به مناسبت سالروز تیرباران اولین گروه از اعضای مرکزیت مجاهدین و سالگرد کشتار سبعانۀ قهرمانان فدائی و مجاهد در تپههای اوین
30 فروردین سالگرد تیرباران اولین دسته از اعضای مرکزیت مجاهدین شهدای پرافتخار علی میهندوست، ناصر صادق، علی باکری و محمد بازرگانی بدست جلادان ساواک شاه در سال 1351 میباشد.
شهدای والامقامی که با نثار خون خود به قول پدر طالقانی راه جهاد را گشودند و مسیر مبارزه قهرآمیز مسلحانه را هموار نموده و حتمیت سرنگونی دیکتاتوری سلطنتی را مُهر کردند.
همچنین این روز یادآور سفاکیت افسارگسیختۀ شاه در به گلوله بستن زندانیان اسیر، فدائیان قهرمان بیژن جزنی، عزیز سرمدی، مشعوف کلانتری، حسن ضیاءظریفی، عباس سورکی، احمد جلیل افشار و محمد چوپانزاده و مجاهدین نستوه فرمانده کاظم ذوالانوار و مصطفی جوانخوشدل در سال 1354 میباشد.
مجاهدین بویژه اعضای مرکزیت آنها پس از ضربه سنگین شهریور 1350 با ایمان به این حقیقت سرسخت که راه تکامل جز با فدا و قربانی و مسیر مبارزه جز با پرداخت بهاء هموار نمیشود و اینکه جاده آزادی و رهائی همواره خونین و سرخفام میباشد در دوران اسارت به مصاف دشمن غدّار که سعی در به سازش و تسلیم کشاندن آنها داشت شتافته و کلیه ترفندهای او را خنثی نمودند.
نبردی نابرابر با خیل دژخیمان سفاک و ددمنش-مجهز به کلیۀ ابزار جنایت برای به زانو درآوردن زندانی- و با اتکاء به آرمان توحیدی و رهائیبخش و با عشق به میهن و مردم در راستای آزادی و رهائی خلق، دشمن را از دستیابی به هدف شوم خود مأیوس نمودند.
نبردی سهمگین، از یکطرف ایستادگی و پای فشردن بر شرف مبارزاتی، از طرف دیگر سفاکیت لجامگسیخته، از یکطرف حماسه و آرمان، از طرف دیگر شقاوت عُریان.
از اینرو مرکزیت مجاهدین از هر فرصتی برای به چالش کشیدن رژیم سلطنتی و تبلیغ آرمان و راه و رسم انقلابی، توحیدی و خطوط سیاسی استراتژیک خود بهره گرفته و بهای آنرا نیز تمام و کمال پرداختند.
آنها با اشراف به توطئۀ کثیف ساواک که با تشکیل دادگاه باصطلاح علنی میخواست روحیه مجاهدین را تضعیف، حقانیت مبارزه انقلابی را مخدوش و پرچمداران مبارزه رهاییبخش را سربهنیست و اعدام نماید و پرچم مبارزه مسلحانه را واژگون سازد، در آن بیدادگاه رژیم شاه را به محاکمه کشیده، بر حقانیت راه و رسم انقلابی خویش تأکید نموده و بر چشمانداز پرشور آزادی و رهائی مردم انگشت گذاشتند.
در همین رابطه مجاهد شهید ناصر صادق با توجه به یأس ناشی از اختناق حاکم بر جامعه خطاب به مردم گفت: "ای تودههای خلق... اگر شرایط موجود بسیار سخت و غمافزاست اما ما به شما نوید میدهیم، ما به شما طلوع فجر را در شب تاریک مژده میدهیم، ما دماغۀ کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلقها میبینیم، ما طلوع صبح را میبینیم، ما پیروزی توحید را میبینیم". وی همچنین گفت: "ما به اتهام کوشش برای سرنگونی رژیم محاکمه میشویم، با کمال افتخار این اتهام را قبول میکنیم".
شهید علی میهندوست گفت: "ما پذیرفتهایم که تنها با فدا کردن جان خود میتوانیم در این راه قدم برداریم. ما دانستهایم که نهضت قربانیهای فراوان میطلبد و خود آمادهایم که از اولین قربانیان آن باشیم...".
