اواخر دهه چهل شمسی که سخنرانی های مرحوم دکتر علی شریعتی شور و حالی در نسل جوان و تشنه آن دوران ایجاد کرده بود... آخوند سوپر مرتجعی بود به نام احمد کافی که به نمایندگی از سایر آخوندهایی که سخنرانیهای ضد ارتجاعی شریعتی جایگاهشان را به خطر انداخته بود، عوام را در «مهدیه» (خیابان امیریه تهران) جمع می کرد و علیه شریعتی و حسینیه ارشاد داد سخن سرمی داد. افاضات این آخوند بسیار بی محتوا بود ولی با فریاد و شعبده بازی و عمامه زمین زدن سعی می کرد حرفهایش به خورد عوام بدهد.
جریان ارتجاعی وقت نیز با تکثیر نوارهای صحبتهای وی و توزیع آنها در شهرهای مختلف با موافقت ضمنی ساواک شاه، تلاش می کرد که بیشترین بسیج را علیه مرحوم شریعتی و حسینیه ارشاد ترتیب دهد. این آخوند «کافی» که قبل از پیروزی قیام ضد سلطنتی در تابستان سال 57 در تصادفی کشته شد، از جمله برای این که به زعم خود مردم را علیه حسینیه و دکتر شریعتی تهییج و تحریک کند، در چند «منبر» گفته بود: «آقا، جوانان را در جایی که اسمش را گذاشته اند ”حسینیه” جمع می کنند و ”تریبون” می گذارند و در ایام عزاداری امام حسین کف می زنند و آقای سخنران در روز عاشورا آب می خورد !!! عوام بیچاره هم فکر می کردند که خلاصه بساط رقص و بشکن و کف زدن به راه است و آب خوردن در ملأ عام! آن هم در روز عاشورا!!!
جریان ارتجاعی وقت نیز با تکثیر نوارهای صحبتهای وی و توزیع آنها در شهرهای مختلف با موافقت ضمنی ساواک شاه، تلاش می کرد که بیشترین بسیج را علیه مرحوم شریعتی و حسینیه ارشاد ترتیب دهد. این آخوند «کافی» که قبل از پیروزی قیام ضد سلطنتی در تابستان سال 57 در تصادفی کشته شد، از جمله برای این که به زعم خود مردم را علیه حسینیه و دکتر شریعتی تهییج و تحریک کند، در چند «منبر» گفته بود: «آقا، جوانان را در جایی که اسمش را گذاشته اند ”حسینیه” جمع می کنند و ”تریبون” می گذارند و در ایام عزاداری امام حسین کف می زنند و آقای سخنران در روز عاشورا آب می خورد !!! عوام بیچاره هم فکر می کردند که خلاصه بساط رقص و بشکن و کف زدن به راه است و آب خوردن در ملأ عام! آن هم در روز عاشورا!!!
قضیه از این قرار بود که در حسینیه ارشاد خوب وقتی شریعتی وارد می شد یا وقتی نکته قابل توجهی را می گفت برخلاف مجالس روضه خوانی حضار که عموما از قشر جوان بودند، دست می زدند. روی تریبون یا همان میز سخنرانی هم یک لیوان آب گذاشته بودند که اگر سخنران دهانش خشک شد قدری بنوشد! . البته بعدها معلوم شد جوسازی های آن آخوند مرتجع همه مقدمه یی بوده برای بستن حسینیه ارشاد توسط ساواک و نهایتا دستگیری خود شریعتی. این مقدمه را داشته باشید به آن می رسیم.
جشنهای نوروزی مقاومت در نوروز امسال (1395) از لیبرتی (که اشرفیان قهرمان واقعا گل کاشتند) گرفته تا پاریس و تا کنگره آمریکا و مجلس عوام انگلستان و تا برگزاری مراسم عید نوروز از سوی ایرانیان در چندین کشور اروپایی و مناطق مختلف آمریکا، نسبت به سالهای گذشته بی سابقه و بسیار چشمگیر بود. آنچنان که صدای رژیم و دم و دنبالچه هایش در سایتهای اطلاعات آخوندی را درآورد.
