ای مجاهد!
امروز پنجاه و دومین سال تاسیس سازمان تو و چهلمین سال پیوستن من به صفوف شما و فعالیت و عضویت در بخش های متفاوت در این ائتلاف است. درست چهل سال پیش با اوج گیری انقلاب ضد دیکتاتوری سلطنتی در سال ۵۷، ما بخشی از دیپلماتهای مصدقی وزارتخارجه، یک تحصن شبانه روزی چندماهه، در تالار آینه وزارتخارجه، باشرکت ده ها همکار، تشکیل دادیم.
اسم سالن آینه کاخ وزارتخارجه را، از نام سلطنتی، به تالار دکترحسین فاطمی، وزیرخارجه دکترمصدق مان، تغییر دادیم. درست در همین دوران به کمک یکی از همکاران متحصن، ( که بعدا در ادامه دستگیریها، بعد از کشتارهای اعضا وهواداران سازمان، او را از طریق ژاپن، نجات داده و به نروژ آوردم)، جلسه ای برای معرفی سازمان مجاهدین خلق ترتیب دادیم. درآن روز عکس های بزرگ بنیانگذاران سازمان، تمام روز وشب، با نصب در تالار، در ابعاد بزرگ بنمایش گذاشته شد. خبرنگاران جهانی، که تحولات آن انقلاب بعدا ملاخورشده، را دنبال میکردند، ما را دیپلماتهای یاغی خطاب کردند (بی بی سی انگلیسی شب همانروز، با عنوانی که بما داد: The rebel diplomats).
آری این نقطه الهام کار سی و شش ساله بعدی نگارنده در این اتحاد سرفراز یعنی شورای ملی مقاومت ایران شد. دست آورد بزرگ همراهی و هم گامی که ای مجاهد! تو و مسعودت بنیان نهادید مرا از همان ابتدای تشکیل شورا، بطور زیرزمینی به شما وصل و هم پیمان و همراه کرد. اتحادی با نیروهای ملی، مصدقی، مترقی و پیشرو و آزادیخواه و طیف عظیم همگامان شما از همان زندانهای قبل از بهمن ۵۷ تا به امروز.
در همین جا یاد شکری پاکنژاد و پیوستن یاران دموکرات و ترقیخواه که هم اکنون عضو شورا هستند گرامی و مستدام باد.
اما من نخستین بار، در سال سوم دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران، ازهمان اوایل تاسیس سازمانتان با نام شما آشنا شدم. یک دوست همکلاسی بسیار نزدیک من، همان موقع در اوج آن فضای امنیتی و مخفی کاری، به سازمان پیوسته بود و پنجشنبه ها، در ساعات شامگاهی، برای نشست به مخفی گاه می رفت. او این راز خود را تنها با من در میان گذاشت و نه به هیچ احد دیگری. یاد آن وکیل دادگستری بخیر باد که اخیرا دیدم که پرکشیده است.
بنابراین من بخود اجازه م یدهم که بگویم شما را نیم قرن است میشناسم و در حال و احوال و تاریخ پرفراز و نشیب شما عمیقا، هم در شمار و شمول فکر و تحقیق و شناسایی تئوریک و آرمانی و هم در عمل و کارزار تنگاتنگ و شبانه روزی با شما، در گیرو یا شاهد کارزارهای خطیرو عظیم شما و همراه وهمدل تان بوده ام.
پس اگر من با این سابقه بسیار طولانی نیم قرن شناسایی و دیرتر کارمستمر در کنار شما، تو ای مجاهد! را خوب نشناخته باشم، آنهم در این نیم قرن از سن نوزده سالگی و در این چهل سال پیوستگی به شما- ازجمله دوسال در شغل سفارت در سوئد و نروژ- و ناگهان خواب نما شوم و بگویم اشتباه کرده ام، جایی جز بیمارستان چهرازی! نروژ – که اسمش ”گوستاد کلینیک” است!- برای صرف بقیه سالهای حیات در چشم انداز نمی بینم.
