تاریخ مدرن ایران مملو از تحولات گوناگون در زمینه های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی است که تاریخ نویسان و کارشناسان متعدد به نقل وبررسی این تحولات پرداخته اند.
اما از دیدگاه فلسفی آنچه که در این دوران از تاریخ بیش ازهر موضوع دیگر مورد کنکاش و تحلیل قرار داشته، یا حد اقل مورد نظر ماست، وقوع قیامها وانقلابهائی بوده است که هر بار تا به نقطه ای پس از اغاز، اگر نخواهیم بگوئیم شکست خوردند، اما به مرحلهای ایستا رسیدند.
اما از دیدگاه فلسفی آنچه که در این دوران از تاریخ بیش ازهر موضوع دیگر مورد کنکاش و تحلیل قرار داشته، یا حد اقل مورد نظر ماست، وقوع قیامها وانقلابهائی بوده است که هر بار تا به نقطه ای پس از اغاز، اگر نخواهیم بگوئیم شکست خوردند، اما به مرحلهای ایستا رسیدند.
در ارتباط با همین تحولات اجتماعی دوران معاصر، انقلاب ضد سلطنتی دهه 50 خورشیدی نیز ازدیدگاهها و نظرگاههای متفاوت و گوناگون مورد بحث قرار گرفته و به نقد کشیده است. در این مورد اساساً سه نظر در مقابل هم قرار گرفته است. دو نظر که مضمون هر دو روایت سخن راندن از یک انقلاب است که به اعتبار ارزشگذاریهایشان، به طور قطبی در برابر هم ایستادهاند. یک قطب این نظرها معتقد است که انقلاب 57 پیروز شده است که نظر حکومتیان را انعکاس میدهد. اساس روایت حکومتی از باور به پیروزی این انقلاب است. بر اساس این نظریه خواست انقلاب برقراری حکومت اسلامی بود، پس به پیروزی رسید. نظرگاه مقابل روایت میکند که انقلاب شکست خورد، چون همانا حاصل آن برپایی دستگاه ولایت فقیه شد.
اما در مقابل این دو نظریه، نظریه سومی وجود دارد که روایت پیروزی مرحله ای این انقلاب را عنوان میکند وادامه تکامل ان را به شدت دنبال میکند.
اگر چه این نوشته قصد تحلیل تاریخی از دلایل اینگونه برداشتها را ندارد اما برای روشن بحث مروری بر دوران کوتاهی از تاریخ قبل از انقلاب 57 ضروری است.
در پایان دهه ۱۳۴۰ و آغاز دهه ۱۳۵۰، دورانی که رژیم ستم شاهی پهلوی با کمک اربابان خارجی خود خفقان مطلق را در جامعه ایران برقرار کرده بود. به نظر میرسید که اگر قرار باشد در ایران انقلابی درگیرد، انقلابِ جریان سوم خواهد بود. روحانیت ساکت و تسلیم شده بود و فعالان آن در ایران در حاشیهی گروههایی بودند که بیشتر گرایش به جا گرفتن در جریان سوم داشتند. استبداد شاهی و سازمانهای جاسوسی و تحلیلگران غربی هم خطر را از جانب جریان سوم میدیدند. دستگاه سرکوب شاهنشاهی اساساً متوجه جریان سوم بود. جریانهائی که میتوانیم آن را با صفت “خلقی” متمایز کنیم. اگر مثالهای مشروطه – مشروعه و مصدق − کاشانی را به عنوان الگو در نظر بگیریم و به حساسیت عظیم فقها به تجدد و چپ و روابط در مجموع کمتنش میان دربار و ملایان بلندمرتبه در دورهی شکلگیری بحران در ایران هم توجه کنیم، میتوانیم با اطمینان، در آن حدی که در بررسیهای تاریخی و اجتماعی میسر است، بگوئیم که اگر انقلاب را جریان سوم پیش میبرد و رهبری میکرد، بخش بزرگی از ملایان را در بر میگرفت. روند انقلاب از اواخر ۱۳۵۵ آشکار شد بود اما تا نزدیکیهای آخر ۱۳۵۶ هنوز معلوم نبود که رهبری آن در دست کیست.
اما از زمانی هم که رهبری خمینی، این دزد بزرگ تاریخ، تثبیت شد، باز وجود دو جریان بارز بود که هر یک بدون دیگری معنای تامی دارد و شاخص انقلاب خاصی است.
