۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

مسعود رجوی - حکومت عدل علی - سخنرانی شبهای قدر در مسجد دانشگاه تهران



گزیده سخنرانی مسعود رجوی در مسجد دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۸
بنام خدا و به‌نام خلق قهرمان ایران
خوب جوهر نظرگاه ما چی است؟ چه می‌خواهیم و مقصد اجتماعیمان چیست؟ ما موحدیم،‌تابع خود قرآن هستیم ما قسط می‌طلبیم،‌جامعه قسط.
قسط چیست؟ عدل مفهوم یک مساوات بالنسبه مکانیکی را دارد. ‌عدل را اگر بخواهیم ببریم به ضوابط اقتصادی یعنی این‌که هرکس به اندازه کارش. ولی، قسط خیلی فراتر از این، جامع‌تر از این بالغ‌تر و کامل‌تر از این.

یعنی هرکس بر حسب نیازش.‌در همان خانه گفتیم یک مرحله بود،‌هر کس هر چه می‌تواند یعنی هرکس باندازه کارش هر کس به اندازه نیازش و این‌که چه لازم دارد؟ این ساده‌ترین معنی قسط است.‌

قسط در یک کلمه چیست؟ آن نظامیست که استعدادهای آدمی در آن پرپر نمی‌شود، همه استعدادهای انسان شکوفا می‌گردد هیچ مانعی جلوی آن نیست.‌فردیت بی‌همتای آدمی شکوفا می‌شود.‌گفتیم فردیت، این ضد خود است این خداست.

خوب این ایده‌آل اجتماعی ماست.‌ گفتیم جامعه را به کجا می‌خواهیم ببریم؟ این قسط که گفتم به‌طور خلاصه همان جامعه‌ایست که از خیلی وقت پیش به ما وعده داده شده جامعه امام زمان،‌امام قائم.‌

آخرین "لیله‌القدر"‌تاریخ بشر، سرفصل‌سرفصلها، جهش نهایی، جهش جهانی، دنیایی جدید شاید ما الآن فکرش را نتوانیم بکنیم، همان‌طوریکه جنینی که در رحم مادر هست تصور دنیایی را که در پیش دارد، نمی‌تواند بکند. ایده‌آلی که قلب تمام تاریخ به‌خاطرش طپیده، همه مذاهب و مکاتب انقلابی آن را طلب کرده‌اند و هر شهیدی که به خاک و خون غلطیده لاجرم قدمی در آن جهت برداشته است. ما تبلور آن‌را در شعار جامعه بی‌طبقه‌ توحیدی می‌بینیم. ما این را می‌خواهیم، به آن سمت حرکت می‌کنیم.

مسعود رجوی - جامعه بی‌طبقه توحیدی ایده‌آل تمام تاریخ
خوب این جامعه بی‌طبقه توحیدی که ما می‌گوئیم ایده‌آل تمام تاریخ است حرف من‌درآوردی خودمان هم نیست و عده تمام انبیاء هست. بگذارید اول منابع خودمان منابع شیعی خودمان را بگذاریم کنار، برویم سر منابع دیگر.

از قضا دانشمندان و تاریخ نویسان ماتریالیست و مارکسیست. یک پاراگراف از روی کتاب "تاریخ جهان باستان" می‌خوانم. وصف کرده یکی از مسائل دوران انبیاء و بنی اسراییل را، مربوط به هزار سال قبل از میلاد است. این را برای این می‌خوانم که ببینید آنها هم این را دیده‌اند و می‌گویند در تاریخ که انبیاء چه می‌گفتند؟ چرا وعده می‌داده‌اند؟

