۱۴۰۰ تیر ۲۵, جمعه

معرفی کتاب، منتشر شد: کاپوها و هاپوها درباره قارقارها و عربده‌های یک باند منحط وزارتی


   سعدی گفته است:    حیف باشد صفیر بلبل را      که زفیر خر ازدحام کند

جنگ با آخوندها، رفتن انتخابی به یک ضیافت نبود. جبری بود که آنها به ما تحمیل کرده بودند. با سرکوب‌شان، با زندان‌ها و اعدام‌هایشان و با همه خدعه‌ها و نیرنگ‌هایشان و ما فقط یک انتخاب داشتیم. یا ما، یا آنها. همین و بس.

بی هیچ درنگ و تردیدی. کوچکترین غفلتی در این انتخاب منجر به نابودی فیزیکی، روانی و از همه مهمتر آرمانی ما می‌شد. عاقبتی دردناک و فاجعه‌بار که یک فرصت تاریخی آزادی را برای مردم و میهن بر باد می‌داد.

نتیجه هم روشن بود. هضم شدن در معده بزرگی که هرچه از او پرسیده می‌شد: هل امتلات؟

پاسخ می‌داد هل من مزید؟ البته دشمن‌به‌میدان آمده بسیار مکار و غدار بود. با دریایی از امکانات به‌یغمابرده خلقی که مبارزه ضدسلطنتی را با پیروزی پشت سر نهاده بود.

گذشته از همه امکانات مادی که قابل مقایسه با تمام دارایی‌ها و امکانات ما نبود او برخلاف شاه، نقطه قوت دیگری هم داشت. با ماسک و صورتک مذهب و خدا به میدان آمده بود و از اعتماد و عواطف عمیق توده‌های بسیار، برخوردار بود و ما که بودیم؟ در صحنه تعادل قوا به‌واقع توان مقابله با چنین هیولایی را نداشتیم.

 این بود که بسیاری انتخاب این جنگ را، خمر خوردنی با اژدها خواندند و یک دیوانگی به دور از عقل ارزیابی کردند و در منطق صرف نظامی یا کلاسیک هم پر بی‌راهه نمی‌گفتند و حق هم داشتند.

به این ترتیب نبردی شروع شد که دشمن در اوج قدرت بود ما در پائین ترین نقطه امکانات نظامی و سیاسی. اما شگفتا که به‌رغم همه لطمات و رنج‌ها و شکنج‌ها، هر لحظه بر یقین‌مان افزوده شد و بر طبل امید کوبیدیم.

به راستی چرا؟

از سر نخوت و غرور بود که از دادن آن همه جان عزیزتر از جان دریغ نمی‌کردیم؟

آن‌چه که به ما دلگرمی استواری می‌داد بردار زمان بود. به چشم می‌دیدیم که هر لحظه از قدرت این هیولای دوزخی کاسته می‌شود و به‌عکس، به ما که در راستای درست تاریخ حرکت می‌کنیم افزوده می‌شود. این وضعیت تا بدانجا پیش رفت که وضوحش را خود دشمن هم دید.

یعنی به‌خوبی فهمید که عقربه زمان به نفع او در حرکت نیست.

چاره‌اندیشی و مکر او ایجاب می‌کرد که به جای حرکت یک خطی، با دو مؤلفه حرکت کند. یعنی نیروهای جدیدی را به مقابله ما بفرستد. نیروهایی که البته لباس پاسداری و لباده آخوندی نداشتند. کت و شلوار و کراوات و پاپیون هم داشتند. عناوین استاد دانشگاه و محقق تاریخ و خبرنگار و ژورنالیست را یدک می‌کشیدند.

ا این‌رو در تکامل مرزبندی و قطب‌بندی بین ما و رژیم قشر و لایه جدیدی به خدمت گرفته شدند که اسم بی آبروی «آخوند» و نام رسوای «پاسدار» را نداشتند. مشخصه بارز این قشر جدید کینه عمیقی است که به مقاومت دارند. زیرا که به‌ظاهر، این مقاومت را مانع اصلی آمال خود معرفی می‌کنند و این‌گونه تبلیغ می‌کنند که مقاومت ما بوده است که رژیم را به گستاخی و خشونت کشانده است و نتیجه این‌که برای رام کردن هیولای ولایت فقیه باید مقاومت مقابل آن را نابود کرد تا عطش خونریزی هیولا فروبنشیند و آن زمان حضرات این امکان را خواهند یافت در یک صبح فرح‌بخش بهاری بسیار لطیف و به دور از خشونت با جناح‌هایی از رژیم به مذاکره و مصالحه بنشینند و بعد هم… مناصب و مقامات حکومتی یکی پس از دیگری تقدیم آنان شود. این قشر جدیدالولاده در روند مبارزه با آخوندها یک قشر مشخص اجتماعی با هدف‌ها و خواسته‌های سیاسی و طبقاتی واحدی نیست. طیفی است با فرهنگ و اعتقادات متفاوت و گاه بسیار متضاد. از جمله بریدگان و واپس‌نشستگان از خود مقاومت که هریک به تناسب در زمان‌های گذشته بذل جان و مالی هم کرده بودند.

