دیکتاتوری ولی فقیه برای مقابله با روند روبه رشد معضلات اجتماعی مانند اعتیاد و براساس اصلاحیه قانون درمان واعتیاد دست به راه اندازی کمپی در منطقه کهریزک تهران، بنام «شفق» زده است. کمپی که بین معتادان کارتنخواب به اردوگاه شفق معروف شده قرار بود «زیرنظر شورای هماهنگی مبارزه با مواد مخدر» ایجاد گردد و در روند خود تحت نظر «وزارت بهداشت، ستاد مبارزه با موادمخدرو شهرداری تهران» قرارگیرد.
اما براساس داده های رژیم هیچکدام از این اتفاقها رخ نداد. کمپی که براساس تبلیغات حکومتی منطقا می باید مرجع و مسکنی برای درمان معتادان یا همان قربانیان ناعدالتی، تبعیض و فقر و فلاکت در نظام آخوندی گردد، اما اکنون در پروسه خود به «اردوگاه مرگ» برای معتادان، بویژه زنان تبدیل شده است.
اما براساس داده های رژیم هیچکدام از این اتفاقها رخ نداد. کمپی که براساس تبلیغات حکومتی منطقا می باید مرجع و مسکنی برای درمان معتادان یا همان قربانیان ناعدالتی، تبعیض و فقر و فلاکت در نظام آخوندی گردد، اما اکنون در پروسه خود به «اردوگاه مرگ» برای معتادان، بویژه زنان تبدیل شده است.
بحران انسانی در این اردوگاه مرگ بحدی است که حتی صدای رسانه های حکومتی نیز از وضعیت وخامت بار و غیرانسانی کمپ شفق ومحل نگهداری زنان معتاد توسط رژیم جنایتکار آخوندی بلند شده است.
در این کمپها به جای اینکه به درد زنان معتاد رسیدگی شود، به شهادت این زنان این کمپ، آنها در معرض بدترین شقاوتها و جنایتهای عوامل رژیم، کتک، بی احترامی، سوء تغذیه، عدم رسیدگی های درمانی و نیز تعرض سیستماتیک قرار میگیرند.
روزنامه حکومتی شرق (16 فروردین 1395) به گوشه یی از این جنایت در کمپ زنان شفق اعتراف کرد و نوشت: «موضوع از نهم فروردین با تلفنها شروع شد. به گفته چندین زن که بهتازگی از شفق آزاد شده بودند شرایط نابسامان بهداشتی کمپ شفق، تنبیه بدنی، کمبود غذا و دارو، باعث وخیمشدن هرچه بیشتر اوضاع زنان شده بود. یکی از آنها می گفت سهمیه روزانه آنها برای پنیر به اندازه یک سیمکارت تلفن بود و هرگز در پنج ماه بستریشدن در کمپ شفق لب به گوشت و مواد پروتئینی نزدند، این در حالی است که وعدههای مسئولان این کمپ روزهای دیگری را در اذهان متصور کرده بود. زنها پرده از اتفاقاتی برداشتند که نمیتوان آن را بیان کرد».
.
یکی از زنان به نام نسرین میگوید: «تو به من بگو اصلا برای چی باید تو کمپ زنونه این همه مرد باشه؟ ما زندون بودیم، کمپ بودیم یه دونه مرد نبود. برا چی مرد میفرستادن بالا سر ما؟» نسرین میگوید تا دو هفته اول به آنها روسری ندادهاند و بعد از دو هفته به دلیل آمدن مسئولان ناچار شدهاند روسری به آنها بدهند، بعد ادامه میدهد: «هر دو هفته یکبار سه دقیقه اجازه حمامکردن داشتیم، بعد با کف میآمدند و به زور کتک از حمام خارجمان میکردند، همان مردها. باور میکنی؟» نسرین می گفت سمیه و آذر بهدلیل گرسنگی مردهاند. او میگوید اتفاقهای زیادی در شفق افتاده که گفتنی نیست. بعد هم راهش را میکشد و میرود».
زمانیکه ازیکی دیگر از زنان به نام گلی در رابطه با اردوگاه شفق سوال می شود، با فریاد میگوید: «از شفق بدم میاد. تو اگر میخوای از شفق بدونی، خودت برو اونجا، غلط میکنی از ما میپرسی. حداقل اینجا هیچی زورکی نیست. اونجا ٣٠ گرم متادون خالص دادن به سمیه، بدبخت اُوردوز کرد، زدن تو آپاندیس آذر، آپاندیسش ترکید صبح دیگه بلند نشد. شبها بهمون سویا میدادن با ردپای تخممرغ، یکبار توی این پنج ماه بهمون تخممرغ ندادن. توی این پنج ماه که شپش از سر و کولمون بالا میرفت کدوم گوری بودی؟».
