در حال دیدن برنامه سیمای آزادی بودم که مصاحبه یکی از فرماندهان مزدور رژیم در رابطه با عملیات فروغ جاویدان را پخش میکرد.
او داشت از دلاوریهای رزمندگان ارتش آزادیبخش و بخصوص از مقاومت حماسی خواهران درصحنههای مختلف نبرد حرف میزد و اینکه چطوری یک خواهرمجاهدی با تیربار و قطار فشگ و مهمات از کوه به سرعت بالا میرفته و میگفت هرچقدر هم تمرین بدنی کرده باشید انجام چنین کاری برای یک زن خیلی مشکل است ولی اون مجاهدین با انگیزهای که داشتند این کار را انجام میدادند. بعدش گفت یکی از همین خواهرانشان بنام فرمانده سارا... . بالای یک تپهای بود... که بعدش... اونجا... صحنهای بود که... حالا بگذریم...؛ و دیگر بقیه موضوع را نگفت و حرفش را قطع کرد... ... . این فرمانده مزدورمتوجه شد که تا همین لحظه هم گاف داده وهرچه که گفته به نفع رزمندگان مجاهد بوده است، از این رو دیگر بیشتر از آن به صحبتش ادامه نداد... .
ولیکن سکوت وی برای پوشاندن حقایق نمیتواند همچون اسلاف تاریخیاش شمرویزید و خلفای مستبد عرب و سلسه پادشاهان ستمگر و آخوندهای جنایتکار حاکم بر میهنمان. واقعیتهای تاریخ و حماسههای خلق شده... تا نبردهای بابک خرمدین و مبارزات سربداران و مقاومتهای ستارخان و مجاهدان مشروطه و جانفشانی های میرزا و یارانش در جنگل و فریادهای مصدق و ایستادن تا پای جان بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق، محمد آقا و سعید محسن و بدیع زادگان و مبارزات چریکهای فدایی خلق جزنی ها و احمدزادهها و ۳۰ هزارمجاهدی که سر تسلیم در مقابل آخوندهای جنایتکار فرود نیاوردند و با فریادهای مرگ بر خمینی و زنده باد آزادی بر طنابهای دار بوسه زدند و نبرد قهرمانانه فرمانده سارا در عملیالت فروغ جاویدان را که بهتنهایی در بالای تپهای ساعتها با مزدوران خمینی جنگید و دهها تن ازآنهارا به خاک و خون کشید و سرانجام پیکربی جانش با خنجری در قلب برفراز صخره ای توسط مزدوران خمین از پا آویزان شد را از یاد و خاطره مردم پاک کند.
برای لحظاتی به تابلوی زیبای این نبرد دلاورانه زن انقلابی مجاهد که اینگونه با فدا کردن همهچیز خود در راه آزادی خلق قهرمانانه و سرافراز بر صخرههای تاریخ نقش بسته است فکر کردم... تصویر سرخفام فرمانده سارا بر روی صخره به تصویر چهره روشن وی در زیر آفتاب سوزان مرداد ماه سال ۱۳۶۷ در مانور برای کسب آمادگی جهت حرکت برای عملیات فروغ درهم آمیخت و در مقابل چشمانم قرار گرفت. من از داخل دریچه لنز دوربین خودم به فرمانده سارا خیره شده و مشغول فیلمبرداری از وی بود. بیسیمی به دست داشت و خیلی جدی و مصمم با قامتی استوار در حال منظم کردن ستون تیپ خودشان برای حرکت بود او برای لحظهای نیمنگاهی به من کرد و سپس رفت پشت دوکابین برای صحبت کردن با خواهران دیگری که در حال جابجایی کولهپشتی و خشابهای خود بودند. من به سرعت خود را از آن محل دور کردم تا به سراغ یگانها و تیپهای دیگر بروم تا تصاویر لحظاتی که قرار بود همواره بر تارک تاریخ مبارزات انقلابی خلقمان بدرخشد را در دوربین خود ثبت کنم... ... ...
