انقلاب ضدّ سلطنتی مردم ایران در سال پنجاه و هفت، متاسفانه با موج سواری رمّالِ فرصت طلبی به نام خمینی، به غارت رفت.
یکی از اصلی ترین شعارهای این انقلاب «آزادی» بود که از همان روز اول در مقدم نامبارک دیکتاتوری که به جای تاج، عمامه بر سر داشت، ذبح شد.
اینگونه بود که مسیر اصلی انقلاب توده های تحت ستم در دوران ستم شاهی به انحراف کشیده شد و زالو صفتانی که قرنها با روضه خوانی و حلال و حرام کردن و شارلاتان بازی و تولید خرافات به نام دین، خون ملت را در شیشه کرده بودند، ناگهان بر جان و مال و ناموس یک ملت بزرگ و باستانی چیره شدند.
خطر بزرگ برای خمینی و اعوان و انصارش در همان آغاز، نیروهای انقلابی و صادقی بودند که از ماهیّت ارتجاعی او پیش از به قدرت رسیدنش اطلاع داشتند. از اینرو آنها باید در صف اول سرکوب و نابودی قرار می گرفتند تا ارتجاعِ سیاه و قرون وسطاییِ آخوندها راحت تر بتواند به اهداف ضد انسانی و ضد ملی و میهنی خویش نائل آید.
از اینرو خمینی برای از میان برداشتن نیروهای مبارز و مجاهد، علاوه بر بسیج تمامی نیروهای مزدور و سرکوبگر، بازماندگان ساواک شاه را نیز به خدمت گرفت تا با استفاده از تجارب آنها در دستگیری و بازجویی و شکنجه و سرکوب، راه حکومتِ ضد بشری خویش را هموار نماید. آتش جنگی که در گرفت نیز برای او همانگونه که خودش به آن اقرار و اعتراف کرد «نعمتی» بود که بتواند با دست بازتر به سرکوب آزادیخواهان بپردازد و به بهانۀ جنگ، بزند و بشکند و بسوزاند و قلع و قمع نماید.
با اینهمه پس از گذشتِ چهاردهه از انقلابِ به یغما رفته، حکومت ولایت فقیه هنوز از ادامۀ انقلاب دم می زند، چرا که برای ادامۀ حیاتِ جنایتکارانه و غارتگرانۀ خویش، نه تنها سرزمین ما که همسایگان دور و نزدیک و کشورهای منطقه نیز به نام انقلاب و به کام آخوندها نباید در آرامش به سر ببرند. همگان می دانند که انقلاب محصول جَو سرکوب و خقفان و سر بریدن آزادی های فردی و اجتماعی و تبعیضات و بیعدالتی های یک حکومتِ فاسد و جابر و غیر مردمی بود و پس از پیروزی، حاکمانِ جدید می بایست تمام کوششها و تلاشهای خود را در جهت تغییر اوضاع سابق به کار گرفته و شرایط را از نظر سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی به نفع توده های رنج دیده ای که در راه تحقق آزادی و عدالت تلاش و کوشش و جانفشانی کرده بودند، تغییر دهند، اما در ایران ستم زدۀ ما پس از به ثمر رسیدن قیامهای مردمی در سال پنجاه و هفت، آخوندها سرکوب و خفقان و دیکتاتوری سابق را نه تنها جمع نکردند که بر شدت آن نیز افزودند و در واقع راه حکومت پهلوی را با ابعادی گسترده تر و وحشیانه تر، ادامه دادند.
جوانانِ رشید و میهن پرست و انقلابیون واقعی را در پرچم های آمریکا پیچیده و تیرباران کردند. شدیدترین سرکوب دولتی و سیستماتیک را بر زنانِ ایران زمین اعمال کردند. بر طبل جنگ کوبیدند و بر ادامۀ آن اصرار ورزیدند و با قتل عامِ وحشیانه و ددمنشانه در سال شصت و هفت، سعی کردند مرهمی بر زخم عمیقِ ناشی از شکست مفتضحانۀ خود در جنگ هشت ساله بگذارند.
