بیش از یکسال از قیام سراسری و خیزشهای دیماه ۹۶ می گذرد که در بیش از ۱۴۰ شهر کشور رعشه مرگ و سرنگونی را بر اندام فرتوت و پوسیده ولایت سفیانی مستولی کرد.
این خیزشها هر چند با افت و خیز و فراز و نشیب همراه بوده اما مستمرا توسط اقشار مختلف مردم (از کشاورزان و کارگران تا معلمان و دانشجویان و بازاریان و تا رانندگان کامیون و مالباختگان و در شهرهای مختلف کشور) ادامه داشته است و رژیم ضدبشری برغم دستگیری های گسترده قادر به مهار آنها نبوده است.
در این خیزشها مردم خواستار سرنگونی تمامیت رژیم (یعنی هر دو باندآن) شده و این خواست را با شعار «اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» بر زبان آوردند. این شعار مبین این حقیقت می باشد که آلترناتیوهای درونی رژیم دیگر در جامعه خریداری ندارد و مردم از هر دو جناح رژیم عبور کرده اند. این حقیقتی است که کارگران رژیم بر آن گواهی کرده اند. از جمله محمود صادقی عضو مجلس آخوندی از باند روحانی ضمن اعتراف باینکه اصلاح طلبان تنها در فکر به قدرت رسیدن هستند و وقتی هم به قدرت رسیدند دیگر فراموش می کنند تصریح می کند که» شعار اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا شعار بدنه جامعه است».
در این شرایط برخی که در خواب زمستانی ۴۰ ساله بسرمی بردند بر اثر تابش انوار انقلاب و گرمای خیزشهای مردمی جان گرفته و بیدار شده و هوای موج سواری و مفتخوری و رهبری خیزشها بسر آنها زده است و هر یک خود را آلترناتیو رژیم معرفی می کنند. رژیم هم که چشم انداز آینده نزدیک خود را رفتن به زباله دان تاریخ می بیند سعی دارد با انکار آلترناتیو حقیقی خودش یعنی شورای ملی مقاومت و یا با شیطان سازی آنرا در محاق فرو برده و مردم را بین دوراهی سلطنت دینی و سلطنت موروثی مخیر کند.
رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی در این رابطه گفته بود: القاء اینکه این قیام رهبری و آلترناتیو ندارد (با این هدف می باشد) که یا باید به گذشته و سلطنت موروثی و یا به وضع موجود رضایت داد (نقل به مضمون). و نیز گفته بود «وقتی رژیمی دارد سرنگون می شود صورت مسئله آلترناتیو است». رژیم آخوندی و جیره خواران آن، لابی ها و بقایای مماشات از جمله آیت الله بی بی سی و ... همچنین چند رسانه معلوم الحال فارسی زبان که هم از توبره می خورند و هم از آخور، هم نان «اپوزیسیون» بودن می خورند و هم خطوط وزارت بدنام را اجرا می کنند و در یک کلام همه کسانی که بشکلی منافع خود را در ادامه حکومت ننگین آخوندی می بینند از یکطرف این دروغ بزرگ را مطرح می کنند که این رژیم آلترناتیوی ندارد و این خیزشها خودبخودی و بدون رهبری می باشد. از طرف دیگر با باد کردن و دمیدن در نیم پهلوی او را به جلو صحنه رانده تا وی را سپربلای رژیم ضدبشری کرده و مزخرفات و لاطائلات وزارت ساخته را از زبان او بازگو کنند.
نگارنده در اینجا سعی می کند هر چند باختصار مهمترین دلایل «نه به سلطنت موروثی و میراثخوار آن» را یادآوری کند. باشد تا در فرصتی دیگر به تشریح مفصل تر آن بپردازد.
۱ ـ سلطنت موروثی با تمرکز قدرت در دست یک فرد موجب دیکتاتوری و خودکامگی است: بیش از صد سال از انقلاب مشروطیت می گذرد. مردم ما در این مدت چند انقلاب و خیزش بسیار گسترده و بزرگ را از سر گذرانده و همواره در آنها خواهان آزادی، دمکراسی و حکومت قانون بوده و دست رد بر سینه «شاه» و سلطنت موروثی زده اند. چه شاهان با اختیارات مطلقه (همچون ولایت مطلقه فقیه) همواره عناصری مطلق العنان، دیکتاتور و سرکوبگر و مافوق قانون بوده، هیچگونه مسئولیتی در قبال عملکردهای خود نداشته اند و در دست درازی به مال وجان مردم از هیچ چیز فروگذار نکرده و هیچ کسی جلو دار آنان نبوده است.