البته گروهها و افرادی وجود دارند که قراردادن انها در ستون دوگانگی مشکل است و نمیدانیم انها را درکجای جدول بگنجانیم اما با نگاهی به این افراد و جریانها بهتر میتوان تنشی را که در عمق جامعه ایران وجود داشته است دریافت. برای مثال گروههای موسوم به ملی−مذهبی را در نظر بگیریم. اینها هم پایی در جریان خلقی داشتند و هم پایی در جریان مذهبی. جریانی که ما با صفت خلقی از ان یاد میکنیم از جمله به خاطر نفوذ ایدئولوژی ملی در آن برهه از زمان پذیرای آنها بود، انها به دلیل ملی بودن، با دین هم سازگاریهایی داشتند. خلقگرایی که اتکایش به جای مسجد و خدا و ملا، به خلق است و میخواهد ارادهی خلق را حاکم کند و از این نظر مدرن و سکولار است، از طریق اصالتبخشی به خلق که دین هم به فرهنگش تعلق دارد، هم در مدرنیتاش و هم در سکولاریسماش کوتاه میآید. گروههای ملی-مذهبی (نهضت آزادی، جاما، طرفداران شریعتی) واسط میان جریان دوم (مذهبی) و جریان سوم (خلقی) بودند. آنها مدام در نوسان بودند و اکثر آنها سرانجام از جریان دوم بیرون ریخته شدند. برخی توانستند در جریان سوم جایی برای خود بیابند، برخی برای همیشه معلق. سراب اصلاحطلبی در درون رژیم حاکم با پسوند اسلامی باعث شد که دوباره بخشی از ملی-مذهبیها به حکومت گرایش یابند. از طرف دیگر، اصطلاحطلبی تسمه نقالهای شد برای انتقال افرادی از جریان دوم به جریان سوم.
اما در میان جریان سوم نیروهای مارکسیستی نتوانستند در مقابله حکومت اسلامگرای سنتی که توتالیتر عمل کرده و قصد داشت تا همه جریانهای خارج خود را یا به تسلیم بکشاند و یا به طورکامل از میان بردارد به حیات موثر خود ادامه دهند که این خود موضوع دیگری است و در این مطلب نمیگنجد چرا که ممکن است سوء تفاهم ایجاد کند.
اما سازمان مجاهدین خلق وضعیتی ویژه یافتند. این سازمان با اصالت دادن به هدف انقلاب که همانا "آزادی" بود تسلیم هژمونی خمینی نشد ودر مسیر بن بست شکنی برای ادامه انقلاب با توان قوا وارد میدان شد.
مسعود رجوی، ۴ اسفند ۱۳۵۷ در سخنرانی در دانشگاه تهران گفت: "انقلاب ما ناقص و ناتمام و رو به افول خواهد بود، مگر اینکه هیچ گونه تضییق نظامی و سیاسی برای انقلابیون اصیل و جان بر کف که از قدیم می جنگیده اند به وجود نیاید و انتصابات تا سرحد امکان و به خصوص در سطح کادرهای رهبری کننده با نظر شوراهای مردمی صورت گیرد".
موسی خیابانی پس از دیدار خمینی (که در قم برگزار شد و مسعود رجوی و موسی خیابانی در آن حضور داشتند) در این باره گفت: ...صحبت هایی رد و بدل شد. به خصوص برادرمان مسعود خیرخواهانه با او سخن گفت. در این دیدار، خلاصه و چکیده حرف ما در برابر خمینی عبارت بود از "آزادی".
موسی خود در نامهیی به مسعود تصمیمشان در مقطع 30خرداد60 را یادآوری کرده بود که: ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید؛ و افزوده بود: «اگر ما یک "عاشورا" در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».
در بامداد سرخفام روز دوشنبه 19بهمن سال«عاشورای مجاهدین» رقم خورد. شهید اشرف رجوی، سمبل زن انقلابی مجاهد خلق و موسی خیابانی، سردار فراموشیناپذیر آزادی، همراه با 18تن از فرماندهان و مجاهدان قهرمانی که در رکابشان جنگیدند، در مقابله با یورش جنایتکارانه پاسداران خمینی، حماسهیی پرشکوه در ایثار و مقاومت را رقم زدند و یه عهد خود وفا کردند.