بر دخالت و حضور تروریستی و ویرانگر خود در کشورهای همسایه و منطقه به شدت افزودند و جغرافیای آنرا تا قاره های دیگر نیز گسترش دادند. موشک ساختند و در حالیکه برای تثبیت خود به عنوان یک قدرت فرا منطقه ای، ساخت سلاح های هسته ای را در دستور کار قرار داده بودند، با درایت و هشیاری یک مقاومت بزرگ، سیلی سهمگینی دریافت کرده و عقب نشستند.
امروز چهل سال پس از زمامداری حکومت آخوندها بر ایران، بساط شلاق و شکنجه و زندان و اعدام همچنان پابرجاست. دزدها و غارتگرانِ طماع و سیری ناپذیر هنوز سهم خود از «سفرۀ انقلاب» را طلب می کنند. سربازانِ بدنامِ ولی فقیه در خیابانهای کشورهای اروپایی فاجعه می آفرینند و باصطلاح دیپلماتها و جیره خوارانِ منتسب به این حکومت، یا به جرم اعمال تروریستی دستگیر و روانۀ زندان می شوند و یا با پس گردنی از کشورهای محل خدمت اخراج می گردند. اوباش و اراذل حکومتی اختلاسهای نجومی می کنند و برادران قاچاقچی مزد سرکوبگری خود را از سید علی با چنبره زدن بر روی ثروتهای ملی و منابع طبیعی، دریافت می نمایند.
پس از چهل سال، امروز مردم ایران، سرزمینی که بر دریایی از نفت شناور است، در صفهای طولانی جهت دریافت مقداری گوشت منجمد آنهم با قیمتهای وحشت انگیز، نفرینهای خود را نصیب سردمدارانِ دزد و جنایتکار می کنند و کارگران محروم و زحمتکش برای دریافت مزد ناچیز خود که ماه ها به تعویق افتاده، دست به اعتراض می زنند. کتک می خورند، به حبس می روند،و وادار به اعتراف به اعمال ناکرده می شوند.
معلمان و بازنشستگانِ ستمدیده پس از سالها رنج و تلاش و کوشش، اندوخته های ناچیز خود را در خطر غارت می بینند، زبان به اعتراض می گشایند، شلاق می خورند، سرکوب و تحقیر و زندانی می شوند. فعالان سیاسی و حقوق بشری و حتی محیط زیستی در این حکومت به زندان می افتند، شکنجه و خودکشی می شوند و وزیر خارجۀ تنفر برانگیز حکومت در مصاحبه با شبکه پی.بی.اس آمریکا می گوید: «در ایران کسی بخاطر عقایدش زندانی نمی شود»! قاضی القضات جنایتکار(رئیس تشخیص مصلحت فعلی) و سرسپردۀ روباه پیر استعمار هم مطابق ولی فقیه نکبت بار و برادر هفت خطش (جواد لاریجانی) که پالان «حقوق بشر» رژیم را بر پشت خود حمل می کند، از روی دست محمد رضا پهلوی کپی می کنند و می گویند: «در ایران کسی بخاطر عقایدش زندانی نمی شود». رکورد بیشرمی در این زمینه را هم اسحاق جهانگیری معاون اول شیخ حسن با این اظهار نظر، اینگونه می شکند: «ایران امروز آزادترین کشور در خاورمیانه است و این امر در دنیا به اثبات رسیده است»!.
کیست که نداند آنچه که از حاکمیت منحوس و پلید حکومت آخوندی در ایران و سراسر جهان به اثبات رسیده است، سرکوب، خفقان، چپاول و صدور تروریسم است که حکومت فاسد و جنایتکار را در زمرۀ بدنامترین حکومتهای تاریخ قرار داده است.
