۱۳۹۹ فروردین ۲۸, پنجشنبه

بی‌اعتمادی کلید واژه نفرت انفجاری؟

قیام برای آزادی
                                           قیام برای آزادی
وقتی کلمهٔ اعتماد را به‌کار می‌بریم معنای آن در فرهنگ لغت «تکیه کردن بر کسی یا کاری را به کسی از روی صداقت واگذار کردن، پشت‌گرم شدن و اطمینان و دلگرمی» است. متضاد کلمهٔ اعتماد، «بی‌اعتمادی» است. بی‌اعتمادی از آنجا آغاز می‌شود که از طرف فردی که به او باور داریم و به‌شکلی یکسویه و مطلق به او اتکا کرده و نسبت به وی خوش‌بین بوده‌ایم، مورد «خیانت» قرار گرفته باشیم.

این خیانت ازآنجا که ضربه‌ای کاری به روان،باو،اعتقاد ما وارد کرده،غیرقابل جبران است وزخمی عمیق درقلب ایجاد میکند. بنا براین آنچه اعتماد را به بی‌اعتمادی تبدیل                                               میکند ، خیانت است.
اگر تا دیروز دختران و پسران جوان میلیشیا و اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در ظلام‌آباد به‌خون شستهٔ دیکتاتوری دینی با تنی دشنه‌آجین و چاک چاک فریاد می‌زدند: «خمینی، قاتل اعتماد و سارق انقلاب ضدسلطنتی است» و پژواک صدایشان بی‌محابا و وحشیانه تیرباران می‌شد و تکرار کلام ممنوعشان عقوبتی طاقت‌گداز را به‌دنبال داشت امروز کلمهٔ «بی‌اعتمادی» به کلید واژهٔ معروفی تبدیل شده و بر سرزبانها تکرار می‌شود. این کلمه پهنهٔ جامعه را در نوردیده و از دیوار رسانه‌های حکومتی فراتر رفته و اینک بر زبان حکومت‌کننده‌ها و اعضای مجلس ارتجاع جاری می‌شود.
بی‌اعتمادی فراگیر و انزوای اجتماعی
شاید طنز تلخ تاریخ است اما روزنامهٔ حکومتی اعتماد (۲۶فروردین ۹۹) که نامش را هم از این کلمه گرفته و نانش را از قبل آن می‌خورد، می‌نویسد:

«نایب‌رئیس کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس دلیل شورش و فرار زندانیان را صرفاً بی‌اعتمادی نمی‌داند. محمد کاظمی معتقد است که «کم شدن اعتماد مردم به مقامات اختصاص به زندان و زندانیان ندارد». او با طرح این پرسش که «مگر مردم عادی ما که خارج از زندان هستند و در جامعه زندگی می‌کنند اعتمادشان به کارگزاران و مسئولان ۱۰۰درصد است؟»، به «اعتماد» می‌گوید که «این اعتماد نسبی است و ما نمی‌خواهیم بگوییم که جامعه اعتماد قطعی دارد اما زندانیان ندارند». به‌گفته او، این کم‌اعتمادی و مسائلی که ناشی از عملکرد مسئولان است در همه جای جامعه و در بین همه اقشار وجود دارد. کاظمی ضریب این بی‌اعتمادی را در بین همه افراد جامعه بالا می‌داند و معتقد است که این بی‌اعتمادی روزبه‌روز هم در حال افزایش است. به عقیده این عضو کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس، زندانی به ‌دنبال «آزادی» است و بهانه آزادی‌اش هم حالا این ویروس و مریضی است. او می‌گوید که هیچ زندانی دلش نمی‌خواهد در زندان بماند و طبیعی است که به‌دنبال راه فرار یا گریزی از زندان است».

