دکتر هزارخانی بدون اعتبار هنر ایران و نمونه آشکار یک هنرمند متعهد بود، هنرمندی که فرای چیره دستی در نویسندگی و مترجمی، تعهدش به رسالت قلم و حرمت کلام و التزامش برای بیداری وجدان جامعه، وی را سرآمد بسیاری از هنرمندان زمانه خود و پس از آن کرده بود.
برجستهترین بعد هنری وی همانا آمیختن عنصر شورش برآمده از ذات هنر با ضرورت تعهد هنرمند به مبارزه علیه هر شکلی از استبداد و استثمار به هدف تاثیر گذاری بر امور سیاسی و اجتماعی جامعه بود، هنر در خدمت مقاومت.
یکی از خصوصیات بارز دکتر، صریحاللهجه و صریحالقلم بودنش بود، نه اهل تعارف بود و نه اهل سکوت در زمان سخن گفتن. موجز و مختصر اما وزین میگفت و مینوشت. از همان آغاز، درد و عارضه جامعه روشنفکری در پرسه زدن بیثمر و گرفتار آمدن میان واژهها و تئوریها که بدجوری بدان مبتلا شده بود را بخوبی تشخیص داد و در یک مانیفست بین خود و مدعیان روشنفکر بیدغدغه پر حرف و بی عمل اتو کشیده خط کشی کرد و با تفسیر جهانبینی ماهی سیاه کوچولو، اثر زنده یاد صمد بهرنگی، راه و مسیری را ترسیم کرد که خود تا به آخر بدان وفادار ماند.
بکتاش آبتین نیز چند دهه بعد بخوبی انگشت بر روی این درد کهنه گذاشت و گفت که: ما نویسنده و شاعر خوب کم نداریم، اما حلقه مفقود شده سرزمین من، فضیلت پایداری، ایستادگی و مبارزه است.......(نقل بمضمون)
براستی مترجم و نویسنده پرکار در این سالها بسیار بودهاند اما دکتر برخلاف بسیاری از آنها بخوبی و بدرستی به فضیلت مقاومت رسیده بود، در پی تغییر بود و نه فقط تفسیر امور و به همین دلیل همدل و رفیق آنهایی شد که بینش و جهان بینیشان نیز همان حلقه مفقود شده یعنی فضیلت مبارزه تمام عیار در راه آزادی مردم و میهنشان بوده و هست که برایش بها داده و میدهند و مخلصانه نام و اعتبار خود را هزینه حمایت از آنها کرد.
مانند دیگر همرزمان خود، صاحبخانهای شد در شورای ملی مقاومت ایران و حجت و دلیل آشکار "می توان و باید" .
دکتر هزارخانی دین باور نبود و به لحاظ اعتقادی گرایش به چپ داشت اما مجاهدین دین باور را عاشقانه دوست داشت که این نشان آزاد اندیشی و اعتقاد راسخ وی به آزادی عقیده و مرام و مسلک بود. عشقش به مجاهدین و رهبری آن، که بجد به عنوان نیروی مذهبی مسلمان بیشترین بار مسئولیت مبارزه علیه ارتجاع و فاشیسم دینی را بر دوش دارد، را در هر فرصت و بهانهای ابراز می کرد. همواره از فهم و درک و باور خود نسبت به تفسیر مجاهدین از اسلام که در تضاد و در جبهه مقابل اسلام خمینی دجال بود، سخن میگفت.
دکتر نمونه برجستهای بود که ثابت کرد میتوان با حفظ خط مشی سیاسی و اختلافات بنیادی و تضادهای ماهوی اعتقادی و بدور از خودخواهی و زیادهخواهی با هدف مشترک مبارزه و جنگ با استبداد دینی و تفکر خمینی ملعون، زیر یک سقف بنام شورای ملی مقاومت ایران گرد هم آمد و حول حل محورهای مشترک و در چارچوب یک میثاق نوشته شده، ائتلافی را تشکیل داد که به دور از برتری جویی سازمانی و یا گروهی با بیش از۴۰ سال قدمت، بزرگترین ائتلاف سیاسی پایدار قرن اخیر شود و هر کس هم که غیر از این ادعا کند حرف مفت می زند اما مفت حرف نمی زند.