شهید محمد بازرگانی فریاد برآورد "از این پس میان خلق و رژیم جز دریایی از خون چیزی وجود نخواهد داشت". سپس خطاب به برادران مجاهدش که رسالت ادامه راه دشوار آزادی را بر عهده داشتند سفارش نمود: "تا زمانیکه تفنگ وجود دارد و دشمن آنرا بدست میگیرد شما هم تفنگ را به زمین نگذارید".
برادر مجاهد مسعود رجوی خروشید و گفت: "ما را اعدام کنید. این بالاترین افتخار ماست، منطق ما با جانبازی و از خود گذشتگی شروع میشود... پیروزی نزدیک است، ما قیمت آنرا پذیرا هستیم و این شعله خاموش نخواهد شد".
وی در ابتدا همچون 3 عضو دیگر مرکزیت سازمان به اعدام محکوم گردید. سپس رژیم بر اثر فشارهای بینالمللی ناشی از تلاشهای گسترده شهید بزرگ حقوق بشر دکتر کاظم رجوی –که علنی بودن دادگاه را به آنها تحمیل کرده بودند- مجبور گردید که از اعدام وی عقبنشینی کرده و آنرا به حبس ابد تبدیل کند. اما با قساوتی فوقالعاده مجاهد والاقدر علی باکری از برجستهترین مسئولان مجاهدین را در کنار 3 عضو دیگر مرکزیت مجاهدین در لیست اعدامیها قرار داده و به جوخههای تیرباران سپرد.
سردار کبیر خلق موسی خیابانی دربارۀ شهید سرفراز علی باکری (بهروز) گفته بود: "برادر شهیدمان باکری... برای ما مظهر اخلاق انقلابی و یک فرد تشکیلاتی حل شده در انقلاب و تشکیلات بود، او مظهر احساس مسئولیت بود و سعی میکرد از لحظههای وقت و زندگیش در پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند...".
اما همچنانه در ابتدا اشاره کردم این روز با نام 9 فدائی قهرمان و 2 گرد سرفراز مجاهد نیز مُهر شده است، مجاهدین قهرمانی که از لحظۀ اسارت، دشمن و شکنجههای وحشیانه او را به سُخره گرفته و دژخیم را بستوه آوردند و حسرت دادن کمترین اطلاعات را بر دل دژخیم نشاندند، فرمانده کاظم ذوالانوار و مجاهد خلق مصطفی جوانخوشدل.
از حماسه غیرقابل تصور کاظم در موقع دستگیری که با وجود اقدام به خودکشی بعلت اصابت همزمان گلوله دژخیمان به پای او و لرزش ناشی از آن، گلوله خودش بجای شقیقه به فکش اصابت کرده و زنده دستگیر شد و اینجا نبرد حماسی این فرمانده والاقدر مجاهد خلق آغاز گردید.
او بایستی بعنوان یک عنصر ارزنده از مرکزیت مجاهدین، کلیۀ اطلاعات سازمانی را سوزانده و یاران مجاهدش بویژه مجاهد شهید رضا رضائی را از افتادن به دام ساواک برهاند. از اینرو با وجود زخمی جانکاه بر فکش با شگردی زیرکانه و با تهور و مقاومتی فوق تصور بازجویان را فریب داده و خود را به بیهوشی زد. بازجویان با وسیلهای تیز محل اصابت گلوله به فک او را تحریک میکردند اما کاظم قهرمان هیچ عکسالعملی که بیانگر حس کردن آن تحریک باشد را از خود نشان نمیداد. دکتر مزدور که همزمان در بازجوئی حضور داشت میگفت همه شواهد حکایت از این دارد که وی بیهوش نیست اما بیحرکت بودن کاظم هنگام تحریک نمودن زخم گلوله برای بازجویان غیرقابل باور بود. بویژه اینکه بدن در مقابل تحریک یک زخم، هرچند کوچک بطور خودبخودی واکنش نشان میدهد. اما کاظم قهرمان از آنچنان اراده مستحکمی برخوردار بود که ساعتها بدین صورت خود را به بیهوشی زده و در پایان دژخیمان را شکست خورده و درمانده به زانو درآورد. راستی اگر فرمانده ذوالانوار چنین مقاومتی نکرده و قرارهایش را نمیسوزاند و پرچمدار اصلی سازمان در بیرون زندان –رضا رضائی- دستگیر و یا شهید میشد چه ضربه سهمناکی برای سازمان و چه پیروزی بزرگی برای رژیم بود. در حقیقت کاظم خود را سپر بلای پرچمدار سازمان در بیرون نموده و برای حفظ و حراست از برافراشته باقی ماندن آن پرچم، چنین مقاومت حماسی را از خود نشان داد.