یکیدیگر از زنها که نامش نرگس است میگوید: «ما تا دو هفته روسری نداشتیم، برای دادن لوازم بهداشتی باید التماس میکردیم، کی بود کمکمون کنه؟ بچهها به خاطر یک بسته سیگار دست به هر کاری میزدن... میفهمی چی میگم؟ خب وقتی مرد باشه توی فضای زنونه اینطوری میشه دیگه... یک مردی بود اونجا که بیرونشکردن به اسم م... . چرا باید آشپز مرد داشته باشیم».
در این کمپها به جای اینکه به درد زنان معتاد رسیدگی شود، به شهادت این زنان این کمپ، آنها در معرض بدترین شقاوتها و جنایتهای عوامل رژیم، کتک، بی احترامی، سوء تغذیه، عدم رسیدگی های درمانی و نیز تعرض سیستماتیک قرار میگیرند.
روزنامه حکومتی شرق (16 فروردین 1395) به گوشه یی از این جنایت در کمپ زنان شفق اعتراف کرد و نوشت: «موضوع از نهم فروردین با تلفنها شروع شد. به گفته چندین زن که بهتازگی از شفق آزاد شده بودند شرایط نابسامان بهداشتی کمپ شفق، تنبیه بدنی، کمبود غذا و دارو، باعث وخیمشدن هرچه بیشتر اوضاع زنان شده بود. یکی از آنها می گفت سهمیه روزانه آنها برای پنیر به اندازه یک سیمکارت تلفن بود و هرگز در پنج ماه بستریشدن در کمپ شفق لب به گوشت و مواد پروتئینی نزدند، این در حالی است که وعدههای مسئولان این کمپ روزهای دیگری را در اذهان متصور کرده بود. زنها پرده از اتفاقاتی برداشتند که نمیتوان آن را بیان کرد».
.
یکی از زنان به نام نسرین میگوید: «تو به من بگو اصلا برای چی باید تو کمپ زنونه این همه مرد باشه؟ ما زندون بودیم، کمپ بودیم یه دونه مرد نبود. برا چی مرد میفرستادن بالا سر ما؟» نسرین میگوید تا دو هفته اول به آنها روسری ندادهاند و بعد از دو هفته به دلیل آمدن مسئولان ناچار شدهاند روسری به آنها بدهند، بعد ادامه میدهد: «هر دو هفته یکبار سه دقیقه اجازه حمامکردن داشتیم، بعد با کف میآمدند و به زور کتک از حمام خارجمان میکردند، همان مردها. باور میکنی؟» نسرین می گفت سمیه و آذر بهدلیل گرسنگی مردهاند. او میگوید اتفاقهای زیادی در شفق افتاده که گفتنی نیست. بعد هم راهش را میکشد و میرود».
زمانیکه ازیکی دیگر از زنان به نام گلی در رابطه با اردوگاه شفق سوال می شود، با فریاد میگوید: «از شفق بدم میاد. تو اگر میخوای از شفق بدونی، خودت برو اونجا، غلط میکنی از ما میپرسی. حداقل اینجا هیچی زورکی نیست. اونجا ٣٠ گرم متادون خالص دادن به سمیه، بدبخت اُوردوز کرد، زدن تو آپاندیس آذر، آپاندیسش ترکید صبح دیگه بلند نشد. شبها بهمون سویا میدادن با ردپای تخممرغ، یکبار توی این پنج ماه بهمون تخممرغ ندادن. توی این پنج ماه که شپش از سر و کولمون بالا میرفت کدوم گوری بودی؟».
یکیدیگر از زنها که نامش نرگس است میگوید: «ما تا دو هفته روسری نداشتیم، برای دادن لوازم بهداشتی باید التماس میکردیم، کی بود کمکمون کنه؟ بچهها به خاطر یک بسته سیگار دست به هر کاری میزدن... میفهمی چی میگم؟ خب وقتی مرد باشه توی فضای زنونه اینطوری میشه دیگه... یک مردی بود اونجا که بیرونشکردن به اسم م... . چرا باید آشپز مرد داشته باشیم».