دکمه رکورد دوربین هر زمان در جایی و در مکانی فشرده و قطع میشد و هر بار تصویری بر روی نوار داخل محفظه دوربین ضبط میگردید. هر تصویر برگی بود زرین که علاوه بر دوربین فیلمبرداری در عمق وجود خود من نیز ثبت میگردید تا از این همه مجاهدت و فدای مجاهدین و شور و شوق آنها برای پرداخت همهچیز درراه آزادی خلقشان هرلحظه غرق غرور و افتخار بیشتری بشوم... ... .
تصاویر یکی پس از دیگری در خاطره ذهنم زنده شده و از مقابل چشمانم عبورمی کردند... ... .
تصویر برادر مسعود که خطاب به رزمندگان مجاهد میگفت... . تصمیم گرفتن برای چنین عملیاتی کار سهل و سادهای نبود زیرا که باید تمام دار و ندار رو در طبق اخلاص به خلق قهرمان ایران تقدیم کرد. بخصوص برای خود من این تصمیمگیری ضمنا دارای بالاترین ریسک و خطر هم هست چراکه باید همهچیز را یکبار دیگر تمامی سازمان، آلترناتیو، ارتش آزادیبخش را مایه گذاشت؛ اما اگر که به خلق و تاریخ اگر که به خدا و اگرکه به سرنوشت تابان و شکوفان خلق قهرمان بعد از این همه سال رزم و رنج بعد از این همه سال خون و فدا مجاهدین پاسخ نگویند چه کسی پاسخ خواهد گفت؛ بنابراین فقط یک جمله میگویم و می گذرم نه خطاب به شما خطاب به خدا و خطاب به خلق و تاریخ که بار خدایا شاهد باش، شاهد باش که تمامی سرمایه مون رو که محصول ربع قرن رزم و رنج مستمرهست تقدیم تو و خلقت کردیم... ... .
تصویر دستهای رزمندگانی که همچون یاران امام حسین با شور و شوق به ندای هل من ناصر مسعود لبیک گفته و دستانشان را بلند میکردند... .
تصویر مادران و پدرانی که برای آخرین بار بر چهره فرزندان خود بوسه میزدند. و لبخند بر لب از آنها جدا شده و بهسوی میدان نبردهای بیبازگشت میشتافتند... .
تصویر رزمندگانی که مشغول نصب تیربار روی دوکابین ها بودند و با دیدن دوربین به من علامت پیروزی نشان میدادند... .
تصویرعبور ماشینهای رزمندگان مسلح در حال خروج از قرارگاه از مقابل برادر و خواهر و دست تکان دادنهای آنها به همدیگر... .
تصویر چهره خواهر مریم که اشگ های دیدگانش با فروافتادن بر کف جاده بدرقه راه رزمندگان راه آزادی خلقش میگردید... ...
تصویر عبور از مقابل تابلوی سرپل ذهاب در صبح و تابلوی کرند در ظهر و تابلوی اسلامآباد در شب... . تصویر اسیری که مجروح شده بود و خواهری در تاریکی شب مشغول مداوا و پانسمان وی بود... .
تصویر چراغهای روشن ماشینهای اهالی که در تاریکی شب بوق زنان به استقبال رزمندگان در حال عبور از شهر آزاد شده اشان میآمدند و فریاد شادی سر میدادند... .
تصویر شعلههای آتش در دشت حسنآباد و دسته خواهرانی که در حال موضعگیری در پشت صخرهها بودند... .
تصویر کاک صالح در حال فرماندهی تیپ جلودار و صحبت با بیسیم در پیچ گردنه بالای دشت حسنآباد...
تصویر اهالی روستاهای اطراف که برای رفع تشنگی رزمندگان مجاهد هندوانه برایشان آورده بودند...
