۱۴۰۰ دی ۱۲, یکشنبه

براندازی، راهبرد فراگیر در سپهر سیاسی ایران


                          نماد پیروزی در اشرف۳

به‌موازات رشد نرخ اعتراضات و خیزش‌ها و همزمان با جراحی، ریزش و وارفتگی طیف‌هایی از حکومت، شاهد اوج‌گیری گفتمان براندازی در عرصهٔ سیاسی ایران هستیم. این گفتمان اکنون از اپوزیسیون بر گذشته و به عمیق‌ترین لایه‌های اجتماعی نفوذ کرده است. بازتاب این نشت و نفوذ باعث به‌هم ریختن تعادل جناح‌ها و باندهایی از حکومت شده است. آنها گرایش جامعه را به سمت گزینهٔ براندازی می‌بینند از این رو در مواجهه با آن خود را می‌بازند یا هراس خود را به‌گونه‌یی آشکار بروز می‌دهند. در هر دو حالت آنچه مسلم است این است که باور به براندازی این نظام جای خود را به دیگر گزینه‌ها داده است.

سردمداران، قلم به‌مزدان و رسانه‌های حکومتی به‌وفور کلماتی مانند «فتنه» و «براندازی» و «مجاهدین» را تکرار می‌کنند. حال آن‌که هر کدام از این واژه‌ها خط قرمز نظام ولایت فقیه بوده و هست. به‌خاطر حفظ حرمت نام مجاهد خلق، نسلی از مجاهدین در قتل‌عام ۶۷ بر سر دار رفته است. حال چه اتفاقی افتاده است که در روزنامه‌های رسمی حکومتی این کلمات ممنوع پژواک می‌یابد و بر زبان عملهٔ سرکوب و اختناق جاری می‌شود؟ تا جایی که آخوند علی سعیدی، «رئیس دفتر عقیدتی سیاسی فرمانده کل قوا» به فتنه‌شناسی و ویژگی‌های آن می‌پردازد و به هارترین عناصر رژیم می‌گوید:

«قابل تکرار است چون شیوه و روشی برای براندازی و استحاله است... ما آخر هر دهه یک فتنه داشتیم و مردم باید برای آینده هشیار و آماده باشند».

توجه داشته باشیم که همیشه این مجاهدین بودند که می‌گفتند قیام و شورش در راه است و مرحله سرنگونی اعلام می‌کردند و نسبت به آن به خود و جامعه آماده‌باش می‌دادند، اکنون نزدیک‌ترین عناصر به دیکتاتور به هم می‌گویند هر ده سال یک بار باید انتظار قیام سراسری را داشته باشند؛ البته سفسطه می‌کنند. پریودهای قیام و خیزش اکنون دیگر ده سال به ده سال نیست. حتی پنج‌سال به پنج‌سال هم نیست. از یک‌سال به یک‌سال نیز به چندماه به چندماه و گاه ماهانه بالغ شده است. کمتر روزی در ایران پیدا می‌شود که در آن تجمع اعتراضی و شورش و به خیابان آمدن در کار نباشد.

به یاد بیاوریم روزگاری در این میهن، مرغوای شوم جغد یک جنگ خانمان‌سوز مجالی برای شنیده شدن صدای تیرهای خلاص بر شقیقهٔ فرزندان مجاهد و مبارز باقی نگذاشته بود. خمینی در پناه این آتش‌افروزی دجالگرانه می‌برید، می‌درید و شقه می‌کرد و به کمتر از نسل‌کشی آزادیخواهان قانع نبود. نعره‌های فتح قدس از طریق کربلا، تداوم ویرانی و مرگ را جار می‌زد. دانش‌آموزان و نوباوگان ایرانی را به سوخت‌بار کشورگشایی‌های خود تبدیل کرده بود.

روزگاری بود که شنگینک و رنگینک آویختن بر پوزهٔ کریه ولایت فقیه مد شده بود و «اصلاحات» خاتمی‌نشان می‌خواست چهرهٔ هیولا را با بزک «گفت‌و‌گوی تمدن‌ها»! برای جامعهٔ جهانی و سیاست ننگین مماشات قابل‌تحمل جلوه بدهد. چه کسان و جریانهایی که فریب نخوردند و مرعوب نشدند. خوشا مجاهدین که همان‌موقع به صراحت اعلام کردند که «افعی کبوتر نخواهد زایید».

چه روزگارانی که جنگ قدرت بین باندهای رژیم و بازی اصلاح‌طلب و اصول‌گرا، مدعیان و طرفدارانی داشت و هدف این بود که راهبرد براندازی خنثی شود و به حاشیه برود. لابی‌ها و پاسداران خارج کشوری این رژیم تبلیغ می‌کردند که ایرانی‌ها از انقلاب و براندازی خسته شده‌اند. اگر تقی به توقی بخورد ایران به سوریه تبدیل می‌شود. تازه اگر مردم هم به خیابان بیایند کسی نیست آنها را رهبری کند. نتیجه: پس باید با همین آخوندها اخ و بد سوخت و ساخت. باید به‌دنبال تغییر در چارچوب نظام ولایت فقیه بود.

چه روزگارانی که از در و دیوار آلترناتیو یک بار مصرف می‌بارید. ربع پهلوی، فرشگرد، ری‌استارت، سکولار دموکرات و...

راستی چه اتفاقی افتاده است که کلمهٔ فتنه از زبان سلطه‌مداران کنونی نمی‌افتد؟ چرا آنها مجبور هستند با تکرار این کلمه، مدام یک خط قرمز را رد کنند و بگویند:

«فتنه چند لایه است و تئوریسینها، مقدمات، صحنه و کف خیابان لایه‌های فتنه هستند... لایه‌های روی صحنه شناسایی می‌شوند و لابی‌های پشت صحنه می‌مانند و در جاهای دیگری دوباره فتنه‌انگیزی می‌کنند» (همان منبع).

آن «گرفتیم و کشتیم و تمام شدند» ها چه شد؟! مگر نمی‌گفتید مجاهدین یک گروهک فراموش‌شده هستند و دیگر در ایران کسی آنها را نمی‌خواهد!

آیا این چرخش خیره‌کننده تصادفی و خودبه‌خودی است؟ یا محصول پایداری اصولی و فداکارانهٔ مقاومت ایران بر خط سرخ براندازی و ماحصل یک بینش عمیق و تحلیل درست از شرایط ایران و استبداد دینی است؛ بینشی که راهبرد براندازی را به راهبرد غالب و فراگیر در سپهر سیاست ایران تبدیل کرده است؟