باری از همینجا، و علیرغم اینکه هیچگونه مشکل جسمی و روحی ندارم، (به گواهی هرساله چک و آزمایش پزشکی ارجاع می دهم که اسناد آن مرتب و موجود است و آدرس مطب دکترم را هم میتوانم بدهم!!)، وایضا، چون قرار است بقیه چهل و هشت سال مانده عمر! را تا برگزاری جشن یکصدمین سال تاسیس سازمان مجاهدین خلق ایران، بقول کردها، بژیم ( عمر کنم)!- بگذارید که یک وصیتنامه بنویسم که همینجا یک بیان رسمی در این نوشته کوتاه باشد ( کپی همین مقاله را به فرزند و اعضای خوانده ام و وکیلم – خواهم داد): بعد از گذر بقیه عمرو سفر نهایی از هستی- جسد مرا بسوزانند و خاکستر مرا در چهار قسمت بر آرامگاه نامهای نامی زیر پخش کنند:
. آرامگاه دکتر محمد مصدق. احمد آباد کرج
. آرامگاه دکتر حسین فاطمی، ابن بابویه تهران
. آرامگاه محمد حنیف نژاد بهشت زهرا، تهران
. آرامگاه گونار سونسته بو قهرمان ملی مقاومت اسلو، روکین اسلو.
گونار، دارای بالاترین مدال افتخارتاریخ کشور، که پنجسال پیش پرکشید، کسی بود که پس از شنیدن داستان پیوستن مخفیانه من در سفارت به مسعود رجوی و به شورای ملی مقاومت ایران- مرا عضو سازمان دفاع ملی کرد که امتداد سمبولیک سازمان ”میلورگ“ ارتش آزادیبخش ملی نروژ است. او در یکی از سفرهای اروپایی خانم مریم رجوی، رئیس جمهور منتخب شورای ملی مقاومت ایران برای دوره گذار- ایشان را رسما در دفترخود در طبقه بالای موزه مقاومت ملی این کشور پذیرا شد و استقبال و بدرقه کرد، که بازتاب رسانه ای بسیار گسترده داشت. او در پاسخ سوال خبرنگار حاضر در این ملاقات، از طرف روزنامه شماره یک این کشور، در باره اینکه مجاهدین را اروپا در لیست تروریستی قرار داده بود، با ریشخند به او، رو برگرداند و خطاب به خانم رجوی گفت که: اینها ما را هم تروریست و آنارشیست مینامیدند، شما گوش نکنید، کارتان را بکنید! (اسناد این دیدار با عکس بزرگ این دیدار تاریخی در قاب بزرگی نقش بر دیوار دفتر نمایندگی شورا در اسلو است).
پس ای مجاهد!
تو، از همان زندانهای ساواک، راه مصدق و آزادی و دموکراسی و کثرت گرایی را فدای شعارهای ”حزب فقط حزب الله“ و ”توده ای هستم و در خط امام” نکردی، مسعود تو در همان زندانها به آخوند هایی، که با ادعای هواداری از مجاهدین کسب اعتبار می کردند، به صراحت گفت که مشکل آینده ما، بعد از سقوط این نظام، شما آخوندها هستید. او و یارانش از همان اول و ابتدا، متحد نیروهای لاییک و سکولار – از میلیون و چپ ها و پیروان ادیان گوناگون ایران و ملیت ها و اقوام ایران زمین بودند. حذف نام او، توسط خمینی، از لیست کاندیداهای اولین انتخابات ریاست جمهوری بدلیل شانس بزرگ او در پیروزی، اکنون بخشی از تاریخ این میهن است. داستان اصحاب ملاقه در زندان و نکشیدن غذا با ملاقه مجاهدین و چپ ها و سکولارها را که دارید و آویزان نکردن ملاها تنبان و عبا و ردایشان را بر طناب مشترک با آنها در حیات زندان قزل حصار!!
آری ای مجاهد!، مسعود تو، در زمانیکه بسیاری بسیار، حتی توده ای ها، عکس امام را در ماه بر پشت بامها به نظاره ایستاده بودند- در قم به خمینی نه بزرگی گفت و در امجدیه با آن بیان بس آتشین، که راه ما راه مصدق است گفت: ”مگر میخواهیم لعنت بشیم“ و ”..... پس ای گلوله ها بگیریدم“! خط خود و سازمان پر عزت و شرفش را و مرز خط کشی تاریخی اش با فاشیسم و دیکتاتوری دینی را، پیشتر از هرنیرویی در آن انقلاب ملاخورشده، به ژرفنای دره های سلسله جبال زاگرس، جدا کرد.
مجاهد! تو هم هجوم و ادامه جنگ استراتژیک خمینی برای فتح اولین قمر اتحاد جماهیر اسلامی در عراق- (بخوانید حمله هیتلربه روسیه بنام ”عملیات بارباروسا“)، را برای همیشه بخاک سپردی. دردی که خمینی را دق مرگ کرد، و هم اینکه پایه دوم استراتژی کلان خلیفه تهران را، برای دستیابی به بمب اتمی، تا اینجا زمین گیرکرده ای. رجوع شود به اعلام رسمی در سازمان ملل متحد در طول همین دو سه روز اخیر.