وانگهی نظام سلطنتی در انقلاب ۱۳۵۷ توسط مردم «تف» و بگورستان تاریخ فرستاده شد از این رو دیگر از هیچ مشروعیتی برخوردار نیست و بازگشت به آن ارتجاع محض و عقب گرد به بیش از صدسال قبل می باشد.
مضافا اینکه مردم در این چهل سال جنایات نمایندگان دروغین خدا بر روی زمین را با گوشت و پوست خود لمس کردند همچنانکه فرزندان رشید این میهن و مردم بپاخاسته در حکومت شاه جنایات «ظل الله» و سایه خدا (یعنی شاه) را به چشم دیدند که بعنوان نمونه از کشتار ۱۷ شهریور ۵۷ در تهران می توان یادکرد. از اینرو مردم ما در شرایطی که از همه دسته بندیهای حکومتی عبور کرده اند دیگر نه به سلطنت مطلقه دینی و نه به سلطنت موروثی، بله و جواب مثبت نمی گویند و جایگاه هر دو آنها را زباله دان تاریخ می دانند. آنها بخوبی میدانند که سلطنت نه «ودیعه اللهی» و نه «موهبتی» از جانب خدا برای مردم می باشد بلکه حاکمیت یک دیکتاتور مطلق العنان و سفاکی است که بر سرنوشت مردم بکمک ایل و قبیله خود و یا قدرتهای خارجی (و در مورد پهلوی ها بکمک اربابان استعماری) مسلط شده تا با برقراری امنیت قبرستانی راه ورود کالاهای خارجی را به ایران فراهم کرده و منافع اربابان خود را تأمین کند؛ و آن گاه که این کارآیی را از دست داد توسط همان از ما بهتران بمثابه دستمال مصرف شده به دورانداخته شده و دیگری را جایگزین آن می کنندهمان کاری که در پایان جنگ جهانی دوم در مورد رضا خان میرپنج انجام شد و پسرش را بجای او نشاندند و در انقلاب ۵۷ او را نیز کنار زده و به آمدن خمینی بمثابه جایگزین او رضایت دادند تا کار ناتمام شاه در کشتار و قلع و قمع انقلابیون را بپایان برساند.
در یک کلام در نظام سلطنتی موروثی نیز نه از آزادی و دمکراسی خبری است و نه از حکومت قانون و قضاییه مستقل، تمامی قدرت در دست یک فرد متمرکز و همه کارگزاران عروسک های خیمه شب بازی و یا در بهترین حالت ابزاری برای پیشبرد «منویات شاهانه» می باشند.
۲ـ اتحاد عمل عینی شاه و شیخ و مزدوران آنها در طول تاریخ صدساله علیه نیروهای مترقی و آزادیخواه: دیکتاتوری سلطنتی و ارتجاع باصطلاح مذهبی در طول تاریخ پیوسته همزاد، همزبان، متحد و مکمل یکدیگر بوده و همواره در مقابل نیروهای مترقی و آزادیخواه موضع واحدی داشته و در جبهه واحدی قرار گرفته اند. فراموش نکردیم که در انقلاب مشروطیت شیخ فضل الله نوری در مقابل آزادیخواهان با علم کردن «مشروعه» خواهی در کنار محمدعلیشاه قرار داشت و آخوند کاشانی در جریان کودتای ۲۸ مرداد در کنار دربار و اربابان استعماری قرار داشت و عصر روز کودتا بر خرابه های خانه ی دکتر مصدق به پایکوبی پرداخت و خمینی به تبعیت از پیشکوتش (آخوند کاشانی) از سیلی خوردن مصدق (البته توسط دربار و استعمار و اراذل و اوباش) اظهار خوشحالی کرد و وقتی بعداز انقلاب ۵۷ با بزرگداشت و قدرشناسی مردم از پیشوای فقیدشان دکتر مصدق مواجه شد از آن بعنوان تجلیل از استخوانهای پوسیده یاد کرد و باین ترتیب طینت ضد ملی و ارتجاعی خود را بروز داد.
