۱۴۰۳ آبان ۹, چهارشنبه

ناهید همت آبادی: بچه شاه در حسرت تخت و تاج

 درزمانه بیحرمت ولنگاری که سنگ روی سنگ بند نیست و دستار بر سران آدمخوار مسلمانان، یهودیان، مسیحیان و فلسطینیان رانیزدرمنطقه یکجا به خاک و خون میکشند و به ویژه درعصری که باهمه پیشرفتهای علمی وفضایی اما انسان آگاه ازابعادـ بفرموده ـ سانسور حرامزادة رسانه های فارسی زبان بهت زده وناباورمیماند طبیعی‌ست که نمیتوان و نه باید چشم امیدی نیز به ارباب وقیح و بی مروت دنیا داشت که پس ازچهل واندی سال سیاست مداراومماشات باحرامیان روزگارکه مثل گرگانی هارکودکان،زنان وجوانان بی گناه ایران را به مسلخ مرگ و نیستی برده و میبرند

تا خروش خشم ملتی به جان آمده از فقر و سرکوب و فریاد عصیان مادران و پدران داغدیده ی دادخواه را محض ایجاد جو وحشت و هراس در میان اقشار مردم میهن اسیر خاموش نمایند، اما اصحاب مماشات و سینه چاکان ولایی باز زیر جلی یا علنی همچنان به جستجوی راه استحاله ای اگر شده از نوع «آبکی» برای خامنه ای خون آشام و ممانعت از فروپاشیدن ناگزیر جلادان افسار گسیخته ی ایران به قعر جهنم تاریخ جهان میباشند.


صدور مزدور جاسوسان حرفه ای یا دون پایه به خارج میهن و علم کردن سیرکهای ریز و درشت اپوزیسیون نما با مدد اینترنت و امدادهای غیبی غربی؟! در گوشه کنار جهان که شغل خیلی شریفشان؟! فقط نفی و تخریب مقاومت دیرپا یا زدن برچسبی ناروا بر مجاهدین خلق است هم داستان مکرری ست که از روز نخست تا به حال بهای سنگین ایستادگی و مبارزه در برابر بنیادگرایی هار دینی را مجاهدین با جان و مال و هستی یکنفس پرداخته و میپردازند. منتها پس از شهادت مهسا که فاز جدیدی در جنبش مقاومت و قیام مردم به جان آمده ایران با پیشگامی کانونهای شورشی سر به طغیان برداشت ناگهان جماعتی سرخورده، بیکار و بی عار از جمله بچة  شاه که سالیان با شوی آشپزی، سیاحت و دوره گردی و ایراد تبریکات نوروزی خود را سرگرم میساخت یکهو بد جوری به سرش افتاد که «شاه پسر» است و«من به هموطنانم گفته ام مأموریت من در زندگی این است که به آنها کمک کنم آینده ای متفاوت را رقم بزنند. آینده ای که در آن یک سیستم سکولار و دمکراتیک جایگزین دیکتاتوری دینی شود. من پیشنهاد داده ام در دوران انتقال رهبری را در دست گیرم تا این تغییر به وقوع پیوندد» و هیچ مشخص هم نمیکند با برادران پاسدار گویا سابقاً هوادار چه میخواهد بکند. بچه شاهی که فیلش ناگهان یک شب با شور شازدگی هوس «دمکراسی» کرده و: «بر اساس خواست مردم ایران و سوابق ۴۰ ساله به وظیفه خود عمل کرده به بهترین شکل ممکن به مردم ایران خدمت کند و اطمینان یابد که آنها به آرمان دیرینه خود برای رسیدن به آزادی و حقوق بشر دست پیدا میکنند. ما به ارزشهای حقوق بشر، آزادی و کرامت انسانی اعتقاد داریم. ما میان جنسیت، گروه های قومی یا مذاهب تبعیض قائل نمیشویم» که لابد اینبار تدارک حقوق بشر غصب شده به دست «شکنجه گر نامدار ساواک پرویز ثابتی» و همدستی «میسیز ملکه» خواهد بود که پیشتر دری به تخته هم نخورده کل جماعت خارجه نشین را به اعدام تهدید نمود. البته بچه شاه چندان مقصر نیست اتفاق افتاده که بعضی آدمها به لحاظ هیکل و سن رشد طبیعی داشته اند اما کارکرد مغزشان تا آخر عمر عین بچه ها میماند که «خود، شاه خوانده» هم انگار از نوع همین جنس است که هیچ به روی مبارک شهنشاهی هم نمیآورد که «سوابق ۴۰ ساله مبارزه» از کی در کارنامة همدستی استعمار قهار و ارتجاع مکار برایش رقم خورد که او را یک تنه چنان به میدان حقوق بشر هل دادند که خودش هم هیچ نفهمید. خواست کدام قشر از مردم ایران برای مبارزه ۴۰ سالة او بوده که بنده خدا را ناچار به افاضاتی هم واداشته اند که: «درباره گزینه جایگزین این حکومت باید اطمینان حاصل کرد... من پیشنهاد داده ام در دوران انتقال، رهبری را در دست بگیرم تا این تغییر به وقوع پیوندد» که میگویند یکی را در ده راه نمیدادند، سراغ خانة  کدخدا را میگرفت؟! منتها در بحبوحة آشوب رهبری، آزادی و حقوق بشر شهنشاهی کسی فکر نکند این شاه بچه ثروت ملت چاپیده که غیر سیاسی، بی سواد و هم سر به هواست هیچ هم نمیداند و نمیفهمد که مجاهدان در ایران بسان آلترناتیوی اصیل و توانمند با طوماری گسترده و بی انتها از جانفشانی و فدا طی بیش از نیم قرن گذرا محض آزادی ایران از یوغ دیکتاتوریهای چکمه و نعلین خونبهای بس گزافی پرداخته و می پردازند تا در ایران رهای فردا، بنای میهنی آباد و آزاد بی شیخ و شاه و بی شکنجه و اعدام و سرکوب اما سرافراز از آزادی و برابری و بی هیچ تبعیض برای همه اقشار و اقوام قومی و مذهبی سرزمین گربه نشان فراهم شود که بر پایة  همین اصول اما نه نیازی به وجود هیچ دو دوزه باز مکار، اصحاب استعمار و ارتجاع خونخوار، دوره گردهای سیاست باز و نه از«هول حلیم افتاده در دیگ حلیم» است که به نام «بچه شاه» حسرت تخت و تاج شهنشاهی جوری توی دلش غنج میزند که به او باید گفت: « دیر آمدی ای نگار سرمست» .