"دهقانانی که در آرزوی اصلاحات اجتماعی بودند همواره به امید ظهور شاهی عادل، ناجی واقعی، نبی خدا و فرستاده خاص او دلبسته بودند تا با ظهور خود یوغ کار اجباری و چماق نگهبانان را براندازد و صلح و عدالت برقرار سازد. سخنگویان این مردم پیغمبرانی بودند که غالباً در رأس جنبشهای توده‌یی قرون نهم و هشتم قبل از میلاد قرار داشتند. اینان را نباید با پیامبران و کاهنانی که رسماً در معابد سلطنتی اورشلیم و سامره به‌عنوان عوامل وفادار روحانیت و سلطنت عمل می‌کردند اشتباه کرد. نهضت‌های توده‌یی غالباًً به تغییر خاندان سلطنت منجر می‌شد ولی وضع کشاورزان هرگز بهبود نمی‌یافت. از قرن هشتم نارضایی به شورش مبدل می‌شد. پیغمبران فرو ریختن همه باروها، قتل‌عام بزرگ مفتخواران را که به خلق ستم می‌کردند پیش‌گویی می‌کردند (حالا حرفهای پیغمبران چیست)؟ خداوند خود به کمک درماندگان خواهد آمد. پس از واژگون شدن فرمانروایی ظالم و نوکرانش دیگر پادشاهی نخواهد بود. کاخ شاهی برای همیشه از بن ویران خواهد شد. ملت خود پادشاه خواهد شد. از خشکسالی و قحطی دیگر خبری نخواهد بود. کشور در رفاه ابدی غوطه‌ور خواهد شد."

حالا تک‌تک خصوصیات آن ایده‌آلی را که گفتیم که واقعی هم هست خواب و خیال هم نیست آن چشم‌انداز پرشور تمام تاریخ بشری است. باز خواهیم دید به مصداق قرآنی "لانفرق بین احد من رسله"‌هیچ فرقی بین انبیاء نیست، این حرف همه انبیاء بوده پیام همه‌شان بوده. انبیاء آن نماز و نیازی را آورد که مضمون اجتماعیش این بود. قسط! "لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلناالحدید فیه باس شدید".

به تحقیق فرستادیم رسولانمان را با بینات، نشانه‌های روشن و با آنها کتاب فرستادیم و معیار و میزان و ترازو تا مردم قیام کنند، خود مردم،‌به قسط به آن سمت و انزلنا الحدید فیه باس شدید" صحبت از آهن و سلاح است.

آخر مگر انبیاء فقط آمدند بگویند که خدا خدا. همینطوری بدون این‌که معنیش چیست؟ در عمل چه هست؟ این‌که هنری نیست اگر مسلمانی همین است این‌که خیلی ساده است. "لیس البران تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب" نیکی که فقط این نیست که رویمان را به طرف مغرب و مشرق بگردانیم.

گفتم که حرف همه انبیاء بگذارید یک تکه از تورات بخوانم. اشعیاء‌نبی، از انبیاء بنیاسراییل است ظاهراً مثل این‌که یک عده‌یی آمده‌اند ناله کرده‌اند، گلایه کردند که چرا روزه‌هایشان مثلاً مقبول خدا واقع نشد. مثل این‌که ما می‌گوئیم قبول باشه. معلوم می‌شود خدا مال آنها را نپذیرفته بود. آمدند گلایه کردند و می‌گویند:

"چرا روزه گرفتیم و تو ندیدی؟ یعنی قبول نکردی جانهای خویش را معذب نمودیم و تو ندانستی؟"

جواب می‌دهد به آنها:‌"اینک شما در روزه خوشی خود را می‌یابید و بر عمله‌های خود ظلم روا میدارید. اینک به جهت نزاع و مخاصمه روزه می‌گیرید و مشت شرارت آمیز خود را فرو می‌کنید. امروز روزه نمی‌گیرید که آواز خود را در اعلا علیین بشنوانید، ‌آیا روزه‌ای که من می‌پسندم این است؟

خدا دارد می‌گوید. روزه‌ای که آدمی جان خود را برنجاند و سر خود را مثل نی خم ساخته پلاس خاکستر زیر خود بگستراند؟ آیا این روزه را مقبول خداوند میدانید؟ مگر روزه‌ای که من می‌پسندم این نیست که بندهای شرارت و رذیلت را بگشائید و بارهای گران را سبک کنید و ستمدیدگان را آزاد سازید؟ و یوغها را بشکنید؟ "

