۱۴۰۰ دی ۱۴, سه‌شنبه

هادی مظفری: کانون‌های شورشی، اثبات حقانیت یک راه سرخ


روزی که آقای مسعود رجوی، فرمانده ارتش آزادیبخش از «هزار اشرف» سخن گفت، کمتر کسی ازجمله نگارنده این سطور، می‌توانست به معنای واقعی منظور او پی ببرد.

در آن دوران در ذهن خیلی از ما، تصویر شفاف و روشنی از این گفته یا فرمانِ او، وجود نداشت.
نمی‌دانم، شاید اگر همان زمان هم برای ما توضیح داده می‌شد که قرار است این «هزار اشرف» در داخل سرزمینِ تحت اشغال آخوندها، ساخته شوند، باز هم علامت سؤال‌های بیشتری در اذهانِ ما نقش می‌بست.
 بااین‌همه مثل همیشه ایمان داشتیم که فرمانده مسعود تا چیزی را به‌درستی نسنجد و به‌قول‌معروف تمام جوانبش را در نظر نگیرد، بر زبان نخواهد راند. در این خصوص اصلاً ابهامی وجود نداشت.
گذشت و گذشت تا اندک‌اندک، نام کانونهای شورشی بر سر زبانها افتاد. شعارنویسی و پخش تراکتِ آنها را دیدیم و به قول هموطنانِ ارمنی «گاماس، گاماس» به درک عمیق‌تری از «هزار اشرف» نائل شدیم.
امروز دیگر دوست و دشمن، همه می‌دانند که کانونهای شورشی، همان «هزار اشرف» موعود است که کارشان علاوه بر شعارنویسی و پخش تراکت، حالا رسیده است به درهم کوبیدنِ نمادهای حکومت و به آتش کشیدنِ پایگاه‌های دشمنِ اشغالگر.
چشم و دلمان روشن که زن و مرد جوان و رشید و بالنده و شجاع، سلاح به دست روبروی دوربین‌ها هم قد علم می‌کنند و در انتظارِ فرمانِ برای روز بزرگ و سرنوشت سازی که درراه است، لحظه‌شماری می‌کنند.
تشکیل و تشکّلِ یک نیروی رزمندهٔ جوان، آن‌هم در زمانی که حکومتِ سفاک و جنایتکاری به نام حکومتِ ولایت‌فقیه، که به صغیر و کبیر رحم نمی‌کند، بر سرزمین ما سایهٔ سیاهِ شوم و نحس خود را افکنده است، کاریست کارِستان.
عظمت این حرکت زمانی بیشتر به چشم می‌آید که می‌دانی این جوانها هرگز در طول عمر خودشان مجاهدین را از نزدیک ندیده‌اند.
 از روزی که چشم‌باز کرده‌اند و دست چپ و راست خودشان را شناخته‌اند، در تلویزیون، سینما، روزنامه‌ها و تریبون‌های مختلف و در کتابها و حتی روی دیوارهای شهر، جز سیاه نمایی و شیطان سازی از مجاهدین، مگر چیز دیگری دیده و یا شنیده‌اند؟!
اگر به عقل و منطق باشد، تو چطور می‌خواهی و یا می‌توانی این رسوباتِ آلوده به لجنِ ساخته‌وپرداختهٔ آخوندها در طول سالیان را از اذهان و افکار این جوانان بزدایی و به آنها بباورانی که این مجاهدین از اعقاب همان مجاهدینِ مشروطه و از یاورانِ سردار جنگل و همان فرزندانِ مصدق کبیرند، که سلاحِ ستار و میرزا را بر دوش گرفته‌اند تا راه ضد استبدادی و ضد استعماریِ پیشوای کبیر نهضت آزادی را با بذل جان و مال، تا به آخر بپیمایند و به نتیجه‌اش برسانند؟! آن‌هم درست در زمانی که چند هزار کیلومتر از آن خاک فاصله‌داری و چند دهه نیز از آن سرزمین به‌صورت فیزیکی دور بوده‌ای.
نه. نمی‌شود. یعنی کار به عقل باشد، شدنی نیست. اما به قول جناب مولانا:
عقل گوید شش‌جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها
