۱۳۹۷ آبان ۲۵, جمعه

ستارخان، نماد انقلاب مشروطه

       در گرامیداشت یاد سردار ملی در سالگرد درگذشتش در ۲۵آبان ۱۲۹۳


                                      ستارخان
به‌ندرت اتفاق می‌افتد که یک انقلاب اجتماعی در یک نقطه، تنها به اتکای یک «نفر» توانسته باشد مسأله بود و نبود خود را حل کند، یکی از ویژگی‌های انقلاب مشروطیت ایران، اتفاقاً همین است که درست در نقطه‌ای که تمامی کانونهای انقلاب خاموش و سرکوب شده بودند و حتی کانون پرتپش تبریز نیز به‌سردی گراییده بود، ناگهان با خیزش یک نفر (تنها یک نفر) و خروش او، آتش انقلاب دوباره زبانه کشید، دیگر کانونهای خاموش را آتشی دوباره بخشید تا جایی‌که در میان ناامیدی و ناباوری، انقلاب بر ارتجاع پیروز شد.از این‌رو در ایران وقتی که صحبت از انقلاب و دگرگونی می‌شود، یکی از اولین عبارتهایی که به ذهن هر ایرانی می‌زند، انقلاب مشروطه و سردار بزرگ آن ستارخان است.
در ایران، فرقی نمی‌کند شما در آذربایجان باشید یا بلوچستان یا خوزستان یا خراسان و کردستان، هر جای ایران وقتی بگویید انقلاب مشروطه، همه بلافاصله اسم ستارخان را به زبان می‌آورند.
یا اگر بگویید ستارخان، همه بی‌اختیار می‌گویند «سردار ملی».

فراز و فرود‌های انقلاب 

انقلاب مشروطه ایران در سال ۱۲۸۵ خورشیدی و با امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه به یک پیروزی بزرگ و مقطعی رسید. کمی بعد و پس از درگذشت مظفرالدین شاه و روی‌کار آمدن ولیعهدش محمدعلیشاه، تمامی دستاوردهای انقلاب به خطر افتاد تا جایی که بیم نابودی انقلاب می‌رفت:
سرکوب مشروطه خواهان،
قتل و اعدام مجاهدان و مبارزان مشروطه خواه،
به توپ بستن مجلس شورا و تعطیل کردن آن،
بستن روزنامه‌ها و انجمنهای آزادی‌طلب همگی به دست محمدعلیشاه و به کمک بازوی استعماری وی(نیروی قزاق به‌ویژه فرمانده آن در تهران کلنل لیاخف روسی) در عرض کمتر از ۳سال، دوباره مردم ایران را به نقطه صفر رساند، تنها کانونی که خاموش نمی‌شد تبریز بود که آن هم پس از جنگهای بسیار، تقریباً به خاموشی گرایید و بر سر در هر خانه‌ای پرچم سفید تسلیم برافراشته شد. در چنان هنگامه‌ای ناگهان ستارخان برخاست و آتش انقلاب را جانی دوباره بخشید.

اهمیت نقش ستارخان 

ستارخان حقیقتاً یک‌تنه بزرگترین انقلاب نوین مشرق‌زمین را نجات داد. کاری که ستارخان کرد، ۲ویژگی داشت:
اولا یک‌تنه و در واقع تک و تنها پایداری را دوباره آغاز کرد.
دوم این‌که او فقط انقلاب مشروطیت ایران را نجات نداد، بلکه انقلابی که مادر انقلاب‌های مشابه خودش در آسیا و شمال آفریقا بود را نجات داد. در حقیقت پس از پیروزی انقلاب مشروطیت ایران بود که شیشه عمر فئودالیسم در آسیا شکست.

ستارخان، پیشتاز انقلاب و پیشروی در مشرق‌زمین 

ستارخان، سردار بزرگ انقلاب مشروطه ایران، راهگشای بزرگترین انقلاب دموکراتیک مشرق‌زمین در روزگار خویش بود. او جلوتر از تمامی انقلاب‌های مشابه در منطقه حرکت کرد.
چرا که انقلاب مشروطیت ایران که در مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی(اوت ۱۹۰۶) به پیروزی رسید، پیشگام انقلاب‌های دنیای پسافئودالی در آسیا و خاورمیانه بود، در حالی‌که:
سقوط فئودالیسم در چین ۶سال بعد یعنی در سال ۱۹۱۲ محقق شد.
انقلاب دموکراتیک روسیه ۱۱سال بعد یعنی در فوریه ۱۹۱۷ پیروز و منجر به سقوط تزاریسم شد.
و انقلاب ترکها و سقوط نظم کهن عثمانی حدود ۱۷سال بعد یعنی در سال ۱۹۲۳ به‌وقوع پیوست.
تنها نگاهی به همین تاریخ‌ها نشان می‌دهد که ستارخان در یک مقطع، پیشوای چه انقلاب سترگ و تاثیرگذاری بوده‌ است.