تصویر ماشینی که رگبار گلوله مزدوران رژیم شیشهاش را سوراخسوراخ کرده بود ولی راننده رزمنده آن در حالیکه تیر خورده و زخمی بود همچنان فرمان ماشین به دست در حال رانندگیاش بود... .
تصویر حرکت رزمندگان در حال حرکت با جنگ و گریز در میان شلیک خمپاره دشمن به سمت تنگه چهارزبر... .
تصویر هواپیمای جنگی رژیم که در اثر شلیک رزمندگان در حال سقوط به سمت زمین بود...
تصویر خواهری که خون از باندپیچی دست گلوله خورده اش بیرون زده بود ولی با سلاح در دست سالمش در زیر پل قبل از تنگه در حال جابجا شدن بود... .
تصویر رزمنده شهیدی که توسط برادر رزمنده اش در بالای تپهای بی نام ونشان به خاک سپرده میشد...
تصویر خواهری که در حال رفتن به سمت تنگه چهارزبر در میان آتش و خون لبخند بر لب به سمت دوربین من علامت پیروزی نشان میداد... . تصویر این خواهر دلاور در ۴ مرداد سال ۱۳۶۷ به تدریج در ذهنم محو و تصویر دختران جوانی که در حال سردادن شعارمرگ بر دیکتاتور در ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ در خیابانهای تهران بودند جایگزین آن گردید... ...
اینبار گوینده مزدور تلویزیون آخوندی بر روی این تصاویر میگفت که مجاهدین در همه جا نفوذ کردهاند در همه تظاهراتها، اغتشاشات، در بین کامیونداران اعتصابی، در بین کشاورزان، در بین بازاریان، در بین کارگران، در بین معلمان، دانشجویان در همه جا نفوذ کردهاند و با کانونهای شورشی اشان شعارهای ساختارشکنانه مرگ بر دیکتاتور میدهند و... .
مزدور شبپرست گرداننده تلویزیون پشم و شیشه رژیم آخوندی هنوز نفهمیده که دوران ۴۰ سال دروغ بخورد مردم دادن سپری شده و اکنون مرغان عاشقی که در ۳ مرداد ۶۷ پرواز خود را با عملیات فروغ جاویدان برای رهای خلق اسیر و دربند شان آغاز کرده بودند اکنون به لانه و آشیانه یاران خویش رسیده اند و اینک تمامی خلق هم پیمان با همان رزمندگان مجاهد فریاد مرگ بر خامنهای و روحانی سرمیدهند و ایجاد کانونهای شورشی بازتاب همان فداکاری رزمندگان مجاهدی است که در عملیات فروغ جاویدان از همسر و فرزند و همهچیز خود گذشتند تا آزادی و عدالت و برابری را برای مردم محروم و تحت ستم خود به ارمغان بیاورند و این جوشش خون همان ۱۳۰۴ رزمنده قهرمان شهید در عملیات فروغ جاویدان است که در رگهای کانونهای شورشی به غلیان در آمده است تا به همت تمامی اقشار و خلق های ستمدیده مردم ایران، رژیم ضد بشری آخوندی را سرنگون و برپایی ایرانی آزاد و آباد را با طلوع صبح پیروزی در رقص و شادی ستمدیدگان جشن بگیرد.
صدای فریادهای کانونهای شورشی و مردم به جان آمده درهر کارخانه و مزرعه، درهرمدرسه و دانشگاه در هر ماشین و کامیون، در هر راه آهن و مترو، در هر کوچه و خیابان، در هر شهر و روستا، در هر زندان و تبعیدگاه در همه جا ای این میهن دربند بگوش میرسد. صدایی که ناقوس مرگ ظالمان را سرداده است.
فریادهای رسایی که خروششان تا بلندای آسمان سرمی کشد...
ما کانون شورشیم وسرکش آتش میدهیم جواب آتش
ما خلق ستمدیده وسرکش. آتش میدهیم جواب آتش
ما رستم دستانیم و آرش... آتش میدهیم جواب آتش... ... .
