شهر افسانه ای دوران باستان، به فرمان سارگون بنا گردید. در همین دیار بود

که شهر »اشرف« در ادبیات و ضمیر جمعی ایرانیان ظهور کرد. داستان عجیبی است. ما فرصت پرداختن بدان را

نداریم. باشد برای گاهی دگر.

در آن دوران در مخروبه های بغداد، در روی زمینی که مدام می لرزید، چیزی در حال زایش بود. عجیب است، هر

زایش نوینی با تکانهای شدید همراه است. پدیده ای قدم به جهان می گذاشت، که تاثیری شگرف بر جای نهاده است:

»بچه های مجاهدین«. زمین می لرزید و همراه با آن یکی از پیچیده ترین پروژه های جنبشهای انقالبی جهان با امکانات

محدود به پیش می رفت. شبیه این اسطوره تا کنون در این سرزمین تفیده بوقوع نپیوسته بود. رد پای چنین اثری در

ِر الواح و کهن مکتوبِ بین النهرین یافت نمی شود و نمی توانست از دید خالق »ادیسه و ایلیاد« پنهان بماند.

ترین آثا

انتقال این کودکان مجاهدین به خارج از عراق حماسه ای است ملی. شرح زاویه به زاویه ی این پروژه شورانگیز و

مملو از پهلوانی، کار فردوسی است. سندی است از هویت ما ایرانیان. حماسه ای است مملو از افتخار. راقم این سطور

افتخار شرکت در این پروژه را در دوران دانشجویی در شهر کلن داشت. طاهر، احسان و صالح امروز از آن دوران

می گویند. در کالم ِاینان ابهت و خضوع در هم می غلتند. اینان نماد رهایی از بند جهان کاالیی اند. برای درک پروسه

شکل گیری این شخصیتهای ممتاز و نحوه تفکر و زیست آنها، باید تجربیات آنها را از سر گذراند. این تجربیات البته

منحصر به فرد هستند. به همین دلیل کاراکترها هم منحصر به فرداند.

 سنت و قیمومت

اینان به نطق و خطابه و اندرز و موعظه دیگران وقعی ننهند. اینان از نوجویی و نوخواهی نمی رمند. اینان سخن نو

را میشنوند، اندیشه نو را ارج مینهند، با آن همدل میشوند، چالش را می پذیرند، در خط مقدم گام بر میدارند، به

حرکت میافتند و بی پروا می تازند، تا پدیده نو را تجربه کنند. سخن تازه را، حتی از زبان »پیری سپید موی با پشت

فت که قیم مآب است

ُ

خمیده« بشنوند به وجد میآیند. این گفته »پیر« نویدبخش آزادی او از اسارتِ سنت است. سنتی ُکل

و برایش گوئیا دل می سوزاند تا همچنان تحت »قیمومت« بماند. شیوخ خود را قیم می دانند، یاران شیوخ نیزهم. دل می

می سوزانند، البته برای کهنگی سنت و منش ِخویش. این جوانان، چنین سنت و نگهبانانش را پس زده اند. آنهم چه پس

زدنی.

پُربیراه نیست، اگر بگوییم، گفتار و نوشتار مسعود بسانِانگیزشِچالش در نسلی است که از سکوت و اپورتونیسم و

انتظار خسته است. مسعود به آنها می آموزاند، که برترین فضیلت آدمی نافرمانی است. این نسل میخواهد بشورد، دست 

بکاری زند و قداست های مومیاییگونه ی قرن ها را درهم شکند. این نسل پرسش گر است. می خواهد قانون های ازلی و

ابدی را به شالق پرسش برکشد. او وضع موجود را بر نمی تابد، هستی خود را فقط در »اکنونییت« اکنون نمی یابد.

شاید مسعود با رادیکالیسم منحصر به فرد خود، با اندیشه های نو، با کالمی شریف و با هرمنوتیک قرآنی، در آنها انگیزه

کاشته است. اندیشه این مرد از همان اوان شور و شرر به پا کرده. این را باید پذیرفت. به او اتهام زدن، هنری نیست،

دیدگاهها باید انتقاد شوند. آیا مرد میدانی هست؟ این است هنر اندیشیدن. او با طرد الگوهای بیرمق و رنگباخته کالسیک

مبارزه، سرود دیگری را در خیابانها و کوچه و برزن میهن مترنم کرد. آیا سرود دیگری هم هست؟ گوشهای شنوا

فراوان است، اما چیزی شنیده نمی شود. قیم مآبان، خود را »اشرف قلمرواندیشه« می پندارند.

این است تفاوت میان آموزه های »پدرساالرانه« و آموزش ِ متهورانه و بنیادین. شأن انسانی چنین رقم می خورد. جوانان

شیفتگان این شأنند. آنان بر قیمومت گردن ننهند. در این آموزه رهایی و آزد اندیشی بالنده می شود. در آن دیگری،

دگماتیسم و کهنگی. این همان راز ِ شیفتگی این جوانان است. پس زدن لذات جهان مادی اروپا و پرواز به اقلیم اساطیربین

النهرین، نشانی از شیفتگی است. پرت و پالگویی، نشانی از عدم تعادل است. آنان با فرهنگ آمرانه بیگانه اند. ادبیات

نوینی دارند. اینان تشنه اند. آیا آب زالل دارید؟ خفتگان در »محنتآباِد« پدرساالرانه، ظرفییت درک و تعامل با این »بی

قراران« را ندارند. آنان که توسری خورده اند و در لهیب آتش محرومیت از عشق، فداکاری و دگر دوستی می سوزند،

چگونه می توانند اینان را بفهمند. نتیجه این درک، مهمل بافی است.

