"مرگ او را که تا ابد با نوای آزادی بیگانه بود !"
از رمان پاییز پدر سالار، اثر جاودان گارسیا مارکز
رژیم در آستانهی انتخابات ریاست جمهورى قرار گرفته که تا همین امروز تفاوتها ى بسیار جدى و عمیقى با انتخابات گذشته دارد، البته وقتى میگوییم انتخابات در رژیم ولایتفقیه، در منطق یک نوع جمع اضداد هست، چرا که در حقیقت این دو نافى همدیگر هستند، انتخاب یعنى آزادى اختیار کردن یک نماینده، یک مسیر، یک آینده، اما ولایتفقیه یعنى اجبار، یک تقدیر رو به گذشته و متعلق به دوران قبل از تاریخ معاصر
(اینکه فئودالى هست یا بردهداری و یا غارنشینی، خدا میداند و مبلغین شرکت در مراسم راى گیرى)؛ اما بیش از (تا این ساعت) ١٦٠٠ از رجال ثبتنام کردهاند که دلشان میخواهد رئیسجمهور باشند، چند تا از نساء هم رفتند کاغذ پر کرده و به دفتر وزارت کشور انداختهاند که تأثیری در حد پرتاب نامه به چاه جمکران دارد. از تمام کسانى که نسبت به خامنهای اعتقاد قلبى و عملى داشتهاند و اکنون شاخ در عباى آغا شدهاند، روحانى هست و جدیداً احمدک و از این طرف هم یک بحثى هست که سر جلاد رئیسى از الطاف خاصهی عظما، برخوردار است و بعضیها میگویند که این جلاد بیسواد و قاضى خونریز از تخم انتخابات، سر در خواهد آورد ! ولى واقعا چه اهمیتى دارد؟ کدام اختلاف کیفى براى مردم ایران در صورت بالا جهیدن این یا آن بر مسند ریاست جمهورى رژیم نهفته است؟
در عالم واقع ما از اول ظهور بلیه ى خمینى با یک دولت موازى طرف بودهایم، بحث قدرت قوههای سهگانه در این رژیم همانقدر واقعى است که یکنفر با خودش شطرنج بازى بکند و یا الان مثل اینکه در بازى حکم به جاى ٤ نفر نشسته است.
در دنیاى واقعى اما چند اتفاق افتاده هست که واقعا براى خامنهای بسیار ناگوار بوده است، اول از دست رفتن رفسنجانى است، آیا رفسنجانى به مرگ طبیعى از دنیا رفت و یا حکومت مثل بازى شطرنج به قربانى کردن وزیر دست زد که از مهلکهی فرار بکند و بازى را ادامه بدهد، در شرایط فعلى اهمیت ویژهای ندارد، مهم فقدان آن مغز متفکر نظام است که نبود او، در تصمیمگیریهای بلندمدت خود را نشان داده و میدهد.
عامل دیگر هم رفتن باراک اوباما از کاخ سفید هست که پایان دوران چشم بستن بر بدمستیهای آخوندها در منطقه محسوب میشود. این که سیاست جدید ترامپ در مورد رژیم چه باشد، نسبت به نبودن اوباما، اهمیت کمترى دارد، حتى اگر بر فرض هیلارى کلینتون رئیسجمهور میشد، بازهم این دربردارنده یک تغییر کیفى بود. تأکید اصلى این است که کل سیاست امریکا در منطقه دچار تحول بنیادى شده هست و این به ضرر رژیم هست.
در بحرانهای منطقهای که منفذ تنفسى رژیم محسوب شده و خودشان به خط بندى در دمشق و بغداد اعتراف میکردند که در تهران در امان باشند، الان چرخش جبهههای سیاسى و نظامى به حذف اسد اشاره میکند، عربدههای فتح عربستان بعد از کودتاى حوثیها در یمن، جایش را به التماس نامههای حل سیاسى بحران یمن داده است.