دشمنان ستارخان

ستارخان از آنجا که برای به زیرکشیدن نظم کهن، برخاسته بود طبعاً با بانیان و حامیان نظم کهن درگیر بود یعنی از یک‌سو با بزرگ‌ترین امپراتوری فئودالی عصر خود(روسیه تزاری) درگیر بود و از سوی دیگر با امپراتوری بریتانیای کبیر که بزرگ‌ترین نیروی استعماری جهان در آن عصر بود.
در این سو در خانه نیز ستارخان و مشروطه طلبان با ارتجاع سلطنتی قاجار که حافظ نظام ایلیاتی بودند درگیر بود و از سوی دیگر با روحانیان مرتجعی که از اجزای نظام فئودالی محسوب می‌شدند. البته از دیگر دشمنان مشروطه و ستارخان، یکی هم عوامل جیره‌خوار استعمار و مزدوران دست‌نشانده آنها مانند رضاخان قزاق بود.
در جریان محاصره تبریز و مجاهدان مشروطه که ستارخان فرمانده مجاهدین تبریز بود، رضاخان مسلسل‌چی لشگر استبدادی عین‌الدوله و محمدعلیشاه بود که به روی مجاهدان مشروطه‌خواه و ستارخان شلیک می‌کرد.

پس از سرکوب تهران، نوبت آذربایجان شد

محمدعلیشاه پس از سرکوب انقلاب مشروطه و نهادهای آن در تهران، متوجه آذربایجان شد یعنی تنها نقطه‌ای که هنوز آتش مشروطه خواهی از آنجا شعله می‌کشید.
شاه برای سرکوب آذربایجان، لشگری به فرماندهی عین‌الدوله را با ساز و برگ فراوان روانه کرد.
نویسنده کتاب «رضاشاه از تولد تا سلطنت» نیز در صفحه ۱۲۶ کتابش در این مورد نوشته:
«روز ۱۹مهرماه ۱۲۸۷ قزاق‌ها آماده حرکت(برای حمله به تبریز و شکست ستارخان) شدند. کلنل لیاخف، فرمانده کل قزاقخانه، از ستون اعزامی بازدید کرد و نطقی ایراد نمود و رجزخوانی بسیار کرد. رضاخان هم در شمار همان قزاق‌هایی بود که لیاخف روانه تبریز کرده بود.

لیاخف و رضاخان در جنگ با ستارخان 

در آن نطق، لیاخف روسی که تلاش می‌کرد قزاق‌ها را برای کشتار مشروطه خواهان تبریز به هیجان بیاورد رو به قزاق‌ها گفت:
«تخت پادشاه در خطر است. مردم تبریز گروهی از اوباشان توده(یعنی مجاهدان مشروطه‌خواه تبریز به فرماندهی سردار ملی ایران ستارخان) را گرد آورده، تفنگ و توپخانه دولت را به چنگ آورده‌اند. آگهی جنگ به شاه داده و از اطاعت دولت سر باز زده‌اند.
آنها می‌کوشند که دوباره شاه را به بازگشت مشروطه ناگزیر نمایند. این مشروطه حقوق و مزایای بریگاد قزاق را محدود و ناجور می‌سازد و عملاً کنترل را بر دستمزد شماها برقرار می‌نماید.
مشروطیت بدترین دشمن شماهاست. شما بر ضد این دشمن باید تا آخرین قطره خون خود بجنگید... برای این‌که در دوران جنگ و رزمگاه در تنگنا نیفتید، من برای شما خوراک‌های سرد حاضر و گوناگون آماده کرده‌ام.
شما باید بدانید که در بازگشت فیروزمندانه، از پول و سایر انعامات از طرف پادشاهان روسیه و ایران سرشار برخوردار خواهید شد. هرآنچه دارایی و ثروت در درون دیوارهای تبریز باشد، همه از آن شما خواهد بود!
شما باید بدانید که دست‌یافتن به تبریز یا شکست، برای شما امری حیاتی و مماتی است. اگر فتح نمودید، مشروطیت از پای به درخواهد افتاد، اگر برد با هواداران مشروطه باشد، بریگاد متلاشی شده، خود، زنان و کودکانتان دربه‌در و گرسنه خواهید ماند. این نکته را فراموش نکرده، مانند شیران بجنگید.
یا شما یا مشروطیت!‌».
در واقع این یکی از نیروهایی بود که ستارخان باید با آنها می‌جنگید.