طرف که طیلسان حقوق و قضا را بر ردای عضویت در مجلس ارتجاع پوشیده، در یک مصاحبه ناگهان از بحث در بارهٔ شورش زندانیان به بحث بی‌اعتمادی عمومی به حکومت و کلمهٔ ممنوعه و سرخ «آزادی» می‌رسد. آیا این تصادفی و از سر شانس است یا خبر از پوسیدگی بنیان حکومتی می‌دهد که تنها و تنها با اتکا به حلقهٔ طناب دار، چکاندن تیرخلاص، فرود تبر بر شقیقه‌ها و احکام تعزیر و ترویج خرافه و جار دروغ و تقلب بر سر کار مانده است.
مردم از کجا به آخوندها بی‌اعتماد شدند؟
این «بی‌اعتمادی روزبه‌روز فزاینده» برخاسته از امروز و دیروز و حتی دیروزترها نیست، با دیدن یک یا ده و صد فاکت از شارلاتانیسم نهادینه شده در تار و پود این نظام حاصل نشده، بلکه به زمانی برمی‌گردد که اولین خشت آن در فلک اجتماعی ـ سیاسی ایران بنیاد نهاده شد. از همان روزی که خمینی در زیر درخت سیب به مردم وعدهٔ ‌ آزادی داد اما به‌محض رسیدن به ایران خلف وعده کرد و با پاچه‌ورمالیدگی خاص خودش، به جای یک حکومت دموکراتیک و متشکل از تمامی جریانهای آزادیخواه و ملی و مردمی، استبداد مورد نظر خودش را حاکم ساخت. از روزی که به جای مجلس مؤسسان، مجلس من درآوردی خبرگان را به رأی مردم تحمیل کرد. از آن هنگام که با ادعای مضحک و دجالانهٔ «من یک طلبه بیش نیستم» بر اریکهٔ سلطنت مطلقهٔ فقیه تکیه زد و اگر فرصت می‌یافت ابایی نداشت از این‌که مانند فرعون خود را خدا نیز بنامد.

بی‌اعتمادی از آنجا آغاز شد که کسی که لقب خود ساختهٔ «امید مستضعفان جهان» را بر خود نهاده بود، اکنون کاخی که بر روی استخوانهای پوسیده‌اش ساخته شده، مجلل‌تر از قصر قیصر و اهرام ثلاثهٔ فرعون است.

بی‌اعتمادی از آنجا آغاز شد که او برخلاف نص صریح، آیه‌های قرآن را برای اهداف شیطانی‌اش تحریف کرد و در روز روشن گفت: «این حرفهای احمقانه‌ای است که از همین گروهها القا می‌شود که خوب، جاسوسی که خوب نیست! جاسوسی فاسد خوب نیست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین واجب است، دروغ گفتن هم واجب است،‌ شرب خمر هم واجب است».(صحیفه خمینی، جلد۱۵، ص۱۱۶)

از آنجا آغاز شد که گفت: «ولایت مقدم بر همه احکام فرعی، حتی نماز و روزه و حج است... حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی که خود با مردم بسته است را یک‌جانبه لغو کند...آن چه گفته می‌شود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه الهی است...».(کتاب ولایت‌فقیه)

بی‌اعتمادی از آنجا آغاز شد که مقابله با نیروهای انقلابی در دانشگاههای کشور و سرکوب آنان، نام «انقلاب فرهنگی»! به خود گرفت. جنگ ۸ساله ضدمیهنی علیه کشور همسایه، عنوان «فتح قدس از طریق کربلا» را به خود اختصاص داد و...

از اینجا و به این دلیل و به هزاران و میلیونها دلیل دیگر، مردم ایران به هیچ‌یک از گزاره‌ها و کار‌کردهای این حکومت اطمینان ندارند. طی ۴دهه آن‌قدر دروغ و تزویر به خورد جامعه ایران داده شده که اگر آخوندها بگویند ماست سفید است، مردم قاطعانه خواهند گفت: «به‌طور مطلق سیاه است».
اعتراف به ریختن دومینووار دیوارهای اعتماد
رسانه‌های حکومتی با آن که رسانه‌های عصر سانسور هستند و فقط مطالبی را که در خدمت حکومت باشد درج می‌کنند اما گاه برای کانالیزه کردن مخالفتها و نارضایتی‌ها در چارچوب نظام و خلع‌سلاح اپوزیسیون هوشیار و گوش‌خوابانده، ناگزیر با اشاره به گوشه‌هایی از واقعیت‌های فاحش و عریان می‌نویسند:

«هنگامی که مردم پس‌اندازهایشان را در مؤسسات مالی و اعتباری گذاشتند که سود بانکی مقداری از هزینه‌های زندگیشان را تأمین کند و برای گرفتن اصل پولشان ناچار شدند به خیابان‌ها بریزند، اعتماد بخشی از مردم فرو ریخت. هنگامی که مردم برای خرید خودرو از خودروسازان دولتی، در سایت آنها ثبت نام کردند اما یک‌باره متوجه مافیایی در این خودرو سازها شدند که دست نمایندگان مجلس هم در میان بود، بخش دیگری از اعتماد مردمی فرو ریخت. وقتی که دلار سر به آسمان کشید و برای حمایت از اقشار آسیب پذیر، دلار ۴۲۰۰تومانی تعریف شد تا کالاهای اساسی مورد نیاز مردم خریداری شود، اما با این ارز خودرو لوکس، موبایل اپل و کالاهایی از این دست وارد شد و هنوز هم معلوم نیست ارز دولتی چگونه به دست این افراد رسیده بود، باز هم بخش دیگری از اعتماد مردم آسیب دید».(تجارت. ۲۷فروردین ۹۹)
در کف آزادگی شمشیر می‌باید گرفت
این تنها نوک کوه یخ است. بی‌اعتمادی عمومی نسبت به این حکومت به مداری بالغ شده است که دیگر نمی‌شود آن را مهار کرد. اکنون این بحث در رسانه‌های حکومتی درگرفته است که «مردم از این فضا خسته شده‌اند»!

«دوسه ماه دیگر که این ویروس از بین برود، تازه مشکلات اقتصادیمان غوغا می‌کند. بعد اشتغال درآمدزایی و تولید ما معضل پیدا می‌کند. مردم از این فضا خسته شدند و اعتمادی به گفتمان دولت ندارند، هر چه به آنها بگوییم نه باور می‌کنند و نه همراهی می‌نمایند».(آفتاب یزد. ۲۷فروردین ۹۹)
اکنون مردم خود را در زندانی احساس می‌کنند که به دست اشغالگران ایران اداره می‌شود و دیگر آن را تاب نمی‌آورند. اسم مستعار «خستگی مردم» و ناباوری آنها همان بیزاری عمومی و نفرت انفجاری است که دیگر نمی‌شود آن را کتمان کرد و بی‌اعتمادی امروزه کلیدواژه نفرت انفجاری جامعه است.‌ این نفرت فراگیر و متراکم، مترصد آن است تا با جرقه‌ای منفجر شود. این خستگی نیست، ‌ علامت بروز یک انرژی لایزال و انفجاری است. نشانهٔ یک بلوغ انقلابی است، یک تولد میمون برای رقم زدن آینده و آزادی است. بارقه‌های تکرار شوندهٔ یک خودآگاهی و خودباروی ملی است که می‌خواهد در کف مردانگی و زنانگی شمشیر بگیرد و سرنوشت را بچرخاند.
یاد فرخی یزدی شاعرلب‌دوختهٔ آزادی به خیرکه نزدیک به یک قرن سال پیش سرود:

«در کف مردانگی شمشیر می‌باید گرفت  --   حق خود را از دهان شیرمی‌باید گرفت
   تا که استبداد سر در پای آزادی نهد      --   دست خود برقبضه شمشیرمی‌باید گرفت
حق دهقان رااگرملاک، مالک گشته است --   از کفش  بی‌ آفت  تأخیر می‌ باید  گرفت
بهرمشتی سیر تاکی یک جهانی گرسنه    --   انتقام  گرسنه از سیر می‌ باید  گرفت .»