محاکمه حمید نوری ازدژخیمان قتلعام۶۷درسوئد،۳۰دی ۱۴۰۰
روز پنجشنبه ۳۰ دیماه ۱۴۰۰ جلسه محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتلعام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت در دادگاه سوئد ادامه یافت.
همزمان با این جلسه اشرفنشانها و بستگان شهیدان، در مقابل دادگاه سوئد دست به تظاهرات زدند و خواستار محاکمه سران رژیم جلادان خلیفه ارتجاع خامنهای و آخوند جلاد ابراهیم رئیسی شدند
در جلسه دادگاه استکهلم در روز پنجشنبه روم افشم از اتحادیه کمونیستهای ایران و از شاهدان قتلعام زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت به ادای شهادت پرداخت. وی که به ۱۲سال زندان محکوم شده بود. از سال۶۰ تا ۶۸ بهمدت ۸سال در زندانهای رژیم آخوندی بهسر برده است.
گزیدهای از سخنان روم افشم از شاهدان قتلعام، سخنان دادستان، وکلا و مکالمات قاضی-پنج شنبه ۳۰دی ۱۴۰۰ – ۲۰ژانویه ۲۰۲۲
دادستان: شما جزو حزبی بودید؟
افشم: بله من اتحادیه کمونیستهای ایران بودم. بعدش سال۵۸ بلافاصله ما توانستیم... . گروههای خط ۳ شامل پیکار، رزمندگان، توانستیم کانون شوراهای متحده کارگری غرب تهران را تشکیل بدهیم و فعالیت علنی هم بود. سال۶۰ من در محله جنوب تهران «فلاح» ۷تیر سال۶۰ دستگیر شدم. گفتم برای چی دستگیر میکنید، اصلاً جواب نمیدادند، فقط میزدند. بعد من را بردند کمیته امامزاده حسن... .
دادستان: محکوم شدید شما بالاخره؟
افشم: من هیچی نداشتم، حتی من اسم اصلیام را نگفته بودم موقعی که دستگیر شدم. تا سال۶۱ من اسم اصلیام را هم نداده بودم با اسم مستعار بودم. زمانی که ما را از کمیته آوردند به اوین، تحویل ۲۰۹ دادند.
در ۲۰۹ شکنجههای قرون وسطایی، اینرا با صدای بلند اعلام میکنیم. اونهایی که میگویند ما ۲۰۹ را نمیشناسیم، ۲۰۹ را باید بشناسند. قرون وسطی این شکنجهها فکر نمیکنم وجود داشت، ولی در زندانهای جمهوری اسلامی بالاخص ۲۰۹
دادستان: بهرحال شما بعدها حکمی دریافت کردید؟
افشم: بله. سال۶۱، ۱۲سال. نه نه من سال۶۱ تیرماه سال۶۱ زمانی که بچههای اتحادیه را دستگیر کردند، رهبری را، یک هواداری من را یک جایی دیده بود، لو داد و دوباره من زیر بازجویی در ۲۰۹ رفتم، این بار یک فرقی که با گذشته داشت، ۲۰۹ را یک طبقهبندی کردند. تمام بچههای چپ و یک شعبهای هم بود شعبه۵، شعبه۵هم اکثریت و حزب توده بود. و شعبه۳ هم بهاصطلاح ردههای بالای بچههای مجاهدین بود.
دادستان: بالاخره حکم شما کی اومد؟
افشم: من سال۶۲ به دادگاه رفتم اوایل ۶۲، دادگاه من یک نفر آخوند نشسته بود، فقط یکسری اتهام کیفرخواست خواند برایم، گفتم من قبول ندارم. واقعاً هم من کارهای نبودم،
قاضی: اجازه بدین شما گفتید ۱۲سال زندان دادن توی حکمتون نوشتن علت این ۱۲سال چیه یعنی. .
افشم: هیچی هیچی یه برگهای بعد از یک ماه من را بردن بهاصطلاح اجرای احکام ۱۲سال، امضا کن
دادستان: منظورتون از این تابوتها چیه؟
افشم: یک جعبهای حاج داوود رحمانی ساخته بود عین تابوت در بند واحد یک، این را درست کرده بود. دخترها رو مینشاند در این تابوت سه چهار ساعت، فقط موقع نهار حق داشتن نهارشون را بخورن بدون اینکه قاشقشون به بشقاب بخوره، صدا نباید ایجاد بشه، با چشمبند. و آدمهای مختلفی حدود ۱۰۰نفر ۱۵۰نفر را تابوت درست کرده بود، بغل هم، زندان قزل الحصار و دخترها باید سه چهار ساعت در اون زندگی میکردن.