یکی از این مقالات سایت ایران اینترلینک اطلاعات آخوندی به قلم عاطفه اقبال (ماماچه پلیدک، حیوان لیبرتی) می باشد در لینک زیر:
جشنهای نوروزی مقاومت در نوروز امسال (1395) از لیبرتی (که اشرفیان قهرمان واقعا گل کاشتند) گرفته تا پاریس و تا کنگره آمریکا و مجلس عوام انگلستان و تا برگزاری مراسم عید نوروز از سوی ایرانیان در چندین کشور اروپایی و مناطق مختلف آمریکا، نسبت به سالهای گذشته بی سابقه و بسیار چشمگیر بود. آنچنان که صدای رژیم و دم و دنبالچه هایش در سایتهای اطلاعات آخوندی را درآورد.
یکی از این مقالات سایت ایران اینترلینک اطلاعات آخوندی به قلم عاطفه اقبال (ماماچه پلیدک، حیوان لیبرتی) می باشد در لینک زیر:
مقدمه مقاله ماماچه پلیدک را در زیر می آورم و خواهش دارم که خوانندگان عزیز با همان لحن آخوند کافی (یا هر روضه خوان دجالی که می شناسند مثل فلسفی و .. ) بخوانند:
“امشب یک آگهی در سایت محلی روزنامه پاریزین دیدم در رابطه با جشن نوروز که قرار است یکشنبه شب در سالن جشن شهرداری در شهر تاورنی حومه شمالی پاریس برگزار شود.این آگهی به ظاهر از طرف یک انجمن دفاع از پناهندگان ایرانی داده شده بود. برای همین توجهم را جلب کرد. با توجه به اینکه با پناهندگان بسیاری در تماس هستم که نیاز به کمک و دفاع از حقوق قانونی شان دارند، در پیگیری هایم هیچ کجا نامی از چنین انجمنی در این منطقه نشنیده بودم. برای همین سبز شدن این انجمن – یکهویی! – برای برگزاری مراسم نوروز و فروختن فرش و تنقلات ایرانی و غذا و…. برایم جای سئوال داشت. علاقمند شدم که اگر چنین انجمنی وجود دارد حتما به مراسم بروم و پناهندگانی که نیاز به کمک دارند را به این انجمن معرفی کنم تا کمکشان کنند...»...
درست عین سخنرانی های آخوند کافی، از سراپای متن، دجالیت آخوندی می بارد، باور کنید هیچ دستی در متن نبرده ام، درست عین سخنرانی کافی است. «روزنامه پاریزین»، «تاورنی»، «حومه شمالی پاریس»، «انجمن دفاع از پناهندگان ایرانی»، در تماس بودن حیوان لیبرتی با پناهندگان بسیار!!، «حتما به مراسم بروم» و پناهندگان را به این انجمن معرفی کنم!! و مقادیر دیگری کلمه قلمه سلمبه. حالا اگر کسی نداند که تاورنی شهری است در استان وال دواز همان استان شهر اور سواز که مقر مرکزی مقاومت در فرانسه در آن قرار دارد و ایرانیان و هواداران بسیاری از مجاهدین از سال 1360 در این استان ساکنند (و خود ماماچه پلیدک هم در دوران هواداری خود از ابتدا در همین استان ساکن شده) یا نداند که در فرانسه بسیار معمول است چند نفر با هم برای هدف خاصی یک انجمن تشکیل دهند، یا گرفتن سالن به نام یک انجمن از عادی ترین امور است و نه در فرانسه بلکه در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی همه ساله مراسم نوروز «تحت پوش» همین انجمنها برگزار می شده فکر می کند که عجب جنایت و جرمی واقع شده است!!؟؟.