باری باری، من درست دو هفته بعد از پیروزی انقلاب دقیقا در خیابانی که آنموقع خیابان شاه نام داشت، عده ای دیو صفت، از نسل اول جلادان خمینی، را دیدم که با دختران مجاهد، که با روسری خودشان در میان صدها زن و دختر بدون رو سری، علیه روسری اجباری تظاهرات میکردند را چه کردند و با چشمان خود شاهد بودم که آنها را با فحش و توهین، با کشیدن موهایشان از صف جدا می کردند و بشدت کتک می زنند........یکی از این ضحاک نشان ها، بر بالای سریک دختر جوان مجاهد خونین و مالین، داد میزد که فلان فلان شده ها، شما دیگه چرا !؟
ای مجاهد! آیا لازم است که من شرح این داستان بزرگ تاریخی، از قم و امجدیه به بعد، را در این نوشته تکرار کنم؟ نه! به همین بسنده میکنم، چون جزء جزء این داستان پرافتخار پنچ دهه تاریخ ایران زمین، سرزمین محبوب و معشوق ما، در سینه هر هم میهن آگاه ثبت و ضبط است. مانند نقش های ابدی بر نقش رستم و پاسارگاد و طاق بستان.
داستان عشق تو به این آب وخاک و این ملت متمدن کهن پیشینه، و این همه فدا و عشق و زیبایی که مسئول اول منتخب سازمان پر افتخار تو- خواهر مبارزمان زهرا مریخی، در سخنرانی خود در مقابل اشرفیان دلاور گفت، را من فقط می توانم در یک بیت غزل یک شهید والای حقوق زنان و فدایی شهیر آزادی زنان، طاهره قره العین، بیان کنم. تو ای مجاهد با دل حزینت در جستجوی صدها گور دستجمعی شهدای قتل عام بیش از سی هزار یارانت، اما با عشق عجین شده درتمامیت تو و عزم آهنین و محکم تو و پاکبازی و فدای حد اکثر، بس قائم و استوار و بس بالاتر از توان بشری ات، برای آزادی، آن معشوق در بند دیو سپید و ضحاک زمان، از لابلای این بیت طاهره، خطاب به ایران زمین، پنجاه و دو سال است که چنین میسرایی:
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار و پو به پو
و من هم بیتی دیگر از طاهره سرفراز برای توصیف این چهل سال در کنار تو بودن را، عاریه میگیرم:
در دل خویش ”طاهره“ گشت و ندید چون ترا
خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو
اما از آنجا که داستان ما و این مقاومت کوشا، پرتوان و تلاش، داستان مستمر اشک ها و لبخندها است، و الان که این سطور را به پایان رساندم، هم دیده خودم می بارد و هم آسمان شهر اسلو، بد نیست برای کمی رفع این حزن و تسکین این اشک، در سوگ شهدای بیکرانمان و در طنین صدای قطره قطره آب شدن زندانیان در اعتصاب، کمی به لبخند رو آوریم.
جمع بسیار اندکی که به حاشیه، اگر نگوییم به محاق، رفته اند و خود را هرازگاهی کنشگر معرفی می کنند، که بگمان این نگارنده لر، در حقیقت واکنشگر هستند، چون هروقت فعالیتی شاخص و تعیین کننده، و اقبالی داخلی و جهانی از ما مشاهده می کنند، قمه زنگ زده عناد و شیطان سازی و انکار واقعیت در صحنه را از نیام وصله پینه زده برمی کشند، و به دو اقدام قلم کشانانه و حرافانه برمی خیزند:
اول اینکه این مجاهد تمام عیار در صحنه و این شورای ملی مقاومت همیشه حی و حاضر، اصلا وجود خارجی و داخلی ندارند!! کم سویی بینایی را با عینک می توان جبران کرد، اما کم سویی ذهنی را چه کنم؟! یارو!! لااقل به ناله های شبانه روزی سران نظام و ابعاد کنفرانس مطبوعاتی سخنگوی وزارتخارجه خلیفه تهران و خبرها و فیلم های تلویزیونی و سینمایی بی حد و شمار علیه مجاهدین توسط حاج آقا گشتاپو، که شما ترکه زیر دهلش شده اید، مراجعه کنید. والله باالله بقول مسلمین شما دارید، مستقیم یا غیر مستقیم- مهم نیست کدام- به خامنه ای زهوار در رفته و نگران و دلواپس روحیه می دهید. حالا روتان نمیشه بگید.
