۱۳۹۸ آذر ۷, پنجشنبه

نبض شهر ـ قسمت دوم: انقلاب!

شورش و قیام
خط قرمز و کتک
شب شده و هم‌چنان شعارها و آتش و صدای شلیک و ضربات پرطنین بر سطلهای زباله با دود و اشک‌آور به هم می‌پیچد. شیشه‌های ریخته و بانک‌های حمله شده منظره ثابت خیابان‌هاست.

مردی با موی سفید در وسط خیابان چوب‌دستش در هوا می‌پیچد و فریادی نعره‌آسا سرمی‌دهد: «من بودم که انقلاب کردم!» فریاد و چهره‌اش خشمی مواج دارد و برق چشمانش در شب پیداست: «من بودم انقلاب کردم!» ناگهان همهمه رخت بسته و چشمها متوجه اوست:

هر کی میگه چرا انقلاب کردید بدونه! بازم انقلاب می‌کنم! اگه راست می‌گید با من بیایید. با چوب‌دست چهارراه را نشان می‌دهد: اونجا رو ببینید چطور می‌جنگن؟! چرا وایستادید! سیاه لشکر و تماشاچی نباشید! باید بریم کمکشون. بعد با قدمهای محکم به طرف جبهه درگیری پیش می‌رود. حرکتش مثل فریادش قاطع است و مطمئن. اینجا گروهی از مردم و جوانان به قصد پیوستن به جمعیت بزرگتر از چهارراهی آن‌طرف‌تر حرکت کرده بودند و تعدادی نیز در پیاده‌رو آنها را تماشا می‌کردند. صدای کوبیدن ضربه‌های محکم چوبهای سنگین بر سطل زباله طنینی بیشتر از طبل دارد. هر چه دم دستشان بوده وسط خیابان‌ها گذاشته‌اند. حتی بلوکهای بسیار سنگین بتنی جداول که با دیلم هم به آسانی کنده نمی‌شود با همه سنگینی وسط خیابان است. نقاط در گیری سیار بسیار وسیع است. از جاهای دیگر هم خبر می‌رسد که شدت قیام افزایش یافته است.

قیامهای ۸۸ و ۹۶ فصلهای جدید و بدون بازگشت رقم زده بود. حالا این قیام در دوران تغییر، هم برافروخته‌تر و هم مؤثرتر عمل می‌کند. تشبثات علنی و مخفی رژیم هم ناشی از همین وضعیت است. در مترو یک جوجه‌گماشته به پیرمردی نزدیک شده و بدون مقدمه می‌گوید بذار یه چیز نشونت بدم. از موبایلش فیلم آتش یکی از مراکز رژیم را نشان می‌دهد. پیرمرد که ظاهراً عامی است نگاه می‌کند و خوشحال می‌شود. می‌خواهد چیزی بگوید که قبل از او گماشته خودش را لو می‌دهد: این کارا عاقبت نداره! می‌دونی؟ میذارن کارتو بکنی و هیچی نمیگن! اما یک ماه یا دو ماه بعد که آب از آسیاب افتاد پیدات می‌کنن و میان سراغت هیچکی هم نمی‌فهمه. بعد می‌برنت و هیچیکی هم نمی‌فهمه یه طوری می‌برنت که هیچکی خبر نمیشه هیچکی! دو بدنام دیگر هم به او ملحق می‌شوند و او را تأیید می‌کنند: واقعاً هم! خیلی بده خیلی باید مواظب باشیم که قاطی اینا نشیم!

عین همین مورد در محل و در خیابانهای قیام اتفاق افتاد. ساکنان یک مجموعه بیرون آمده و فریاد مرگ بر خامنه‌ای سرداده بودند. این اولین باری بود که مردمی با آدرس و محل مشخص را می‌دیدم فریاد مرگ بر خامنه‌ای را به رساترین و بلندترین صدای ممکن فریاد می‌زدند. باز یک گماشته به آنها نزدیک شد: معذرت می‌خوام. ببخشید! می‌خواستم بگم که یه‌دفه شناسایی می‌شید و بعداً که کسی نباشه میان سراغتون! کسی هم خبر نداره. برا خودتون می‌گم‌ها! بعد هم سریع دور می‌شود. چون می‌داند به‌محض لورفتن چه بر سرش می‌آید. فکر می‌کردم این فقط شیوه همدستان جلاد در خارجه و از زبان امثال آیت‌الله بی‌بی‌سی است که بی‌هزینگی را با کد عدم خشونت و مدنیت به جیب شیخ خون‌ریز بریزند. اما مشاهدات نشان داد که گشتاپو فهمیده است تیغش کند شده و تهور جوانان شورشی هیبت پوشالیش را به باد داده است. لذا حسرت ترس انداختن به دلها یعنی اولین و آخرین سرمایه در حال نابودیش را می‌خورد. کشتار و آتش به‌اختیار هر چند پر شقاوت و با قساوت، باز هم دردی از نظام رو به موت دوا نکرده و تیغش کند شده است. اما تشبثات رژیم به شایعه هم می‌رسد. به مزدورانش مأموریت داده تا بگویند مثلا در پرندیه جوانان شورشگر به اموال مردم آسیب رسانده و حریم نگاه نداشته‌اند!