اما محتوای داستان همان سوزش است. به این عبارت آخوندی هم نگاه کنید: «از جشن های لیبرتی و اور و غیره می توان فهمید که چگونه پول باد آورده در پشت شان [پشت مجاهدین] خوابیده است»... هرکس که کمترین آشنایی با مقاومت ایران داشته باشد خوب می داند که هیچ پول بادآورده یی در میان نیست و هرچه هست با اصل کس نخارد و کمکهای تک تک هم میهنان تأمین شده است. خوب اطلاعات آخوندی خط می دهد که «ماماچه در مورد جشن بنویس» و حیوان لیبرتی هم مأمور است و معذور، باید بنویسد. این را هم اینجا بگویم که حسب اطلاع، مأموران اطلاعات آخوندی همزمان آفیش های نصب شده در شهر تاورنی و اطراف برای اطلاع رسانی جشن نوروز را که در اماکن مجاز نصب شده بود، را کندند که موضوع از سوی مسئولین مربوطه در دست پیگیری است.
اما چاه باطل که ته ندارد؛ قبل از این، همین ماماچه پلیدک در آخر خط رذالت و ذوب در اطلاعات رژیم پلید آخوندی یک مقاله وزارت اطلاعات به قلم دو عضو لو رفته دیگرش مسعود خدابنده و آن سینگلتون در ”هافینگتون پست” با هدف اختلال در انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث را ترجمه و با امضای «عاطفه اقبال از طرف کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث» در وبلاگ خود درج کرده است (تاریخ درج: 16 اسفند 94 برابر با 6 مارس 2016):
“امشب یک آگهی در سایت محلی روزنامه پاریزین دیدم در رابطه با جشن نوروز که قرار است یکشنبه شب در سالن جشن شهرداری در شهر تاورنی حومه شمالی پاریس برگزار شود.این آگهی به ظاهر از طرف یک انجمن دفاع از پناهندگان ایرانی داده شده بود. برای همین توجهم را جلب کرد. با توجه به اینکه با پناهندگان بسیاری در تماس هستم که نیاز به کمک و دفاع از حقوق قانونی شان دارند، در پیگیری هایم هیچ کجا نامی از چنین انجمنی در این منطقه نشنیده بودم. برای همین سبز شدن این انجمن – یکهویی! – برای برگزاری مراسم نوروز و فروختن فرش و تنقلات ایرانی و غذا و…. برایم جای سئوال داشت. علاقمند شدم که اگر چنین انجمنی وجود دارد حتما به مراسم بروم و پناهندگانی که نیاز به کمک دارند را به این انجمن معرفی کنم تا کمکشان کنند...»...
درست عین سخنرانی های آخوند کافی، از سراپای متن، دجالیت آخوندی می بارد، باور کنید هیچ دستی در متن نبرده ام، درست عین سخنرانی کافی است. «روزنامه پاریزین»، «تاورنی»، «حومه شمالی پاریس»، «انجمن دفاع از پناهندگان ایرانی»، در تماس بودن حیوان لیبرتی با پناهندگان بسیار!!، «حتما به مراسم بروم» و پناهندگان را به این انجمن معرفی کنم!! و مقادیر دیگری کلمه قلمه سلمبه. حالا اگر کسی نداند که تاورنی شهری است در استان وال دواز همان استان شهر اور سواز که مقر مرکزی مقاومت در فرانسه در آن قرار دارد و ایرانیان و هواداران بسیاری از مجاهدین از سال 1360 در این استان ساکنند (و خود ماماچه پلیدک هم در دوران هواداری خود از ابتدا در همین استان ساکن شده) یا نداند که در فرانسه بسیار معمول است چند نفر با هم برای هدف خاصی یک انجمن تشکیل دهند، یا گرفتن سالن به نام یک انجمن از عادی ترین امور است و نه در فرانسه بلکه در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی همه ساله مراسم نوروز «تحت پوش» همین انجمنها برگزار می شده فکر می کند که عجب جنایت و جرمی واقع شده است!!؟؟.
