در سنین نوجوانی بهترین دوستم یک دختر یهودی بود و اکنون نیز بعد از گذشت این همه سال و با اینکه در دو کشور مختلف زندگی میکنیم او هنوز یکی از بهترین دوستان من است. یک روز در همان سنین پایین به من گفت: ”خیلی دوست دارم که با یکی از دوستان من آشنا شوی. او و خانواده اش مدتی است که در همسایگی ما زندگی میکنند. دختر بسیار مهربان، سنگین و متینی است“. من استقبال کردم.
با هم سر قرار رفتیم و من که آنزمان یک نوجوان کم سن و سال بودم و در دنیای نوجوانی به سر میبردم با دختری آشنا شدم که با همه کسانی که تا آنزمان میشناختم و همسن من بودند فرق میکرد. نام دوست جدیدم آذر بود. او از دنیای دیگری می آمد که بزرگتر و کاملتر بود. جایی که کلمات معانی و مفاهیم عمیقتری از دنیایی داشتند که ما در آن سن در آن زندگی میکردیم. همه چیز برای او یک بعد معنوی داشت، حتی زمانی که از ساده ترین مسائل حرف میزد. در دنیای کوچک و ساده خود احساس میکردم که او ماوراء کلمات را میبیند.
باید از چیزی کاست
گر بخواهیم به چیزی افزود
هر کسی آید به رهی سوی کمال.
نیما یوشیج.
او برای ما تعریف کرد که خواهرش زهره در زندان است. وقتی پرسیدیم: برای چی؟ صبورانه جواب داد که خواهرش عاشق آزادی است چیزی که در دنیای خمینی و همکاران جنایتکارش پیدا نمی شود. آذر کلاسور کوچک قرمزی همراه داشت که روی یکی از ورقه های داخل آن عکس خواهرش را چسبانده بود. او گفت: خواهرم مجاهد است و من همیشه حتی در مدرسه عکس او را همراه خودم دارم و ادامه داد: این عکس باعث میشود که راهم را گم نکنم.
میروم بالا تا اوج
من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت
من پر از فانوسم.
سهراب سپهری
از او خواهش کردیم که بیشتر از خواهرش برای ما بگوید. آذر توضیح داد که زهره عاشق ارزشهای والایی است که برای آنها پیمان بسته است که به آنها وفادار بماند و میماند به هر قیمت ...
من دیگر از این همه شهامت در یک نفر به هم ریخته بودم ... شکوه و عظمت مبارزه یک دختر جوان که در زندان خمینی بود مرا کاملاً تحت تأثیر قرار داده بود. آزادی چه بهای سنگینی دارد!
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد.
فروغ فرخزاد
بعد از یک ساعت از هم جدا شدیم. میگویند تنها بارانی که نیاز به چتر ندارد باران عشق است. آذر آنقدر حرفهای مهربانانه و پر باری به ما زده بود که بعد از اینکه از او جدا شده بودیم هنوز سرشار از مهر و محبت او بودیم.
او دیگر دوست ما بود و گاهی همدیگر را میدیدم ولی یکروز به صورت ناگهانی ناپدید شد. خانواده او از همسایگی دوستم اسباب کشی کردند و رفتند و او هم مدرسه اش را تغییر داده بود. دیگر هیچکس از او خبر نداشت. برای ما آنزمان درک این مسئله سخت بود.
وقتی امروز به یاد او میافتم با شناختی که در مدت کوتاهی از او پیدا کرده بودم به نظرم می آید که او دارد به من میگوید:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
آرزویم همه سر سبزی توست.
سهراب سپهری.
سالها پیش وقتی پدرم آهنگ ستارگان را به یاد قتل عام شدگان سال ۶۷ می ساخت به یاد خاطراتم با آذر افتادم که چگونه با نهایت عشق و احترام از خواهرش که یک زندانی سیاسی مجاهد بود صحبت میکرد و این عشق نسبت به مبارزین راه ازادی را به ما منتقل میکرد. این عشق و احترام در موسیقی ساخته پدرم هم جاری است.
منم آن راستین انسان که در یک آن
حصار دردهای مردمم با مشت بشکستم.
سرودم لحظه شادی
سپیدم چون کبوترهای آزادی.
عماد رام
چند وقت پیش با شنیدن نوار صوتی آقای منتظری به یاد زهره و زهره ها افتادم و همینطور به یاد مردان و پسران جوانی که ۲۸ سال پیش با مبارزه با جنایتکاران در زندانهای خمینی و شهادت خود درخت آزادی را آبیاری کردند.
گلهای بی نشانی که حتی نام بسیاری از آنها را نمیدانیم.
بخوان بنام گل سرخ در صحاری شب
که باغها همه بیدار و بارور گردند ...
شفیعی کد کنی
پیام آنها چه بود؟
عشق خالص و پاک به آرمان آزادی برای مردم ایران و مقاومت و مبارزه در این راه به هر قیمت.
من مقاومت میکنم پس هستم
ما مقاومت میکنیم پس هستیم
مریم رجوی
و این همان پیامی است که امروز در مقاومت سازمان یافته مردم ایران و در مبارزه زنان و مردان پیشتازش، مبارزین راه آزادی، مجاهدین و رهبران گرانقدرش موج میزند.
