۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۱, پنجشنبه

حماسه ۱۲ اردیبهشت؛ ناقوس‌ها به‌صدا درآمده‌اند

حماسه مجاهدین خلق در ۱۲ اردیبهشت ۶۱
حماسه مجاهدین خلق در ۱۲ اردیبهشت ۶۱
۳۸سال پیش از آن که قلم برای نوشتن این سطور بر کاغذ بدود، «حمید خادمی»،‌ از قهرمانان حماسهٔ ۱۲اردیبهشت ۶۱ در سربرگ نامه‌یی به یکی از یارانش نوشته بود:

«ناقوس‌ها به صدا درمی‌آیند»
او به‌راستی در آن سالها، در فضای آکنده از نفیر شوم جغد استبداد مذهبی، چه رازی را در پیشانی افق می‌دید؟ در آن بی‌چشم‌انداز کرانه‌های شب گرفتهٔ اختناق به روشنای عطرآگین و دیده‌نواز کدامین خورشید نظر داشت، کدام ترنم روح‌بخش کرانه‌های وجودش را بیدار کرده بود که این‌چنین با یقین آینده را ترسیم می‌کرد.

این مصداق همان «ایمان به غیب» است.

شاید این ویژگی کسانی باشد که خدا آنها را در عین مرگشان، «زندگان» می‌نامد و ما در فرهنگ آرمان‌گرایانهٔ انقلاب و مقاومت به آنها «شهید» اطلاق می‌کنیم؛ یعنی گواهی برای عصرها، حاضر بودن و حضور داشتن در عین نبودن، نظاره‌گر بر اکنون ما، فراتر از حیطهٔ ناسوت، ناگنجیدنی در چهاردیواری خاک،‌ محاط بر قوانین زمین، اوج گرفته و آزاد شده از جهان مقید. به رنگ و هیأت آرمان و آرزو و ارزش‌ها درآمده و به الگویی تبدیل گشته برای رهپویان و دنباله‌گیرندگان مسیر. قندیلی روشن و آویخته از سقف دنیای ما انسان‌ها برای آن که بدانیم چگونه باید زیست، چگونه باید مرد.

یک ستارهٔ گشن
فدریکو گارسیا لورکا،‌ شاعری که صحنهٔ اعدام او به دست فاشیستها در بیابانهای کولونیا، مرگی مظلومانه و تراژیک را در جنگهای داخلی اسپانیا رقم زد، در شعر مرد عاشق‌پیشه گویی سرنوشت حمید خادمی و دیگر قهرمانانی از این دست را سروده؛ که کسب و کار و پیشهٔ آنها عاشق‌ بودن است.

در سرتاسر آسمان
تنها یک ستارهٔ ‌گُشْن است.
لبریز از احساس و دیوانه از عشق
با ذره‌هایی از غبار و
گرده‌هایی از طلا
برای دیدن قامت خود، اما

دنبال آینه‌ای می‌گردد!
آینه‌ای برای قامت ستارگان
برای دیدن قامت آن ستارگان گشن، باید روزها را ورق بزنیم و در تقویم خون‌نوشت مقاومت در برابر هیولای تنوره‌کش استبداد به ظهر ۱۲اردیبهشت ۶۱ بازگردیم؛ روزی که بیسیم‌های پاسداران برای یک عملیات سراسری، به‌صورت ناگهانی و مشکوک از صدا افتاد و آرامش ترد و ناپایا خبر از وقوع توفانی سهمگین داد.

شلیک یک گلولهٔ کلت در ساعت ۲بعدظهر، کافی بود صدای خشک رگبارها را در خیابانهای تهران بیدار کند. ۷پایگاه از مجاهدین در آن واحد در شمال و جنوب و شرق و غرب و مرکز تهران در شعله و دود به تلاطم درآمدند. ارتجاع هار پس از یورش به پایگاه اشرف رجوی و موسی خیابانی در ۱۹بهمن ۶۰ گمان می‌کرد برای همیشه مقاومت مسلحانه را از پا درانداخته و ایران را به یک مزارآباد بی‌تپش تبدیل نموده است. گمان نمی‌کرد مجاهدین بتوانند تهران را به صحنهٔ یک کارزار رودررو و حماسی تبدیل کنند. او در محاسبات خود به این نیندیشیده بود که تسخیر یک پایگاه مجاهدین در کامرانیه تهران از ساعت ۲بعدظهر تا نیمه‌شب طول بکشد. لابد گمان می‌کرد با نخستین تیر مجاهدین سنگر گرفته در پایگاهایشان را به تسلیم واخواهد داشت و در یک چشم به هم‌زدن کار تمام خواهد شد.