اما محتوای داستان همان سوزش است. به این عبارت آخوندی هم نگاه کنید: «از جشن های لیبرتی و اور و غیره می توان فهمید که چگونه پول باد آورده در پشت شان [پشت مجاهدین] خوابیده است»... هرکس که کمترین آشنایی با مقاومت ایران داشته باشد خوب می داند که هیچ پول بادآورده یی در میان نیست و هرچه هست با اصل کس نخارد و کمکهای تک تک هم میهنان تأمین شده است. خوب اطلاعات آخوندی خط می دهد که «ماماچه در مورد جشن بنویس» و حیوان لیبرتی هم مأمور است و معذور، باید بنویسد. این را هم اینجا بگویم که حسب اطلاع، مأموران اطلاعات آخوندی همزمان آفیش های نصب شده در شهر تاورنی و اطراف برای اطلاع رسانی جشن نوروز را که در اماکن مجاز نصب شده بود، را کندند که موضوع از سوی مسئولین مربوطه در دست پیگیری است.
اما چاه باطل که ته ندارد؛ قبل از این، همین ماماچه پلیدک در آخر خط رذالت و ذوب در اطلاعات رژیم پلید آخوندی یک مقاله وزارت اطلاعات به قلم دو عضو لو رفته دیگرش مسعود خدابنده و آن سینگلتون در ”هافینگتون پست” با هدف اختلال در انتقال ساکنان لیبرتی به کشور ثالث را ترجمه و با امضای «عاطفه اقبال از طرف کمپین برای انتقال فوری ساکنان لیبرتی به کشور ثالث» در وبلاگ خود درج کرده است (تاریخ درج: 16 اسفند 94 برابر با 6 مارس 2016):
و زیرش هم لینک مقاله دو همدست و همکار خود در اطلاعات آخوندی را گذاشته.
اگر حرفها و پرت و پلاها و اتهامات باطل و بی اساس را به کنار بزنیم حرف مقاله اطلاعات آخوندی با امضای مسعود خدابنده (نویسنده-autor) و آن سینگلتون (همکار- Co-autor) و عاطفه اقبال (مترجم و منتشر کننده) به طور خلاصه و در یک کلام این است: «... مجاهدین نفرات انتقالی جدید به آلبانی را ایزوله و کنترل می کنند... و بیرون از دسترس مقامات آلبانی قرار می دهند. آنها آزاد نیستند که مثل یک شهروند آزاد در آلبانی باشند...». نتیجه اخلاقی این خواهد شد که بهتر است ساکنان لیبرتی به همان ایران تحت حاکمیت آخوندی برگردند. و دور نیست که شاهد تأسیس «کمپین برای انتقال فوری منتقل شدگان از لیبرتی به آلبانی، به ایران» از سوی ماماچه پلیدک-حیوان لیبرتی باشیم.
قبل از آن وی در نوشته دیگری با عنوان «چهارصد خانواده ی بی نام و نشان!» که مشخص است بسیار از نامه 400 تن از اعضای خانواده های ساکنان لیبرتی گزیده شده است، به لجن پراکنی پرداخته و نامه را جعلی خوانده بود. این در حالی بود که اسامی امضا کنندگان، هم نزد مقامات مسئول مربوطه موجود است هم توسط خود من و سایر دست اندرکاران رؤیت شده است.
حیوان لیبرتی در حالی این را نوشته بود که نام یک نفر، حتی یک نفر از اعضای کمپین وزارت اطلاعات برای ساکنان لیبرتی را منتشر نکرده بلکه برعکس از مثالها و کدهایی که در نوشته اش آورده بود هم معلوم بود که استناداتش به خودش و همان اطراف خودش است. در همین نوشته کذایی سه تا کد آورده که نقل می کنم:.
