ضبربه به گیجگاه عظما
قاسم سلیمانی، در جهنمی سوزان از آه مادران به سلف خود لاجوردی و صیاد شیرازی پیوست. این خبر قلب و ضمیر خانوادههای شهیدان آزادی و نیز تمام آزادیخواهان را روشن کرد و در آن سر طیف باعث روحیهباختگی و عزا و ماتم در اردوی ولایت فقیه و اقمار وابسته به او گردید.
این اتفاق در روزهایی افتاد که هنوز خون ۱۵۰۰شهید قیام بر دستان مادران داغدارشان سنگینی میکند. آمار آنها را باید نفر به نفر و با ریسک فراوان از گوشه و کنار گیر آورد و به سازمان پیشتاز قیام رساند تا با رسانههای مقاومت و دیگر وسایل ارتباط جمعی آزاد به اطلاع افکار عمومی برساند؛ زیرا دیکتاتور از وحشت قیامی دیگر نمیتواند و حاضر نیست به ابعاد جنایت و شقاوت خود اعتراف کند و هر روز با توسل به شارلاتانیسم، دروغدرمانی، ریاکاری، حقه بازی و پشت هم اندازی خونهای خودریخته بر کف خیابان را انکار میکنند. هنوز بسیاری از مجروحان قیام در خانهها و با کمترین امکانات میدانی مداوا میشوند و از دسترسی به پزشک و مراکز درمانی محروم هستند؛ زیرا مراجعهٔ آنها به پزشک مساوی است با دستگیری و روانه شدن به سیاهچالها و شکنجهگاهها. هنوز دستگیریهای کور از سوی سگان زنجیری حکومت در وحشت استمرار قیام ادامه دارد.
خامنهای در این قیام نقاب تزویر از رخ برکشید، مرزها را پاره کرد و فرمان مستقیم شلیک به مردمی داد که با دجالیت تمام خود را نمایندهٔ خدا برای آنان میدانست.
سیاهه شقاوت و جنایت
این تمام ماجرا نیست. در قیام آبان ۹۸ تنها گوشهای از جنایت نظام ولایت فقیه از پرده بیرون افتاد و جهانیان آن را به چشم دیدند. طی ۴دهه طولانی این سیاهه شقاوت و جنایت ادامه داشته است. کمی به عقب برگردیم مگر گناه آن ۳۰هزار که بر دارها آونگ شدند و اجسادشان با عجله و شبانگاهان با لودر در گورهای جمعی و بینام و نشان دفن شد، چه بود؟ هنوز وقتی نام اوین، گوهردشت، قزلحصار، دیزلآباد، کهریزک، فشافویه، فلکالافلاک و صدها و هزاران مرکز شکنجه و بازداشت و خانههای امن را در ذهن مرور میکنیم صدای شلاق و فریادهای سوخته همراه با تیرهای خلاص در ضمیرمان طنین میاندازد.
به اشرف مجروح و خونچکان نگاه کنیم. شقیقهٔ شکافتهٔ شهیدان در روزهای ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸ را به یاد بیاوریم. امیر خیری را بنگریم که با ضربهای فرود آمده بر گیجگاهش در میان چماق بهدستان اعزامی از سوی قاسم سلیمانی، تلاش میکرد خود را به دوستانش در آن سوی سیمهای خاردار برساند.
در ۱۹فروردین ۱۳۹۰ آسیه رخشانی و دیگر یاران او را فرایاد آوریم که تنها و تنها جرمشان دفاع از کانون استراتژیکی نبرد یعنی اشرف بود و با گلولهها و نارنجکهای مزدوران قاسم سلیمانی چهره در خون کشیدند و سرانجام کشتار ۱۰شهریور ۱۳۹۲ آنجا که نگاه معصومانهٔ امیر نظری و نیز پیکر سوراخ سوراخ زهره قائمی، گیتی گیوهچیان، حسین مدنی و طاهرهٔ طلوع و دیگر یاران گلگونرخ ما را به داوری و دادخواهی میخواند و میخواند.
قلب و روح خبیث خمینی و خامنهای
البته باز این تمام ماجرا نیست. زیرا اختاپوس تنها بر جغرافیای ایران چنگ نیانداخته است. بازوان خونآشام و ویرانگرش از مرزهای ایران فراتر رفته و در جان و شریان کشورهای دیگر خلیده است؛ بهگونهای که وقتی نام سوریه و حلب و ادلب را میشنویم بیاختیار سیمای کودکان معصومی در ذهنمان تداعی میشود که تنها گناهشان این بود که در زمانهٔ قصابانی مانند خامنهای، بشار اسد و قاسم سلیمانی چشم به جهان گشوده بودند. عروسکهای خونچکان و پریش آنان را میبینیم که در لابلای پارههای آجر و شکستههای بتون تنها افتادهاند.