جبهه روبه‌روی ستارخان 

به‌طور واقعی عین‌الدوله و رضاخان اصلاً در قواره‌ای نبودند که بتوان آنها را با ستارخان مقایسه‌ کرد. به‌ویژه رضا که یک قزاق مزدور بی‌سروپا بود در حالی‌که ستارخان در همان مقطع تاریخ، با قیام برای برگرداندن مشروطه به ایران به‌طور عملی پنجه در پنجه بزرگ‌ترین قدرتمداران آن روزگار انداخته بود:
از یک طرف امپراتور روسیه بود که مخالف انقلاب مشروطه ایران بود و لشگر قزاقش دست‌اندرکار قتل ایرانی‌ها بودند
از یک طرف امپراتوری بریتانیا بود که خواهان بقای استبداد محمدعلیشاهی بود
و از یک طرف هم شاه ایران بود که تمامی فئودالها به‌ویژه فئودالهای بزرگ آذربایجان هم با او همراه شده بودند؛ مانند صمدخان مراغه‌ای(شجاع‌الدوله) و خان‌های قره‌داغ که با تمام قوا به نفع شاه و علیه ستارخان جنگ می‌کردند.
ستارخان جلوی تمامی اینها ایستاده بود.
یعنی باید روشن باشد که ستارخان هماوردش پادشاه مستبد قاجار و تزار روس و امثالهم بود نه یک نفر مثل عین‌الدوله یا یک قزاق بی‌مقدار مثل رضاخان!

ستارخان در یک نگاه

ستارخان سردار بزرگ انقلاب مشروطه ایران، سال ۱۲۴۵ خورشیدی در آذربایجان به دنیا آمد و سال ۱۲۹۳ دیده از جهان فرو بست.
سال ۱۲۸۶ خورشیدی پس از به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی در تهران توسط قوای محمدعلیشاه(به سرکردگی لیاخف فرمانده روسی نیروی قزاق)، فرماندهی نبرد در برابر قوای استبداد در آخرین سنگر آزادی یعنی تبریز را به‌دست گرفت و در مقابل دیکتاتور ایستاد تا سرانجام محاصره تبریز بعد از ۱۱ماه درهم‌شکست و دیگر نیروهای مشروطه‌طلبان از گیلان، اصفهان، لرستان و آذربایجان روانه تهران شده، شاه مستبد را اخراج کرده و مشروطه را بازگرداندند.
ستارخان ۴۸سال، قهرمانانه زیست و پاکدست و مظلوم و شرافتمند جاودانه شد.
ستارخان، انقلاب بزرگ مشروطیت ایران را از شکست کامل نجات داد، گرچه خود بعدها گرفتار فاجعه میوه‌چینان تازه‌ به‌دوران‌ رسیده شد و به تیر خیانت، از پای افتاد.

فرصت‌طلبان سایه به سایه انقلاب 

در آن روزگار در حالی‌که همه می‌دانستند که استبداد و استعمار و ارتجاع داخلی همگی تشنه به خون مشروطیت و رهبرانش هستند اما برای مقابله با آنان، به جای آماده کردن مردم و به‌قول معروف ساز و برگ جنگ تهیه کردن، یک عده آدم فرصت‌طلب هم راه افتاده بودند برای خودشان دفتر و دستک درست کردن که با سقوط شاه، برای خود در دایره قدرت بعدی، جا باز کنند. غافل از این‌که استبداد با بازیهای مطبوعاتی و مانورهای سیاسی از بین نمی‌رود و با اطلاعیه و تلگراف‌های اعتراضی قدرت را رها نمی‌کند! برای همین هم در تمام شهرها، انواع و اقسام انجمن‌ها را درست کرده بودند حتی در تهران شاهزادگان قاجار هم برای خودشان انجمن‌ مشروطه‌خواه راه انداخته بودند! البته انجمنهای جعلی!
در حالی‌که رهبران واقعی مردم از خیلی پیشتر یعنی حتی قبل از حمله شاه به تبریز در حال سامان دادن به نیروهای رزمنده مردم برای روزهای سخت بودند.