دادستان: طوری که تعریف کردین گفتین که ۱۳۶۷ وقتی من را منتقل کردن به زندان گوهردشت، افتادم تو بند ۲
افشم: من ۶۵ منتقل شدم به گوهردشت.
دادستان: توی دوران زندانتون توی گوهردشت تو بندهای دیگه هم نشستین یا فقط همون بند۲
افشم: نه بند۲، بندی بود که بهاصطلاح چپ ها و مجاهدین بند بزرگ بود، بند عمومی بزرگ بود چپ و مجاهدین با هم بودن. و تا سال عید ۶۶ هم اونجا بودیم عید۶۶ را ما با مجاهدین در بند یا سالن ۲گذروندیم و عید خیلی خوبی هم تونستیم با هم بگیریم.
بله سال۶۶ منو بردن بیرون و سؤالاتی که از من کردن و هم بندیهایم، پرسیدند اسم، بعد به کدوم گروه تعلق داری- نماز میخونی- حکم-و مصاحبه میکنی یا نمیکنی= این سؤالاتی که از ما میشد، نوشته میشد و من را برای اینکه جمع نبندم. من را فرستادن بند. این ادامه داشت بعد هر دو سه ماه یه باری همچین اتفاقاتی میافتاد. در بند ۷ هم بچههای مجاهدین بودن، بچههای آرمان بودن و بچههای فرقان بودن و بچههای چپ. بعد ما را جدا کردن. چون حکممان بالای ده سال بود ما را به، بند۱۲ بردند، در بند ۱۲ حدود ۴۰: ۵۰ تا بهایی هم بودن
دادستان: اوکی. خب شما تجربه دیگری از عباسی دارید؟
افشم: من تجربههای زیادی دارم ولی این را دیدم با من نبوده. یعنی من باهاش کنتاکت نداشتم. سال۶۷ اوایل ۶۷، یکسری دختر از اوین آوردند، طبقه سوم بودند، ما از طریق پنجرههایی که با دیلم زده بودیم بالا، قشنگ حیاط آنها را هم میدیدیم. اینها موقعی که هواخوریشون میشد، ورزش دستهجمعی میکردند و چه ورزشی واقعا. ما نمیتونستیم، ما پسرها همچین ورزشی بکنیم. پاسدارهای زن میریختند اینها را بزنند، زورشون نمیرسید، مجبور میشدند دیگران را صدا کنند. بارها دیدیم اینو دیدم یعنی آقای عباسی، ناصریان، نمیدونم لشگری، پاسدارهای دیگه میآمدند این دخترها را تکه پاره میکردند، میزدند ها، ما از پنجره میدیدیم. یکی از خاطراتم اینه. اینها زنها را در سال۶۷خرداد ۶۷- حالا دقیق نمیدونم آخرش بود یا وسطش بود- در خرداد از اون بند بردند. خب اینها را ما دیدیم دیگر.
دادستان: خب ولی وقتی اینها کتک میخوردند شما دیدید؟
افشم: بله ما از پنجرهها را که با دیلم زده بودیم بالا، یک مقدار خم کرده بودیم، قشنگ مشخص میدیدیم.
دادستان: خب بعد گفتید که خیلی روشن و واضح ناصریان، لشگری، عباسی را توی حیاط دیدید
افشم: بله و پاسدارهای زن و پاسدارهای مرد هم میآمدند به کمکشون.
دادستان: خوب حالا شما میتوانید به من بگویید این شبهنگامه، روزه، که شما لشگری رو فلان و عباسی رو میبینید شبه روزه و بهرحال چه موقعی از شبانه روز است؟
افشم: روزه دیگه. یعنی اینکه صبح یک عده دیگه میآمدند هواخوری و ۳ساعت هواخوری بودند، بعدازظهر یک گروه دیگه
می آمدند، باز اونها هم ۲ساعت ۳ساعت هواخوری بودند.
دادستان: نه من مشخصاً سر این حادثهای که شما در مورد این دخترخانمها که میگویید مورد ضرب و شتم قرار گرفتند دارم صحبت میکنم، که این روز بود یا قبل از ظهر بود یا بعدازظهر مثلا؟
افشم: نمیدونم دقیقاً الآن یادم نیست. مال ۳۳سال پیشه.