از طرفی سلطنت طلبها و شاه اللهی ها همواره طی ۴۰ سال گذشته در کنار آخوندها علیه رشیدترین فرزندان مجاهد این میهن به لجن پراکنی مشغول بوده اند. فی المثل در جریان جنگ ضدمیهنی هم به تنور جنگ آخوندها هیزم ریخته، هم به سیاست صلح شورا تاخته و مجاهدین را زائده جنگ و به تبع آخوندها وابسته به حکومت سابق عراق قلمداد کردند.
همچنانکه بچه شاه در کارزار خروج از لیست تروریستی (که با تلاش مجاهدین، یاران و حامیان بین المللی شان انجام گرفت) به آه و فغان پرداخته و به نیابت نانوشته از آخوندها خواستار ابقاء آنها در آن لیست بود.
و یا در ماههای اخیر با نقل قول از بریده مزدوران به خدمت رژیم در آمده با عنوان «اعضای سابق» مجاهدین از فقدان دمکراسی در مناسبات آنها و از وجود زندان و شکنجه در قرارگاههای شان صحبت کرده و سرانجام با پیروی تمام عیار از خطوط وزارت بدنام مدعی فقدان پایگاه اجتماعی برای مجاهدین در داخل ایران شده است و اینکه اگر «مردم» مخیر شوند بین آخوندها و مجاهدین، آخوندها را انتخاب خواهند کرد.
بنظر می رسد که بچه شاه با شکسته نفسی زیاد کلمه «مردم» در سطر قبل را بعنوان اسم مستعار خودش بکار برده است چه او و پدرش همیشه بین آزادیخواهان و ارتجاع باصطلاح مذهبی دومی را انتخاب کرده و همواره با آخوندها هم سنگر و هم جبهه بوده اند و اختلاف «جزئی» آنها با هم دعوای خانوادگی آنهم بر سر «لحاف ملا» یعنی حکومت بر مردم بوده است.
در یک کلام شاه و شیخ تاریخا متحد و هم سنگر و رودرروی آزادیخواهان و نیروهای مترقی و انقلابی بوده اند و این ترفند که از دست اژدهای هفت سر ولایت باید بدامن افعی سلطنت پناه برد. رویکردی ارتجاعی استعماری است که میخواهد بازهم چند نسل از مردم ما را بقربانگاه ببرد.
۳ـ فقدان برنامه روشن، سازمان و تشکیلات پولادین و نیروی جان برکف برانداز: شازده موج سوار نه برنامه روشن برای ایران آینده دارد و نه سازمان و تشکیلات و نیروی جان برکفی که امر سرنگونی را محقق کند. همواره بین جمهوری و سلطنت پاندول وار در حال نوسان است، با اینکه در سودای سلطنت می باشد گاه خود را جمهوریخواه معرفی کرده و گاه می گوید هر چه مردم انتخاب کنند، اما از اینکه انتخاب او چیست حرفی بمیان نمی آورد.
او فردی است که توسط عده ای شکنجه گر و ساواکی سابق دوره شده و حلوا حلوا می شود. از طرفی برخی از پاسداران و بسیجیها (یا همان سربازان گمنام ولایت) او را تشویق کرده تا حرفهای خود را از زبان او مطرح کنند. او می خواهد کمبود خود در زمینه نیروی جان برکف براندازرا با اتکاء به هارترین جناح رژیم که دستش تا مرفق در خون فرزندان رشید این میهن فرورفته آزادی را به ارمغان بیاورد و اینهم سرابی بیش نیست. تنها نتیجه مثبت آن برای آخوندها عقب راندن آلترناتیو حقیقی آنها یعنی شورای ملی مقاومت و خاک پاشیدن در چشم توده ها می باشد.
او در این توهم بسر می برد که گویا می تواند رهبری قیام و خیزشهای مردمی را بعهده بگیرد غافل از اینکه رهبری قیام از دل نیروهای سرنگونی طلب بیرون می آید و هیچ کس نمی تواند از راه دور و بدون پرداخت بها و هزینه و صرفا با بندو بست و یا با دلخوش کردن به تماس چند پاسدار (و بدون سازمان و تشکیلات) مدعی رهبری خیزشهای مردمی شود و نمی توان از ینگه دنیا با یک فرمان و یا با یک مصاحبه رژیم را سرنگون کرد، رهبری قیام باید از کوران مبارزات آزادیخواهانه مردم در این ۴۰ سال عبور کرده تا صلاحیت رهبری آنها را پیدا کند.
