در همین یکی دو روز اخیر در شهرهای مختلف ایران یازده نفر به دار آویخته شدند.
این خبری است که روزانه چشم را میگیرد. یا باید آن را ندیده بی انگاری، نگذاری خبر در گوشهای حتی هر چقدر هم کوچک از ذهنت را به خود مشغول کند و با خودت بگوئی که تکرار مرگ در ایران، هیچ چیز تغییر نمیکند. جامعه غرق فساد است. فقر، خشونت، هرجومرج، تبعیض، دزدیهای میلیارد دلاری سراسر میهن را در برگرفته است.
اگر اینگونه خبرها به عادت بنشیند و قدرت و توان کمترین واکنشی را تو بگیرد. یادت برود که در زمین فوتبال پلاکاردی بزرگی آویزان شده بود که مادری برای نجات فرزندش که در معرض اعدام است، دست نیاز به سوی مردم دراز کرده است. چون بهجز هنگام مسابقه فوتبال هیچ گوش شنوایی نبوده که به داد او برسد، چه سخت میشود و دردناک! و همزمان در خود فرو بروی پس آنان که به تماشای نمایش مرگ میروند چه کسانی هستند؟ مگر میشود صف بست و تماشاگر لرزشهایی بود که جان و زندگی را از بدن فردی میگیرد شد؟ به یکباره تمامی نظریهها جامعهشناختی ازنظر محو میشود و مردم را نشانه میگیری! گوئی که این مردم هستند که خواهان مرگ هستند و با زندگی و زنده بودن ناآشنا! مرگ و نیستی جزئی از روزمره زندگیشان شده است. غافل از اینکه این ملایان به سرکردگی ولیفقیه شان هستند که سمفونی مرگ مینوازند. با یک حساب بسیار ساده اگر فقط تعداد کسانی که در سال گذشته اعدام شدهاند نگاه کنیم، عمق فاجعه بیشتر نمایان میشود. بیش از دو هزار اعدام! اگر هر کدام از این اعدامیان فقط پنجاه نفر خانواده و فامیل و دوست داشته باشند یعنی اینکه به صد هزار نفر را در مدت آسیبهای مادی، عاطفی رسیده است. مادری فرزندش را از دست داده. زنی نانآور خانوادهاش ووو!!! یک اعدام، فقط یک اعدام قتل یک نفر نیست. قتل یک نسل است، رواج خشونت بیشتر است و هیچ کدام از معضلات و سختیهای اجتماعی نه فقط با اعدام کمتر نمیشود بلکه بیشتر هم میشود. چون کل سیستم خواهان از بین بردن دردهای اجتماع و نا به هنجاریهای موجود نیست و بیشازپیش به آن دامن میزند، چون ضحاک وار بدون اعدام و ایجاد ترس و وحشت در جامعه نمیتواند به زندگی خود ادامه دهد. لازم به یادآوری است که در مورد زندانیان سیاسی و عقیدتی بحث و دلایل شکل دیگری به خود میگیرد و واکنش رژیم نسبت به هرگونه دیگرگونه بودن و تسلیم نشدن یکی است. نابودی و اعدام! که شایان این است که به مسئله اعدامهای سیاسی، عقیدتی توجه بیشتری شود.