یکم. نوشته است: «یکی از خانواده ها میگفت زمانی برای اینکه حال فرزندمان را که در عراق بیمار بود جویا شویم برای مجاهدین نامه ای نوشتیم و چون همه خانواده با آن موافق بودند بجای نام تک تک، نام فامیلی خانواده را زیر نامه گذاشتیم برای اینکه نشانگر تقاضای همه خانواده باشد...». منظور ماماچه پلیدک همان نامه با امضای «خانواده اقبال» است که برای فرزند کوچولوی خود یعنی نگارنده این سطور نوشته بودند و بعدا خود ماماچه اذعان کرد که نامه را او نوشته و خانواده یی در میان نیست!! این را در مقالات قبلی به تفصیل شرح داده ام.
دوم. «مادر دیگری می گفت با ما تماس گرفته اند و میگویند بیایید بروید از سفارت عراق تقاضای ویزا کنید!! میگویم چرا برویم عراق در چنین شرایط بمباران و جنگ!؟ شما تمام تلاشتان را برای بیرون آوردن آنها بگذارید تا ما در کشورهای اروپایی به دیدار آنها برویم...». من این یک مورد را نمی شناسم ولی مشخص است که مهمل بافی است.
سوم: «مادر هشتاد و چند ساله ای چند شب پیش به من می گفت: به نوه ام که با سختی بسیار در دامن خودم بزرگ کرده و تمام مشکلات آنرا به همراه تک تک اعضای خانواده متحمل شدم اجازه دیدار و حتی یک تلفن به من و یا عمه ها و دایی هایش را نمی دهند! با اینکه در چند قدمی من در اینجا نزد مجاهدین زندگی میکند! نمی گذارند به دیدن من و دیگر اعضای خانواده بیاید! میگویند که خودش شماره تلفن شما را دارد اگر بخواهد زنگ می زند!!...». من دقیقا در جریان این امر هستم و می دانم که آن نوه «کوچولو موچولوی» سی و هفت هشت ساله، اولا تنها کمتر از دو سال نزد مادربزرگش بوده و با توطئه و تهدید عمه جانهای الدنگش، پدرشان مجبور شده آنها را به جای دیگری منتقل کند. دوم این که آن نوه «کوچولوی سی و هفت هشت ساله» اتفاقا هم با مادر بزرگ هشتاد و چند ساله خودش تماس گرفته و به دیدار او رفته و هم با داییش، البته با عمه جان های فرومایه و هم پالگیهای او در حالی که شماره تلفنشان را هم دارد تماس نگرفته است. جالب است بدانیم که همین مادربزرگ هشتاد و چند ساله نوه دیگری هم دارد که چندین سال است به آمریکا رفته و وقتی به پاریس می آید نه سری به مادر بزرگ هشتاد و چند ساله می زند و نه حتی یک بار تماس تلفنی می گیرد که سهل است حتی با پدر و مادر خود نیز ارتباطی ندارد. این به کنار، حتی در صفحه فیس بوک مادرش هم می بینیم که مادرش نیز در روز تولد وی مدتها است هیچ دسترسی به وی ندارد و می گوید «... جان هرجا هستی تولدت مبارک»!
خوب این تنها سه فاکت از اعضای خیالی کمپین وزارت اطلاعات بود جهت اطلاع کسانی که ممکن است فکر کنند تعداد اعضای کمپین ممکن است به تعداد انگشتان یک دست برسد.
ماماچه پلیدک در لجن نامه دیگر خود (قبل از نوشته فوق الذکر) که در صدر مطالب ایران اینترلینک اطلاعات آخوندی منتشر شده بود، طابق النعل بالنعل تبلیغات وزارت بدنام و رژیم پلید حاکم بر ایران را نشخوار کرده و مجاهدین خلق را با گروه داعش مقایسه می کند و به دروغ خاطراتی را از درون مجاهدین خلق نقل کرده است که سعید شاهسوندی شاگرد جلاد اوین و نوچه لاجوردی سالها پیش آنها را کهنه کرده است. در این لجن نامه عاطفه همه پرده ها را حتی در مورد تک به تک اعضای مجاهدین خلق در لیبرتی که ادعای نجات جانشان را دارد کنار زده و تک به تک آنها را افرادی همچون اعضای داعش می داند.