۴ـ لزوم صداقت و شفافیت در محکومیت جنایات ۲ دیکتاتور مدفون: هرکسی که دمکرات و مدعی آزادیخواهی است بایستی بالصراحه و با روشن ترین عبارت جنایات صورت گرفته در حکومت پهلوی ها (پدرو پسر) را محکوم نماید.
روشن است که عباراتی چون «اشتباهات صورت گرفته» و یا «زیاده روی» و امثال آن کارکردی جز ماست مالی جنایت نداشته و مبین آن است که گوینده خود در صدد دنبال کردن همان راه و رسم و از جنس و قماش آن دیکتاتورها می باشد و طبعا نمی تواند مدعی رهبری خیزشهای استقلال طلبانه و آزادیخواهانه مردم ایران باشد.
همچنان که در زمینه غارت و چپاول صورت گرفته در حکومت پدر و پسر نیز باید بالصراحه آنرا محکوم نماید.
شایان تأکید است که رضا خان قزاق وقتی با اردنگی ارباب انگلیسی مجبور به ترک ایران شد ۳۶۰ میلیون دلار سپرده در بانکهای خارجی داشت و در همان موقع ۶۸ میلیون تومان در حساب شخصی او در بانکهای ایران بود. وی در دوران حکومتش ۴۴۰۰۰ سند (زمین، خانه و باغ) را بویژه در خطه شمال (گیلان و مازندان) بزور از مردم گرفت. عواید این املاک غارت شده سالانه ۷۰ میلیون تومان بود اینها تنها بخشی از اموال غارت شده توسط پدر بزرگ شازده بود. از اموال غارت شده توسط پدرش هم بخوبی خبردار است. وی طی مدت ۴۰ سال نه تنها هیچ آماری از این اموال غارت شده ارائه نداده بلکه نه سفاکیت و جنایات آندو دیکتاتور را محکوم کرده و نه غارت و چپاول آنها را، اما اکنون برای صعود به قدرت از دمکراسی صحبت کرده و یا صرفا غارتگری آخوندها را محکوم می کند.
۵ ـ سفیدسازی جنایات دیکتاتور مدفون با تأکید بر سفاکیت آخوندها:
از مقایسه سلطنت موروثی با ولایت مطلقه فقیه و جنایات صورت گرفته در آن نمی توان مشروعیتی برای اولی دست و پا کرد. اینکه آخوندها صدبرابر شاه و پدرش جنایت کرده و اموال مردم را بغارت برده اند دلیل نمی شود که ما به رژیم سلطنتی دلخوش کنیم و بعبارت روشن تر سرمایه گذاری روی جنایات آخوندها با عث سفید سازی دیکتاتوری سلطنتی نمی شود
اگر در دوران دیکتاتوری پدر و پسر بخشی از اموال متعلق به مردم صرف آنها شده این دلیل بر مشروعیت یافتن آنها نیست. باید دید که حق حاکمیت مردم را که بالاترین حق آنهاست چه کردند و چگونه آزادی مردم را تمام عیار سلب نموده و رشیدترین فرزندان این میهن را در حکومت پدر و پسر سلاخی کرده و از دم تیغ گذراندند، از بقایای آزادیخواهان مشروطه تا شعرا و نویسندگان مترقی از شیخ محمدخیابانی و محمدتقی خان پسیان تا فرخی یزدی و ملک الشعرای بهار و کریمپور شیرازی و دکتر فاطمی از خلع ید از نخست وزیر منتخب و محبوب مردم دکتر محمد مصدق تا کشتار انقلابیون مجاهد و فدایی دردهه پنجاه که این دو راهگشای به قدرت خزیدن آخوندها در شرایط مساعد بین المللی گردید.
بنابراین این رویکرد شیادانه که آخوندها صد برابر دیکتاتور مدفون جنایات کرده و غارت و چپاول نموده اند موجب کسب هیچگونه مشروعیتی برای آن نمی باشد پدر و پسر نیز اگر بیشتر می توانستند و شرایط داخلی و بین المللی (اربابان استعماری) به آنها اجازه میدادند بیش از این در غارت و چپاول و در کشتار آزادیخواهان پیشروی می کردند؛ بنابراین باید به ترفند و نیرنگهای ارتجاعی استعماری توجه لازم را معطوف نمود و از ترس اژدهای ولایت به افعی سلطنت پناه نبرد؛ و در یک کلام نه جلاد نه قزاق مرگ بر استبداد.