پارامتر مشخص دیگر، شاید مهمترین آنها از لحاظ داخلى، انتقال مجموعهی اصلى مقاومت ایران یعنى هجرت اعضاى سازمان مجاهدین خلق از چنبرهی تهدیدهای جدى نظامى و انهدام فیزیکى سازمان رهبرى کنندهی جنبش دموکراتیک، به آلبانى است. این انتقال افقهای جدیدى از فعالیتهای سیاسى را گشوده است که ابعاد آن هنوز به دلائل بسیار مشخص، بر همگان آشکار نشده، اما جشن نوروز امسال و خبر امروز مبتنى بر دیدار سناتور مک کین با خانم مریم رجوى در تیرانا، مثل شکوفههای زیباى بهار از گشایش سیاسى مقاومت و فصل جدید سخن میگوید، از بحث انتخابات دور نشویم، ولى فقط مقایسه بین این دو تصویر از مقاومت و بلبشوى سیرک انتخابات روحانى، رئیسى، هاشمى، أحمدک، قالیباف و ... بهاندازهی کافى گویاست که طلسم خامنهای نه تنها شکسته بلکه پودر شده است. الان خامنهای در شرایطى هست که زنده ماندنش بیشتر به ضرر مفهوم ولایتفقیه هست تا مردهاش! ولى فقیهى که حرفش براى کاندید شدن و نشدن، پشیزى ارزش ندارد، واقعا به چه دردى میخورد؟ یادمان نرفته که کاظمى، معاون سعید امامى که از هواداران خاتمى بود (البته در قتلهای زنجیرهای هم فعال بود) در جائى گفته بود که خامنهای، خمینى نیست! حالا بعد از قیام ٨٨ و ریختن پشم عمامه ى او باید گفت خامنهای حتى در حد ملاحسنى هم نیست!
در سه هفتهی آینده این جنگ کفتارها ادامه خواهد یافت، افشاى دزدیها، اختلاسها، فسادهای غیرقابلتصور، سرمایههای معنوى رژیم را در کل پودر کرده و از تقدس حکومت چیزى جز یک مضحکهی طوسیرنگ چیزى بر جا نمانده است،
صداى رساى مردم ایران خواستار آزادى است. این حکومت در مقابل خواست جوانان ایران براى رسیدن به یک آیندهی روشن نابود میشود، اما با کشتار، شکنجه، زندان و دجالگرى تلاش کرده است این خواست را به انحراف برده و نابود سازد. در این وضعیت مجاهدین خلق ایران با برافروختن مشعل مقاومت براى آزادى، تمامیت تاریکى حاکمیت آخوندى و مماشات گرایان را در بیش از سیوچهار سال، با هر بهایی که طلبیده، به چالش کشیدهاند و ازاینرو به سادگى میتوان ترس رژیم ولایتفقیه از مجاهدین را دریافت. بدون این مشعل، بدون این نور، ما مجبور بودیم در بین عدالتخواهی رئیسى و محمدى پور، بین مرحمت قلب لاجوردى و قاضى صلواتى و چهرهی نورانى مشکینى و احمد خاتمى، انتخاب بکنیم!
از ما به دور باد، تحریم کامل این خیمهشببازی آخوندى، تعهد روز ما به نسلهای آیندهی این میهن است.
از رمان پاییز پدر سالار، اثر جاودان گارسیا مارکز
رژیم در آستانهی انتخابات ریاست جمهورى قرار گرفته که تا همین امروز تفاوتها ى بسیار جدى و عمیقى با انتخابات گذشته دارد، البته وقتى میگوییم انتخابات در رژیم ولایتفقیه، در منطق یک نوع جمع اضداد هست، چرا که در حقیقت این دو نافى همدیگر هستند، انتخاب یعنى آزادى اختیار کردن یک نماینده، یک مسیر، یک آینده، اما ولایتفقیه یعنى اجبار، یک تقدیر رو به گذشته و متعلق به دوران قبل از تاریخ معاصر
(اینکه فئودالى هست یا بردهداری و یا غارنشینی، خدا میداند و مبلغین شرکت در مراسم راى گیرى)؛ اما بیش از (تا این ساعت) ١٦٠٠ از رجال ثبتنام کردهاند که دلشان میخواهد رئیسجمهور باشند، چند تا از نساء هم رفتند کاغذ پر کرده و به دفتر وزارت کشور انداختهاند که تأثیری در حد پرتاب نامه به چاه جمکران دارد. از تمام کسانى که نسبت به خامنهای اعتقاد قلبى و عملى داشتهاند و اکنون شاخ در عباى آغا شدهاند، روحانى هست و جدیداً احمدک و از این طرف هم یک بحثى هست که سر جلاد رئیسى از الطاف خاصهی عظما، برخوردار است و بعضیها میگویند که این جلاد بیسواد و قاضى خونریز از تخم انتخابات، سر در خواهد آورد ! ولى واقعا چه اهمیتى دارد؟ کدام اختلاف کیفى براى مردم ایران در صورت بالا جهیدن این یا آن بر مسند ریاست جمهورى رژیم نهفته است؟
در عالم واقع ما از اول ظهور بلیه ى خمینى با یک دولت موازى طرف بودهایم، بحث قدرت قوههای سهگانه در این رژیم همانقدر واقعى است که یکنفر با خودش شطرنج بازى بکند و یا الان مثل اینکه در بازى حکم به جاى ٤ نفر نشسته است.