ای کاش! این تمام ماجرا بود. در انفجار هر ماشین انفجاری در عراق و فرود هر موشک در یمن و لبنان نیز میتوان ردپای یک جنایتکار و یک جانی مشخص را دید. این جانی مرگزی و مرگآشام کسی جز خامنهای نیست که با سردارـپاسدارانی چون قاسم سلیمانی سلسلهٔ بیپایان جنایتهایش را پیش برده است. اکنون دست راست خامنهای یعنی قاسم سلیمانی از بازو کنده شده است. البته توصیف دست برای سوگلی خامنهای کم است. بهتر است بگوییم قلب و روح خبیث خامنهای و خمینی و حامل شرارتبارترین وجه جنایت و رذیلانهترین نوع آن به اعماق هاویه افکنده شده است.
حشرهٔ ناقل ویروس ولایت فقیه
قاسم سلیمانی حشرهٔ ناقل میکروبی بود که ویروس ولایت فقیه را در کشورهای دیگر میپراکند. ابوبکر بغدادی نوعی از این ویروس رشدیافته بود، ابومهدی مهندس، هادی عامری، نوری مالکی و حسن نصرالله ورژنهای دیگر آن. این حشرهٔ منحوس هر جا تخم میگذاشت بمب کنار جادهای، ماشین انفجاری و مرگ تکثیر مینمود. شقی و جانی میپرورد. ایدئولوژی نفرت، سر بریدن و سلاخی کردن ترویج میکرد.
قاسم سلیمانی پاسداری بود که در راستای گسترش ترور و صدور بنیادگرایی، بهعنوان یک پادوی حلقه بهگوش ولایت فقیه برای او سنگ تمام گذاشت و این سیاست را در کشورهایی مانند عراق، سوریه، لبنان و یمن به پیش برد. رد پای هر بمب کنارجادهای، هر انفجار در کشورهای خارجی، هر عمل تروریسی علیه مقاومت ایران در عراق و سایر کشورها را پی بگیریم به قاسم سلیمانی و نیروی تروریستی قدس خواهیم رسید. طبعاً رشد بادکنکی ولایت فقیه در این کشورها بدون چشمپوشی سیاست مماشات با نظام آخوندی از سوی قدرتهای خارجی نمیتوانست امکانپذیر باشد.
کلانضربه به نظام ولایت فقیه
علی خامنهای که چند روز پیشتر از هلاکت قاسم سلیمانی، وضع و حال نظامش را به ماشینی تشبیه کرده بود که در سربالایی زور میزند و نیاز به هل دادن دارد، برای نیروهای روحیهباختهاش ۳روز عزای عمومی اعلام کرد. این عزاداری برای یک فرد نیست، برای خطی است که طی ۴دهه توسط پاسدار قاسم سلیمانی دنبال میشد و اس و اساس سپاه پاسداران بر آن بنا شده بود؛ یعنی صدور بنیادگرایی به کشورهای عربی و اسلامی و در پیشاپیش آنها عراق.
نظام ولایت فقیه این دستاندازی و دخالت در امور دیگر کشورها را فراتر بردن مرزهای ایران(دیکتاتوری آخوندی) مینامید و آشکارا این کشورها را عمق استراتژیک نظام مینامید. اکنون این خط یک ضربه اساسی دیده است. این کلانضربه را بیش و پیش از همه ولیفقیه بر گیجگاهش حس میکند و از آن به خود میپیچد. جایگزینی مهرهٔ دیگر به جای قاسم سلیمانی نمیتواند این ضربه را جبران کند.
وقتی این ضربه را در کنار قیام در حال جوشش و رو به اعتلای مردم عراق میگذاریم، اهمیت آن بیشازپیش آشکار میشود.
این ضربه بیتردید، از یکسو باعث روحیهباختگی و ریزش بیشتر در بین نیروهای سرکوبگر ولایت فقیه و از سوی دیگر موجب اعتلای قیام ظفرنمون تودههای بهجان آمده میشود. آثار آن را از هماکنون در شادمانی مردم ایران، عراق و سوریه میتوان به چشم دید.