تشکیل کانونهای و گردانهای رزمنده انقلاب 

کسروی در کتاب معروفش «تاریخ انقلاب مشروطه» روایت جالبی درباره چگونگی تشکیل یکی از مهمترین گردانهای انقلاب مشروطه در تبریز دارد که نشان می‌دهد مردم ایران چگونه در آن زمان و در گرماگرم انقلاب، قوای رهایی‌بخش ملی خود را ایجاد کردند.

داستان اولین ارتش آزادیبخش در تبریز

تاریخ مشروطه کسروی صفحه ۲۳۴: «در این میان فروردین ۱۲۸۶ فرارسید و بهار آغازید... نخستین بهار آزادی... همگی کار می‌کردند و... آرزوی پیشرفت کشور به همگی آنها چیرگی می‌داشت. در تبریر در این بهار، یک کار گران‌مایه بزرگی پیش می‌رفت و آن مشق سپاهی‌گری و تیراندازی کردن می‌بود. این کار از زمستان آغاز شده بود... به دستور انجمن، روزهای آدینه بازارها بسته می‌شد و مردم به سخنان سخنرانان گوش می‌دادند... اینان سخن از قانون و برابری و همدستی می‌گفتند و... مردم را به گرفتن تفنگ و آموختن تیراندازی و سپاهی‌گری برمی‌انگیختند... بسیاری کسان تفنگ و فشنگ خریدند و روزهای آدینه در بیرون‌ شهر گردمی‌آمدند و تیراندازی می‌نمودند و یا به اسب دوانی می‌پرداختند... این شور... به همه جا رسیده و در بیشتر شهرها این آرزو در میان می‌بود، لیکن جز از تبریز و اندکی هم در رشت، در هیچ شهر دیگری پیش برده نشد... در تهران نیز ۲تن به این کار برخاستند اما مجلس به آن خرسندی نداد... در تبریز مرکز غیبی این کار را هوشیارانه پیش می‌برد... افزار جنگ به دست مردم پراکنده دادن، مایه بیم تواند بود... مرکز غیبی نهانی این شایستگی را از خود نشان می داد. این کانون به پدید آوردن یک دسته جنگجویانی به نام «مجاهد» می‌کوشید و راستی را یک سپاهی از میان توده‌ می‌آراست.

اولین بانیان انقلاب رهایی‌بخش مردم ایران 

همان‌گونه که کسروی ثبت کرده، در واقع اولین هسته‌های نیروهای آزادیبخش مردم ایران، در جریان انقلاب مشروطه و در تبریز به ‌وجود آمد. علی موسیو، حاج‌علی دوافروش و ستارخان از اولین سازماندهندگان آن نیرو بودند.
البته همزمان در تهران و رشت و اصفهان و جنوب و خطه غرب هم تلاش‌هایی برای تشکیل نیروهای مسلح مردمی انجام شد گرچه که در تهران به‌علت سازشکاری سران مشروطه، کار پیش نرفت اما در رشت هم یک نیروی آزادیبخش سازمان‌یافته و منظم تشکیل شد.
همین نیروهای آزادیبخش بودند که در لحظه حساس تاریخ توانستند انقلاب مشروطه را از نابودی کامل نجات دهند.

تصویری از تبریز در آن روزگار 

احمد کسروی در همان کتاب انقلاب مشروطه، اوضاع مردم و شهر قهرمان تبریز را در محاصره قوای استبداد و قزاق‌هایی هم‌چون رضاخان که برای دستیابی به غنایم درون حصارهای شهر تبریز آمده و له‌له می‌زدند،‌ این‌گونه تصویر کرده:
«در آن هنگام، ذغال نایاب شده، مردم ناگزیر درخت‌های بارور را بریده به جای ذغال به‌کار می‌بردند. نیز مجاهدان در هر سو که می‌بودند درختها را بریده در سنگرها می‌سوزانیدند. بدینسان زندگی بر مردم سخت گردیده از هر باره در فشار می‌بودند با این‌همه شکیبایی نموده افسردگی نشان نمی‌دادند. انجمن می‌کوشید جلوگیری از انبارداری کند. مردم خود نیز بیشترشان نیکی و پاکدلی نشان می‌دادند... جلوی هر دکانی زن و مرد انبوه گردیده و کسی تا چند ساعت نمی‌ایستاد، نیم من نان نمی‌توانست گرفت... کسانی‌ که آن روز در تبریز بوده‌اند نیک یاد می‌دارند که مردم تا می‌توانستند از دست بینوایان می‌گرفتند و کمتر اندیشه پول‌اندوزی را می‌داشتند، بلکه کسانی رادمردی‌های شگفت می‌نمودند».