اما سؤال هم چنان باقی است. آیا باید کاری کرد و یا فقط نظارهگر ستمهای روزانه و سالیان بود یا اینکه منتظر روزی بود که اینان خودشان بروند. این سؤالی است که هر کس میتواند برای آن جوابی پیدا کند. تعریف رژیم از هنجار یعنی اینکه به هر آنچه میگوید و میخواهد سر تسلیم فرود بیاوری، در غیر این صورت "هنجارشکن" میشوی و میبینیم که هنجارشکنان چگونه سراپای قوانین ارتجاعی رژیم را به چالش میکشند. هنجارشکن تعریفی در نظام ولیفقیه پیدا میکند که سیاسی است و خواهان تغییر. کسی است که به اجبارهای تحمیل شده از سوی رژیم نه میگوید. ناگهان میشود مریم اکبری منفرد که از سیاهچالهای رژیم با نوشتن یک نامه برای مسئولان حقوق بشر در سازمان ملل متحد به اعدام اعضای خانوادهاش که در سال شصتوهفت اتفاق افتاده اعتراض میکند و خواهان دادخواهی میشود. مریم در بخشی از نامه خود مینویسد:
گذشته، گذشته است؛ اما اندیشه ما درباره رخدادهای گذشته و تلاش برای تبیین و تحلیل آنچه بر ما و ملت ما رفته، به ما بصیرت و توش توان کافی در برخورد با مسائل امروز را میدهد. اختفای اسناد، خاک پاشیدن به چشم نظارهگران این مرزوبوم، راه را بر روشنایی فروبستن است. در این برهه از تاریخ میهنمان که در اقصا نقاط جهان، افشای جنایت و پرده انداختن از ظلم دهه ۶۰، بهویژه قتلعام زندانیان در تابستان سال ۶۷، یکی از مطالبات عمومی فعالین اجتماعی و سیاسی شده است؛ اینجانب مریم اکبری منفرد، نیز، بهعنوان یکی از بازماندگان خانوادهی تنی چند از قربانیان آن دوران تاریک، یکی از شاکیان این پرونده هستم و خواستار روشن شدن زوایای پیدا و پنهان مرگ خواهر و برادران خود هستم، چراکه معتقدم کشف حقیقت و روشن شدن زوایای آن دوران، مانع از تکرار چنین حوادثی در آینده خواهد شد... من در این سالها، رنجهای بسیاری کشیدهام.اما همچنان خواهر و برادرهایم که جانشان را از دست دادند، ستارههای عشق و امید در زندگیام هستند و قدرت تحمل رنجها و سختیها را از آنها آموختهام.
مریم خواست خودش را در چند جمله کوتاه چنین بیان میکند.
من مریم اکبری منفرد، از دیگر خانوادههای قربانیان و بازماندگان آنها، درخواست میکنم، همچون من خواستار موارد زیر باشند:
پیگیری و محاکمه عوامل اعدامهای دهه ۶۰ و کشتار جمعی زندانیان در سال ۶۷
اعلام اسامی دفن شدگان در گورهای دست جمعی و گورستان خاوران
ارائه و انتشار کیفرخواست محکومان و اعدامشدگان دهه ۶۰
شبیه چنین دادخواهانی از جانب رضا اکبری منفرد و مهدی فراحی شاندیز در شبکههای اجتماعی به انتشار گذاشته میشود؛ یعنی هنجارشکنی حتی در اسارت. پس میتوان کاری کرد. در همین راستا فراخوانی از سوی هنرمندان، نویسندگان و شخصیتهای حقوق بشری برای دادخواهی اعدامهای سال شصتوهفت صادر میشود؛ که تابهحال صدها نفر آن را امضاء کردهاند. در میان این اسامی، هستند کسانی که از داخل کشور رژیم را به چالش میکشند و به اعدام نه میگویند. زندانیان سیاسی مثل سعید ماسوری، صالح کهندل، محمد علی منصوری، ارژنگ داودی، سعید شیرزاد، صدیقه مرادی، علی معزی، حسن صادقی، افشین بایمانی، ابوالقاسم فولادوند، شاهین ذوقی تبار و در خارج از زندان شخیصت های محبوب و مردمی مثل صارم الدین صادق وزیری، دکتر محمد ملکی از دعوتکنندگان به فراخوان میشوند. در روزهای بعد بازهم فعالان حقوق بشری از ایران به فراخوان پاسخ مثبت میدهند افرادی مثل شعله پاکروان مادر ریحانه جباری و فریدون جباری پدرش، جلیله جعفری مادربزرگ ریحانه، ماشاءالله حائری زندانی سیاسی سابق! پیوستن به جنبش دادخواهی رنگینکمانی میشود از میتوان و باید. فارغ از وابستگیهای سیاسی و عقیدتی. جنبش دادخواهی خواست مردم ایران را برای اتحاد به نمایش میگذارد. جدا از اینکه هر کس به این فراخوان پاسخ مثبت داده است نشان میدهد که اسیر هنجارهای رژیم که قتل است و نابودی نمیشود بلکه سند افتخاری برای مردم ایران است که فراسوی همه زشتیها و پلیدهای رژیم دنیایی بدون اعدام متصور است. پیوستن به جنبش دادخواهی یک وظیفه انسانی است به این جنبش به پیوندیم.