و همان ندایی است که به ما میگوید:
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است
حمید مصدق
با هم سر قرار رفتیم و من که آنزمان یک نوجوان کم سن و سال بودم و در دنیای نوجوانی به سر میبردم با دختری آشنا شدم که با همه کسانی که تا آنزمان میشناختم و همسن من بودند فرق میکرد. نام دوست جدیدم آذر بود. او از دنیای دیگری می آمد که بزرگتر و کاملتر بود. جایی که کلمات معانی و مفاهیم عمیقتری از دنیایی داشتند که ما در آن سن در آن زندگی میکردیم. همه چیز برای او یک بعد معنوی داشت، حتی زمانی که از ساده ترین مسائل حرف میزد. در دنیای کوچک و ساده خود احساس میکردم که او ماوراء کلمات را میبیند.
باید از چیزی کاست
گر بخواهیم به چیزی افزود
هر کسی آید به رهی سوی کمال.
نیما یوشیج.
او برای ما تعریف کرد که خواهرش زهره در زندان است. وقتی پرسیدیم: برای چی؟ صبورانه جواب داد که خواهرش عاشق آزادی است چیزی که در دنیای خمینی و همکاران جنایتکارش پیدا نمی شود. آذر کلاسور کوچک قرمزی همراه داشت که روی یکی از ورقه های داخل آن عکس خواهرش را چسبانده بود. او گفت: خواهرم مجاهد است و من همیشه حتی در مدرسه عکس او را همراه خودم دارم و ادامه داد: این عکس باعث میشود که راهم را گم نکنم.
میروم بالا تا اوج
من پر از بال و پرم
راه میبینم در ظلمت
من پر از فانوسم.
سهراب سپهری
از او خواهش کردیم که بیشتر از خواهرش برای ما بگوید. آذر توضیح داد که زهره عاشق ارزشهای والایی است که برای آنها پیمان بسته است که به آنها وفادار بماند و میماند به هر قیمت ...
من دیگر از این همه شهامت در یک نفر به هم ریخته بودم ... شکوه و عظمت مبارزه یک دختر جوان که در زندان خمینی بود مرا کاملاً تحت تأثیر قرار داده بود. آزادی چه بهای سنگینی دارد!
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد.
فروغ فرخزاد
بعد از یک ساعت از هم جدا شدیم. میگویند تنها بارانی که نیاز به چتر ندارد باران عشق است. آذر آنقدر حرفهای مهربانانه و پر باری به ما زده بود که بعد از اینکه از او جدا شده بودیم هنوز سرشار از مهر و محبت او بودیم.
او دیگر دوست ما بود و گاهی همدیگر را میدیدم ولی یکروز به صورت ناگهانی ناپدید شد. خانواده او از همسایگی دوستم اسباب کشی کردند و رفتند و او هم مدرسه اش را تغییر داده بود. دیگر هیچکس از او خبر نداشت. برای ما آنزمان درک این مسئله سخت بود.
وقتی امروز به یاد او میافتم با شناختی که در مدت کوتاهی از او پیدا کرده بودم به نظرم می آید که او دارد به من میگوید:
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
آرزویم همه سر سبزی توست.
سهراب سپهری.
سالها پیش وقتی پدرم آهنگ ستارگان را به یاد قتل عام شدگان سال ۶۷ می ساخت به یاد خاطراتم با آذر افتادم که چگونه با نهایت عشق و احترام از خواهرش که یک زندانی سیاسی مجاهد بود صحبت میکرد و این عشق نسبت به مبارزین راه ازادی را به ما منتقل میکرد. این عشق و احترام در موسیقی ساخته پدرم هم جاری است.
منم آن راستین انسان که در یک آن
حصار دردهای مردمم با مشت بشکستم.
سرودم لحظه شادی
سپیدم چون کبوترهای آزادی.
عماد رام
چند وقت پیش با شنیدن نوار صوتی آقای منتظری به یاد زهره و زهره ها افتادم و همینطور به یاد مردان و پسران جوانی که ۲۸ سال پیش با مبارزه با جنایتکاران در زندانهای خمینی و شهادت خود درخت آزادی را آبیاری کردند.
گلهای بی نشانی که حتی نام بسیاری از آنها را نمیدانیم.
بخوان بنام گل سرخ در صحاری شب
که باغها همه بیدار و بارور گردند ...
شفیعی کد کنی
پیام آنها چه بود؟
عشق خالص و پاک به آرمان آزادی برای مردم ایران و مقاومت و مبارزه در این راه به هر قیمت.
من مقاومت میکنم پس هستم
ما مقاومت میکنیم پس هستیم
مریم رجوی
و این همان پیامی است که امروز در مقاومت سازمان یافته مردم ایران و در مبارزه زنان و مردان پیشتازش، مبارزین راه آزادی، مجاهدین و رهبران گرانقدرش موج میزند.
و همان ندایی است که به ما میگوید:
گر چه شب تاریک است
دل قوی دار سحر نزدیک است
حمید مصدق