هم شیشه ماشینها را باباتون می‌زند و ریز می‌کند، هم از فاصله نزدیک از پشت به سرها شلیک می‌کند و هم دروغ را از تریبونهای رسمی و غیررسمی توسط گماشتگانش شایع می‌کند! چاره ندارد و به بن‌بست واقعی رسیده است.
تاریخ در جلوه‌های جدید تکرار می‌شود و هشیار آن که عبرت گیرد.
یکی دو سال آخر رژیم گذشته به فکر افتاد که اراذل و قمه‌کشها را سازماندهی کند و به جان مردم بیاندازد. اسم آنها را هم گذاشت نیروی پایداری! دزد ادعای شرافت می‌کند و هرزه ادعای نجابت! سست و بی‌ریشه هم ادعای پایداری! در شهرها و محله‌ها هر چه لمپن بدقواره و بدسابقه بود جمع کردند تا ترس به دلها بیاندازند و رعب‌پراکنی کنند. قمه‌کشها اینجا و آنجا قمه‌های پهن و بلند را از غلاف می‌کشیدند و می‌گفتند اگه خرابکار ببینم تیکه بزرگش گوششه! کسی به عکس اعلیحضرت چپ نیگا کنه نابودش می‌کنم. یکی از همین اراذل هیکلی دیو مانند و تقریباً چهارگوش داشت. ساق دستانش حداقل ۳برابر آدم معمولی بود. اما وقتی چند جوان جلوی او ظاهر شدند و خواستند با پای خودش به ماشین بیاید سرش را مثل بچه آدم انداخت پایین و فوری داخل ماشین شد. او را در یکی از اماکن عمومی پایین آوردند و قمه‌اش را خواستند. آن را از زیر لباسش در آورد و در حالی‌که مؤدب و سربه‌زیر دوزانو نشسته بود قمه را دودستی روی زمین گذاشت. چهارستون بدنش می‌لرزید و به هق‌هق افتاد. یکریز قسم می‌خورد که اگر یکبار دیگر هرزگی کرد مستحق هر گونه مجازاتی باشد. از آن پس هرگز در بین اراذل دیده نشد. بلکه خودش را به چند تا تظاهرات رساند که اطمینان دهد راست می‌گفته است!

قیام در تهرانپارس شاهد صحنه‌های مشابه بود. طبق معمول لشکر ولایت کم آورده و از جاهای دیگر بسیجی وارد کردند. اما ریزش و لرزش، کار را بر شیخ و پاسدار سخت کرده است. از مراکز بسیج مثل مسجدالرضا محله نیلوفر یک گله آمده بودند. فرمانده‌شان که همنشین قالیباف و سایر مهره‌هاست از همان اول تکلیف را مشخص کرد که با شعار علیه روحانی کاری ندارد و فقط خط سرخش عاقا است. جواب روشن بود یکدست کتک مفصل و شعارهای سرنگونی. قیام تهرانپارس افتخار و حماسه آفرید. خیزشهای غرب تهران و پیروزی و صادقیه، بهارستان و سایر نقاط دستگاه سرکوب را به ورطه چه کنم انداخت. واکنش‌های سراسیمه جنایتکاران قسمت بیرونی تشتت نظام بود. اما داخل نظام بسا فرسوده‌تر از همین واکنش‌های بی‌رمق و لورفته است.

رذالت‌های رژیم فاشیستی چیز جدیدی نیست. فیلمها و تصاویر به‌خوبی نحوه رویارویی رژیم با مردم را نشان می‌دهد. اما آنچه آشکار شد قدرت شورش است که خامنه‌ای را مجبور کرد سراسیمه به صحنه بیاید و از همیشه منفورتر شود. دوران پایانی دوران اشتباهات سریالی دیکتاتور است. چیزی که شاهدیم.