به این ترتیب 19 بهمن 60 به سرفصل تولدی نوین و بیداری در تاریخ انقلاب سرخ و خونین تبدیل شد. موسی خود گقته بود: ممکن است ما را بکشید و مارا زندانی کنید ولی مجاهدین از بین رفتنی نیستند این فکر باقی ماندنی است چون حق است
و امروز شاهدیم که خون جوشان این شهدا و دیگر شهدائی که در همین راستا به عهد و وفای انقلابی خود عمل کردند، همچون سرچشمه جوشان، رویش و رشد مقاومتی که امروز جهانی شده است و استبداد و ارتجاع را نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای منطقه مبدل شده و ارتجاع سیاه را تاریخاً به چالش کشیده است.
امروز، در اثر همین پاکبازیها یک مقاومت سراسری و حهانی شکل گرفته است که در کمین سرنگونی تام و تمام ارتجاعیترین و خوانخوارترین فاشیم مذهبی نشسته اند و برای رسیده به هدف "ازادی" از پای ننشسته و مسیر تکامل در حرکتند.
اما در مقابل این دو نظریه، نظریه سومی وجود دارد که روایت پیروزی مرحله ای این انقلاب را عنوان میکند وادامه تکامل ان را به شدت دنبال میکند.
اگر چه این نوشته قصد تحلیل تاریخی از دلایل اینگونه برداشتها را ندارد اما برای روشن بحث مروری بر دوران کوتاهی از تاریخ قبل از انقلاب 57 ضروری است.
در پایان دهه ۱۳۴۰ و آغاز دهه ۱۳۵۰، دورانی که رژیم ستم شاهی پهلوی با کمک اربابان خارجی خود خفقان مطلق را در جامعه ایران برقرار کرده بود. به نظر میرسید که اگر قرار باشد در ایران انقلابی درگیرد، انقلابِ جریان سوم خواهد بود. روحانیت ساکت و تسلیم شده بود و فعالان آن در ایران در حاشیهی گروههایی بودند که بیشتر گرایش به جا گرفتن در جریان سوم داشتند. استبداد شاهی و سازمانهای جاسوسی و تحلیلگران غربی هم خطر را از جانب جریان سوم میدیدند. دستگاه سرکوب شاهنشاهی اساساً متوجه جریان سوم بود. جریانهائی که میتوانیم آن را با صفت “خلقی” متمایز کنیم. اگر مثالهای مشروطه – مشروعه و مصدق − کاشانی را به عنوان الگو در نظر بگیریم و به حساسیت عظیم فقها به تجدد و چپ و روابط در مجموع کمتنش میان دربار و ملایان بلندمرتبه در دورهی شکلگیری بحران در ایران هم توجه کنیم، میتوانیم با اطمینان، در آن حدی که در بررسیهای تاریخی و اجتماعی میسر است، بگوئیم که اگر انقلاب را جریان سوم پیش میبرد و رهبری میکرد، بخش بزرگی از ملایان را در بر میگرفت. روند انقلاب از اواخر ۱۳۵۵ آشکار شد بود اما تا نزدیکیهای آخر ۱۳۵۶ هنوز معلوم نبود که رهبری آن در دست کیست.
اما از زمانی هم که رهبری خمینی، این دزد بزرگ تاریخ، تثبیت شد، باز وجود دو جریان بارز بود که هر یک بدون دیگری معنای تامی دارد و شاخص انقلاب خاصی است.
البته گروهها و افرادی وجود دارند که قراردادن انها در ستون دوگانگی مشکل است و نمیدانیم انها را درکجای جدول بگنجانیم اما با نگاهی به این افراد و جریانها بهتر میتوان تنشی را که در عمق جامعه ایران وجود داشته است دریافت. برای مثال گروههای موسوم به ملی−مذهبی را در نظر بگیریم. اینها هم پایی در جریان خلقی داشتند و هم پایی در جریان مذهبی. جریانی که ما با صفت خلقی از ان یاد میکنیم از جمله به خاطر نفوذ ایدئولوژی ملی در آن برهه از زمان پذیرای آنها بود، انها به دلیل ملی بودن، با دین هم سازگاریهایی داشتند. خلقگرایی که اتکایش به جای مسجد و خدا و ملا، به خلق است و میخواهد ارادهی خلق را حاکم کند و از این نظر مدرن و سکولار است، از طریق اصالتبخشی به خلق که دین هم به فرهنگش تعلق دارد، هم در مدرنیتاش و هم در سکولاریسماش کوتاه میآید. گروههای ملی-مذهبی (نهضت آزادی، جاما، طرفداران شریعتی) واسط میان جریان دوم (مذهبی) و جریان سوم (خلقی) بودند. آنها مدام در نوسان بودند و اکثر آنها سرانجام از جریان دوم بیرون ریخته شدند. برخی توانستند در جریان سوم جایی برای خود بیابند، برخی برای همیشه معلق. سراب اصلاحطلبی در درون رژیم حاکم با پسوند اسلامی باعث شد که دوباره بخشی از ملی-مذهبیها به حکومت گرایش یابند. از طرف دیگر، اصطلاحطلبی تسمه نقالهای شد برای انتقال افرادی از جریان دوم به جریان سوم.