دکتر هزارخانی همچنین به بایستگی این ائتلاف سیاسی در مبارزه تمام عیار برای آزادی میهن از یوغ آخوندهای جنایتکار اعتقاد راسخ داشت و هر عذر و بهانه ای را بحساب دودوزه بازی و شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت می گذاشت، چرا که عمیقا به ضرورت همبستگی و اتحاد نیروهای مدعی سرنگونی که نه به عارضه چپ خط امامی مبتلا و نه آلوده به تعفن مزدوران و شیادان دلسوز جناحهای درونی رژیم و نه از ما بهتران منتقد تئوری باف همه چیز دان، باور داشت.
اخیرا یکی از بوزینه های شل مغز مدعی روشنفکری که نتوانسته بود سوزش خود از ایستادگی و مقاومت جانانه دکتر هزارخانی تا به آخر در کنار مقاومت و بخصوص عشقش به مجاهدین و رهبری پاکباز آن را پنهان کند، در بازنویسی خاطرات خود با منوچهر هزارخانی به نکته بسیار ظریفی اشاره کرده که نشان از دوراندیشی دکتر در برخورد و مرز بندی قاطع با این جماعت حرّاف و علّاف داشت (مشتی نمونه خروار). نوشته که: آخرین باری که همدیگر را حسب تصادف دیدیم، متوجه شدیم که هیچ حرفی برای گفتن با هم نداریم و شاید زبان مشترکی هم نداشتیم.
دکتر هزارخانی پنج دهه پیش تکلیف خود را با چنین موجوداتی مشخص کرده بود و بدنبال همزبان و همدرد مشترک دیگری می گشت که جدیت و حمیت شان را در مسیر سخت مقاومت و جا نزدن در برابر مصائب و شدائد مبارزه به اثبات برسانند و او آنها را در مقاومت خونین مردمی ایران و در تشکیلات و مناسبات درونی مجاهدین پیدا کرده بود و به این اتحاد سیاسی و رفاقت و مجالست تا به آخر مخلصانه وفادار ماند.
بخوبی راز و رمز پایداری مقاومت را دریافته بود و بگفته خانم مریم رجوی، عاشق ارزشهای ماندگار مقاومت مانند روحیه شورشی بود.
نسل انقلابی دهه چهل و پنجاه وامدار و متاثر از افکار و اندیشه روشن دکتر هزارخانی بوده هست، چه آن زمان که در شبهای شعر کانون نویسندگان با شهامت از استبداد سیاسی سخن می گفت و چه تا پایان زندگی سراسر پر افتخار خود که در برابر استبداد دینی ایستاد و خصم ارتجاع، دشمن شیادان و خائنان بود که از پشت و ناجوانمردانه به پیکر خونین این مقاومت خنجر زدند و حالا که دست دکتر از دنیا کوتاه شده مانند لاشخوران به صف نشسته اند تا در مورد چریک پیر ما هرزه گویی و گند گاو چاله دهانی کنند و اینگونه نهایت جبونی و بزدلی خود را نشان دهند، زیرا تا زمانی که دکتر در قید حیات بود، این جرات و شهامت را نداشتند چنین تعفناتی را بالا بیاورند تا جواب درخور و شایسته خودشان را بگیرند.
دکتر منوچهر هزارخانی با سرافرازی زندگی کرد، هم در حوزه ادبیات و هم در حوزه سیاست این مرز و بوم از خود اثرات نیک بجای گذاشت و وجودش پر ثمر بود. شرم بر آنهایی که در تجلیل از این پایمرد، تنها تاثیرات وی در حوزه فرهنگ و ادبیات را برجسته کردند و از کنار شخصیت سیاسی و مقاوم وی بیشرمانه و با رذالت سکوت گذشتند و خود بهتر از هر کس دیگر به چرایی آن واقفند.
سخن پایانی بخشی از پیام آقای مسعود رجوی در مورد عموی مجاهدین است که به بهترین وجه دکتر منوچهر هزارخانی را توصیف و از آن تمجید کرده اند:
"وجدان تابناک فرهنگ و ادب ایران و استاد نویسندگان در دردناک ترین ایام تاریخ ایران، رسالت قلم و مسئولیت روشنفکر به معنی واقعی کلمه را در بحبوحه سختی و فشار بارز می کند."
و چه سرافرازانه در یادمان ماند.