او داشت از دلاوریهای رزمندگان ارتش آزادیبخش و بخصوص از مقاومت حماسی خواهران درصحنههای مختلف نبرد حرف میزد و اینکه چطوری یک خواهرمجاهدی با تیربار و قطار فشگ و مهمات از کوه به سرعت بالا میرفته و میگفت هرچقدر هم تمرین بدنی کرده باشید انجام چنین کاری برای یک زن خیلی مشکل است ولی اون مجاهدین با انگیزهای که داشتند این کار را انجام میدادند. بعدش گفت یکی از همین خواهرانشان بنام فرمانده سارا... . بالای یک تپهای بود... که بعدش... اونجا... صحنهای بود که... حالا بگذریم...؛ و دیگر بقیه موضوع را نگفت و حرفش را قطع کرد... ... . این فرمانده مزدورمتوجه شد که تا همین لحظه هم گاف داده وهرچه که گفته به نفع رزمندگان مجاهد بوده است، از این رو دیگر بیشتر از آن به صحبتش ادامه نداد... .
ولیکن سکوت وی برای پوشاندن حقایق نمیتواند همچون اسلاف تاریخیاش شمرویزید و خلفای مستبد عرب و سلسه پادشاهان ستمگر و آخوندهای جنایتکار حاکم بر میهنمان. واقعیتهای تاریخ و حماسههای خلق شده... تا نبردهای بابک خرمدین و مبارزات سربداران و مقاومتهای ستارخان و مجاهدان مشروطه و جانفشانی های میرزا و یارانش در جنگل و فریادهای مصدق و ایستادن تا پای جان بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق، محمد آقا و سعید محسن و بدیع زادگان و مبارزات چریکهای فدایی خلق جزنی ها و احمدزادهها و ۳۰ هزارمجاهدی که سر تسلیم در مقابل آخوندهای جنایتکار فرود نیاوردند و با فریادهای مرگ بر خمینی و زنده باد آزادی بر طنابهای دار بوسه زدند و نبرد قهرمانانه فرمانده سارا در عملیالت فروغ جاویدان را که بهتنهایی در بالای تپهای ساعتها با مزدوران خمینی جنگید و دهها تن ازآنهارا به خاک و خون کشید و سرانجام پیکربی جانش با خنجری در قلب برفراز صخره ای توسط مزدوران خمین از پا آویزان شد را از یاد و خاطره مردم پاک کند.
برای لحظاتی به تابلوی زیبای این نبرد دلاورانه زن انقلابی مجاهد که اینگونه با فدا کردن همهچیز خود در راه آزادی خلق قهرمانانه و سرافراز بر صخرههای تاریخ نقش بسته است فکر کردم... تصویر سرخفام فرمانده سارا بر روی صخره به تصویر چهره روشن وی در زیر آفتاب سوزان مرداد ماه سال ۱۳۶۷ در مانور برای کسب آمادگی جهت حرکت برای عملیات فروغ درهم آمیخت و در مقابل چشمانم قرار گرفت. من از داخل دریچه لنز دوربین خودم به فرمانده سارا خیره شده و مشغول فیلمبرداری از وی بود. بیسیمی به دست داشت و خیلی جدی و مصمم با قامتی استوار در حال منظم کردن ستون تیپ خودشان برای حرکت بود او برای لحظهای نیمنگاهی به من کرد و سپس رفت پشت دوکابین برای صحبت کردن با خواهران دیگری که در حال جابجایی کولهپشتی و خشابهای خود بودند. من به سرعت خود را از آن محل دور کردم تا به سراغ یگانها و تیپهای دیگر بروم تا تصاویر لحظاتی که قرار بود همواره بر تارک تاریخ مبارزات انقلابی خلقمان بدرخشد را در دوربین خود ثبت کنم... ... ...