اما در میان جریان سوم نیروهای مارکسیستی نتوانستند در مقابله حکومت اسلامگرای سنتی که توتالیتر عمل کرده و قصد داشت تا همه جریانهای خارج خود را یا به تسلیم بکشاند و یا به طورکامل از میان بردارد به حیات موثر خود ادامه دهند که این خود موضوع دیگری است و در این مطلب نمیگنجد چرا که ممکن است سوء تفاهم ایجاد کند.
اما سازمان مجاهدین خلق وضعیتی ویژه یافتند. این سازمان با اصالت دادن به هدف انقلاب که همانا "آزادی" بود تسلیم هژمونی خمینی نشد ودر مسیر بن بست شکنی برای ادامه انقلاب با توان قوا وارد میدان شد.
مسعود رجوی، ۴ اسفند ۱۳۵۷ در سخنرانی در دانشگاه تهران گفت: "انقلاب ما ناقص و ناتمام و رو به افول خواهد بود، مگر اینکه هیچ گونه تضییق نظامی و سیاسی برای انقلابیون اصیل و جان بر کف که از قدیم می جنگیده اند به وجود نیاید و انتصابات تا سرحد امکان و به خصوص در سطح کادرهای رهبری کننده با نظر شوراهای مردمی صورت گیرد".
موسی خیابانی پس از دیدار خمینی (که در قم برگزار شد و مسعود رجوی و موسی خیابانی در آن حضور داشتند) در این باره گفت: ...صحبت هایی رد و بدل شد. به خصوص برادرمان مسعود خیرخواهانه با او سخن گفت. در این دیدار، خلاصه و چکیده حرف ما در برابر خمینی عبارت بود از "آزادی".
موسی خود در نامهیی به مسعود تصمیمشان در مقطع 30خرداد60 را یادآوری کرده بود که: ما تا آخر در این راه خواهیم جنگید؛ و افزوده بود: «اگر ما یک "عاشورا" در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم».
در بامداد سرخفام روز دوشنبه 19بهمن سال«عاشورای مجاهدین» رقم خورد. شهید اشرف رجوی، سمبل زن انقلابی مجاهد خلق و موسی خیابانی، سردار فراموشیناپذیر آزادی، همراه با 18تن از فرماندهان و مجاهدان قهرمانی که در رکابشان جنگیدند، در مقابله با یورش جنایتکارانه پاسداران خمینی، حماسهیی پرشکوه در ایثار و مقاومت را رقم زدند و یه عهد خود وفا کردند.
به این ترتیب 19 بهمن 60 به سرفصل تولدی نوین و بیداری در تاریخ انقلاب سرخ و خونین تبدیل شد. موسی خود گقته بود: ممکن است ما را بکشید و مارا زندانی کنید ولی مجاهدین از بین رفتنی نیستند این فکر باقی ماندنی است چون حق است
و امروز شاهدیم که خون جوشان این شهدا و دیگر شهدائی که در همین راستا به عهد و وفای انقلابی خود عمل کردند، همچون سرچشمه جوشان، رویش و رشد مقاومتی که امروز جهانی شده است و استبداد و ارتجاع را نه تنها در ایران بلکه در بسیاری از کشورهای منطقه مبدل شده و ارتجاع سیاه را تاریخاً به چالش کشیده است.
امروز، در اثر همین پاکبازیها یک مقاومت سراسری و حهانی شکل گرفته است که در کمین سرنگونی تام و تمام ارتجاعیترین و خوانخوارترین فاشیم مذهبی نشسته اند و برای رسیده به هدف "ازادی" از پای ننشسته و مسیر تکامل در حرکتند.