رایحه کلام خدا را در این جملات می‌بینید؟ دوباره می‌خوانم: "مگر روزه‌ای را که من می‌پسندم این نیست که بندهای شرارت و رذیلت را بگشائید و بارهای گران را سبک کنید و ستمدیدگان را آزاد کنید؟ و یوغها را بشکنید؟ راست می‌گوئید بیائید یوغها را بشکنید! مگر این نیست که نان خود را بین گرسنگان تقسیم نمائید؟ و فقیران رانده شده را به خانه خود بیاورید و چون برهنه را ببینید او را بپوشانید و خود را از آنانی که از گوشت شما می‌باشند (همنوعانتان)‌مخفی نکنید"؟

این است:‌"معنی سبحان ربی دانی در سجودت کاش روگردانی".
حالا برویم سراغ منابع خودمان. از منابع خودمان خیلی مشخص است این جامعه بی‌طبقه توحیدی که از آن صحبت می‌کنیم. به‌خصوص در فرهنگ انقلابی تشیع خیلی واضح است. واقعاً عجیب واقعگرایانه است. نه شعار، نه حرف الکی. به‌دلیل اینست که خواهیم دید الآن بنیادهای مادی‌اش را، بنیادهای عینی‌اش را معرفی خواهد کرد. ویژگیهایش را، آن جامعه چیست؟ عمداً به‌خاطر مسأله وقت منابع را حذف می‌کنم. ولی همه جا قابل دسترس است. مثلاً در نهج‌البلاغه. آن تاریخ نویسان خارجی هم نوشته بودند که قحطی نخواهد بود در سراسر زمین خرمی خواهد بود. شرط اول حداکثر رشد علمی و تکنولوژیک، علم به اوج بالندگیش رسیده، تکنولوژی. نیروهایی که دیگر در خدمت انسان هستند. ماشینیزم سرمایه‌داری نخواهد بود که انسان را خورد کند. ماشینیزمی که به خدمت انسان آمده، وقت و زمان را به انسان تقدیم کرده به همه انسانها نه به عده بخصوص، زمین رشد کرده به‌نحوی که هیچ نقطه نا آباد و ناخرم در جهان نمانده، جامعه، جامعه فراوانی است گفته بود رفاه کامل یعنی منابع فراوان است خوب این نشانه اولش.

دوم نفی هر گونه اختناق و ستم و بهره‌کشی بر اساس این مبنای عینی، استثمار نیست یعنی طبقات نیستند، طبقات سلطه‌گر نیستند. دولت به این شکلش نیست، ارتش به این شکل نیست، ستم نیست، اختناق نیست و خفقان نیست. انسان تنفس می‌کند در تاریخ خودش، نه مثل ما در ماقبل تاریخ خودش.

در این جامعه، خلاصه می‌کنم وقتی ستم نبود برادرکشی نیست، تجاوز نیست، صلح است، صلح پایدار، جنگ نیست. جنگ ریشه‌کن شده. ما هم که می‌جنگیم برای این است که جنگ ریشه‌کن شود. وای بر ما اگر به‌خاطر خود جنگ بجنگیم. ما می‌جنگیم تا سرانجام در سراسر جهان صلح برقرار بشود. آشتی، سلام. پس دیگر این ابزارهای کشتار نیست کشتارهای دستجمعی، پس دیگر مسائل ملی نیست مسأله کرد و فارس حل شده، پس دیگر جهان، تمام این کره ما زندگی واحدی دارد خانواده واحدی دارد.

بقول قرآن اول هم این‌طور بود.‌"کان الناس امه واحده" مردم در یک خانواده زندگی می‌کردند، مال من، مال تو نبود، کسی که شکار می‌کرد، نمی‌گفت مال خودم است مال همه بود. مفهوم این شکلی "مال من" شناخته شده نبود، بعد وارد شد. یعنی با "بغی" بقول قرآن، با ستم با استثمار و بهره‌کشی وبا طبقات. خوب با این تغییرات در زیر جامعه معلوم است که دیگر فحشاء نیست، فساد نیست، حسد نیست، این روانشناسی عقده دارد وجود ندارد. این‌طور بهم زدن، بهم‌پریدن، این‌طور چنگ و دندان به هم نشان‌دادن وجود ندارد.

روشن است که پس حالا معنی قسط چیست؟ معنی جامعه توحیدی چیست؟ وقتی می‌گویم دل تاریخ به‌خاطرش طپیده بله! آیا این سراب است؟ نه این وعده محقق است. اگر غیر از اینها می‌بود شهدا بیخود بخاک افتادند. اگر غیر از این بود مبارزین بیخود مبارزه می‌کردند و صلحا بیخود ندای صلح دادند.