دکمه رکورد دوربین هر زمان در جایی و در مکانی فشرده و قطع میشد و هر بار تصویری بر روی نوار داخل محفظه دوربین ضبط میگردید. هر تصویر برگی بود زرین که علاوه بر دوربین فیلمبرداری در عمق وجود خود من نیز ثبت میگردید تا از این همه مجاهدت و فدای مجاهدین و شور و شوق آنها برای پرداخت همهچیز درراه آزادی خلقشان هرلحظه غرق غرور و افتخار بیشتری بشوم... ... .
تصاویر یکی پس از دیگری در خاطره ذهنم زنده شده و از مقابل چشمانم عبورمی کردند... ... .
تصویر برادر مسعود که خطاب به رزمندگان مجاهد میگفت... . تصمیم گرفتن برای چنین عملیاتی کار سهل و سادهای نبود زیرا که باید تمام دار و ندار رو در طبق اخلاص به خلق قهرمان ایران تقدیم کرد. بخصوص برای خود من این تصمیمگیری ضمنا دارای بالاترین ریسک و خطر هم هست چراکه باید همهچیز را یکبار دیگر تمامی سازمان، آلترناتیو، ارتش آزادیبخش را مایه گذاشت؛ اما اگر که به خلق و تاریخ اگر که به خدا و اگرکه به سرنوشت تابان و شکوفان خلق قهرمان بعد از این همه سال رزم و رنج بعد از این همه سال خون و فدا مجاهدین پاسخ نگویند چه کسی پاسخ خواهد گفت؛ بنابراین فقط یک جمله میگویم و می گذرم نه خطاب به شما خطاب به خدا و خطاب به خلق و تاریخ که بار خدایا شاهد باش، شاهد باش که تمامی سرمایه مون رو که محصول ربع قرن رزم و رنج مستمرهست تقدیم تو و خلقت کردیم... ... .
تصویر دستهای رزمندگانی که همچون یاران امام حسین با شور و شوق به ندای هل من ناصر مسعود لبیک گفته و دستانشان را بلند میکردند... .
تصویر مادران و پدرانی که برای آخرین بار بر چهره فرزندان خود بوسه میزدند. و لبخند بر لب از آنها جدا شده و بهسوی میدان نبردهای بیبازگشت میشتافتند... .
تصویر رزمندگانی که مشغول نصب تیربار روی دوکابین ها بودند و با دیدن دوربین به من علامت پیروزی نشان میدادند... .
تصویرعبور ماشینهای رزمندگان مسلح در حال خروج از قرارگاه از مقابل برادر و خواهر و دست تکان دادنهای آنها به همدیگر... .
تصویر چهره خواهر مریم که اشگ های دیدگانش با فروافتادن بر کف جاده بدرقه راه رزمندگان راه آزادی خلقش میگردید... ...
تصویر عبور از مقابل تابلوی سرپل ذهاب در صبح و تابلوی کرند در ظهر و تابلوی اسلامآباد در شب... . تصویر اسیری که مجروح شده بود و خواهری در تاریکی شب مشغول مداوا و پانسمان وی بود... .
تصویر چراغهای روشن ماشینهای اهالی که در تاریکی شب بوق زنان به استقبال رزمندگان در حال عبور از شهر آزاد شده اشان میآمدند و فریاد شادی سر میدادند... .
تصویر شعلههای آتش در دشت حسنآباد و دسته خواهرانی که در حال موضعگیری در پشت صخرهها بودند... .
تصویر کاک صالح در حال فرماندهی تیپ جلودار و صحبت با بیسیم در پیچ گردنه بالای دشت حسنآباد...
تصویر اهالی روستاهای اطراف که برای رفع تشنگی رزمندگان مجاهد هندوانه برایشان آورده بودند...