اما از آنجاکه، به‌رغم تمامی خواستگاه‌های مختلف‌شان، در مبارزه با آخوندها جهت پیکان‌ها را به سمت دیگری منحرف می‌کنند خواه ناخواه سوخت باری برای آنان علیه مقاومت تدارک میبینند و همین کافی است تا که آخوندها، حضرات را مائده‌های آسمانی و نیروهای غیبی و یاور خود بدانند.

این آقایان و خانم‌ها، البته بسیار گزیده می‌شوند که به طرفداری از رژیم متهم شوند. اما واقعیت این است که در تمام نقاط سرفصلی و حساس به شعار شنیع «البته خمینی» پناه می‌برند و زیر پای مقاومت را خالی می‌کنند و به راستی مگر همین کم هدیه‌ای است برای اتاق‌های فکر وزارت اطلاعات و سایر نهادهای امنیتی رژیم؟

و به‌راستی کدام مأمور وزارت اطلاعات، با کارت شناسایی و شماره مشخص، هست که قادر باشد چنین گرد و خاکی بکند و بذر یأس‌ و تردید بیفکند؟

درهرصورت در این نبرد مهیب و خونین و بی‌رحم ما سنگینی بار یک مبارزه دیگر را نیز به دوش داشتیم. یعنی آخوندها برای انحراف ما از نشانه روی، جبهه‌های دیگری به راه میانداختند و سربازان پیاده و سواره خود را با لباس‌های بزک کرده دیگری به مقابله با ما می‌فرستادند.

آقایان و حتی خانم‌های مربوطه در مقابله با ما از هیچ دنائتی کوتاهی نکردند.

بسیاری تهمت‌ها، که حتی وزارتی‌ها و شکنجه‌گرهای آخوندی نمی‌توانستند به ما بزنند را ارزانی ما کردند و بسیار یاوه گفتند و دروغ افشاندند و ما ناگزیر به پاسخگویی شدیم.

گفتم که نام این کتاب را از سعدی گرفته‌ام. اما در این جا باید اضافه کنم که «کاش» شیخ اجل موافق نیستم که در ادامه گفته است:

کاش بلبل خموش بنشستی

تا خر آواز خود تمام کند

ای کاش همین‌طور می‌شد که سعدی آرزو کرده است. اما در صورت خموشی ما زفیر آن به قول مسیح پیامبر افعی زادگان از بلندگوهای گوناگون آیت الله‌ نشان‌شان فضا را پر می‌کرد و فتنه‌ها بالا می‌گرفت.

واقعیت این بود که این جنگ هم مثل جنگ با آخوندها یک تحمیل به ما بود. اما ما هیچگاه از یاد نبردیم که این جنگ وجهی از جنگ اصلی ما با آخوندهاست و در تمام این جنگ‌های قلمی و قدمی حتی یک مورد را سراغ ندارم که شلیک اول را ما کرده باشیم.

همیشه سعی داشته‌ایم که حداکثر خویشتن‌داری را نشان بدهیم و آن‌گاه که جان به لبمان می‌رسید قلم می‌جوشید و ناگفته‌هایی را برملا می‌کردیم.

اما هرگاه که نام از کسی برده‌ایم باز هم هدف اصلی‌مان رژیم و آخوندها و وزارت اطلاعات ملعونه آن بوده است.

من نیز در این سالیان بنابه وظیفه آرمانی و سیاسی خودم یک سرباز ساده کوچک بوده‌ام که تیرهایی به سوی دشمن ضدبشری شلیک کرده‌ام.

مقالاتی که در این مجموعه گردآورده‌ام همان تیرهای من به سوی اتاق مبارزه با نفاق وزارت اطلاعات بوده است. هرچند که نام کسانی به میان آمده که کارت وزارتی ندارند.

مأمور مستقیم و جیره مواجب بگیر آخوندها هم نیستند. اما چه به تجربه و چه بنابراخبار موثقی که داشته‌ایم یقین دارم که‌ اینها خط وزارت ملعونه را رله می‌کنند و حرف‌های بازجویان و خط دهندگان امنیتی رژیم را با زبانی هرزه‌تر تکرار می‌کنند.

در پایان شاید به‌مناسبت بد نباشد که بگویم برخی از مقالات این مجموعه با نام‌های دیگری منتشر شده است.

برای اولین بار این راز را بازگو کنم که سازمان هیچگاه نمی‌خواست دهان‌به دهان مزدوران اطلاعاتی بشود به همین دلیل اجازه انتشار بسیاری از مقالات را به من نمی‌داد.

در طی چند دهه‌ای که با مجاهدین بوده‌ام اعتراف می‌کنم که کاری مخفی و بدون اطلاع سازمان انجام داده‌ام. یعنی نامی‌ مستعار برای خودم برگزیده‌ام و برخی مقالات این مجموعه را به همان نام منتشر کرده‌ام. از همه مجاهدین بابت این کارم عذرخواهی می‌کنم.

همچنین خوانندگانی که می‌خواندند و نمی‌دانستند نویسنده‌اش من هستم باید مرا ببخشند و طرفه این که اگر به گفتار اغلب بریدگان و مزدورانی که درباره من قضاوت کرده‌اند من را متهم به نوشتن سفارشی و دستوری کرده‌اند درحالی‌که قضیه کاملاً عکس بوده است.

نسخه پی دی اف پی دی اف کاپوها و هاپوها در دسترس خوانندگان است