دوم اینکه . بله این همه اش تقصیر اسلام است و اسلام خوب و بد نداریم، و با اشاره به آیه یا حدیث و یا نوشته ای، نتیجه گیری می کنند که هرکس که اعتقاد به دین اسلام دارد نمی تواند دموکرات و طرفدار نظام سکولار جدایی دین از دولت باشد! (من همینجا دست به نقد، از دکتر ذاکرحسین، اولین رئیس جمهور مسلمان هندوستان آزاد شده که از رهبران بالای شورای مقاومت درکنار مهاتماگاندی بود، پوزش می طلبم).
اما همین ها وقتی به تاریخ تحول ادیان دیگر، مثلا دین مسیحیت و رفورم این دین توسط کسانی مانند مارتین لوتر در قرون وسطی اشاره می کنند، با آب و تاب از این رفورم در دموکراسیهای غربی و بویژه اروپا، به به و چه چه سر می دهند. استدلال ابتر را ببینید که رفوم لوتری بسیاری از آیه ها وحدیث های زمان پاپ قرون وسطی- مثلا مبنی بر رد و قیام علیه فتوای خریدن گناه از آخوند مسیحی (لتر دندولژانس)، و فتواهای سوزاندن زنان (ویچ برنینگ)، بخوانید عصر ولایت مطلقه فقیه اروپا- را تحسین می کنند، اما وقتی به اسلام - که در همان قرون وسطی بسیاری افکار مترقی را به غرب آورد- و تفاسیری که ابن رشد، (بقول آنزمان دانشگاه سوربون پاریس، آن مفسر بزرگ ”گراند کامنتاتور“)، از فلسفه جهان مترقی آن زمان از پل مراکز علمی و دانشگاهی خاورمیانه به اروپای انکیزیسیون و ولایت مطلقه کلیسای رم صادر کرد می رسند، خفه خون که سهل است کهیر می گیرند. آنها که چون فلاسفه و دانشمندان ایران و عراق و سوریه و مصر، چیزهایی گفتند، (مثل تئوری مرکزیت آفتاب و گردش زمین به دور آن از خواجه نصیر طوسی ایران زمین)، که بخاطر تکرار آن در همین اروپا سر”کپرنیک“ها و ”گالیله“ها می رفت و یا حکم اعدام و حد و تعزیرشان، با توبه آنها معوق می ماند. آنها که همچون حنیف نژاد و مجاهدینی که تو باشی آیه های متعدد کتاب های مقدس را به چیزی که تو مجاهد”محکمات“ و اصول پایه ای و انسانی تمام دوران، و”متشابهات“- مواردی که مربوط و محدود به یک دوران و شرایط خاص اجتماعی و اقتصادی است، تقسیم کردند. آخه قراراست که دین یک میلیارد و ششصد هزار مردم بی گناه دنیا، همان دین خمینی و بن لادن و ابوبکر البغدادی باشد!، بر سیاق همین اسلام ستیزی ابتر و چوبین پایی استدلال این واکنشگران، باید بگوییم که این دین مترقی رفورم شده اروپا، که حتی بر اساس اصل جدایی دین از دولت (نه از ایدئولوژی و سیاست، آقای ابتر!)، آن احزاب دمکرات مسیحی(در آلمان) و ”حزب مسیحیان خلق“ (در نروژ)، که در چهارچوب نظام سکولار دمکراسی های غرب تشکیل می دهند، همان مسیحیت قرون تاریک اروپا است.!!
من طبق قانون بازگشت به اصل خویش، باید این جمله آخر خطاب به اینها را به زبان لری خودم بگم. البته هم تلفظ لاتین و هم ترجمه فارسی آنرا می آورم.
”ای دگیس رتیا! جفتم ودارسیتو. یه چتونه چنی اوفتایته و سرگیژه؟ ار زورتو داره، گهگایی وان همومنه د اووه هونک پرکو و ده شوگار تا پریسکه سو بشی د مینش“
ترجمه: ای از نا افتادگان! افسوس به حال و روزتان! چتون شده که این همه افتادید به سرگیجه؟ اگرخیلی زورت میاد قبول کنی واقعیت را، پس وان حمام را از آب خنک پر کن وگاهی از سرشب تا پگاه بشین توی آن!
حالا تلفظ این عبارت لری با الفبای لاتین برای احتراز از غلط خوانی:
Ei degisratia, jaftem vedarsito,Ya chetona cheni oftaita ve sargija? ar fera zourreto dara, vaneh hamomene porko de oue honec va gahgahi de shougar ta periskeso bashi deminesh!!!
نگید لرند از خودشون تعریف می کنند وبولفه قسم این زبون لری، پاک میمانه به لهجه اصیل ایتالیایی!!