ما با این نظرگاه با این جوهر و با این ایده‌آل و با این کمال مطلوب قانون اساسی را بررسی می‌کنیم. که ته خطش این است یا نه؟ گفتم ته خط، چون این‌که معلوم است الآن چنین چیزی میسر نیست. الآن چنین چیزی قابل تحقق نیست، برای چی؟ برای این‌که این اصلاً فلسفه جامعه است و انسان، بایستی خودمان برسیم، ببینید بعضی وقتها این مسأله مطرح می‌شود که این همه رنج و برادرکشی و تجاوز و فلان به‌خاطر چی؟ مگر خدا نمی‌توانست کاری کند که اینها نباشد؟! غامض‌ترین یا لااقل یکی از غامض‌ترین و بغرنج‌ترین مسأله همه ادیان و مکاتب فلسفی جواب دادن به این سؤال است خوب این رنجها برای چه؟ این خون جگرها و خون دلها به‌خاطر چی است؟

مادران داغدیده، زنان بی‌شوهر، ملتهای ملیون ملیون شهید داده به‌خاطر چی؟ مگر خدا نمی‌توانست؟ خوب از اول اگر می‌توانست که خوب درست می‌کرد. خیلی از فلسفه‌ها هستند که برای فلسفه رنج جواب ندارند. بی‌جواب است به‌عنوان یک واقعیت فقط می‌پذیرند که هست. خوب بله واقعیتی که نمی‌شود زیرش زد. اینهمه رنج و ناراحتی و تمام این زیر و زبرها ولی سؤال این نیست. سؤال از حقیقت رنج است، چرا باید باشد؟ شما اگر بگویید هست و تمام، خودتان را راحت کرده‌اید ولی باید بگویید چرا باید باشد و در هیچ کجا این سؤال به شکوه فلسفه توحید واقعی پاسخ داده نشده. چرا رنج؟ اتفاقاً این رمز و راز بنیادین وجود انسان است. برای این‌که انسان است، برای این‌که می‌خواهد و باید خودش خودش را بسازد، قرار بر این است. شنیدید که مکالمه‌ای در قرآن هست مکالمه ملائکه با خدا وقتی ملائکه سجده کردند. یعنی آن نیروها در مقابل انسان کرنش کردند.‌آخر انسان آگاه است و با آگاهیش نیروها را تسخیر می‌کند یا علم به قانونمندیها وقتی همه سجده کردند به آنها گفته شد که خوب سجده کنید،‌مسخر این بشوید.‌در این مکالمه سمبلیک ملائکه پاسخ دادند که ما در مقابل این موجود کرنش کنیم؟ این‌که سرکشی می‌کند از تو "یسفک‌الدماء" خونریزی می‌کند،‌اینهمه تجاوز می‌کند و الی آخر؟

خدا جواب داد بله "انی اعلم مالا تعلمون"‌.‌بله،‌شما اجازه سرکشی ندارید. بنابراین در شما کشاکشی نیست، پس بنابراین شکوهی نیست.‌شکوه آنجایی هست که کشاکش هست.‌ما از پس یک گره می‌آئیم بالا گردنه‌ای را طی می‌کنیم، گره‌ای را باز می‌کنیم اینجا خودمان ساخته می‌شویم.‌ به آنها جواب داده می‌شود من چیزی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. درست به‌دلیل این‌که این خودش باید مسأله‌اش را حل بکند.‌

بله،‌در مقابلش کرنش کنید.‌ فلسفه رنج! ما می‌توانیم به این فلسفه معترض باشیم که خوب این چرا؟ ولی بهتر این است که به آن تن بدهیم. بهتر است که بپذیریم که اینست، ‌قرار است این باشد.‌کی انسان از رنج‌ بردن به گنجی نرسیده؟ به گنجهای معنوی، برای این‌که خودش خودش را ساخته برای این‌که لحظه به لحظه راه را خودش پیموده.‌کسی بلندش نکرد. ‌البته در زمینه آن سنتهای تکاملی.‌بنابراین خداگونه می‌شود.

