انبوه حوادث و هراس میان مرگ وزندگی را که پشت سر گذاشته و به شهر محبوبی میرسم که دیدارش آنهم با پرسههای شبانه دلگیر در کوچههای سنگفرش تنگ نیمهتاریک و نیوشیدن زمزمه آواز یا نغمهسازی که از پنجره خانههای فرتوت دوداندود سرریز میشود؛ همیشه دلم را سرشار کرده آن روز اما باآنکه اندیشه و رؤیای سدهها موسیقی جاری در این سرزمین کوچک مغموم بازهم آتش شوق را در دلم میافروزد؛ اما سرمای استخوان سوز روز سی اکتبر۱۳۶۳ وین نیز برایم بسیار سنگین و نامأنوس است.
” بچه “ های فرانسه کموبیش میدانند که عازم شدهام، ” بچه “ های اتریش را هم چند روز پس از رسیدن، در خیابانهای وین مشغول فروش نشریه میبینم و اول از همه جهانبخش جلیلوند را ( که در عملیات نامنظم قبل از تشکیل ارتش آزادیبخش شهید شد ) و مسئول انجمن دانشجویان مسلمان هوادار سازمان در وین، مهران رشیدی پور ( شهادت در عملیات فروغ جاودان ) تلفنی اطلاع میدهد که: یکی از مسئولین سازمان بنام آقای ” احمدی “ از فرانسه با شما تماس خواهند گرفت و ” بابا “ تلفن میزند که پس از سلام و احوالپرسی و اندکی خوشوبش، با پرسشهای فراوان در مورد سوابق و فعالیتهای هنری و حتی مسائل نسبتاً فردی و خانوادگی، انگار عمداً انقباض ناگزیر آن زمان سازمان و ضوابط ضروری حاکم بر آن را نیز برایم تعریف و مرا ـ که طی شرایط دیگری در ایران و دقیقاً سه ماه پس از فاز نظامی تا دهم مرداد۱۳۶۱ ( حمله سراسری به تعدادی از پایگاهها در تهران ) ” بچه “ ها را در خانه مسکونی پنهان کرده، در تماس و عادیسازی دائم با آنها بوده و در حد توان، برایشان امکانات فراهم کرده بودم ـ را راستش کمی مشکوک و دلخور و بیشتر متعجب میکند؛ تا مدت کوتاهی بعد که مسئول انجمن مجدداً تلفنی اطلاع میدهد: آقای” احمدی “میخواهند استاد و شمارا ببینند و دیدار اول با ” بابا “ دست میدهد که بدون شرح طولانی و تمامی چگونگی، حاصل آن همکاری و همخوانی صاحب این قلم طی چند سال در ضبط سرودهای مقاومت است که گرچه از مدتی قبل با شرکت اعضا و هواداران انجمن در وین شروعشده بود؛ اما شرکت خوانندگان سولیست ایرانی ازجمله زندهیاد افسانه خدابنده لو و همکاری بعضی آهنگسازان و نوازندگان ایرانی مقیم وین نیز آن را از کیفیتی برتر برخوردار نمود.
دقت، سختگیری، حساسیت تا حد وسواس، پیگیری و تحمل بیمثال” بابا “ که باوجود کسالت جسمی اما ساعات طولانی ضبط ترانه ـ سرودها را آنهم با تکرار خودخواسته و چند دهباره، هر فراز آوازی طی روزهای متمادی تاب میآورد حتی مهندس و تکنیسین ضبط استودیو را نیز چنان به تعجب و شگفتی وامیداشت که گاهی حتی نسبت به معنای واژهها نیز کنجکاو و علاقمند شده و ضمن شنیدن توضیحات لازم در مورد جنایات خمینی، با لهجه آلمانی و زحمت زیاد به کلام فارسی همراه با ضربآهنگ سرود، رو به ” بابا “ کرده و بهاتفاق میخواندند: مرگ بر خمینی تا سمپاتی خود را نسبت به او و کار کارستانی که انجام میداد، بیان کنند. گاهی نیز با توجه، دلسوزی و دل نگرانی خاصی ” بابا “ را که باوجود جثه نحیف و کسالت جسمی اما غذای بسیار محدود و تنها منحصر به لقمهای نان و قاشقی عسل میخورد را به صفات عارفی که در کار تزکیه نفس است ـ و بود ـ نامیده و میگفتند: آقای احمدی فقط روح است.
و اینک که این نگارشگر ناشی برخلاف عادت و سنت مرسوم خویش اما بهپاس احترام ” بابا “ سادگی قلم را به سهولت واژهها سپرده تا گوشه بسیار کوچکی از یادمانهای تلخ و شیرین اما فراوان سالیان همکاری هنری با ” بابای ما “ را نقل کند، دلم میخواهند به یاد آخرین دیدارش در میعادگاه او و آخرین بار همکاری هنری سالهای خیلی پیش با وی در این شهر، نسبت به ایمان و توانایی سترگ آرمانی، باور اخلاقی و درازنای تاریخ مبارزاتیاش از نوع مجاهدین نیز ادای احترام نموده و با ذکر خاطرهای از او، یادش را همچنان در ذهن و دل نگهدارم به امید روزی که آرمان بزرگش که عمری را بهپای آن نهاد، در میهن دربند و با آزادی مردم ایران تحقق یابد.
شبی از شبهای دیروقت که ادیت نهایی سرودهای ضبطشده باید به علت سفر صبح زود روز بعد” بابا “ سریعاً آماده و تحویل وی میشد تا بهموقع به بغداد پرواز کند، مهندسین اتریشی استودیو که از حدود ۹ یا ده صبح کار ضبط و بعد انجام سایر مراحل آن را شروع کرده و اصولاً با این نوع ضبط چند دهباره هر فراز آوازی و تکرار آن و انواع خردهکاری و خردهگیری وسواسآمیز اصولاً بیگانه و برایشان نه قابلتصور بود و نه تحمل، حدود ساعت دو و نیم، سه بعد از نیمهشب درحالیکه هرکدام خوابآلود و خمیازهکشان دیگری را خطاب قرار داده بیاختیار به هم میگفتند: مثلاً ” آقای گریچ یا آقای شیتلر، من از خستگی در حال مرگم، تو در چه حالی؟ “ و این در حال و شرایطی بود که ” بابا “ ی نازنین ما همچنان در اتاقک استودیو بی حتی اندکی خستگی نشسته یا مجاهدوار و استوار قدمزنان بر ریزهکاریهای ادیت نوارها گوشداده، ایراد گرفته، تصحیح میکرد و تغییر میداد ضمن اینکه رهبر و آهنگساز ارجمند و گرامی محمد شمس اما در سالنی بیرون از اتاق ضبط از خستگی نیمه مدهوش شده و نگارشگر این سطور نیز که تمامروز علاوه بر آنکه در نقش ”خواننده کر“ همراه با سایر آوازخوانان دهها و دهها بار یک کلمه یا یک جمله سرود را در بالاترین صدا خوانده، بعضاً سفیر برقراری آشتی و دوستی میان هنرمندان باهم!! یا با ” بابا “ هم بوده و تا پایان کار هم نقش مترجم را نیز بر عهده داشته و درحالیکه از خستگی ناچار روی کف زمین استودیو نشسته و تکیه کرده به دیوار و بیدار خواب سرش روی گردن تاب میخورد. اما ” بابا “ ی نازنین سرانجام راضی از ضبط و ضوابط آن به هواپیمای صبحگاهی خود رسیده و سر ساعت با کوله باری از صفحات موسیقی و نوار، پرواز و عازم بغداد میشود.
یادش گرامی باد و ارجمند.