آری این است سرنوشت پلیدکی که پشت به یاران سابق کرد و در دشوارترین روزهای این مقاومت خونین، به آنان خنجر زد و در هیچ مناسبتی از نمک پاشیدن به تن مجروح و خونین این مقاومت و اعضای آن به ویژه اعضای خانواده خویش فروگذار نکرد و اکنون دست در دست مسعود خدابنده و آن سینگلتون، حتی فرهنگ نگارشش هم بوی گند ارتجاع آخوندی را می دهد و تبدیل به فرهنگ روضه خوانهایی همچون کافی و ... شده است
اگر حرفها و پرت و پلاها و اتهامات باطل و بی اساس را به کنار بزنیم حرف مقاله اطلاعات آخوندی با امضای مسعود خدابنده (نویسنده-autor) و آن سینگلتون (همکار- Co-autor) و عاطفه اقبال (مترجم و منتشر کننده) به طور خلاصه و در یک کلام این است: «... مجاهدین نفرات انتقالی جدید به آلبانی را ایزوله و کنترل می کنند... و بیرون از دسترس مقامات آلبانی قرار می دهند. آنها آزاد نیستند که مثل یک شهروند آزاد در آلبانی باشند...». نتیجه اخلاقی این خواهد شد که بهتر است ساکنان لیبرتی به همان ایران تحت حاکمیت آخوندی برگردند. و دور نیست که شاهد تأسیس «کمپین برای انتقال فوری منتقل شدگان از لیبرتی به آلبانی، به ایران» از سوی ماماچه پلیدک-حیوان لیبرتی باشیم.
قبل از آن وی در نوشته دیگری با عنوان «چهارصد خانواده ی بی نام و نشان!» که مشخص است بسیار از نامه 400 تن از اعضای خانواده های ساکنان لیبرتی گزیده شده است، به لجن پراکنی پرداخته و نامه را جعلی خوانده بود. این در حالی بود که اسامی امضا کنندگان، هم نزد مقامات مسئول مربوطه موجود است هم توسط خود من و سایر دست اندرکاران رؤیت شده است.
حیوان لیبرتی در حالی این را نوشته بود که نام یک نفر، حتی یک نفر از اعضای کمپین وزارت اطلاعات برای ساکنان لیبرتی را منتشر نکرده بلکه برعکس از مثالها و کدهایی که در نوشته اش آورده بود هم معلوم بود که استناداتش به خودش و همان اطراف خودش است. در همین نوشته کذایی سه تا کد آورده که نقل می کنم:.
یکم. نوشته است: «یکی از خانواده ها میگفت زمانی برای اینکه حال فرزندمان را که در عراق بیمار بود جویا شویم برای مجاهدین نامه ای نوشتیم و چون همه خانواده با آن موافق بودند بجای نام تک تک، نام فامیلی خانواده را زیر نامه گذاشتیم برای اینکه نشانگر تقاضای همه خانواده باشد...». منظور ماماچه پلیدک همان نامه با امضای «خانواده اقبال» است که برای فرزند کوچولوی خود یعنی نگارنده این سطور نوشته بودند و بعدا خود ماماچه اذعان کرد که نامه را او نوشته و خانواده یی در میان نیست!! این را در مقالات قبلی به تفصیل شرح داده ام.
