۱۴۰۱ شهریور ۲۷, یکشنبه

محمد علی توحیدی: نه شاه، نه شیخ ـ درود بر رجوی ـ سرچشمه مجاهدین سرموضع

 نور افشانی سرفصلهایی که رهبری و راهگشایی مبارزاتی مسعود رجوی را در سپهر سیاسی ایران معاصر درخشان می‌کند، سبب می‌شود که تفکیک و توصیف رنگهای متمایز این یا آن عمل راهگشا یا تئوری راهنمای او مشکل شود. با این حال، تلاش می‌کنم چند نکته متمایز را در یادداشتهای پدر مرحومش آقای حسین رجوی از بیدادگاه ستم‌شاهی، که پنجشنبه شب۳۰دی۱۴۰۰ از سیمای آزادی پخش شد، توضیح دهم.

۱- دراین دستنوشته‌ها قلب و قلم پدری دردمند، بی آن‌که بخواهد، نگارنده ارزشهای ستایش‌انگیزی از رهبری مسعود است که لاجرم بر وجدان هر ایرانی میهن‌دوست و آزاده، تأثیری تکان‌دهنده و سمت‌دهنده دارد. به‌همین دلیل، خامنه‌ای و اطلاعات و سپاهش و مزدوران نفوذی و تشنه به‌خون و خائنان و خودفروختگانی که مأموریت و موجودیتشان ایراد خدشه در رهبری مسعود است؛ با این سند بار دیگر مات و منکوب می‌شوند، چون رشته‌های ناسزاهای چندین و چند ساله‌شان را پنبه می‌کند.

۲- نخستین اثرگذاری ماجرای بین مسعود و تیمساران شاهنشاهی در هنگامه آن رویارویی نابرابر را باید روی خود پدر دید. او، هم نگارنده مضطرب تصویرها و هم جدی‌ترین خواننده و مخاطب آنهاست. او برای نوشتن گزارش از طرف سازمان مجاهدین به‌آن‌‌جا نرفته، برای تأیید و توجیه راهی که پسر در پیش گرفته قلم برنداشته، بلکه قبل از هرچیز می‌خواهد پسر را از مخمصه‌یی که جانش را تهدید می‌کند نجات دهد. بنابراین در ابتدا با آن‌چه پسر می‌کند ۱۸۰درجه زاویه دارد. اما در کشاکش بین پسر و قدرت جبار زمانه به‌نحوی شگفت‌انگیز شریک راه پرخطر فرزند می‌شود. رشته‌های عاطفه و آگاهی مردی ۷۲ساله در کوره‌یی گدازان که پسرش در آن می‌دمد، درهم می‌پیچد . ترس و اضطرابش به‌غرور و افتخار می‌گراید و این تحول شگفت با جوهری از تأیید و آفرین از قلمش جاری می‌شود.

۳-نگاره کوتاه از کشاکش بر سر سلاح پروندة ملایری، به‌قول سناریو نویسها، سکانسی بسیار عجیب است. در میان بهت و حیرت همه، به‌خصوص پدر، مسعود به‌هر دری می‌زند تا هدفش را پیش ببرد. او که حاضر نیست کلمه‌یی را بدون نیش و کنایه به‌جلادان بگوید، اول اجازه می‌گیرد تا حرف بزند. وقتی رد می‌شود، لجوجانه برمی‌خیزد و آن قدر اصرار می‌کند که رئیس بیدادگاه سلاح را به‌پروندة او منتقل می‌کند. آه از نهاد پدر بر می‌خیزد و دندان بسته بر جگر خسته، با سؤال و اعتراضی مهربانانه نزد مسعود می‌رود شاید نصیحتش کارگر افتد و ورق برگردد. اما در مقابل منطق پسر که آقاجان همین که شد خوب بود، به‌اقناع وجدانی می‌رسد و چند کلامی که در آخر این نگاره می‌نویسد به‌راستی حیرت آور است. چنین بود که من درک جدیدی از سرچشمه مجاهدین «سرموضع» پیدا کردم. سربه‌دارانی که خود مشتاقانه چارپایه را از زیر پایشان کنار می‌زنند. همچنین از پرچمی که ۳۶سال است خواهر مریم به‌اهتزاز در آورده است، فهمی عمیقتر پیدا کردم.

۴-در نکات بالا، منظورم توصیف و ارج‌گذاری به‌پدر نیست. ارج و اجرش با خدا که او را پس از  تحمل داغها و فراقها و فشارها در دو دیکتاتوری شاه و شیخ به‌جوار رحمتش فراخوانده تا در کنار دختر دلبندش منیره و پسر ارشدش دکتر کاظم آرام بگیرد. منظور ستودن مسعود هم نیست. می‌خواهم بگویم که آن چه بر قلم پدر از دیالوگهای مسعود جاری می‌شود و تأثیر و تأثر آن، چیزی بیش از شجاعت یا فداکاری است. اسمش طلوع ستارة یک رهبری سیاسی در تکامل مبارزه ملی و انقلابی جامعه ما و تحقق آرزوی مصدق است که پایان دیکتاتوری فاسد حاکم پس از ۲۸مرداد را رقم می‌زند. مسعود در این‌جا، فرزند تاریخی مصدق است. شگفت این‌که پدر هم بر مبنای ارادتش به‌پیشوای نهضت ملی آن را می‌پذیرد و قیمت آن را که جان فرزند است در طبق اخلاص می‌نهد.