دو اردوگاه

برای قیمومت جوانان شیفته، دو نوع نگرش رقابت می کنند: استبداد کاال و ُسنت. جهان بورژوایی با نهاد پراقتدار رسانه،

معرفت را تولید، بازتولید و توزیع می کند. »معرفت« به معنای وسیع آن یعنی نمادها یا مرجعهای معنیدار و قابل

تجربه در جهان اجتماعی. سبک زندگی و شیوه تفکر تولید و اشاعه می یابد. تفکرمستقل، اراده و اختیار انسانی در جهان

کاالیی فریبی بیش نیست. هر آنچه هست مانیپوالسیون )دست کاری ذهنی( است. انسانها در قالبهای از پیش تعیین شده،

فشرده می شوند. حوزه های ُمد، موسیقی، آرایش، ورزش، تغذیه و هنر با خدمت گرفتن صنعت تبلیغات، ترویج، اشاعه

و تداوم سبکهای زندگی قالبی را ممکن می سازند. مدام ارزشهای جدید خلق می شوند. د ر پناه این ارزشها، فروش

کاالها تضمین می شود. فردگرایی فربه نهادینه گردیده، مودت و دلسوزی به همنوع رقیق می گردد. استیالی کاال بر

همه سپهرهای جامعه سنگینی می کند. چتر الیناسیون و شی وارگی بر جامعه گسترده می شود. در این گیرودار، سنت

گرایان هم دغدغه قداست خود را دارند. جزمیت و واپس گرایی نیاز به »بارکشانی« مطیع دارند. جوانان اولین قربانیان

این دو نوع نگرش اند. بحران هویت، بحرانهای روحی و ناهنجاریهای اجتماعی، آنها را در هم می کوبد. در این برهه

پروسه هویتیابی اصیل و حقیقی بسیار خطیر است. سؤال بنیادین این است که با چه مکانیسمی می توان به این خواست

پاسخی قانع کننده داد. مدیریت و هدایت عبور از این بحران فردی و اجتماعی محک صالحییت است. اندیشه مجاهدین

به مثابه راه حل سوم تا کنون بسیار پر اقبال بوده است. این اندیشه آلترناتیو ِ سنت و استیالی کاال است. اندیشه مجاهدین

این جوانان را از ساختار کهن سنتی می َکند. با ارزشهای نوین آنها را در مقابل یورش استبداد کاال حفاظت می کند. آنها

را رها می کند. اندیشه مجاهدین جهانی است نهفته، مملو از رمز و راز، شور و شرر و طرب. د ر نیروی جوان، قدرتی

انفجاری نهفته است که این دو سیستم ظرفییت، جذب آن را ندارند. رقابت با اندیشه ی مجاهدین کاری است دشوار.

در جوامع سنتی، جزمییت، تعصب و یکسونگری حضوری زمخت دارند. این جوانان با مجاهدین »گسست معرفت

شناختی« را تجربه کرده، اندیشه ُسنتی را پس میزنند. این گسست، مرهون عقل باوری و ایمانگرایی است. گناه اینان بر

مال کردن »اسرار خدایان« است. در اساطیر یونان »پرومته« خشم ِ خدای خدایان »زئوس« را بر می انگیزد، چون او

آتش را ربوده، در اختیار انسان نهاده و اسرار را »عیان« کرده است. مجازات او بسی دلخراش است. کرکسی در کوه

قفقاز، هر صبحگاه سینه ی پرومته را می شکافد و قلبش را بیرون می کشد. »کرکس« ها هر روز و شام قلب ِ مملو از

نور این جوانان را می شکافند: آنان »شستشوی مغزی« شده اند. وای از این همه بد نهادی. »ما نمی خواهیم دشمنان ما

با ما مدارا کنند«، لیک نیاز داریم، کارزاری شریف کنند. دانشی گسترده و عمیق نیاز است، تا بتوان این »شیفتگان«

را درک کرد. این جمله را خطاب به هموطنان گویم: در برداشتی تک ساحتی از یک مفهوم و جریان فکری، یا ما به

پریشانگویی کشانده می شویم یا به انکار آن اندیشه. مالیان، جهانی تک بُعدی را مهندسی کرده اند و در راه شیطانسازی

بسیار کوشا هستند. آنها از لغزش شما خرسندند. آنها را خرسند نکنید. این کمترین وظیفه مدنی است. به دفاع از مجاهدین

برخیزید. این است آن کیش رهایی.

زیرا تا چرخ آموزش بر این پایه بچرخد، اندیشه های واالی انسانی، چونان الشهای لگدکوب و دفن می گردند. مالیان با

کمک یارانشان، مذهبی پیچیده در هاله ای از قداست، بنا نهاده اند. دشمنان مقاومت »مقلدان« این مذهبند. مبارزان بر

علیه این قداست، چوب تکفیر را بر تنهای خود حس می کنند. مشارکت در این تکفیر، عین کفر است. 

وظیفه ای بر دوش مجاهدین است و می کوشند که به زبانی ساده راهکاری ارایه دهند. می توان با انتقادهای استوار و

دادورانه بر آنها تاخت. دالورانه به میدان آمد؛ میدان نبرد با پلشتی مالیان. می توان در جهت بهینه سازی راهبردهای

مبارزاتی وزنه ای چون مجاهدین تالش کرد. ارجح، منافع ملی است، رهایی از بندهای اسارت است. یاوه گویی، واکنش

غیر ارادی ، ترس است. کارشکنی و رسنتیما (Ressentiment(هنری فاخر نیست.

به انتخاب آزاد جوانان، فروتنانه گردن نهادن، فضیلت است.

دکتر عزیز فوالدوند، 20 آذر 1400( 11 دسامبر 2021 )