کدام انسانها هستند که والاتر و برجسته‌ترند؟ آنهایی که رنجهای بزرگی را تحمل کردند. رنجهای بزرگتری را. در داستان امام حسین می‌بینیم نباید گفت حماسه، قدرش پایین می‌آید،‌در فلسفه وجودی به‌نام حضرت علی می‌بینیم.‌اگر البته علی را فقط به‌عنوان یک فرمانده نظامی شجاع مطالعه نکنیم. به‌عنوان کسی که چه سختیها را تحمل کرد، و چه رنجها را؟ در کوران همین رنجها است که انسان و تاریخش ساخته می‌شود. ‌و آن جو هر انسانی می‌آید بیرون.

‌مسأله اصلاً این نیست که جوهر انسانی‌مان را بارز کنیم.‌آنجا انسان به جهان جدیدی وارد می‌شود.‌از این لیله‌القدرها اگر بتوانیم بگذریم، ارزشها و معیارهای جدیدی داریم.‌معیارهایی که با معیارهای نظام کالایی و به همه چیز مثل کالا نگاه کردن جور در نمی‌آید.‌آنوقت چشم چیزهای دیگری را می‌بیند. قلب،‌تپشهای دیگری از خودش بروز می‌دهد و خلاصه جهان جدیدیست.‌

خوب گفتم ملاک ما،‌ایده‌آل ما،‌کمال مطلوب ما رسیدن، به چنان جامعه‌ایست.‌ رسیدن ما به آنجا. توحید را ما فقط از جنبه‌های هستی شناسانه آن به‌اصطلاح آنتولوژیکش صرف‌نظر کردیم و از جنبه‌های فردیش و روانشناسی فردیش صرفنظر کردیم.‌وقتی می‌گوییم توحید به‌عنوان یک فلسفه یعنی جامع جمیع وجوه زندگی انسان است.‌

یعنی در همه جا جاریست در تمام رگهای فرد و جامعه و هستی جاریست و می‌طپد و زنده است.‌اگر زنده است اگر فقط حرف نیست،‌باد هوا نیست در همه جا معنای خاص خودش را دارد، توحید و شرک. دیگر نه فقط بزبان به دست و به‌عمل به قلب و به اندیشه در فرد و در جامعه.‌این منطق یکتا پرستی است یعنی سمت واحد، جهت واحد،‌جهت رهایی، آشتی، آزادی،‌سلام و اسلام. بر این اساس آن قانون اساسی قابل تأیید است که رهسپار چنین کمال مطلوبی باشد. ‌ته خط آن باشد،‌همه نظامات طاغوتی، طغیانگر،‌خلاف سنن آفرینش و خلاف این قانونمندیها را نفی کنید، از آنها فاصله بگیرد، به آن جهت برود. به این می‌گویند قانون اساسی که اسلامی است.

اما ما نسبت به این نه خوش‌خیالیم و نه ساده‌اندیش.‌در پس خیلی رنجهای دیگر در رد شدن خیلی از کوره‌های آزمایش دیگر خیلی دیگر به آن می‌رسیم.‌رنج سالیان صدها هنوز باقیست.‌از این رنج نباید وحشت کنیم.‌از رفتن این راه نباید وحشت کنیم. اگر تمام فلسفه‌ای را که سراسر وجود زمزمه می‌کنند در بیابیم و به آن تن می‌دهیم،. تقدیسش می‌کنیم، می‌پرستیمش و با آغوش باز به سمتش می‌رویم.‌ همان‌طور که حضرت علی رفت. همان‌طور که حتی وقتی شمشیر خورد دیگر این شعار نبود. وقتی فرقش شکافته شد گفت "فزت"‌رستگار شدم،‌ چه انسانهای والایی. آیا اینها نیستند که خودشان یک لیله‌القدرند برای ما.‌آیا اینها نیستند که مرزهای دنیای انسانی را از جهان حیوانی جدا می‌کنند؟ اینها نیستند که تعالی و شکوه و تقدس بشری را متبلور و متجسم می‌کنند؟ خوب ما پیرو اینها هستیم. بلی گفتم نسبت به این ایده‌آل ساده‌اندیش نیستیم یعنی می‌دانیم که مراحلی در پیش است.‌