مجاهد شهید مصطفی جوانخوشدل از قهرمانان مقاومت و پایداری در زیر شکنجه بود. او برغم ارتباطات بسیار گستردهاش در بیرون –بویژه با بازاریان، کارگران و زحمتکشان شهری- هیچگونه ردی را در اختیار ساواک قرار نداد و هرگاه برخی از افراد مرتبط با او به علت فعالیتهایشان لو رفته و دستگیر میشدند و ارتباط آنها با مصطفی لو میرفت وی برای بازجوئی مجدد به کمیته مشترک احضار شده و زیر شکنجه قرار میگرفت. اما او همواره از دادن اطلاعات لو نرفته خودداری میکرد و بازجویان را حسرت به دل باقی میگذاشت. درعین حال سعی مینمود با پذیرش فعالیتهای لو رفته، پروندۀ افراد مرتبط با خودش را سبک کند. وی مستمراً بین کمیتۀ مشترک و زندان قصر در رفت و آمد بود. دست کم 6 بار او را برای بازجوئی مجدد به کمیته بردند، نگهبانان او را عضو ثابت کمیته میدانستند و ساواک نسبت به وی حساسیت زیادی داشت. وی در زُمره قهرمانانی بود که سیاست شکنجه فرسایشی را دربارهاش اعمال میکردند و جیرۀ شکنجه ثابت روزانه داشت.
ساعتها برای به زانو درآوردن وی او را پشت اتاق شکنجه نگه میداشتند تا صدای ضجه و ناله شکنجه شدگان او را از پای بیاندازد. افرادی که خود زیر شکنجه رفتهاند به خوبی میدانند که صدای شکنجه شدن دیگران بسیار دردناکتر از شکنجه شدن خود فرد میباشد. شکنجهگران تلاش داشتند از هر امکانی برای خُرد کردن و درهمشکستن او استفاده کنند. اما مصطفی مجاهد خلق و شکستناپذیر بود. هرچه بیشتر او را شکنجه میکردند او پایدارتر و مقاومتر میشد. مقاومت حماسی او زیر شکنجه و پایداری او برای حفظ اسرار و اطلاعات سازمان، کینۀ عمیقی را نسبت به وی در بازجویان ایجاد کرده بود. یکبار بازجوی دژخیم به او گفته بود: "سرانجام تو را اعدام میکنم"، مصطفی در کمال آرامش در جواب گفته بود: "تازه به آرزویم میرسم". آری، مجاهدین اینگونه با بالاترین مقاومتها و با حداکثر ایثار و از خود گذشتگی سعی نمودند که پرچم حنیف را همواره در اهتزاز نگهدارند.
خلاصه کنم؛ به راه (آزادی) اندیشیدن و از مشکلات نهراسیدن، به افراشته نگهداشتن پرچم مبارزه فکر کردن و در حفظ و حراست پرچمداران اصلی آن از هیچ کوششی فروگذار نکردن، به پرداخت بهای لازم برای رهائی ملتزم بودن و از هیچ جانبازی و از خودگذشتگی و فدیه و فدا دریغ نکردن و در یک کلام به فدای بیکران در مسیر وفای به پیمان تا بن استخوان پایبند بودن، این است عصارۀ راه و رسم مجاهدین از ابتدا تا کنون.
یاد شهدای این روز گرامی و راهشان پر رهرو باد.
عارف شیرازی
17 آوریل 2016 ( 29 فروردین 1395)