روزهای سرنوشت‌ساز تبریز 

در بهار همان‌سال بود که پیشوایان آزادی ایران‌زمین، یعنی محاصره‌شدگان تبریز آزادی‌ستان، غذای ناگزیرشان علف و گیاه بیابان شده بود، موضوعی که یکی از جلوه‌های سخت‌کوشی و استواری مجاهدان آزادی در هنگامه سخت‌ترین پیکارهای تاریخ مشروطه است.
در همین نقطه نیز ضروری است یادآوری شود که این دوره، همان دورانی است که زنان تبریز هم لباس رزم به تن کرده و پشت سر زینپ پاشا(سالار زنان تبریز) به یاری ستارخان شتافته بودند.

                  تندیس زینب‌ پاشا، پیشتاز رزمنده زنان مجاهد تبریز
روزنامه حبل‌المتین در همان ایام ضمن انتشار اخبار انقلاب و جنگهای ستارخان با قوای استبداد و مسلسل‌چی بدنامش رضا شصت‌تیر! از شهادت ۲۰زن مسلح در لباس مردانه در نبردهای تبریز خبر داده و نوشته بود: در میان آن شیرزنان مبارز، از دختران ۱۳ساله تا زنان کهن‌سال ۶۰ساله دیده می‌شد.
 برخی صحنه‌های رزم ستارخان 
رشادت‌های ستارخان در آن جنگ‌ها و در حساس‌ترین لحظات حیات یک انقلاب و یک ملت،‌ واقعاً بی‌نظیر بود. جنگ‌هایی که گاهی اوقات همه چیز به مویی بند بود و ستارخان از دل «شکست»، یک «پیروزی» بیرون می‌کشید.
نویسنده کتاب «رضاشاه از تولد تا سلطنت» در شرح یکی از جنگهای نیروهای قزاق و رضاخان با مجاهدان تبریز و ستارخان نوشته است:
«اسماعیل امیرخیزی که در وقایع آذربایجان و جنگهای تبریز همیشه همراه ستارخان بوده در کتاب خود می‌نویسد:
«شب ۱۳ذیقعده من در اردوی عین‌الدوله در باسمنج بودم چون صدای تفنگ از هر جا بلند شد و جنگ شدت گرفت... (در نبردهای آن شب) یکی از دلایل عقب‌نشینی مجاهدان تبریز، شدت کار مسلسل قزاقخانه بود که فرماندهی آن را نایب اول، رضاخان همان رضاشاه بعدی) به عهده داشت. پس از اتمام جنگ و عقب‌نشینی تبریزیان، رضاخان به دستور عین‌الدوله به درجه سلطان دومی ارتقاء یافت».
اما همین نیروی جرار و ارتقای درجه گرفته، وقتی به رودرویی مستقیم با ستارخان می‌رسید عاجز گشته و شکست می‌خورد!
کتاب «عین‌الدوله و رژیم مشروطه» درباره نتیجه‌ جنگ‌هایی که بین عین‌الدوله و نیروهای قزاق و مسلسلچی خونخوارش «رضا‌شصت‌تیر» با مجاهدین و فداییان مدافع تبریز، تحت رهبری ستارخان سردار ملی انقلاب مشروطه صورت گرفته می‌نویسد:
«پس از تکمیل عده و تجهیزات که تعداد نفرات دولتی به ۴۰هزار نفر می‌رسید، حاجی صمدخان شجاع‌الدوله... با عده خود به حمله می‌پردازد و جنگ سختی با مجاهدین در می‌گیرد.
در این جنگ... مجاهدین فاتح می‌شوند و از مهاجمین ۱۴۰نفر کشته به‌جا می‌ماند در حالی‌که از مشروطه خواهان ۵۰تن شهید می‌گردد.