نمی‌دانست باید موشک‌انداز آر.پی.جی وارد کند و با هلیکوپتر مجاهدین را به گلوله ببندد.

طنین صدای گلوله‌ها از دو طرف،‌ به اهالی تهران و به تبع آن به ایران این پیام را می‌رساند که مقاومت ادامه دارد.

انتخاب شرف آرمانی و روسپیدی تاریخی
در آن روزگاران وقتی خمینی چهرهٔ منحوس خود را از پرده بیرون انداخت و سلطنت مادام‌العمر خود را به نام ولایت فقیه گسترانید، نفس‌ها در سینه‌ها حبس شده بود و قلم‌ها شکسته، تیرک‌های اعدام روز و شب، خونچکان و تیرهای خلاص تنها پژواک حاکم بر فضای اختناق‌زدهٔ میهن بودند.

او در ۲۱اردیبهشت ۶۰ حرف نهایی خود را در مورد سازمان مجاهدین خلق ایران به زبان راند؛ زیرا دریافته بود مجاهدین اهل «همه با هم» او یعنی «همه با من» نیستند. آنها را آزموده بود و می‌دانست که اهل کرنش، دست‌بوسی، سرخم‌کردن و تمکین به ولایت شیطانی او نخواهند بود؛ بنابراین حساب آنها را جدا کرد و گفت:

«من اگر در هزار احتمال یک احتمال می‌دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می‌خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم؛ لازم هم نبود شما پیش من بیایید».

در نقطهٔ مقابل مجاهدین به رهبری مسعود رجوی، شرف آرمانی و روسپیدی تاریخی را برگزیده و تصمیم گرفتند ولو با نابودی فیزیکی خود و سازمان‌شان، در برابر این موحش‌ترین دیکتاتوری تاریخ ایران خط سرخی از فدا و مقاومت بکشند و با پرداخت بالاترین قیمت به آن پایبند باشند.

راز بالندگی
نگاهی به حماسهٔ نبرد مسلحانهٔ قهرمانان ۱۲اردیبهشت در آن روز ماندگار کافی است به ما بفهماند که آنان مصمم بودند داغ تسلیم شدن را بر دل پاسداران و آخوندها بگذارند و جز پوکه‌های شلیک شده و تن سوخته و سوراخ سوراخ خویش چیزی به دشمن ندهند. شگفتا این سنت گلگون در هر ۷پایگاه مجاهدین به یکسان جاری شد. از پایگاهی که فرماندهٔ والامقام، محمد ضابطی با یارانش در آن بود تا پایگاهی که شیرزن قهرمان مجاهد خلق، خدیجهٔ مسیح (مصباح) به تنهایی در آن می‌رزمید و پاسداران گمان می‌کردند که با تعداد زیادی از مجاهدین در آن درگیر هستند.

آن ایستادگی‌های جانانه و آن خونهای سرخ و جوشان بود که پایه پیشرفت‌های بعدی مجاهدین در برابر استبداد دینی شد. اگر امروز به تنهٔ قطور و البته چاک چاک درخت بالابلند مقاومت می‌نگریم و شاخسارهای سبزاسبز آن را افشانده در دورترین نقاط ایران و نیز در قاره‌های جهان نظاره می‌بریم و سرشار از شرف و غرور می‌شویم،‌ بایسته است از قهرمانانی یاد کنیم که خویش را بی‌چشمداشت و عاشقانه نثار کردند تا رسم سرخ مقاومت برای آزادی در تار و پود میهن جاری شود.

از آن خونها بود که عملیات فروغ جاویدان جوشید، ۳۰هزار ستارهٔ سربدار در تابستان ۶۷ بر سپهر ایران درخشیدند، نیز از بارآوری و برکت‌زایی آن خونهاست که قیام‌هایی مانند دی۸۸، دی ۹۶ و آبان ۹۸ رقم خورد و باز هم رقم می‌خورد.

امروز بی‌گمان قهرمانان حماسهٔ ۱۲اردیبهشت۶۱ زندگانند و ایستاده در فرازنای افتخار به ما لبخند می‌زنند.

در پردهٔ آخر این رزم، امروز این دیکتاتوری نفس‌باخته و شاخ شکستهٔ آخوندی است که به سختی بر زانوانش می‌خزد و این مجاهدین و خلق قهرمان ایران هستند که برای خیز و خیزش نهایی آماده می‌شوند.

آری، ناقوس‌های تغییر بزرگ به صدا درآمده‌اند.