پرویز خزایی اسکاندیناوی پانزده شهریور و ششم سپتامبر ۲۰۱۷
امروز پنجاه و دومین سال تاسیس سازمان تو و چهلمین سال پیوستن من به صفوف شما و فعالیت و عضویت در بخش های متفاوت در این ائتلاف است. درست چهل سال پیش با اوج گیری انقلاب ضد دیکتاتوری سلطنتی در سال ۵۷، ما بخشی از دیپلماتهای مصدقی وزارتخارجه، یک تحصن شبانه روزی چندماهه، در تالار آینه وزارتخارجه، باشرکت ده ها همکار، تشکیل دادیم.
اسم سالن آینه کاخ وزارتخارجه را، از نام سلطنتی، به تالار دکترحسین فاطمی، وزیرخارجه دکترمصدق مان، تغییر دادیم. درست در همین دوران به کمک یکی از همکاران متحصن، ( که بعدا در ادامه دستگیریها، بعد از کشتارهای اعضا وهواداران سازمان، او را از طریق ژاپن، نجات داده و به نروژ آوردم)، جلسه ای برای معرفی سازمان مجاهدین خلق ترتیب دادیم. درآن روز عکس های بزرگ بنیانگذاران سازمان، تمام روز وشب، با نصب در تالار، در ابعاد بزرگ بنمایش گذاشته شد. خبرنگاران جهانی، که تحولات آن انقلاب بعدا ملاخورشده، را دنبال میکردند، ما را دیپلماتهای یاغی خطاب کردند (بی بی سی انگلیسی شب همانروز، با عنوانی که بما داد: The rebel diplomats).
آری این نقطه الهام کار سی و شش ساله بعدی نگارنده در این اتحاد سرفراز یعنی شورای ملی مقاومت ایران شد. دست آورد بزرگ همراهی و هم گامی که ای مجاهد! تو و مسعودت بنیان نهادید مرا از همان ابتدای تشکیل شورا، بطور زیرزمینی به شما وصل و هم پیمان و همراه کرد. اتحادی با نیروهای ملی، مصدقی، مترقی و پیشرو و آزادیخواه و طیف عظیم همگامان شما از همان زندانهای قبل از بهمن ۵۷ تا به امروز.
در همین جا یاد شکری پاکنژاد و پیوستن یاران دموکرات و ترقیخواه که هم اکنون عضو شورا هستند گرامی و مستدام باد.
اما من نخستین بار، در سال سوم دانشکده حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه تهران، ازهمان اوایل تاسیس سازمانتان با نام شما آشنا شدم. یک دوست همکلاسی بسیار نزدیک من، همان موقع در اوج آن فضای امنیتی و مخفی کاری، به سازمان پیوسته بود و پنجشنبه ها، در ساعات شامگاهی، برای نشست به مخفی گاه می رفت. او این راز خود را تنها با من در میان گذاشت و نه به هیچ احد دیگری. یاد آن وکیل دادگستری بخیر باد که اخیرا دیدم که پرکشیده است.
بنابراین من بخود اجازه م یدهم که بگویم شما را نیم قرن است میشناسم و در حال و احوال و تاریخ پرفراز و نشیب شما عمیقا، هم در شمار و شمول فکر و تحقیق و شناسایی تئوریک و آرمانی و هم در عمل و کارزار تنگاتنگ و شبانه روزی با شما، در گیرو یا شاهد کارزارهای خطیرو عظیم شما و همراه وهمدل تان بوده ام.
پس اگر من با این سابقه بسیار طولانی نیم قرن شناسایی و دیرتر کارمستمر در کنار شما، تو ای مجاهد! را خوب نشناخته باشم، آنهم در این نیم قرن از سن نوزده سالگی و در این چهل سال پیوستگی به شما- ازجمله دوسال در شغل سفارت در سوئد و نروژ- و ناگهان خواب نما شوم و بگویم اشتباه کرده ام، جایی جز بیمارستان چهرازی! نروژ – که اسمش ”گوستاد کلینیک” است!- برای صرف بقیه سالهای حیات در چشم انداز نمی بینم.