۵- نکتة مهمتر، آن رهبری سیاسی است که در دیالوگهای بیدادگاه ماهرانه نقش‌آفرینی می‌کند. مخصوصا آن جا که در پاسخ به‌سؤال دژخیمان که شما از نظام حاکم چه بدی دیده اید؟ به‌جوابی کلاسیک که بله «ستم نظام هیچ کس را بی نصیب نگذاشته» بسنده نمی کند، بلکه می‌گوید: «من نه... پدر من به‌هر سختی و جان‌کندنی بود ماها را بزرگ کرد... ولی هموطنان دیگرم که در زیر شکنجه، فقر و مسکنت و بدبختی و فلاکت و ادبار دست و پا می‌زنند و جان می‌دهند چه‌کار کنند؟».

 سپس در کلماتی ساده راجع به‌زندگی مردم جنوب شهر در حاکمیت آریامهری صحبت می‌کند، صلابتش بیدادگاه ستم شاهی را به‌لرزه درمی‌آورد، حضار را منقلب و هیأت قضات فرمایشی را پریشان می‌کند.

۶- ناگفته نماند که شجاعت و از جان گذشتگی که در دفاعیات اعضای مرکزیت موج می‌زند بر مبنای آگاهی و رهبری سیاسی آرمانی، بخشی تعیین‌کننده از ماجراست. در همین روایت پدر از صحنة دادگاه، مسعود بارها به‌جلادان دستور می‌دهد که حکم اعدام ما را صادر کنید. اینها ستونهای شورش سازمان‌یافته و آتش تهیه قیامی است که سرانجام دیکتاتور را به‌زیر می‌کشد. اما فرق است بین یک خطابة تنظیم شده با یک جنگ سیاسی خلاق در دیالوگ زنده سیاسی که میز دشمن را درهم می‌ریزد و منطق حاکمیت را درهم می‌شکند. بیشترین نیروی خودی درجامعه را با هر ظرفیتی جذب می‌کند. در آتش و حرکتی ماهرانه از شکار لحظات خطای دشمن، فرصت می‌سازد تا او را شقه و بحران‌زده و منفرد به‌لبه پرتگاه بکشاند.

۷-چنین است که آن چه بین مسعود و تیمساران بیدادگاه شاهنشاهی رد و بدل می‌شود، به‌روشن‌ترین و قانع کننده‌ترین صورت، چندین نسل از فرزندان وطن را - از نسل پدرش تا جوانانی که از خارج و داخل کشور در همین دی ماه۱۴۰۰در برنامه همیاری ضمن تاختن به‌شیخ، با منتهای آگاهی با شاه هم مرزبندی می‌کردند- تحت تأثیر قرار می‌دهد. آنها را صاحب هویت مبارزاتی در برابر دو دیکتاتوری می‌کند و از آنها نیروی رزمندة رهایی‌بخش می‌سازد.

۸- در شرایطی که رژیم پلاسیده ولایت، به‌عنوان بخشی از ترفندهای مأیوسانه خود به‌نبش قبر رضاخان قلدر و انداختن چند شعار روحت شاد وسط امواج قیام رو می‌آورد یا مأمور اطلاعات را سراغ آن معلم معترض می‌فرستد تا با نوه او تماس بگیرد و یا هم پیه تمام‌سوز شدن سفلگان ماسک‌دار و مأموران نفوذی و خودفروخته را به‌تن می‌مالد و آنها را به‌درود فرستادن به‌محمدرضا شاه وادار می‌کند؛ سطح آگاهی و کیفیت مرزبندی با شیخ و شاه در برنامه همیاری شگفت‌آور بود.

۹- درک عمیق سیاسی و طراوت زنده و موزون مرزبندیها با شیخ و شاه در همیاری۲۶ چنان بود که نمی‌شود آن را به‌حساب این یا آن فرد یا حتی جمعی آموزش دیده گذاشت. این یک سیاست پیروزمند است که نه فقط نیروی رزمندة داخلی ایرانی، بلکه در سطح بین‌المللی هم در سخنرانیهای چند ماه پیش پنس و پمپئو و هم‌چنین در سخنرانیهای سران سیاسی اروپایی در همین هفته در کنفرانس خواهر مریم در اورسوراواز، در مسیر آینده و تاریخ ایران جاری بود.

۱۰- این‌جاست که باید گفت دست‌نوشته از دل برخاسته زنده‌یاد حسین رجوی، سندی ماندگار از نقش رهبری‌کنندة مسعود در تئوریزه کردن و راه گشودن برای انقلاب مردم ایران علیه دیکتاتوری شاهی است. چقدر از این سندها را، خمینی سارق انقلاب مردم ایران از نظرها پنهان کرده؟ نمی دانم. اما این را می‌توانم بگویم که چهل و چند سال لجن‌پراکنی و شیطان‌سازی و قتل‌عام برای از میان برداشتن این رهبری شکست خورده است. به‌نظر می‌رسد که حکم تاریخ برای آینده ایران، به‌پشتوانة خون و خرد سرخ چند نسل از رشیدترین فرزندان میهن، چنین صادر شده باشد: نه شاه، نه شیخ -درود بر رجوی!