در دنیاى واقعى اما چند اتفاق افتاده هست که واقعا براى خامنهای بسیار ناگوار بوده است، اول از دست رفتن رفسنجانى است، آیا رفسنجانى به مرگ طبیعى از دنیا رفت و یا حکومت مثل بازى شطرنج به قربانى کردن وزیر دست زد که از مهلکهی فرار بکند و بازى را ادامه بدهد، در شرایط فعلى اهمیت ویژهای ندارد، مهم فقدان آن مغز متفکر نظام است که نبود او، در تصمیمگیریهای بلندمدت خود را نشان داده و میدهد.
عامل دیگر هم رفتن باراک اوباما از کاخ سفید هست که پایان دوران چشم بستن بر بدمستیهای آخوندها در منطقه محسوب میشود. این که سیاست جدید ترامپ در مورد رژیم چه باشد، نسبت به نبودن اوباما، اهمیت کمترى دارد، حتى اگر بر فرض هیلارى کلینتون رئیسجمهور میشد، بازهم این دربردارنده یک تغییر کیفى بود. تأکید اصلى این است که کل سیاست امریکا در منطقه دچار تحول بنیادى شده هست و این به ضرر رژیم هست.
در بحرانهای منطقهای که منفذ تنفسى رژیم محسوب شده و خودشان به خط بندى در دمشق و بغداد اعتراف میکردند که در تهران در امان باشند، الان چرخش جبهههای سیاسى و نظامى به حذف اسد اشاره میکند، عربدههای فتح عربستان بعد از کودتاى حوثیها در یمن، جایش را به التماس نامههای حل سیاسى بحران یمن داده است.
پارامتر مشخص دیگر، شاید مهمترین آنها از لحاظ داخلى، انتقال مجموعهی اصلى مقاومت ایران یعنى هجرت اعضاى سازمان مجاهدین خلق از چنبرهی تهدیدهای جدى نظامى و انهدام فیزیکى سازمان رهبرى کنندهی جنبش دموکراتیک، به آلبانى است. این انتقال افقهای جدیدى از فعالیتهای سیاسى را گشوده است که ابعاد آن هنوز به دلائل بسیار مشخص، بر همگان آشکار نشده، اما جشن نوروز امسال و خبر امروز مبتنى بر دیدار سناتور مک کین با خانم مریم رجوى در تیرانا، مثل شکوفههای زیباى بهار از گشایش سیاسى مقاومت و فصل جدید سخن میگوید، از بحث انتخابات دور نشویم، ولى فقط مقایسه بین این دو تصویر از مقاومت و بلبشوى سیرک انتخابات روحانى، رئیسى، هاشمى، أحمدک، قالیباف و ... بهاندازهی کافى گویاست که طلسم خامنهای نه تنها شکسته بلکه پودر شده است. الان خامنهای در شرایطى هست که زنده ماندنش بیشتر به ضرر مفهوم ولایتفقیه هست تا مردهاش! ولى فقیهى که حرفش براى کاندید شدن و نشدن، پشیزى ارزش ندارد، واقعا به چه دردى میخورد؟ یادمان نرفته که کاظمى، معاون سعید امامى که از هواداران خاتمى بود (البته در قتلهای زنجیرهای هم فعال بود) در جائى گفته بود که خامنهای، خمینى نیست! حالا بعد از قیام ٨٨ و ریختن پشم عمامه ى او باید گفت خامنهای حتى در حد ملاحسنى هم نیست!
در سه هفتهی آینده این جنگ کفتارها ادامه خواهد یافت، افشاى دزدیها، اختلاسها، فسادهای غیرقابلتصور، سرمایههای معنوى رژیم را در کل پودر کرده و از تقدس حکومت چیزى جز یک مضحکهی طوسیرنگ چیزى بر جا نمانده است،
صداى رساى مردم ایران خواستار آزادى است. این حکومت در مقابل خواست جوانان ایران براى رسیدن به یک آیندهی روشن نابود میشود، اما با کشتار، شکنجه، زندان و دجالگرى تلاش کرده است این خواست را به انحراف برده و نابود سازد. در این وضعیت مجاهدین خلق ایران با برافروختن مشعل مقاومت براى آزادى، تمامیت تاریکى حاکمیت آخوندى و مماشات گرایان را در بیش از سیوچهار سال، با هر بهایی که طلبیده، به چالش کشیدهاند و ازاینرو به سادگى میتوان ترس رژیم ولایتفقیه از مجاهدین را دریافت. بدون این مشعل، بدون این نور، ما مجبور بودیم در بین عدالتخواهی رئیسى و محمدى پور، بین مرحمت قلب لاجوردى و قاضى صلواتى و چهرهی نورانى مشکینى و احمد خاتمى، انتخاب بکنیم!
از ما به دور باد، تحریم کامل این خیمهشببازی آخوندى، تعهد روز ما به نسلهای آیندهی این میهن است.