باری از همینجا، و علیرغم اینکه هیچگونه مشکل جسمی و روحی ندارم، (به گواهی هرساله چک و آزمایش پزشکی ارجاع می دهم که اسناد آن مرتب و موجود است و آدرس مطب دکترم را هم میتوانم بدهم!!)، وایضا، چون قرار است بقیه چهل و هشت سال مانده عمر! را تا برگزاری جشن یکصدمین سال تاسیس سازمان مجاهدین خلق ایران، بقول کردها، بژیم ( عمر کنم)!- بگذارید که یک وصیتنامه بنویسم که همینجا یک بیان رسمی در این نوشته کوتاه باشد ( کپی همین مقاله را به فرزند و اعضای خوانده ام و وکیلم – خواهم داد): بعد از گذر بقیه عمرو سفر نهایی از هستی- جسد مرا بسوزانند و خاکستر مرا در چهار قسمت بر آرامگاه نامهای نامی زیر پخش کنند:
. آرامگاه دکتر محمد مصدق. احمد آباد کرج
. آرامگاه دکتر حسین فاطمی، ابن بابویه تهران
. آرامگاه محمد حنیف نژاد بهشت زهرا، تهران
. آرامگاه گونار سونسته بو قهرمان ملی مقاومت اسلو، روکین اسلو.
گونار، دارای بالاترین مدال افتخارتاریخ کشور، که پنجسال پیش پرکشید، کسی بود که پس از شنیدن داستان پیوستن مخفیانه من در سفارت به مسعود رجوی و به شورای ملی مقاومت ایران- مرا عضو سازمان دفاع ملی کرد که امتداد سمبولیک سازمان ”میلورگ“ ارتش آزادیبخش ملی نروژ است. او در یکی از سفرهای اروپایی خانم مریم رجوی، رئیس جمهور منتخب شورای ملی مقاومت ایران برای دوره گذار- ایشان را رسما در دفترخود در طبقه بالای موزه مقاومت ملی این کشور پذیرا شد و استقبال و بدرقه کرد، که بازتاب رسانه ای بسیار گسترده داشت. او در پاسخ سوال خبرنگار حاضر در این ملاقات، از طرف روزنامه شماره یک این کشور، در باره اینکه مجاهدین را اروپا در لیست تروریستی قرار داده بود، با ریشخند به او، رو برگرداند و خطاب به خانم رجوی گفت که: اینها ما را هم تروریست و آنارشیست مینامیدند، شما گوش نکنید، کارتان را بکنید! (اسناد این دیدار با عکس بزرگ این دیدار تاریخی در قاب بزرگی نقش بر دیوار دفتر نمایندگی شورا در اسلو است).
پس ای مجاهد!
تو، از همان زندانهای ساواک، راه مصدق و آزادی و دموکراسی و کثرت گرایی را فدای شعارهای ”حزب فقط حزب الله“ و ”توده ای هستم و در خط امام” نکردی، مسعود تو در همان زندانها به آخوند هایی، که با ادعای هواداری از مجاهدین کسب اعتبار می کردند، به صراحت گفت که مشکل آینده ما، بعد از سقوط این نظام، شما آخوندها هستید. او و یارانش از همان اول و ابتدا، متحد نیروهای لاییک و سکولار – از میلیون و چپ ها و پیروان ادیان گوناگون ایران و ملیت ها و اقوام ایران زمین بودند. حذف نام او، توسط خمینی، از لیست کاندیداهای اولین انتخابات ریاست جمهوری بدلیل شانس بزرگ او در پیروزی، اکنون بخشی از تاریخ این میهن است. داستان اصحاب ملاقه در زندان و نکشیدن غذا با ملاقه مجاهدین و چپ ها و سکولارها را که دارید و آویزان نکردن ملاها تنبان و عبا و ردایشان را بر طناب مشترک با آنها در حیات زندان قزل حصار!!
آری ای مجاهد!، مسعود تو، در زمانیکه بسیاری بسیار، حتی توده ای ها، عکس امام را در ماه بر پشت بامها به نظاره ایستاده بودند- در قم به خمینی نه بزرگی گفت و در امجدیه با آن بیان بس آتشین، که راه ما راه مصدق است گفت: ”مگر میخواهیم لعنت بشیم“ و ”..... پس ای گلوله ها بگیریدم“! خط خود و سازمان پر عزت و شرفش را و مرز خط کشی تاریخی اش با فاشیسم و دیکتاتوری دینی را، پیشتر از هرنیرویی در آن انقلاب ملاخورشده، به ژرفنای دره های سلسله جبال زاگرس، جدا کرد.
مجاهد! تو هم هجوم و ادامه جنگ استراتژیک خمینی برای فتح اولین قمر اتحاد جماهیر اسلامی در عراق- (بخوانید حمله هیتلربه روسیه بنام ”عملیات بارباروسا“)، را برای همیشه بخاک سپردی. دردی که خمینی را دق مرگ کرد، و هم اینکه پایه دوم استراتژی کلان خلیفه تهران را، برای دستیابی به بمب اتمی، تا اینجا زمین گیرکرده ای. رجوع شود به اعلام رسمی در سازمان ملل متحد در طول همین دو سه روز اخیر.