انقلابی که سیدعلی و شرکای دزد و جنایتکارش پس از چهل سال هنوز از آن دَم می زنند، اینگونه در منجلاب ذلت و نکبت دست و پا می زند و به گل نشسته است. مردم ایران به خوبی از این موضوع آگاهند که نام عنصری که اینها دو دستی به آن چسبیده و پس از چهار دهه حلوا حلوایش می کنند، انقلاب نیست و هیچ نشانی از اهداف اصلی حرکتهای مردمی در سال پنجاه و هفت ندارد. افتضاحی است که حرامیانِ عمامه دار پس از پیروزی انقلاب به آن دامن زده اند و برای لاپوشانی و ماله کشی بر جنایتها و غارتها و ندانم کاریهایشان، بر روی آن مارک انقلاب زده اند.
مارکس انقلاب را «عامل ناگزیرِ پیشرفت و لوکوموتیو تاریخ» می داند که بر اساس این تعریف آنچه در حکومت ارتجاع از آن به نام انقلاب نام برده می شود، اعم از شلاق و شکنجه و سنگسار و ترویج خرافات و سرکوب زنان، بازگشت به قرون وسطی است و هیچ ماهیت و سنخیتی با تعریفهای ارائه شده از انقلاب ندارد.
البته آخوندها حتما باید بدانند و می دانند که انقلاب واقعی در ادامۀ انقلاب پر شکوه ضدّ سلطنتی، در راه است و با ریشه کن شدن جریانِ ارتجاعی در سراسر خاک ایران زمین به دست مردم و مقاومت خستگی ناپذیرشان، به وقوع خواهد پیوست. خوشبختانه ابزارهای لازم جهت حرکتِ سریعِ «لوکوموتیو تاریخ» در میهنِ اشغال شده مان موجود است.
ایران، امروز مقاومتی دارد که در زیر چتر آن زنان و مردانی از جان گذشته و فداکار طی بیش از سه دهه در مقابل این دیکتاتوری قد علم کرده اند. بارها زمین خورده اند، اما دوباره سرسبزتر از سرو و سرفرازتر از قله های سر به فلک کشیده، ایستاده اند و قد کشیده اند. نسلی شگرف که خصوصیات تمامی سرداران و سالارانِ ملی و میهنی را با خود، یکجا به یادگار دارد.
همراه با «سردار جنگل» در دشتها و جنگلهای یخزده و منجمد، شعله های آتش مبارزه برای آزادی و حاکمیت مردم را برافروخته است و در کنار «مصدق کبیر» بر علیه استبداد و دیکتاتوری و اجنبی پرستی در بیدادگاه های سردمداران جهل و جنایت، محاکمه و به جرم آزادیخواهی و استقلال طلبی، محکوم شده است، اما هرگز تسلیم شرایط نگردیده و با تمام توش و توان خویش و با دستان خالی و مجروح بر آن است تا انقلابِ به انحراف کشیده شده را به مسیر تاریخی خود باز گرداند و دست در دست خلق قهرمان خود و طلایه دارانشان، جوانانِ رشیدِ کانونهای شورشی در داخل میهنِ ستم زده، برای همیشه به قرنها سلطۀ استبداد شاهنشاهی و ارتجاعِ آخوندی درسرزمین اهورایی مان، خاتمه دهد.
عمر نکبت بار حکومت آخوندی به پایان رسیده است. ماموتهای قرون وسطایی، اشتباهی قدم به دورانِ معاصر گذاشته اند و از آنجا که تواناییِ وفق و تطابقِ افکار و اعمال عقب ماندۀ خود با این دوران را ندارند، محکوم به زوال و نابودی اند. فردای بدون شاه و شیخ، در راه است. «لوکوموتیو تاریخ» پس از عبور از پس ماندۀ حکومت شاهنشاهی بدون توقف از روی جنازۀ حکومت ارتجاع نیز عبور خواهد کرد.
ایران زمین شایستۀ فرزندانِ وطن پرست و فداکاریست که بیش از نیم قرن با جان و مال خویش بهای آزادی را پرداخته اند. شکنجه و اعدام و تیرباران شده اند، اما بیرق آزادیخواهی و رهایی ملت ایران را هرگز بر زمین نگذاشته اند.