دوم. «مادر دیگری می گفت با ما تماس گرفته اند و میگویند بیایید بروید از سفارت عراق تقاضای ویزا کنید!! میگویم چرا برویم عراق در چنین شرایط بمباران و جنگ!؟ شما تمام تلاشتان را برای بیرون آوردن آنها بگذارید تا ما در کشورهای اروپایی به دیدار آنها برویم...». من این یک مورد را نمی شناسم ولی مشخص است که مهمل بافی است.
سوم: «مادر هشتاد و چند ساله ای چند شب پیش به من می گفت: به نوه ام که با سختی بسیار در دامن خودم بزرگ کرده و تمام مشکلات آنرا به همراه تک تک اعضای خانواده متحمل شدم اجازه دیدار و حتی یک تلفن به من و یا عمه ها و دایی هایش را نمی دهند! با اینکه در چند قدمی من در اینجا نزد مجاهدین زندگی میکند! نمی گذارند به دیدن من و دیگر اعضای خانواده بیاید! میگویند که خودش شماره تلفن شما را دارد اگر بخواهد زنگ می زند!!...». من دقیقا در جریان این امر هستم و می دانم که آن نوه «کوچولو موچولوی» سی و هفت هشت ساله، اولا تنها کمتر از دو سال نزد مادربزرگش بوده و با توطئه و تهدید عمه جانهای الدنگش، پدرشان مجبور شده آنها را به جای دیگری منتقل کند. دوم این که آن نوه «کوچولوی سی و هفت هشت ساله» اتفاقا هم با مادر بزرگ هشتاد و چند ساله خودش تماس گرفته و به دیدار او رفته و هم با داییش، البته با عمه جان های فرومایه و هم پالگیهای او در حالی که شماره تلفنشان را هم دارد تماس نگرفته است. جالب است بدانیم که همین مادربزرگ هشتاد و چند ساله نوه دیگری هم دارد که چندین سال است به آمریکا رفته و وقتی به پاریس می آید نه سری به مادر بزرگ هشتاد و چند ساله می زند و نه حتی یک بار تماس تلفنی می گیرد که سهل است حتی با پدر و مادر خود نیز ارتباطی ندارد. این به کنار، حتی در صفحه فیس بوک مادرش هم می بینیم که مادرش نیز در روز تولد وی مدتها است هیچ دسترسی به وی ندارد و می گوید «... جان هرجا هستی تولدت مبارک»!
خوب این تنها سه فاکت از اعضای خیالی کمپین وزارت اطلاعات بود جهت اطلاع کسانی که ممکن است فکر کنند تعداد اعضای کمپین ممکن است به تعداد انگشتان یک دست برسد.
ماماچه پلیدک در لجن نامه دیگر خود (قبل از نوشته فوق الذکر) که در صدر مطالب ایران اینترلینک اطلاعات آخوندی منتشر شده بود، طابق النعل بالنعل تبلیغات وزارت بدنام و رژیم پلید حاکم بر ایران را نشخوار کرده و مجاهدین خلق را با گروه داعش مقایسه می کند و به دروغ خاطراتی را از درون مجاهدین خلق نقل کرده است که سعید شاهسوندی شاگرد جلاد اوین و نوچه لاجوردی سالها پیش آنها را کهنه کرده است. در این لجن نامه عاطفه همه پرده ها را حتی در مورد تک به تک اعضای مجاهدین خلق در لیبرتی که ادعای نجات جانشان را دارد کنار زده و تک به تک آنها را افرادی همچون اعضای داعش می داند.
آری این است سرنوشت پلیدکی که پشت به یاران سابق کرد و در دشوارترین روزهای این مقاومت خونین، به آنان خنجر زد و در هیچ مناسبتی از نمک پاشیدن به تن مجروح و خونین این مقاومت و اعضای آن به ویژه اعضای خانواده خویش فروگذار نکرد و اکنون دست در دست مسعود خدابنده و آن سینگلتون، حتی فرهنگ نگارشش هم بوی گند ارتجاع آخوندی را می دهد و تبدیل به فرهنگ روضه خوانهایی همچون کافی و ... شده است