دادستان: ولی از اونجایی که شما ایستادید و دارید نگاه میکنید حیاط را، آیا مشخص میبینید که کیها هستند که دارند میزنند؟مشخص میتوانستید ببینید؟
افشم: قر و قاتیه، عینا که شما توی جنگ بگید که این چندتا زد اون چندتا تیر زد.
دادستان: ولی سؤال من این نبود، سؤال من اینه که از اونجایی که شما ایستادید و دارید این حیاط را نگاه میکنید آیا شما در موضعی بودید، جایگاهی بودید، اشراف داشتید به اون طریق که بتوانید ببینید توی حیاط کیها هستند، که ناصریان آنجاست، عباسی آنجاست؟ یعنی این آدمها را مشخص از اونجا میتوانستید اشراف داشتید میتوانستید ببینید؟
افشم: بله.
دادستان: خوب شما چیزی دوباره میبینید از عباسی؟ خاطرهای از عباسی؟ خاطرتون هست؟
افشم: بله تعریف کنم؟
دادستان: بفرمایید
افشم: بعد اعدام مجاهدین، اواسط شهریور یک روز صبح ساعت شش و نیم یه ربع به هفت یعنی هنوز کامل بند از خواب بیدار نشده بود، در بند باز شد دو نفر آدم جلوی در بند وایستادن و چند تا پاسدار. چون قبلاً هم توضیح دادم که داود لشکری و حمید عباسی بودن چون داوود لشکری یه آدم لمپن به تمام معنا بود. داد زد فلان فلان شدهها حالا من تو این دادگاه مطرح نمیکنم بلند بشوید، چشمبند بزنید بیایید بیرون. بهاییها نمیخواد. همه دیگه صبح بود هنوز از خواب بیدار نشده بودیم ما خلاصه هرکی چشمبند داشت چشمبند زد. من خودم را دارم میگویم، الآن ما نمیگویم، من حوله بستم و دمپایی هم به من نرسید و فرصت نکردم. شلواری که شب باهاش خوابیده بودم زیرشلواری عوض کنم خلاصه ما اومدیم بیرون. البته ببخشید آقای رئیس دادگاه و خانم دادستان که من باز میگویم ما. برای اینکه در واقع یک جمعی اومدیم بیرون و حمید عباسی هم بلبل شد اونجا گفت ضد انقلابها آخرین روزتونه، بعد ما را به صف به طبقه پایین کوریدور برد، بعد پیچیدیم داخل یه کریدور دیگر... . حالا من نمیدونم کوریدور بود. من اصلاً نقشه وارد نیستم. در اون کوریدور چندین اتاق وجود داشت. من میدونستم که دارن اعدام میکنن. چون از بچههای ملیکش و بند اوینیها شنیدیم، مورس زده بودن به من که دارن اعدام میکنن. بچههای چپ را هم اعدام کردن بچههای مجاهدین قبلاً اعدام شدن. خلاصه ما را حدود یکساعت کم یا زیادش را واقعاً نمیدونم. ما رو بردن یه طبقه بالا همه رو کردن تو دو تا اتاق، قبل از اینکه بکنن تو دو تا اتاق، اتاقها بزرگ بود قاعدتاً باید بندهای بزرگ باشه. شروع کردن به وحشتناکترین شکل ممکن زدن، پاسدارها و حمید عباسی؛ ناصریان؛ لشکری، همه اکیپ بودن تقریبا، و واقعاً خیلیهامون زخمی شدیم، سرمون شکست، حدود یک ساعتی این کتک ادامه داشت. بعدش ما رو انداختن تو اتاق ساعت حالا پنج بود ۶ بود ۷ بود واقعاً زمان از دستمون در رفته بود.
بعد یکی یکی یه میزی گذاشته بودن تو بندی که واقعاً نمیدونم کدوم بند بود. حمید عباسی برگشت گفت نماز میخونی. گفتم نمیخونم. گفت میخونی. گفتم من نمیخونم. گفت یه کاریت میکنیم میخونی. این ادامه داشت اونروز دادگاه به هیچ عنوان تشکیل نشد. نمیدونیم چرا، شاید شاید ملاقات هیأت مرگ با منتظری بوده، من نمیدونم تا حالا هم نفهمیدم. چون قرار بود نسلکشی صورت بگیره، چون میدونی برای چی نسلکشی میگم؟ برای اینکه ما که متولدین دهه سی چهل پنجاه بودیم تقریباً بهترین
نه اینکه من خودم بهترین آدم بودم، من بدترین آدم دنیا بودم، ولی بچههای دیگه بچههایی بودن که تو انقلاب شرکت، دلسوز مردم بودن این نسل باید از بین میرفت.