باری باری، من درست دو هفته بعد از پیروزی انقلاب دقیقا در خیابانی که آنموقع خیابان شاه نام داشت، عده ای دیو صفت، از نسل اول جلادان خمینی، را دیدم که با دختران مجاهد، که با روسری خودشان در میان صدها زن و دختر بدون رو سری، علیه روسری اجباری تظاهرات میکردند را چه کردند و با چشمان خود شاهد بودم که آنها را با فحش و توهین، با کشیدن موهایشان از صف جدا می کردند و بشدت کتک می زنند........یکی از این ضحاک نشان ها، بر بالای سریک دختر جوان مجاهد خونین و مالین، داد میزد که فلان فلان شده ها، شما دیگه چرا !؟
ای مجاهد! آیا لازم است که من شرح این داستان بزرگ تاریخی، از قم و امجدیه به بعد، را در این نوشته تکرار کنم؟ نه! به همین بسنده میکنم، چون جزء جزء این داستان پرافتخار پنچ دهه تاریخ ایران زمین، سرزمین محبوب و معشوق ما، در سینه هر هم میهن آگاه ثبت و ضبط است. مانند نقش های ابدی بر نقش رستم و پاسارگاد و طاق بستان.
داستان عشق تو به این آب وخاک و این ملت متمدن کهن پیشینه، و این همه فدا و عشق و زیبایی که مسئول اول منتخب سازمان پر افتخار تو- خواهر مبارزمان زهرا مریخی، در سخنرانی خود در مقابل اشرفیان دلاور گفت، را من فقط می توانم در یک بیت غزل یک شهید والای حقوق زنان و فدایی شهیر آزادی زنان، طاهره قره العین، بیان کنم. تو ای مجاهد با دل حزینت در جستجوی صدها گور دستجمعی شهدای قتل عام بیش از سی هزار یارانت، اما با عشق عجین شده درتمامیت تو و عزم آهنین و محکم تو و پاکبازی و فدای حد اکثر، بس قائم و استوار و بس بالاتر از توان بشری ات، برای آزادی، آن معشوق در بند دیو سپید و ضحاک زمان، از لابلای این بیت طاهره، خطاب به ایران زمین، پنجاه و دو سال است که چنین میسرایی:
مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار و پو به پو
و من هم بیتی دیگر از طاهره سرفراز برای توصیف این چهل سال در کنار تو بودن را، عاریه میگیرم:
در دل خویش ”طاهره“ گشت و ندید چون ترا
خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کو به کو
اما از آنجا که داستان ما و این مقاومت کوشا، پرتوان و تلاش، داستان مستمر اشک ها و لبخندها است، و الان که این سطور را به پایان رساندم، هم دیده خودم می بارد و هم آسمان شهر اسلو، بد نیست برای کمی رفع این حزن و تسکین این اشک، در سوگ شهدای بیکرانمان و در طنین صدای قطره قطره آب شدن زندانیان در اعتصاب، کمی به لبخند رو آوریم.
جمع بسیار اندکی که به حاشیه، اگر نگوییم به محاق، رفته اند و خود را هرازگاهی کنشگر معرفی می کنند، که بگمان این نگارنده لر، در حقیقت واکنشگر هستند، چون هروقت فعالیتی شاخص و تعیین کننده، و اقبالی داخلی و جهانی از ما مشاهده می کنند، قمه زنگ زده عناد و شیطان سازی و انکار واقعیت در صحنه را از نیام وصله پینه زده برمی کشند، و به دو اقدام قلم کشانانه و حرافانه برمی خیزند:
اول اینکه این مجاهد تمام عیار در صحنه و این شورای ملی مقاومت همیشه حی و حاضر، اصلا وجود خارجی و داخلی ندارند!! کم سویی بینایی را با عینک می توان جبران کرد، اما کم سویی ذهنی را چه کنم؟! یارو!! لااقل به ناله های شبانه روزی سران نظام و ابعاد کنفرانس مطبوعاتی سخنگوی وزارتخارجه خلیفه تهران و خبرها و فیلم های تلویزیونی و سینمایی بی حد و شمار علیه مجاهدین توسط حاج آقا گشتاپو، که شما ترکه زیر دهلش شده اید، مراجعه کنید. والله باالله بقول مسلمین شما دارید، مستقیم یا غیر مستقیم- مهم نیست کدام- به خامنه ای زهوار در رفته و نگران و دلواپس روحیه می دهید. حالا روتان نمیشه بگید.
