"هرگز از مرگ نهراسیدهام اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود هراسِ من باری همه از مردن در سرزمینیست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد." شاملوی فقید
رومینا اشرفی، دخترک معصوم، همچون گلی ناشکفته باانبوهی امید وآرزو درخانه پدری! پرپرشد، در خون خویش غلطید و رفت. خبرگزاریهای محلی گزارش کردند پدر رومینا قصد خفه کردن او را داشته و از آنجا که موفق نشده بود. با داس به جان فرزند افتاده است. بازهم در گزارشات محلی آمده است رومینای بی پناه و معصوم پس ازدستگیری توسط گزمه های آخوندی التماس کرده است که او را به قتلگاه که خانه پدری باشد نسپرند. ای وای بر اسیری کزیاد رفته باشد در دام مانده صید و صیاد رفته باشد! داستان مربوط میشود به یک فقره از قتلهای آخوند ساخته و پرداخته باصطلاح ناموسی!
پرواضح است که در حاکمیت کودک کش و زن ستیزآخوندی، قتل فجیع رومینا در نوع خود، نه اولین است و نه میتواند آخرین باشد. بسیاری از زنان و دختران برای رهای از جهنمی که ملاها برایشان مهیا کرده اند، تنهای رنجور خویش به شعله های آتش می سپارند. بسیارزنان و دختران به آخر خط رسیده ای که مجبور شده اند از بلندی پلهای شهرها خود را پرتاب کنند. زیر چرخ قطاربروند و یا باخوردن دارو به زندگی خویش پایان دهند. فراوانند مادران و پدرانی که برای نجات آینده پرمشقت فرزندان خویش بخاطر فقر وفاقه، نخست آنها را از بین برده و سپس خودزنی کرده اند. راستی چگونه ممکن است پدری حاضر بشود نونهال و پاره تن خویش را درخواب ناز سر ببرد؟!
راستی آخوندها چه بر روزگار مردمان شهر و دیار ما آورده اند!
دوست خوش ذوق و دردمندی پس از مشاهده اخبار قتل رومینا، در تماسی کوتاه گفت: "قتل فجیع و تکاندهنده رومینا بدست پدرش مرا بیاد گفته های ساکنان قهرمان اشرف انداخت که در رابطه با گسیل گله های چماقدار و عربده کش اطراف محل اقامتشان میگفتند اینها خانواده های الدنگ هستند و خانواده و فامیل واقعی ما خلق ستمیده ایرانند و نه اینها که فریاد میزنند ما زبان شما را از حلقومتان بیرون میکشیم... میگفت چه تفاوتی است بین این پدر الدنگ در داخل مرزها و یا آن پسر و پد ردر خارجه که به بهانه نجات بستگانشان در تدارک ضربه زدن به آنها هستند!"
از زوایایی با دوستم اظهار همدردی کردم. سرچشمه و آوردگاه تفکرات هر دو جماعت برمیگردد به اندیشه های قرون وسطایی، زن ستیزانه و مردسالارانه ماقبل تاریخ انسان. تفاوت در این است که پدر رومینا نه وانمود میکند که اعتقاد به دموکراسی دارد و نه الزامی به حقوق بشر. درهرحال نظردوستم این بود که خانواده الدنگ، الدنگ است چه در ینگه دنیا باشد با ادعای کذایی دفاع از حقوق بشر و نجات اعضای خانواده در تیرانا و چه در شهرک کوچک زادگاه رومینا.
در سطح و نگاه اول میتوان انگشت اتهام را به سمت پدر قاتل و درعین حال نگون بخت رومینا گرفت. میشود حتا جامعه ساکت و تماشاکننده را که با دیدن این فجایع، تمام عیار بر علیه حاکمان بر نمی شورند و قیام نمیکنند مقصرشان دانست. میتوان به قوانین ضد بشری و قرون وسطایی ارتجاع خرده گرفت. در نگاه عمیق تر اما همه این عوامل زاییده و برخاسته از حاکمیت فاشیستی مذهبی است که در راسش ولایت فقیه مطلقه نشسته است. اینکه رومینا مجبوربه فرار میشود و برای انتخابش خطر میکند برمیگردد به محدویتهایی که از بدو بدنیا آمدنش مجبور به کنار آمدن با آنها شده بود. اینکه قاضی جنایتکار و گزمه های مزدورش به التماسهای او مبنی بر نفرستادنش به خانه پدری وقعی نمینهند بازهم سرچشمه در حاکمیت ولایی دارد ولاغیر.
اینکه قوانین زن ستیز و ضد کودک در حاکمیت آخوندی حقی برای کودکان بی گناه قائل نیست. اینکه پدری با این قساوت و بیرحمی میتواند با داس بر تن و جان فرزندش بیفتد ریشه در تفکراتی دارد که از حاکمیت فاشیستی ولایی سرچشمه میگیرد. از کوزه همان برون تراود که در اوست. برای گندزدایی از این رودخانه پر لوش و لجن می باید به سراغ سرچشمه رفت.
عکس رومینای ۱۴ ساله که بدست پدربه قتل رسید.