تصویر ماشینی که رگبار گلوله مزدوران رژیم شیشهاش را سوراخسوراخ کرده بود ولی راننده رزمنده آن در حالیکه تیر خورده و زخمی بود همچنان فرمان ماشین به دست در حال رانندگیاش بود... .
تصویر حرکت رزمندگان در حال حرکت با جنگ و گریز در میان شلیک خمپاره دشمن به سمت تنگه چهارزبر... .
تصویر هواپیمای جنگی رژیم که در اثر شلیک رزمندگان در حال سقوط به سمت زمین بود...
تصویر خواهری که خون از باندپیچی دست گلوله خورده اش بیرون زده بود ولی با سلاح در دست سالمش در زیر پل قبل از تنگه در حال جابجا شدن بود... .
تصویر رزمنده شهیدی که توسط برادر رزمنده اش در بالای تپهای بی نام ونشان به خاک سپرده میشد...
تصویر خواهری که در حال رفتن به سمت تنگه چهارزبر در میان آتش و خون لبخند بر لب به سمت دوربین من علامت پیروزی نشان میداد... . تصویر این خواهر دلاور در ۴ مرداد سال ۱۳۶۷ به تدریج در ذهنم محو و تصویر دختران جوانی که در حال سردادن شعارمرگ بر دیکتاتور در ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ در خیابانهای تهران بودند جایگزین آن گردید... ...
اینبار گوینده مزدور تلویزیون آخوندی بر روی این تصاویر میگفت که مجاهدین در همه جا نفوذ کردهاند در همه تظاهراتها، اغتشاشات، در بین کامیونداران اعتصابی، در بین کشاورزان، در بین بازاریان، در بین کارگران، در بین معلمان، دانشجویان در همه جا نفوذ کردهاند و با کانونهای شورشی اشان شعارهای ساختارشکنانه مرگ بر دیکتاتور میدهند و... .
مزدور شبپرست گرداننده تلویزیون پشم و شیشه رژیم آخوندی هنوز نفهمیده که دوران ۴۰ سال دروغ بخورد مردم دادن سپری شده و اکنون مرغان عاشقی که در ۳ مرداد ۶۷ پرواز خود را با عملیات فروغ جاویدان برای رهای خلق اسیر و دربند شان آغاز کرده بودند اکنون به لانه و آشیانه یاران خویش رسیده اند و اینک تمامی خلق هم پیمان با همان رزمندگان مجاهد فریاد مرگ بر خامنهای و روحانی سرمیدهند و ایجاد کانونهای شورشی بازتاب همان فداکاری رزمندگان مجاهدی است که در عملیات فروغ جاویدان از همسر و فرزند و همهچیز خود گذشتند تا آزادی و عدالت و برابری را برای مردم محروم و تحت ستم خود به ارمغان بیاورند و این جوشش خون همان ۱۳۰۴ رزمنده قهرمان شهید در عملیات فروغ جاویدان است که در رگهای کانونهای شورشی به غلیان در آمده است تا به همت تمامی اقشار و خلق های ستمدیده مردم ایران، رژیم ضد بشری آخوندی را سرنگون و برپایی ایرانی آزاد و آباد را با طلوع صبح پیروزی در رقص و شادی ستمدیدگان جشن بگیرد.
صدای فریادهای کانونهای شورشی و مردم به جان آمده درهر کارخانه و مزرعه، درهرمدرسه و دانشگاه در هر ماشین و کامیون، در هر راه آهن و مترو، در هر کوچه و خیابان، در هر شهر و روستا، در هر زندان و تبعیدگاه در همه جا ای این میهن دربند بگوش میرسد. صدایی که ناقوس مرگ ظالمان را سرداده است.
فریادهای رسایی که خروششان تا بلندای آسمان سرمی کشد...
ما کانون شورشیم وسرکش آتش میدهیم جواب آتش
ما خلق ستمدیده وسرکش. آتش میدهیم جواب آتش
ما رستم دستانیم و آرش... آتش میدهیم جواب آتش... ... .