دوم اینکه . بله این همه اش تقصیر اسلام است و اسلام خوب و بد نداریم، و با اشاره به آیه یا حدیث و یا نوشته ای، نتیجه گیری می کنند که هرکس که اعتقاد به دین اسلام دارد نمی تواند دموکرات و طرفدار نظام سکولار جدایی دین از دولت باشد! (من همینجا دست به نقد، از دکتر ذاکرحسین، اولین رئیس جمهور مسلمان هندوستان آزاد شده که از رهبران بالای شورای مقاومت درکنار مهاتماگاندی بود، پوزش می طلبم).
اما همین ها وقتی به تاریخ تحول ادیان دیگر، مثلا دین مسیحیت و رفورم این دین توسط کسانی مانند مارتین لوتر در قرون وسطی اشاره می کنند، با آب و تاب از این رفورم در دموکراسیهای غربی و بویژه اروپا، به به و چه چه سر می دهند. استدلال ابتر را ببینید که رفوم لوتری بسیاری از آیه ها وحدیث های زمان پاپ قرون وسطی- مثلا مبنی بر رد و قیام علیه فتوای خریدن گناه از آخوند مسیحی (لتر دندولژانس)، و فتواهای سوزاندن زنان (ویچ برنینگ)، بخوانید عصر ولایت مطلقه فقیه اروپا- را تحسین می کنند، اما وقتی به اسلام - که در همان قرون وسطی بسیاری افکار مترقی را به غرب آورد- و تفاسیری که ابن رشد، (بقول آنزمان دانشگاه سوربون پاریس، آن مفسر بزرگ ”گراند کامنتاتور“)، از فلسفه جهان مترقی آن زمان از پل مراکز علمی و دانشگاهی خاورمیانه به اروپای انکیزیسیون و ولایت مطلقه کلیسای رم صادر کرد می رسند، خفه خون که سهل است کهیر می گیرند. آنها که چون فلاسفه و دانشمندان ایران و عراق و سوریه و مصر، چیزهایی گفتند، (مثل تئوری مرکزیت آفتاب و گردش زمین به دور آن از خواجه نصیر طوسی ایران زمین)، که بخاطر تکرار آن در همین اروپا سر”کپرنیک“ها و ”گالیله“ها می رفت و یا حکم اعدام و حد و تعزیرشان، با توبه آنها معوق می ماند. آنها که همچون حنیف نژاد و مجاهدینی که تو باشی آیه های متعدد کتاب های مقدس را به چیزی که تو مجاهد”محکمات“ و اصول پایه ای و انسانی تمام دوران، و”متشابهات“- مواردی که مربوط و محدود به یک دوران و شرایط خاص اجتماعی و اقتصادی است، تقسیم کردند. آخه قراراست که دین یک میلیارد و ششصد هزار مردم بی گناه دنیا، همان دین خمینی و بن لادن و ابوبکر البغدادی باشد!، بر سیاق همین اسلام ستیزی ابتر و چوبین پایی استدلال این واکنشگران، باید بگوییم که این دین مترقی رفورم شده اروپا، که حتی بر اساس اصل جدایی دین از دولت (نه از ایدئولوژی و سیاست، آقای ابتر!)، آن احزاب دمکرات مسیحی(در آلمان) و ”حزب مسیحیان خلق“ (در نروژ)، که در چهارچوب نظام سکولار دمکراسی های غرب تشکیل می دهند، همان مسیحیت قرون تاریک اروپا است.!!
من طبق قانون بازگشت به اصل خویش، باید این جمله آخر خطاب به اینها را به زبان لری خودم بگم. البته هم تلفظ لاتین و هم ترجمه فارسی آنرا می آورم.
”ای دگیس رتیا! جفتم ودارسیتو. یه چتونه چنی اوفتایته و سرگیژه؟ ار زورتو داره، گهگایی وان همومنه د اووه هونک پرکو و ده شوگار تا پریسکه سو بشی د مینش“
ترجمه: ای از نا افتادگان! افسوس به حال و روزتان! چتون شده که این همه افتادید به سرگیجه؟ اگرخیلی زورت میاد قبول کنی واقعیت را، پس وان حمام را از آب خنک پر کن وگاهی از سرشب تا پگاه بشین توی آن!
حالا تلفظ این عبارت لری با الفبای لاتین برای احتراز از غلط خوانی:
Ei degisratia, jaftem vedarsito,Ya chetona cheni oftaita ve sargija? ar fera zourreto dara, vaneh hamomene porko de oue honec va gahgahi de shougar ta periskeso bashi deminesh!!!
نگید لرند از خودشون تعریف می کنند وبولفه قسم این زبون لری، پاک میمانه به لهجه اصیل ایتالیایی!!
پرویز خزایی اسکاندیناوی پانزده شهریور و ششم سپتامبر ۲۰۱۷