رژیم ایران بربادده، جوانان را فقط برای پیشبرد اهدافِ ضدّ ملی و میهنی خود می‌خواهد و در غیر این صورت، ترجیح می‌دهد که آلوده‌شان سازد به انواع مخدرها که به‌وفور از نکبت باندهای قاچاقِ وابسته به حکومت، در دسترسند و راه را برای انواع فسادها نیز باز گذاشته و خود نیز به ترویج آن‌ها می‌پردازد.
بااین‌همه امروز در زیرپوست همان جامعه، دلاور جوانانی از دختر و پسر، برخلاف خواستهٔ ولایتِ منفورِ فقیه، راهِ دیگری در پیش‌گرفته‌اند. راهِ سرخِ مجاهدین. آن‌ها امروز دارند در گوشه گوشهٔ آن سرزمینِ رنجدیده، تکثیر می‌شوند.
 پا جای پای مجاهدین در داخل میهن گذاشته‌اند و در حال رقم زدنِ یکی از شگرف‌ترین، حماسه‌های تاریخ ایران، در این دورانِ سخت و تاریکند.
فراموش نکنیم، شورشی جوان زمانی که می‌خواهد صرفاً برای نوشتنِ یک شعار بر درودیوار شهر، از خانه خارج شود، باید از همان ابتدا دهها مسأله بغرنج ازجمله ریسک و خطرهای متعدد را در این مسیر که شاید به تصور خیلی‌ها ساده به نظر برسد، حل کرده باشد.
باید در آن شرایط باشیم تا دریابیم که یک سطر علیه این خودکامگانِ وحشی بر دیوار نوشتن، چه مخاطراتی می‌تواند در پی داشته باشد و پخش یک تراکت در آن فضای سرکوب و خفقان، هیچ کم از یک عملیات پر از ریسک و خطر ندارد.
شورشی جوان می‌تواند مورد هدفِ مزدورانِ رژیم قرار بگیرد یا دستگیر شده و یک‌راست سر از زندان و تخت شکنجه درآورد. غیرازاین است مگر؟!
تهیه فیلم از قلبِ اعتراضات و تظاهرات و ارسال آنها، یعنی به جان خریدن خطری بزرگ. یعنی یک ازخودگذشتگی شگفت‌آور و به‌شدت قابل‌احترام. می‌دانید که با چه حکومتی طرف است؟
حالا ببینید آنکه آتش‌به‌جان نمادها و پایگاه‌های مختلفِ حکومت می‌کشد و آنکه سلاحش را در دستان پرتوانِ خویش می‌فشارد و می‌گوید که در انتظار فرمانِ نهایی است، چگونه تمامی این مسائل بغرنج را برای خود حل کرده است.
همهٔ اینها یعنی تبلیغاتِ بیش از چهار دههٔ رژیم علیه مجاهدین، کارساز نبوده است. یعنی این خط سرخی که حنیف طراحی‌اش کرد و به مسعودش سپرد را نمی‌شود با هیچ شلاق و داغ و درفش و طناب داری، گرفت و شرحه شرحه‌اش کرد و بعد به تماشای رقص مرگش نشست.
مگر می‌شود حتی پس از گذشتِ بیش از سه دهه، از جنایاتِ تکان‌دهندهٔ رژیم در قتل‌عام و شهامت و شجاعتِ سربدارانِ استاده بر سر عهد و پیمان و آرمان، بشنوی و بی‌تفاوت بمانی؟! نمی‌شود.
 آخوندها سرشان را هم به هر تخته‌سنگی بکوبند، بازهم نمی‌توانند کوچک‌ترین خدشه‌ای به آن حماسهٔ عظیم و پرشکوه نبرد انسان در مقابل دیو، وارد نمایند. اگر می‌توانستند امروز چیزی به نام کانونهای شورشی وجود خارجی نداشت.
در مقابل عزم، اراده و شجاعت و تلاش‌های خستگی‌ناپذیرشان، سر تعظیم فرود می‌آوریم. این کانونهای قهرمان، حاصلِ همان خون‌های به‌ناحق ریختهٔ مجاهدان و مبارزانِ راه آزادی میهن‌اند.
همان ققنوس‌های جوان که از میان آتش و دود و خون، پروبال گشوده و برای ریشه‌کن کردنِ حکومتِ مجعولِ ولایت‌فقیه، منتظر فرمانِ هستند و آماده‌اند.
سلام بر خون‌های پاکِ شهیدانِ راه آزادی
درود بر کانونهایِ دلاورِ شورشی در سراسر سرزمینِ اشغالی.